eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
417 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍ خاطرات "رضا برجی" مستند ساز، و عکاس مشهور بین المللی که از دوستان نزدیک شهید آوینی بوده و رکورد دار عکاسی جنگ در جهان است - بخش 4 ‌ ◀️قسمت: 17 🍃 بعد از رستوران خداحافظی کردیم و رفتیم قبل از رفتن گفتیم باز هم می توانیم تو را ببینیم گفت نمی دانم با من چکار خواهند کرد انگار به خوبی از عاقبت خود مطلع بود. دقیقا جملش این بود که نمی دانم با من می خواهند چکار کنند. 🍃می گفت ایران را خیلی دوست دارم و می خواهم به ایران بیایم آن شب حرفی از دیدارش با امام نزد. بعد از شهادت باخبر شدم به دیدار امام رفته و امام پیشانی او را بوسیده است. ادواردو خیلی امام را دوست داشت و او را حقیقتا از زاویه ولایت می دید آن نگاه عارفانه ای که رزمنده ها از امام داشتند را او به نوعی دیگر داشت حتی گفته بود تعجب می کنم چطور بعضی به اشارات امام توجه نکردند. 🍃ادواردو خودش را آماده شهادت کرده بود مثل شبهای قبل از عملیات خداحافظی کردیم به شوخی گفتم بچه ها، این نوربالا می زند بچه ها خندیدید متوجه نشد گفت چی؟ برایش توضیح دادیم که در جبهه به بچه هایی که می خواستند شهید بشوند می گفتند. گفت پس من همش نوربالا می زنم ولی بعد گفت شوخی کردم من اصلا چراغی ندارم که نور بالا راه بروم. 🍃او با امام نسبت خاصی داشت که ما نتوانسیم داشته باشیم عاشق و شیدای امام بود حتی اگر درباره افرادی که مخالف امام بودند حرف می زدند بدش می آمد می گفت اصلا صحبت در مورد ایناها نکنید می گفتیم غیبت نیست می گفت نه من نمی خواهم از این آدمها اصلا بشنوم. آدم خاصی بود از بین آدمهایی که دیده بودم یک جورایی تنه تنه به اسماعیل جوبرت می زد. 🍃 اسماعیل جوبرت شاعر بزرگ شیعه اهل آفریقای جنوبی بود که همه چیزش را داده بود و تنها در یک آلاچیق متعلق به دوستش که مسیحی مذهب بود زندگی می کرد با وجود کسب چندین جایزه برتر ادبی آفریقا چون شیعه بود معرفی اش به نوبل نمی کردند 🍃به نظرم ادواردو و اسماعیل جوبرت مصداق بارز آیه : وهاجرو و جاهدو به اموالهم هستند افرادی که از اموال شون هم گذشتند و توانستند به درجه بالایی برسند 🍃ظاهر ادواردو بسیار ساده و معمولی بود جوانی لاغر اندام با صورتی که ته ریش داشت و تکیده و زجرکشیده بود یک کت کاموایی فکر می کنم داشت. 🍃یادم است که می گفت دنبالم هستند تا از من عکس بگیرند برای روزنامه ها و… راغب نبود ازش عکس و فیلم بگیرند می گفت من کار شاقی نکردم شما شیعه هستید من هم شیعه هستم فقط پدرم پولدار است… ادامه دارد منبع: http://rahyafteha.ir/20925/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A2%D9%86%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%85/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍شهادت‌ قسمت:18 ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ (۲۴ آبان ۱۳۷۹) جسد ادواردوی 46 ساله در زیر پل «ژنرال فرانکو رومانو» پیدا شد، ظاهر قضیه نشان می‌داد که وی از روی پل به پائین پرت شده ‌است. دكتر باوا مي‌گويد: «ادواردو تصميم داشت با ايجاد تغييراتي اساسي در قسمت مديريت تجاري شركت فيات به زد و بندها پايان دهد. نكته ديگر اين است كه به غير از دادستاني ايتاليا، گزارش اداره پليس جنايي ايتاليا در دست من است كه با ارائه شواهدي سعي كرده‌اند قتل او را يك خودكشي جلوه دهند. شواهد صحنه قتل همگي حكايت از غيرواقعي بودن خودكشي دارند. به عقيده من كسي از آشنايان خانواده آنيلي يا افرادي كه در منزل آنها رفت و آمد مي‌كرده‌اند، ادواردو را در خانه به قتل رسانده و سپس جنازه او را به زير پل انتقال داده‌اند . در آن روز معاون شبكه حمل و نقل تورینو ساوونا، در حال گشت‌زنی روزانه‌اش بود كه در میانه راه به اتومبیل فیات كرومای خاكستری ‌رنگی برخورد كه در وسط پل رومانو بدون سرنشین پارك شده بود. چراغ راهنمای ماشین روشن بود و درها قفل نشده بودند. او ابتدا فكر می‌كند كه اتومبیل دچار نقص فنی شده و راننده آن پای پیاده به تعمیرگاهی در حوالی آن‌جا رفته است، اما وقتی پرسنل تعمیرگاه از مراجعه چنین شخصی اظهار بی‌اطلاعی می‌كنند، فرانكلینی متوجه می‌شود كه باید اتفاق وحشتناكی افتاده باشد. به محل پارك اتومبیل بازمی‌گردد و به آرامی از نرده‌های پل به پایین نگاه می‌كند و جسد مردی را در ارتفاع یک و نیم متری می‌بیند كه با صورت بر روی زمین افتاده است. او به سرعت نیروی پلیس را خبر می‌كند. ساعت ۱۱ نیروهای پلیس بالای سر جسد می‌رسند. صورت مرد در اثر ضربه به شدت مجروح شده است. اما كارت شناسایی‌ای كه در جیب كتش یافت شد، متعلق به ادواردو آنیلی، تنها پسر سناتور جیووانی آنیلی است كه در زیر پل "ژنرال فرانكو رومانو" پیدا شده است. ظاهر قضیه نشان می‌داد كه وی از روی پل به پائین پرت شده است و رسانه‌ها عمدتا خودكشی را به او نسبت دادند، موضوع مرگ وی از همان روز اول تا چند روز در را‌س اخبار قرار گرفت و هزاران سایت اینترنتی، روزنامه‌ها و شبكه‌های تلویزیونی در مورد درگذشت او اخباری را پخش كردند. این رسانه‌ها، "ادواردو" را فردی حساس، گوشه‌گیر، منزوی‌، خجالتی، معتاد و بیمار توصیف كردند، اما در میان حجم عظیم اخبار منتشره، خبری از انجمن فارغ‌التحصیلان ایتالیا منتشر شد كه ادواردو را یك مسلمان شیعه معرفی كرد و ادعا نمود كه وی توسط عوامل صهیونیست به شهادت رسیده است. اما علیرغم ارسال این خبر برای رسانه‌های مختلف، هیچ‌كدام حتی اشاره‌ای هم به آن نكردند. قاضی پرونده، یك روز پس از مرگ وی اعلام كرد كه او خودكشی كرده است که بنابراین تحقیقات خاصی انجام نشد. بالاخره پزشک قبرستان «فوسانو»، بدون کالبد شکافی و کم‌ترین تحقیقی، گواهی دفن ادواردو را صادر کرد و پیکر او را در کلیسایی در روستای «ویلارروزا» در آرامگاه خانواده آنیلی به خاک سپردند. دكتر "ماركوبا وا" كه یكی از دوستان ادواردو می‌باشد، می‌گوید؛ «برای من عجیب است كه چه‌طور وی را كالبد شكافی نكردند در حالی كه این‌جا اگر سگ‌ها و گربه‌ها در كنار خیابان بمیرند، كالبد شكافی می‌شوند.« ادامه دارد منبع: https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=410738 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍ دلایل شهادت ادواردو - بخش 1 ‌ ◀️قسمت: 19 پلیس ایتالیا مرگ ادواردو را خودکشی تشخیص داد و علت آن را استفاده بیش از حد از مواد مخدر اعلام کرد. اما دلایل روشنی وجود دارد که حاکی از قتل ادورادو است. 1) نخست اینکه ادواردو به هیچ وجه معتاد نبود و حتی در مواردی مشاهده شده است که با دوستان و نزدیکانش که از مواد مخدر استفاده می کردند، ساعت ها گفت و گو می کرد تا آن ها را از این کار بازدارد. دکتر قدیری ابیانه در وبلاگ شخصی خودش درباره یک مورد از تلاش های اینچنینی ادواردو می گوید: "در سفری که ادواردو به ایران داشت، با برادر یکی از دوستان ما که معتاد بود کلی صحبت کرد و خیلی تلاش کرد تا او را با منطق و استدلال از مصرف مواد مخدر منصرف کند." به هیچ وجه منطقی به نظر نمیرسد که چنین فردی به دلیل استفاده بیش از حد از مواد مخدر خودکشی کند." شهید ادواردو آنیلی در زمان حیاتش می گفت: "زمانیكه ما در آن زندگی می كنیم زمان انحطاط ارزشهاست . تنها هدف و اسطوره پول جمع كردن است . پول پرستی بسیار بدتر از مواد مخدر است . ما همه از رواج مواد مخدر درمیان جوانان نگرانیم ، اما متوجه نیستیم كه به سمت دنیایی میرویم كه اساس آن بر پایه مقدار حساب بانكی افراد است . اما همه اینها رو به پایان است وبه اعتقاد من در آینده بعد از یك شبه رنسانس وارد عصری می شویم كه دیگر بر پایه خردگرایی و تجربه گرا یی دكارت نیست. مانباید فراموش كنیم كه استثمار انسانها از طبیعت مقدمه ای برای بهره كشی انسانی از انسان دیگراست . درست نیست صنعت اتومبیل سازی كه وظیفه اش زندگی دادن به میلیونها خانواده است بر عكس عمل كند . به اعتقاد من پول باید وسیله باشد نه هدف . 2) در اسلام خود کشی به شدت منع شده است. ادواردو شخصی به شدت آرمانگرا بود که حتی مایل نبود برای کاستن از فشارها و تهدیدات، به صورت مصلحتآمیز اعلام کند که از اسلام روی برگردانده است. هدف وی شناساندن اسلام به مردم ایتالیا و غربیها بود. چنین فردی چگونه میتواند خودکشی کند؟ خودکشی اقدامی است که افراد بیدین و کسانی که به آخر خط رسیدهاند، انجام میدهند. این در حالی است که ادواردو به فردی کاملا معتقد تبدیل شده بود و هنوز در ابتدای راه بود و کارهای زیادی برای انجام دادن داشت. 3) آشپز ادواردو میگوید صبح روزی که وی به قتل رسید، نوع غذای ناهارش را مشخص کرده بود. حال این سوال مطرح میشود کسی که قصد خودکشی داشته باشد، چرا باید برای دو یا سه ساعت بعدش سفارش غذا بدهد. همچنین ادواردو در صبح روز حادثه با دایی خود به صورت تلفنی مکالمه کرده بود و به گفته دایی ادواردو هیچگونه مورد مشکوکی در میان صحبت های وی به چشم نمی خورد و وی کاملا عادی صحبت می کرد. همچنین ادواردو هیچگونه یادداشتی مبنی بر تصمیمش برای خودکشی از خود به جای نگذاشته بود. 4) حسین عبداللهی با اشاره به برنامه های بلندمدت ادواردو می گوید: "ادواردو می گفت می خواهم به ایران بروم و پناهنده سیاسی شوم و در قم به تحصیلاتم ادامه دهم." محمد عبداللهی نیز می گوید: "یک هفته قبل از آنکه ادواردو فوت کند، با هم نشسته بودیم و سوره بنی اسرائیل را به زبان ایتالیایی می خواندیم. ادواردو به من گفت می خواهد زبان عربی را فرابگیرد تا بتواند بهتر قرآن را درک کند. بدیهی است که فردی که برنامه های بلندمدت برای زندگی خود دارد و اهداف والایی را دنبال می کند به هیچ وجه دست به خودکشی نخواهد زد. ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/133284/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A2%D9%86%DB%8C%D9%84%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%88-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%88-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍ دلایل شهادت ادواردو - بخش 2 ‌ ◀️قسمت: 20 5) مورد مشکوک دیگری که درباره شهادت ادواردو وجود دارد این است که هیچ گونه بررسی تکمیلی در مورد نحوه قتل او انجام نشد. جسد وی کالبد شکافی نشد و مرگ وی فوراً خودکشی جلوه داده شد. حتی قبل از آنکه پلیس مرگ وی را به صورت رسمی خودکشی اعلام کند، برخی روزنامه ها خبر خودکشی پسر رئیس کارخانه فیات را چاپ کردند و ذهن مردم را کاملا به سمت گزینه خودکشی سوق دادند. جسد وی نیز تا ظهر فردای روز حادثه به خاک سپرده شد تا فرصت برای هیچ گونه تحقیقی مهیا نباشد. 6) پس از مرگ ادواردو سانسور مطلقی درباره مسلمان بودن، عقاید و حتی سفرهای وی به ایران انجام شد. اظهارنظرهای روزنامه های ایران به ویژه انجمن اسلامی فارغ التحصیلان ایتالیا درباره احتمال قتل وی به هیچوجه بازتاب داده نمیشد. در حالی که خانواده آنیلی یکی از بزرگترین خانواده های ایتالیا است و کوچکترین اظهارنظری درباره این خانواده به سرعت منعکس می شود، به نحوی که نخست وزیر ایتالیا درگذشت ادواردو را به خانواده آنیلی تسلیت گفت و قبل از بازی ایتالیا و انگلستان، ورزشگاه یک دقیقه به احترام ادواردو سکوت کرد. همچنین پس از مرگ ادواردو تمامی اسناد و شواهد مربوط به فعالیت ها و زندگی وی جمع آوری شد و حتی فیلم مستندی که توسط وی ساخته شده بود و در آرشیو کانال 1 ایتالیا بود، از آرشیو این کانال خارج شد. 7) چند سال پس از قتل ادواردو، یکی از دوستان بسیار نزدیک وی به نام لوکا کائتانی لواتلی نیز با همین سناریو به قتل رسید. او دوست ادواردو بود و با وی به ایران آمده و در ایران شیعه شده بود. لوکا نیز یکی از نجیب زادگان ایتالیایی بود. پدر لوکا به سلطان شراب ایتالیا معروف بود و خانودهاش از سرشناسترین خانوادههای این کشور به حساب میآمدند. با توجه به سرنوشت مشابه او با ادواردو، به نظر میرسد تاکتیک "خودکشی سازی" یکی از تاکتیک های اصلی برای از بین بردن چنین جوانانی است که حاضر نیستند در جهالت باقی بمانند. 8) دکتر مارکو باوا یکی از دوستان صمیمی ادواردو بود که به نحوه زسیدگی به پرونده ادواردو اعتراض کرد. وی در سال 2001 نامه ای به شورای عالی قضایی ایتالیا نوشت و در آن ضمن انتقاد از فرآیند رسیدگی به پرونده ادواردو، علت عدم استفاده از آدمک انسانی برای بازسازی صحنه خودکشی را جویا شد. به عقیده وی شواهد موجود درباره لباس ها و کفش ادواردو، خودکشی را تایید نمی کنند. وی همچنین عدم انجام کالبدشکافی را غیرقابل قبول خوانده بود. دکتر مارکو دلایل دیگری نیز دارد که اثبات می کند ادواردو خودکشی نکرده است. وی اینگونه استدلال می کند: "زمان مرگ ادواردو بین ساعت های 9 تا 10:30 صبح روز پنجشنبه اعلام شده است. در این ساعت از روز به صورت میانگین هر 10 الی 15 ثانیه، یک ماشین از آن منطقه عبور می کند. امکان ندارد هیچ کس ادواردو را در حین خودکشی ندیده باشد. زیرا پارک کردن ماشین، بیرون آمدن از آن، بالا رفتن از حصار یک و نیم متری کنار بزرگراه و پریدن به پایین حداقل 2 دقیقه طول می کشد و قطعا در این مدت می بایست افرادی وی را دیده باشند. در حالیکه هیچکس شاهد این اتفاقات نبوده است. دکتر مارکو معتقد است که ادواردو کشته شده و سپس توسط ماشینش به محل کشف جسد منتقل شده است و برای آنکه قتل همچون خودکشی به نظر برسد، با وسیله ای به سر ادواردو ضربه وارد شده است تا جراحاتی همچون جراحات ناشی از پرش از ارتفاع بر روی سر وی ایجاد شود. ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/133284/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88-%D8%A2%D9%86%DB%8C%D9%84%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%88-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%88-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍حرف آخر‌ قسمت:21 دكتر قدیری ذكر می كند كه برای خانواده آنیلی خیلی سخت بود كه در كشور ایتالیا كه مركز مسیحیت كاتولیك است بگویند كه پسر سناتور آنیلی به اسلام رو آورده است . بنابر این ادواردو را به شدت تحت فشار قرار دادند تا از اسلام دست بردارد.تحریم و تهدیدش كردند كه از ارث محروم خواهد شد و حتی از ارث محرومش كردند، ولی او دست از اسلام بر نداشت و این خود به تنهایی می‌تواند احتمال خودكشی او را منتفی كند، چون او كه برای حفظ دینش حاضر به گذشت از میلیارها دلار ثروت شده بود، چگونه ممكن بود با این اعتقاد راسخ به اسلام، دست به خودكشی بزند كه در اسلام حرام است؟ قدیری ابیانه معتقد است که صهیونیست‌ها، زنان یهودی را در سر راه زندگی مردان ثروتمند قرار می‌دهند تا بدین‌وسیله راه انتقال ثروت به جامعه یهودی را باز كنند. حتی ازدواج مادر ادواردو كه یك پرنسس یهودی بود و ازدواج اول خواهر ادواردو هم حساب شده و برنامه‌ریزی شده است و مرگ‌های مشكوكی كه در این خانواده‌های ثروتمند رخ می‌دهد، در جهتی است كه در تقسیم ارث در نهایت، قدرت و ثروت، هر چند در طول زمان طولانی، به یهودیان منتقل می‌گردد.» با مرگ جورجو، برادر سناتور آنیلی نیز در سن ۳۶ سالگی و با فوت مشكوك جوواننینو، پسرعموی ادواردو آنیلی و كشته شدن خود ادواردو كه عنوان خودكشی بر آن گذاشته شده بود، مدیریت و عمده ثروت فیات (با توجه به فوت پدر ادواردو که بعد از فوت ادواردو رخ داد)، از دست كاتولیك‌ها خارج و به دست یهودی‌ها افتاد. و حرف آخر: متن زیر قسمت پایانی نامه‌ای است كه ادواردو مهدی آنیلی در تاریخ 3 می 1980 نوشته است. امیدوارم الله شما را هدایت كند. امیدوارم او شما را حفظ كند، لطفاً محتاط باشید؛ زیرا من امروز احساس قوی‌ای نسبت به شما دارم. امیدوارم الله همیشه با ما باشد. پایان منبع: https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=410738 📢 📖کتاب هدیه مسیح (سیری در زندگی ادواردو آنیلی)، مولف : مصطفی غفاری ساروی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی 📖 کتاب های زبان اصلی کتاب ” ۸۰ متر ارتفاع مرموز” و “ادواردو آنیلی، جنایت مرموز”، نویسنده: جوزپه پوپّو، (Giuspeppe Puppo) 📖کتاب "ادواردو"، نویسنده: بهزاد دانشگر، انتشارات عهد مانا 📖 کتاب "در پی عشق دویدن"، مولف: نداثابتی و چند نویسنده دیگر ، نشر ساقی 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍رهیافته و مسلمان شیعه ‌ قسمت: 1 مادر وی لوریان گائتانی فرانکتی (Lorian Gaetani Franchetti) و پدرش لفردو گائتانی لاواتلی (Loffredo Gaetani d’Aragona Lovatelli)است. لوکا گائتانی لاواتلی در سال ۱۹۵۵ به دنیا آمد. وی مدّت‌ها در آفریقا زندگی می‌کرد و به زبان آفریقایی سواحیلی صحبت می‌کرد. لوکا همچنین در خاورمیانه گزارش خبری می‌ساخت. وی از جنگ در کوزوو و در سالهای دهه ۸۰ میلادی از افغانستان که با نیروهای روس در جنگ بودند خبر گرفت. لوکا در افغانستان با احمد شاه مسعود آشنا شد. لوکا به عنوان فیلمبردار در تلویزیون ملّی ایتالیا (RAI) با جُوانّی مینولی (Giovanni Minoli) در برنامه پرونده (Dossier) و همچنین با چند شبکه خصوصی کار می‌کرد. وی صاحب دو پسر و یک دختر بود. لوکا یکی از سه فرزند بزرگترین مالک کارخانجات تولید مشروبات الکلی ایتالیا بوده است. خانواده گائتانی لاواتلی از خانواده‌های سرشناس و متمول ایتالیایی هستند. این خانواده صاحب یکی از بزرگترین کارخانه‌های تولید مشروبات الکلی با نام مونتالچینو (Montalcino) هستند. منبع دیگر ثروت این خانواده پورنوگرافی است. این مجموعه هم اکنون به دست جلاسیو گائتانو لاواتلی (Gelasio Gaetani D’Aragona Lovatelli) برادر لوکا اداره می‌شود لوکا دوست بسیار نزدیک ادواردو آنیلی بود و آنها با هم سفرهای بسیاری داشتند. جلاسیو گائتانو لاواتلی، برادر لوکا، می‌گوید: «مثل برادر بودند، ادواردو پدر تعمیدی ریموند، پسر اول لوکا، بود و به نظر می‌آید که سرنوشت شان نیز آنها را به هم متصل کرد». لوکا در سال ۱۹۸۸ به همراه ادواردو آنیلی به ایران آمد. در آن زمان ادواردو از طرف شبکه یک تلویزیون ایتالیا مسئول تهیه یک فیلم مستند در مورد ایران شده بود. ادواردو با اعمال نفوذ خود توانسته بود مجوز ساخت چنین برنامه مستندی را بگیرد. او خود مسئولیت ساخت مستند را بر عهده گرفت تا مستندی متفاوت و مبتنی بر حقایق جنگ و ایران بسازد؛ فیلمی که بعداً از تلویزیون پخش شد. در این سفر ادواردو دوست خود، لوکا گائتانو لاواتللی را با خود به ایران آورد. لوکا در این سفر به عنوان فیلمبردار به ایران آمده بود. در این سفر ادواردو به دوستان ایرانی خود گفته بود که با لوکا در مورد اسلام صحبت کرده و او را تا مرز اسلام آورده است اما نتوانسته او را مسلمان کند. اما بر این باور بود که یک «هل» برای اسلام آوردن او کافی بود و از آن‌ها می‌خواهد که با لوکا صحبت کند. ادواردو در این سفر از قدیری ابیانه می‌خواهد که با لوکا در مورد اسلام صحبت کند. قدیری ابیانه نیز به مدت حدود دو ساعت با لوکا در هتل آزادی (اوین) به تنهایی صحبت می‌کند و این جلسه منجر به اسلام آوردن وی و پذیرش تشیع می‌شود. سپس به اتفاق هم به منزل آیت‌الله سید علی گلپایگانی واقع در یوسف‌آباد می‌روند و آنجا مراسم تشرف لوکا به تشیع برگزار می‌گردد. دکتر قدیری ابیانه می گوید در ملاقاتی در هتل آزادی تهران با او داشتم به این نتیجه رسیدم که او در کلیات اسلام مشکلی ندارد، اما عاملی باعث می‌شود که از پذیرش اسلام امتناع کند. با شناختی که از تبلیغات ایتالیا در مورد اسلام و حجاب و وضعیت زن در اسلام داشتم، متوجه شدم مشکل او فلسفه حجاب در اسلام است. وی افزود: لذا در این مورد با او صحبت کرده و فلسفه حجاب در اسلام و قوانین در مورد زن را تشریح کردم. این مسئله برای لوکا که از خانوادای بود که از طریق پورنوگرافی و مشروبات الکلی به ثروت افسانه‌ای دست یافته بود، بسیار جذاب بود و بلافاصله مسلمان و شیعه شد. لوکا در این سفر به همراه ادواردو به مناطق جنگی سفر می‌کند. البته این در زمانی است که آتش‌بس بین ایران و عراق برقرار شده بود. لوکا ناچار بود بین ثروت و عقیده یکی را انتخاب کند و او نیز مثل ادواردو عقیده را برگزیده بود. زندگی ساده و شغل فیلمبرداری را بر تولید مشروب و فعالیت در امور مستهجن را ترجیح داده بود و به خاطر عقایدش توسط خانواده منزوی و مترود شده بود. او به خانواده‌اش گفته بود که بین عقیده و ثروت عقیده را ترجیح می‌دهد. ادامه دارد منبع: https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%86%D8%AA_%D9%84%D9%88%DA%A9%D8%A7_%DA%AF%D8%A7%D8%A6%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D9%84%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AA%D9%84%DB%8C -------------- https://www.yjc.ir/fa/news/4099425/%DA%A9%D9%86%D8%AA-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%84%D9%88%DA%A9%D8%A7-%DA%AF%D8%A7%D8%A6%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%84%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AA%D9%84%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
http://rahyafteha.ir/wp-content/uploads/2017/04/img540-300x184.jpg
http://www.rahyafteha.ir/wp-content/uploads/2014/04/98.jpg
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍رهیافته و مسلمان شیعه ‌ قسمت: 2 🍃یکی از برادران لوکا به نام کریستوفولو Cristofolo که با ادواردو و لوکا بسیار صمیمی بود، بر اثر یک سانحه در ورزش چتربازی چترش باز نشد و جان خود را از دست داد. 🍃جلاسیو برادر لوکا، با لاپو الکان پسر یهودی‌زاده خواهر ادواردو که با شهادت ادواردو به جانشینی پدر ادواردو برگزیده شد، دوست بوده و در فسادهای او مشارکت داشته است. 🍃بنابر نوشته روزنامه ایل جورناله، لوکا ساعت ۲ نیمه شب ۱۳ فروردین ۱۳۸۶ (دوم آوریل ۲۰۰۷) از منزل خارج شده و سپس جسدش در زیر پل گاریبالدی Garibaldi در حاشیه رودخانه تراستوره Trastevere در رم پیدا می‌شود. 🍃محمدحسن قدیری ابیانه درخصوص قتل مشکوک لوکا، می‌نویسد: "برنامه خبر ظهر کانال یک تلویزیون ایتالیا در روز ۱۳ فروردین امسال، ۳ آوریل ۲۰۰۷ خبر پیدا شدن جسد کنت «لوکا گائتانی لاواتلی» ۵۷ ساله را می‌دهد " 🍃شباهت قتل هر دو نفر (ادواردو و لوکا) نشان می‌دهد که قتل توسط یک گروه انجام شده است با این تفاوت که لوکا از نظر جسمانی قوی‌تر از ادواردو بوده و مقاومت‌هایی از خود نشان داده است و زخم‌هایی بر بدن او مشاهده گردیده است که پلیس در صدد نسبت دادن آن به زخم‌های هنگام پرت شدن از پل است. حال آنکه اگر او خود را از پل پرت کرده بود نباید مسیر راه پله به خون او آغشته باشد. 🍃برخی منایع نیز سعی می‌کنند با گمانه‌پردازی قتل او را به معتادینی که ممکن است در محل تردد داشته بند نسبت دهند و یا او را نیز به اعتیاد مواد مخدر متهم نمایند. 🍃یکی از تاکتیک‌های صهیونیست‌ها برای تمرکز ثروت، ازدواج با افراد بسیار ثروتمند است تا از این طریق ثروت به فرزندان یهودی‌زاده برسد، اما توطئه در اینجا ختم نمی‌شود بلکه مرگ و میر در خانواده‌ای که یکی از آن‌ها با زنی یهودی ازدواج کرده است، شروع می‌شود. به نحوی که سهم ارث وارثین یهودی افزایش یابد. این همان بلایی است که بر سر خانواده ادواردو نازل شد و ظاهراً خانواده گائتانی نیز احتمالاً دچار آن شده است. 🍃مراسم تشییع لوکا ۱۷ فروردین در کلیسای سانتا ماریا در تراستوره در رم برگزار گردید. در این مراسم آلین الکان شوهر یهودی خواهر ادواردو نیز حضور داشت. ۲۰۰ نفر در تشییع جنازه لوکا شرکت کردند. ادواردو آنیلی به دوست ایرانیش گفته بود که آلین الکان یهودی (شوهر خواهر ادورادو) کانون خطر و توطئه علیه او است. ادامه دارد منبع: http://tnews.ir/news/106239575487.html ---------------- http://rahyafteha.ir/2521/%D9%84%D9%88%DA%A9%D8%A7-%DA%AF%D8%A7%D8%A6%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%84%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AA%D9%84%DB%8C/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍رهیافته و مسلمان شیعه ‌ قسمت: 3 🍃لوکا کسی نبود جز فرزند بزرگ ترین تولید کننده شراب ایتالیا. شاید درآمدهای لوکا به پای درآمد خانواده آنیلی که درآمدی بالغ بر شصت میلیارد دلار، یعنی تقریباً سه برابر اوج درآمد نفتی ایران در یک سال است، نرسد. اما هرچه بود او فرزند یکی از پولدارترین خانواده های ایتالیا به شمار می رفت. او فرزند «سلطان شراب ایتالیا» بود. لوکا نیز همانند آنیلی، به اسلام روی آورد، اما اسلامی شیعی، و هر دو مصداق این آیه شدند که فرمود:«یخرج الحی من المیت». 🍃هر دو از اوج ثروت مادی و فراهم بودن نیازهای دنیوی روی برگرداندند تا به گنج بی پایان معنویت دست یابند و در مصاف بین ثروت و ایمان، دنیا و عقبی، ایمان و عقبی را برگزیدند. داستان لوکا و ادواردو، داستان همان سرفصل انشایی است که در مدرسه به ما می دادند: علم بهتر است یا ثروت. ادواردو و لوکا علم را برگزیدند، اما نه علمی که با آن به ثروت مادی می توان دست یافت. علمی که هر انسانی را به گنج معنویت و آشنایی با عالم معنا می رساند. 🍃دکتر قدیری ابیانه، در سفری که سالها پیش و پس از اسلام آوردن لوکا به ایتالیا داشت، به منزل او رفته بود. لوکا، عکس حضرت امام(ره) را در اتاق خود نصب کرده بود، او با این اعتقاد راسخ باید هم مثل ادواردو مطرود خانواده اشرافی اش می شد! 🍃لوکا مانده بود و یک عکس امام و یک دوربین ساده فیلمبرداری و شغلی که باید با آن عالم معنا و گنج و ثروتی به نام معنویت را به تصویر می کشید؛ اما مگر دنیای لیبرال دموکراسی که هر کس را که به خمینی رو کند، همه هستی به ظاهر مادی اش را از او می گیرد، اجازه می دهد که نگاه خمینی را از دریچه دوربینش به تصویر کشد؟! هرگز. 🍃سیزدهم فروردین 1386 درست روزی که خیلی ها رفته بودند به «عالم طبیعت» سلام کنند و سبزه حاجات دنیوی خود را گره بزنند، لوکا به تماشای عالم معنا رفت و دستان خود را با ادواردو با هزاران هزاران یار شهید خمینی گره زد و به دیدار رسول خدا (ص) شتافت. پایان منبع: https://article.tebyan.net/45358/%D9%82%D8%A7%D9%81%D9%84%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B2-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA- 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💟 فهرست خاطرات و داستانهایی که تاکنون در این کانال درج شده است. ⏪برای دسترسی به ابتدای داستان ها و خاطرات هر شهید روی کلیک کنید. ⛔️ فـــــهرســـــت بـــــخـــــش اول ⛔️ 1⃣شهید_احمد_علی_نیری ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/2 2⃣شهید_سید_مجتبی_علمدار ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/41 3⃣شهید_حبیب_الله_جوانمردی ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/92 4⃣شهید_امین_کریمی ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/144 5⃣شهید_هادی_ذوالفقاری ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/272 6⃣شهید_مصطفی_چمران ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/614 7⃣شهید_مهدی_خراسانی ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/861 8⃣شهید_مصطفی_ردانی_پور ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/1032 9⃣شهید_منوچهر_مدق ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/1191 0⃣1⃣شهید_مهدی_زین_الدین ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/1446 ♒️فـــــهرســـــت بــــعدی ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/5289 @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر و دختر 💐✍ مردهای عوضی ‌ قسمت: 1 همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ... اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ... چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ... شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ... این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ... هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید .. . روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه .. ادامه دارد منبع: 📒رمان "بدون تو هرگز" به قلم سید طاها ایمانی http://nazkhatoonstory.gertoop.com/tag/%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر و دختر 💐✍ترک تحصیل‌ قسمت: 2 بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ... تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ... خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ... - همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ... از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ... - هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا ادامه دارد.... منبع: 📒رمان "بدون تو هرگز" به قلم سید طاها ایمانی http://nazkhatoonstory.gertoop.com/tag/%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر و دختر 💐✍آتش‌ قسمت: 3 چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ... با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ... تا اینکه مادر علی زنگ زد ادامه دارد منبع: 📒رمان "بدون تو هرگز" به قلم سید طاها ایمانی http://nazkhatoonstory.gertoop.com/tag/%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر و دختر 💐✍نقشه بزرگ‌ قسمت: 4 به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ... هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه... تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ... مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ... علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ... یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ... ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ... این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ... ادامه دارد منبع: 📒رمان "بدون تو هرگز" به قلم سید طاها ایمانی http://nazkhatoonstory.gertoop.com/tag/%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر و دختر 💐✍ می خواهم درس بخوانم ‌ قسمت: 5 اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ... چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ... چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ... بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ... بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ... ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ... یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ... ادامه دارد منبع: 📒رمان "بدون تو هرگز" به قلم سید طاها ایمانی http://nazkhatoonstory.gertoop.com/tag/%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر و دختر 💐✍ داماد طلبه ‌ قسمت: 6 با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ... اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک ، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ... بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ... اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ... یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ... وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ... کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ... البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ... ادامه دارد منبع: 📒رمان "بدون تو هرگز" به قلم سید طاها ایمانی http://nazkhatoonstory.gertoop.com/tag/%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر و دختر 💐✍ احمقی به نام هانیه ‌ قسمت: 7 پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ... هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ... گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حنی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ... اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ... به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون... ادامه دارد منبع: 📒رمان "بدون تو هرگز" به قلم سید طاها ایمانی http://nazkhatoonstory.gertoop.com/tag/%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر و دختر 💐✍ خرید عروسی ‌ قسمت: 8 با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ... شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء ا لله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ... مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ... بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ... برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ... یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ... ادامه دارد منبع: 📒رمان "بدون تو هرگز" به قلم سید طاها ایمانی http://nazkhatoonstory.gertoop.com/tag/%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 📌به روایت همسر و دختر 💐✍غذای مشترک‌ قسمت: 9 اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت ... غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ... - به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ... با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ... نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ... گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ... - کمک می خوای هانیه خانم؟ ... با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم ... نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ... یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... - کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ... - حالت خوبه؟ ... - آره، چطور مگه؟ ... - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه ک نه ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... نه اصلا ... من و گریه؟ ... تازه متوجه حالت من شد ... هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ ... به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... با خودم گفتم: مردی هانیه ... کارت تمومه ... ادامه دارد منبع: 📒رمان "بدون تو هرگز" به قلم سید طاها ایمانی http://nazkhatoonstory.gertoop.com/tag/%D8%A8%DB%8C-%D8%AA%D9%88-%D9%87%D8%B1%DA%AF%D8%B2/ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada