eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
406 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣2⃣ ✍ روایت زندگی شهید ✏️گردان فجر آماده عمليات کربلای 4 بودند. مرتضی برادران غواص ، فرماندهان گروهان و نيروهاي ديگر را آماده عمليات کرد. ✏️در آن شب اروند جوش خروشی دیگر داشت. نیروها در کنار رود خانه مستقر شدند سپس غواصان به رودخانه افتادند و قايق ها هم حرکت کردند. چند دقیقه بعد دشمن تمام سطح اروند را با تمام سلاحها بمباران کردند (عملیات لو رفته بود) تعدادی از بچه ها به شهادت رسیدند و تعدادي هم به آن طرف آب رسيدند . ✏️ آب اروند آرام آرام پائين رفت و مرتضی نتوانست به آن سوی رودخانه برود تا صبح اين موضوع ادامه پيدا کرد . تماس های بچه ها از آن طرف کم بود . ✏️با تماسي که با شهيد آزادي حاصل شد مي گفت : زمان موعود و شهادت هر لحظه نزديک و نزديکتر مي شود او در پشت بيسيم مي گفت : هر وقت توسط دشمن اسير يا شهيد شديم ديگر صدايمان را نخواهيد شنيد... تا اينکه ديگر جوابي نشنيده شد. ✏️ دستور فرماندهي به خاطر بمباران شيميايي منطقه را ترک کردند. برادرِ مرتضی (علی جاویدی) در این عملیات مفقود شد . پس از بازگشت به مرتضی گفتند: جهت تجديد رويحه باید به فسا برگردي، اما او حاضر نشد به فسا برگردد و در جواب گفت: من بايد در عمليات آينده تلافي کنم و جاويدي ديگر به فسا بر نخواهد گشت ... ✏️گرما گرم عملیات وافجر ۸ بود که در میان نخلستان فاو در راس البیشه ، مرتضی را با یکی دیگر از بچه های گردان دیدم. با دیدن لباس های خونی من ، جا خورد. فکر کرد زخمی شده ام ، اما به او اطمینان دادم که خون مجروحی است که حمل کرده ام. احوالش را گرفتم با شوق گفت :"دوست دارم از این دنیای خاکی جدا و به دوستانم شهیدم ملحق شوم.” گفتم برادر ، خداوند شما را نگه داشته است تا همچنان به اسلام خدمت کنی. گفت : شاید ، ولی دوستانم از من جلو زده اند و به سعادت ابدی رسیده اند و ما همچنان سردر گم در این دنیای خاکی بایستی نفس بکشیم و راه برویم و زندگی کنیم. از خداوند متعال میخواهم هر چه زودتر شهادت را نصیبم کند. فهمیدم که دیگر مرتضی در این دنیا جایی ندارد و دیر یا زود به دوستان شهیدش ، به حاج محمود ستوده ، جلیل و حسین اسلامی و کیهان پور و دیگر شهدای لشکر میپیوندد. ✏️"شهید مرتضي جاويدي" سرانجام پس از مبارزات و مجاهدات خستگي ناپذير در هفتم بهمن ماه 1365 در عمليات کربلاي 5 پس از روزها تلاش و جهاد به آرزوي هميشگي خود رسيد. ✏️صیادشیرازی در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را می‌گیرد تا می‌رسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. از فاصله‌ی 50 متری مزار، از ماشین پیاده می‌شود. لباسش را مرتب می‌کند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار می‌رود و آنجا دست راست را به گوشه‌ی کلاه نظامی می‌چسباند و فاتحه می‌خواند و هرچه بچه‌های سپاه فسا که از حضورش خبردار شده بودند از او می‌خواهند ناهار را آنجا بماند، می‌گوید من در ماموریتم و فقط به احترام مردی که امام به پیشانی‌اش بوسه زد، به اینجا آمده‌ام و باید بروم. ✏️شهید جاویدی پس از شهادت دوستانش در وصیت نامه ای می نویسد: "... نمی دانم چه کرده ام که شهید نمی شوم . شاید قلبم سیاه است. خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را ، وقتی با هم صحبت می کردیم ، می گفتیم اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشیم ، چه کار کنیم؟ واقعا نمی شود زندگی کرد و به صورت خانوادهای شهدا نگاه کرد... و این جاست که ما و جاماندگان از قافله نور باید بگوییم خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند ..." ادامه دارد منبع: http://fars.navideshahed.com/fa/news/420275/%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AA%D9%86%DA%AF%D9%87-%D8%A7%D9%8C%D8%AD%D8%AF-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%AF%DB%8C 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣2⃣ ✍ به روایت همرزمان ✏️سرگردان ودربه در دنبال پارتی می گشتم تاخودم راتوی گردان فجر جابزنم.برخوردم به جوانی لباس خاکی که شاد و سرحال به نظر می رسید.صدا زدم:آهای کاکو!بچه شیرازی؟!ها اونم محله سعدی!چهره صمیمی وخندان جوان به من جرأت داد ✏️باخودم گفتم:نیروی قدیمی به نظر میرسه .شاید بشه اونو پارتی کرد! گفتم توباید نیروی قدیمی باشی هادرس می گم؟ نگاهم کردبا چشمهای میشی اش وگفت: توهم باید دست برده باشی توشناسنامت! ✏️ازکجوفهمیدی کاکو؟ قیافت جارمزنه! آهسته دهانم را نزدیک گوشش بردم وگفتم: مسئول پسئول هستی........لوطی مارولوندی؟ حرف حسابت چیه کاکو سعدی! ✏️شانه بالا انداختم و گفتم:می تونی سفارش کنی ما رو بندازن تو گردان فجر؟ ✏️جبهه همه جاش خوبه! حتی تو آشپزخـونه! ناراحت شدم.انگو حالیت نیس، اومدم جنگ نه آشپزی! جنگ جنگه! چه فرقی داره؟ ✏️ها کاکو،دیدی توباغ نیستی می گن گردان فجر،چیزدیگه ای هسن! چه فرقی داره عامو؟ ✏️فـرقش اینه که فرمانده ی گـردان فجـر عامو مرتضی اس! ✏️مگه اونومی شناسیش ؟ هاچی خیال کردی؟عکسم با اون دارم! ولی هرکی بره توگردان فجر،خیلی عمرنمی کنه! تو چیکار به ای کارا داری، پارتی من می شی برم تو گردان؟ ✏️توگردان رفتن دوتاشرط داره ! شرط؟ چه شرطی؟ اول خون نامه باید امضاء کنی! ای که چیزی نیس! ✏️عجله نکن،بذارخون نامه روبخونم شایدنخوای امضاء کنی! به توچه......حالا بخون ببینم! مارزمندگان گردان فجربا فرمانده گردان فجرپیمان می بندیم که درراه دفاع ازانقلاب اسلامی وامام خمینی تا آخرین قطره ی خون خودجان فشانی کنیم !یی که چیزی نیس،شرط دوم روبخون!شرط دوم روباید روخاکریزاجراکنی! ✏️باشه حالاسفارش مارو می کنی؟جوان ازداخل جیب بلوز،خودکاربیرون آورد ونامه ای نوشت و به طرف من گرفت و گفت:بیا! ساختمون سمت راست، محل گردان فجره! نامه راگرفتم و بدون خداحافظی به طرف ساختمان گردان رفتم. بین راه به امضاء نامه نگاه کردم چشمم افتاد به اسم مرتضی جاویدی! ادامه دارد منبع: http://fars.navideshahed.com/fa/news/385889 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣3⃣ ✍ به روایت همرزمان ✏️سرگرد توعملیات آینده، گردان شما باگردان فجرادغام می شه...برد بشین پشت سردشمن... برو با فرمانده ی گردان فجر هماهنگ کن!صبح هنوز به دستورفرمانده ی تیپ55هوابرد فکر میکردم که ماشین رسید به پایگاه پنجم شکاری امیدیه. ✏️وصف فرمانده ی گردان فجر را زیاد از این وآن شنیده بودم راننده ازدژبان پایگاه هوایی سراغ گردان فجر را گرفت:سرکار مقر فرمانده ی گردان فجر کجاس؟ نگهبان لباس سورمه ای،به اسلحه ی ژ سه تاشوی دو محافظ ورزیده ام خیره شد و بعد برگرفت به من نگاه کرد احترام نظامی گذاشت و گفت ((ببخشین قربان، مستقیم، سمت چب بعد از پمپ بنزین هتل H)) ✏️عینک دودی را از روی چشم برداشتم و گـفتم((هتل H؟)) بله جناب سرگرد، می بخشین قـربان باید اسلحه ها رو تحویل بدید! کلت کمری واسلحه محافظ ها رو تحویل دادیم وماشین لندکروزداخل پایگاه هوایی شد به محافظ کنارم گفتم ((جالبه! گردانتوهتلH مستقرن)) ✏️به محوطه ی بزرگ ساختمانH رسیدیم، پیاده شدم.زیرنگاه افرادبسیجی و پاسدار گردان ، دو محافظ بلند قامت که لباس پلنگی به تن داشتند وکلاه کج به سروآستین ها را تا آرنج بالازده بودند سینه جلو، پشت سرم آمدندانگاربادیدن من وچند محافظ بالباس شیک تکاوری متعجب شده بودند ✏️ظاهرساختمان هتلH خراب بودو نمای بتونی آن سال ها بود که احتیاج به تعمیر داشت! راهروی ساختمان هم دست کمی از بیرون آن نداشت و علاوه بر خراب بودن، یادگاری های زیادی با خودکار ومداد وماژیک روی آنها نوشته شده بود! ✏️داخل چـند اتاق شدم و سراغ فـرمانده گـردان مرتضی جاویدی را گـرفتیم. مقـر فرماندهی آقای جاویدی.الان بیرون تو محوطه میگرده... اتاق ها هر چند مرتب ومنظم بودند اما بر در و دیوارش یادگاری افراد داوطلب بسیجی درطول چند سال جنگ به چشم می خورد((اعزامی ازلار، شیراز، فسا،جهرم و ........وبه تاریخ ........ )) ✏️از هتلHبیرون آمدم.گوشه ای ازمحوطه هتل،چشمم به چرخ چاه چوبی قدیمی افتاد که جوانی بالای آن ایستاده بود نزدیک شدیم.سلام جوان! متعجب به لباس شیک و اتو کشیده ی منو محافظ هاخیره شد. س......س......سلام جانب سروان....لبخندی زدمو محافظم دوم محکم گفت:ایشون جناب سرگرد عدومی هستن؟ فرمانده گردان یک تیپ55هوابرد! ✏️صدایی ازته چاه بیرون آمد:کریم دول را بکش بالا!جوان با سروکله گل وشلی با پاودست زور زد وچرخ چاه را چرخاند تا طناب کلفت چند دورجمع شد ودول لاستیکی سیاه پرازگل بالا آمد.دول را ازچنگک فلزی سرطناب برداشت و شل وگل آن راخالی کرد روی زمین. ✏️کمی ازاوفاصله گـرفتم وپرسیدم: ببخشین می دونی فرمانده گردان فجر را کجا می شه پیدا کرد؟جـوان لبخند زد وبا انگشت اشاره به داخل چاه کرد!-قربان ،ته همین چاه! پایان منبع: http://fars.navideshahed.com/fa/news/385889 📢 📖کتاب "تپه جاویدی و راز اشلو"، مولف : اکبر صحرایی، انتشارات ملک اعظم 📖 کتاب "پیشانی و بوسه"، از مجموعه کتاب های "شمع صراط"، مولف : مجید ایزدی، انتشارات مشکوة قلم 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 1⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🍂شهيد «روح‌الله‌ قرباني» متولد محله «هفت‌تير» بود و بزرگ شده «شهرك محلاتي» ولي دست روزگار دلش را در ميان ساختمان‌هاي «شهرك اكباتان»‌بند كرد و شد داماد خانواده «فروتن». 🍂"زينب فروتن" همسر شهيد مدافع حرم متولد سال 1370، كارشناس علوم آزمايشگاهي و دانشجوي مقطع كارشناسي ارشد است. 🍂«‌بچه شرق تهرانم ولي 6سالي مي‌شود كه به اكباتان آمده‌ايم. پدرم نظامي است و سال 1391 با روح‌الله پاي سفره عقد نشستم. زندگي‌ام با او كوتاه بود ولي طعم خوشبختي را با او چشيدم. آنقدر كه خودم را خوشبخت‌ترين دختر دنيا مي‌دانم.« 🍂«مدتي است سرپا شده و درسم را از سر گرفته‌ام. دلم مي‌خواهد آنقدر حالم خوب شود كه چشم همه دشمنان را كور كنم. مي‌خواهم پرچمدار راه روح‌الله باشم. اگر او حسين‌گونه رفت من زينب‌وار صبر مي‌كنم. خانم زينب مرا سرپا نگه داشته است. ياد او مصيبتم را كوچك مي‌كند. من ديگر آن زينب قبل نيستم. زينبي كه يك جا ‌بند نبود و شور و هيجانش مثال‌زدني بود. من فرق كرده‌ام. حالا كوهي از مسئوليت بر دوش دارم. مسئوليت من پيروي از راه روح‌الله است. مسئوليتم رسيدن به تقوايي است كه بتوانم امثال روح‌الله را پرورش دهم. مسئوليت من حرف زدن از مرداني است كه همه آرزوهايشان را گذاشتند و براي حفظ اعتقادات و ارزش‌هايشان رفتند. من با روح‌الله بزرگ شدم و پر و بال گرفتم و با شهادتش به بار نشستم.» ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 2⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🍂هوای گرم خرداد ماه سال 1368 در محله هفت تیر تهران بود که خداوند فرزند پسری را به خانواده قربانی هدیه داد، همان سال بود که در 14 خردادش، کل ایران در مصیبتی بزرگ فرو رفت و داغدار رهبرکبیر انقلاب شد. 🍂مادر روح‌الله اول نامش را عباس گذاشته بود، اما بعد از رحلت امام خمینی(ره) نام فرزندش را تغییر داد و روح‌الله گذاشت. 🍂پدر روح‌الله سردار سپاه و از رزمندگان هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است و مادر روح‌الله که زنی مؤمنه بود، او را در سن پانزده سالگی تنها گذاشت و به رحمت خدا رفت. 🍂روح‌الله 10 سال از زندگی خود را در این دنیا بدون مادر سَر کرد. در سن 19 سالگی از شاگردان اخلاق حاج‌آقا مجتهدی تهرانی شد و از ایشان بهره‌های فراوانی برد. 🍂دانشگاه هنر قبول می‌شود و در کنارش در کلاس‌های انیمیشن حوزه هنری هم شرکت می کند و زمانی که جذب سپاه می شود از دانشگاه انصراف می‌دهد. 🍂مادر روح‌الله هم مثل همه مادران برای پسرش آرزوهایی داشت، و همیشه آرزویش بود که یا شهید شود و یا اینکه یک طلبه باشد تا قدمی در راه دین بردارد و روح‌الله سال‌ها بعد آرزوی مادر را در دفاع از حرم عقیله بنی‌هاشم سلام‌الله علیها محقق کرد... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 3⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🍂«روح‌الله براي من هديه امام رضا(ع) بود. همسري كه امام هشتم به آدم هديه دهد و امام حسين(ع) او را بگيرد وصف نشدني است. من عروس چنين مردي بودم. 🍂با بچه‌هاي دانشگاه رفته بوديم مشهد. آنجا براي نخستين بار براي ازدواجم دعا كردم. گفتم: يا امام رضا(ع) اگر مردي متدين و اهل تقوا به خواستگاري‌ام بيايد قبول مي‌كنم. 🍂يك ماه بعد از اينكه از مشهد برگشتيم روح‌الله آمد خواستگاري‌ام. از طريق يكي از اقوام با هم آشنا شديم. پدر من نظامی است و پدر او هم از سرداران سپاه است و از مجاهدان 8سال دفاع مقدس. مادرش فرهنگي بود و روح‌الله در 15سالگي او را از دست داده بود. 🍂سال ۱۳۹۱ با روح‌الله پاي سفره عقد نشستم. زندگي‌ام با او كوتاه بود ولي طعم خوشبختي را با او چشيدم. آنقدر كه خودم را خوشبخت‌ترين دختر دنيا مي‌دانم. 🍂دوران عقدمان که دوسال طول کشید، اکثر اوقات روح‌الله در مأموریت‌های کاری به سر می‌برد و ما به دور از هم بودیم. در این دوران که همسران دوست دارند در کنار هم باشند، اما من از این دوری‌ها و ندیدن‌ها اصلاً ناراضی نبودم، چون می‌دانستم روح‌الله عاشق کارش است و هیچ‌وقت گلایه نمی‌کردم تا با خیال آسوده انجام وظیفه‌اش را بکند و حتی ذره‌ای فکرش مشغول نباشد. 🍂شهریور سال 92 من و روح‌الله به خانه‌ای کوچک 45 متری در مرکز تهران زندگی مشترک خود را شروع کردیم و شروع زندگی‌مان ساده، زیبا و راه‌های ورود تجملات را بستیم که وارد مراسم عروسی و بعداً زندگی‌مان نشود و دو سال هم با هم زیر یک سقف مشترک زندگی کردیم. 🍂تداركات ازدواج را در حد و اندازه آبروي خانواده برگزار كرديم. همه چيز خيلي زود سر و سامان گرفت. البته مي‌دانستم قرار نيست به خانه مردي بروم كه همه امكانات زندگي‌ام از همان اول تأمين باشد. اما معتقد بودم كه با هم كار مي‌كنيم و زندگي‌مان را مي‌سازيم. 🍂رفتيم حوالي ميدان امام حسين(ع) خانه‌اي 47مترمربعي اجاره كرديم و زندگي‌مان شروع شد. با اينكه خانه‌ام كوچك بود ولي براي من حكم كاخ داشت كه من ملكه‌اش بودم. از همان ابتدا مي‌دانستم با چه كسي ازدواج كرده‌ام. يعني مي‌دانستم شهادت و دفاع از كشور حرف اول روح‌الله است. حرف شهادت در خانه‌مان بود ولي فكرش را نمي‌كردم روح‌الله شهيد شود.« ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 4⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🍂«روح‌الله دلش پر مي‌كشيد براي كمك به ديگران. انگار خدا او را آفريده بود تا بي‌وقفه دلش براي ديگران بتپد. با آن روحيه مردم دوستي كه از روح‌الله سراغ داشتم رفتنش به سوريه و دفاع از حرم برايم عجيب نبود. 🍂من در همين كوچه و خيابان ازخودگذشتگي‌هاي روح‌الله را با چشم ديده بودم. يكبار در حال عبور از بزرگراه شهيدهمت براي رفتن به محل كارمان بوديم كه خودرويي را ديديم كه با يك موتورسوار برخورد كرد. روح‌الله ترمز كرد و گفت: زينب ماشين را ببر كنار بزرگراه. همين را شنيدم و روح‌الله را ديدم كه به طرف موتورسوار مي‌دود. هيچ‌كس از ماشينش پياده نشد. روح‌الله سر موتورسوار را بست و تا اورژانس نيامد برنگشت.« 🍂2 سال پيش از آن با هم از خيابان انقلاب رد مي‌شديم. مردي كنار خودرويش ايستاده بود و از رهگذران كمك مي‌خواست. بخشي از ماشينش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت كسي جلو نمي‌رفت. روح‌الله تا اين صحنه را ديد زد روي ترمز. هميشه در صندوق عقب آب داشتيم. آب‌ها را برداشت و به سمت خودرو دويد و آتش را خاموش كرد. مرد راننده اشك مي‌ريخت و از روح‌الله تشكر مي‌كرد. مي‌گفت: جوان! خدا عاقبت را به خيرت كند. همين دعاها روح‌الله را عاقبت به خير كرد.« ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 5⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🍂پیرو خط رهبری بود و همیشه به ما هم می‌گفت چشم و گوش و رفتارتان به حرف آقا باشد. 🍂روحیه قانون‌مندی در روح‌الله موج می‌زد، برای ریزترین مسائل زندگی تا بزرگ‌ترین آنها برنامه‌ریزی می‌کرد، دیدار خانواده‌اش تا یک مسافرت دو روزه همه را با برنامه به سرانجام می‌رساند. همه برنامه‌های زندگی را یادداشت می‌کرد و همه را مو به مو انجام می‌داد و این روحیه را هم در من ایجاد کرد. 🍂همیشه تلاش خودش را می‌کرد که من متکی به خودم باشم و در شرایط سخت زندگی قوی و محکم باشم، نمی دانم حالا که فکرش را می‌کنم پیش خودم می‌گویم شاید آینده‌نگری را داشته که شاید یک روز بیاید که نباشد و من را برای آن روزها آماده می‌کند. 🍂صله رحم در اولویت همه امور زندگی‌مان قرار داشت و اگر وقت نمی‌کرد به خانه فامیل برود حتماً ماهی دو مرتبه با آنها تماس می‌گرفت . 🍂برای خرید کردن برعکس همه مردان حوصله بسیار زیادی به خرج می‌داد، گاهی من خسته می‌شدم، اما روح‌الله اصلاً احساس و یا ابراز خستگی نمی‌کرد. 🍂عاشق کمک به دیگران بود و هر کسی که در گوشه خیابان ایستاده بود و احتیاج به کمک داشت حتماً به سراغش می‌رفت و کمکش می‌کرد. 🍂درس‌خوان بود و خیلی هم علاقمند به درس بود و حتی جزو نفرات برتر دانشگاه بود و به زبان عربی و انگلیسی مسلط بود و تصمیم داشت زبان آلمانی را هم تسلط پیدا کند. خط و نقاشی‌اش عالی بود. ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 6⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🍂روح‌الله هدفمند و قانونمند بود و براي تمام روزهايش برنامه داشت و براي هر فعاليت كوچك و بزرگ يادداشت مي‌نوشت تا بتواند آن كار را با برنامه‌ريزي و تنظيم لوازم و مقدماتش به بهترين نحو انجام دهد. حتي براي يك سفر كوتاه يا ديدار با پدرش هم برنامه‌ريزي مي‌كرد. 🍂سال كه نو مي‌شد يك تقويم برمي‌داشت و برنامه‌هاي يك ساله را مي‌نوشت. مي‌گفتم: چرا اين كار را مي‌كني؟ مي‌گفت: اينجوري احساس مفيد بودن مي‌كنم. روي هر‌كاري كه انجام مي‌دهم خط مي‌زنم؛ بعد كه بر مي‌گردم مي‌بينم چقدر كار انجام شده و چقدر انجام نشده. حتي براي آشپزي در هفته هم برنامه داشتيم. البته چون عاشق بيفتك و ماكاروني بود در هفته حتماً برايش درست مي‌كردم.» 🍂روح‌الله به سوريه نرفت كه شهيد شود. او براي هدفش رفت كه دفاع از ارزش‌ها و اعتقاداتش بود. او مثل همه جوانان كشورم سرشار از اميد و آرزو بود. دوست داشت سردار شود و 5 بچه داشته باشد. 🍂روح‌الله می‌گفت من از شهادت فرار نمی‌کنم. ولی ما باید برویم، بجنگیم، نابود کنیم و ریشه ظلم را بکنیم، اگر خدا خواست به شهادت می‌رسیم؛ و خدا خواست و روح‌الله عاقبت به خیر شد و به فیض شهادت رسید. 🍂هميشه از اهدافش حرف مي‌زد... يك روز همسرم به من گفت: تصور نمي‌كردم از اكباتان همسر بگيرم. چون محله ما از نظر فرهنگي و اجتماعي و اعتقادي خيلي يكپارچه نيست در حالي كه خانواده روح‌الله‌ خيلي مذهبي هستند. گفتم: شايد حكمتي بوده كه ما در اين محله با هم آشنا شويم. 🍂وقتي روح‌الله شهيد شد مادرم گفت: بهتر است او را از اكباتان تشييع كنيم. اول موافق نبودم ولي وقتي در روز تشييع جنازه جمعيت را كه ديدم نمي‌دانستم بايد چه بگويم. همه آمده بودند. پيكر شوهرم روي دوش اهالي محله به سرعت پيش مي‌رفت. فرياد يا حسين(ع) جماعت ديوارهاي بتني اكباتان را مي‌لرزاند. اهالي اكباتان سنگ تمام گذاشتند و روح‌الله را از مسجد امام خميني(ره) تا بازار بزرگ اكباتان تشييع كردند. زنان گريه مي‌كردند. جوانان اشك مي‌ريختند. 🍂بعضي‌ها مي‌گفتند: مگر الان هم كسي شهيد مي‌شود. چرا رفته؟ مدافع حرم يعني چه؟ خلاصه آن روز حكمت اينكه روح‌الله بايد با دختري از محله اكباتان ازدواج كند را فهميدم. اينكه او در اين محله تشييع شود و جماعتي وصف نشدني زير تابوتش را بگيرند. 🍂بعد از آن روز زنان و دختران زيادي از در و همسايه پيشم آمدند. سؤال‌هاي زيادي كردند. اينكه چرا اجازه دادم شوهرم برود؟ چگونه دلتنگي‌ا‌ش را تاب مي‌آورم؟ و حالا بسياري از آنها دوستان من شده‌اند. اين رفتارها و همنشيني‌ها باعث شد كه با بقيه همسران شهداي مدافع حرم صحبت كنيم و در نتيجه تصميم گرفتيم يك مؤسسه فرهنگي راه بيندازيم. مؤسسه‌اي كه در راه و هدف همسرانمان پيش رود... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
#شهید_روح_الله_قربانی @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 7⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🍂دفعه اولی که به سوریه رفت و برگشت مأموریتش 59 روز طول کشید، اولین سالگرد ازدواج‌مان بود و بدون روح‌الله گذشت. 🍂بسیار سخت و سنگین، اما به خواست خداوند صبر و تحملم هر روز بیشتر می‌شد. نزدیک اربعین بود که برگشت و قرارمان بود بعد از مأموریتش به مسافرت برویم، دفترچه‌اش را که همیشه برنامه زندگی‌مان را می‌نوشت نگاه کردم، کل برنامه مسافرت‌مان را نوشته بود حتی مایحتاج ریز و درشتی که احتیاج داشتیم هم نوشته بود، وقتی برنامه‌ریزی دقیق روح‌الله را دیدم بسیار خوشحال شدم که در شرایط سخت هم به فکر زندگی مشترک‌مان هست. 🍂نوزده شهریور 94 آخرین مرتبه‌ای بود که روح‌الله به سوریه رفت، پنج‌شنبه صبح، چقدر خوشحال بود و من بغض دلتنگی در گلویم داشتم. 🍂غذای مورد علاقه‌اش را پختم، ناهار را خوردیم. از صبح ساکش را جمع کرده بودم، بهترین لباس‌هایش را پوشید، از زیر قرآن ردش کردم و راهی قرارگاه شدیم، مدام اصرار می‌کردم که زنگ بزند شاید مأموریتش عقب افتاده باشد تا یک روز یا یک نصف روز و یا یک ساعت تا لحظات و ثانیه‌های بیشتری را در کنار روح‌الله سَر کنم. 🍂تماس گرفت و گفتند ساعت پرواز تغیر نکرده، پیاده شد و بدون خداحافظی رفت و به من هم گفت توقف نکنم، سریع ماشین را بردارم و حرکت کنم و نگاهم را سپردم به روح‌الله. با سرعت به‌طرف قرارگاه حرکت کرد و من هم راهی خانه شدم. 🍂در سوریه هر چند روز یک مرتبه تماس می‌گرفت و از اوضاع و احوال همدیگر مطلع می‌شدیم. 🍂دو هفته قبل از شهادتش تماس گرفت، بعد از حال و احوال گفت: خانم این دنیا خیلی بی‌وفا است و کوتاه و بی‌ارزش، مادرم، حاج آقا مجتبی و خیلی از بهترین‌های ما در زندگی رفتند، این دنیا خیلی کوتاه و کم است و اگر خداوند روزی‌ام کرد و من در این سفر شهید شدم، غصه نخور، من به تو قول می‌دهم که در آن دنیا هم با تو همراه باشم؛ در برابر همه سختی‌ها و مشکلات زندگی صبر پیشه کن. 🍂با این حرف‌های روح‌الله دلم ریخت و خود به خود اشک‌هایم جاری شد، گفتم روح‌الله نصف شب این چه حرفی است که می‌زنی؟ و فقط خدا می‌داند که آن شب را چطور به صبح رساندم. با همه اضطراب‌ها و نگرانی‌هایم فقط نفس می‌کشیدم. دیگر ادامه زندگی برایم سخت شده بود. دلتنگی همه وجودم را گرفته بود... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 8⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🍂مدام اخبارجبهه مقاومت را پی‌گیر بودم که سردار همدانی به شهادت رسیدند، شناخت زیادی روی ایشان نداشتم، اما از شهادت‌شان و اینکه نظام جمهوری اسلامی ایران یکی از فرماندهانش را از دست داده است بسیار متاثر و ناراحت شدم. 🍂چند روز بعد از شهادت سردار، روح‌الله تماس گرفت، من شروع کردم گریه کردن و از شهادت سردار گفتم، روح‌الله گفت: چرا گریه می‌کنی، سردار عاقبت به‌خیر شد و مزد زحماتش را گرفت. این همه زحمت برای نظام و انقلاب کشید و حالا اجر همه آن زحمت‌ها شهادت است که نصیبش شد. خانم! شما هم خودت را برای سختی‌ها و مشکلات زندگی آماده کن. 🍂دو شب قبل از شهادت به من زنگ زد و کمی از اوضاع کارم پرسید، با نگرانی گفتم: روح‌الله کی برمی‌گردی؟ از من خواست صبر و تحملم را زیاد کنم و از کوکان سوری، مظلومیت و غربت‌شان برایم گفت و اینکه نمی‌تواند ببیند کودکان در آن شرایط بد زندگی کنند و رها کند و بیاید. 🍂در آخر تماس هم نام یک‌یک نزدیکان اقوام را برد و گفت سلام به همه‌شان برسان. برایم کمی جای تعجب بود، چون همیشه می‌گفت سلام به همه برسان، اما این بار نام تک‌تک را برد، هر لحظه دلهره‌ام بیشتر و بیشتر می‌شد و در آخر از من خواست تا به همه سلام برسانم و یکی‌یکی نام برد. خیلی کم پیش می‌آمد که از من بخواهد تا به تک‌تک اقوام و نزدیکان سلامش را برسانم و این آخرین تماس تلفنی من و روح‌الله بود و از آن شب به بعد، اضطراب و نگرانی هم‌نشین همه دقایق زندگی من شد... 🍂روح‌الله دور روز بعد از شهید صدرزاده که خود را در لشکر فاطمیون جا کرده بود و حالا به شهادت رسیده بود به شهادت رسید. 🍂روح‌الله همان شب دو باره زنگ زد و به من گفت: حتماً سخنان همسر شهید صدرزاده را گوش کن و پیگیر باش و ببین که بعد از شهادت همسرش چه محکم ایستاده و بدون هیچ ترسی مثل کوه از شهادت همسرش صحبت می‌کند... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 9⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🍂شب شهادت روح‌الله یکی از اقوام به پدرم اطلاع داده بود، از نگرانی‌های پدرم و حالت مادرم مضطرب شدم و دلهره همه وجودم را گرفته بود که مادرم گفت همه نگرانی ما برای مادربزرگت است که بیمار است و مرا آرام کردند. 🍂از صبح مدام تلفن روح‌الله تماس‌های بی‌پاسخ از طرف دوستان و آشنایان داشت و پدرم که به مأموریت نرفت، من را هر لحظه نگران‌تر می‌کرد. خاله همسرم با من تماس گرفت و وقتی متوجه شده بود من از جایی خبرندارم تلفن را قطع کرد، پدر شوهرم زنگ زد و گفت: می‌گویند روح‌الله مجروح شده است. 🍂با پدرم تماس گرفتم و پدرم من را مطمئن کرد که روح‌الله مجروح شده، و من خودم را راضی کردم که حتماً همسرم مجروح شده است، پدرم و برادرم به محل کارم آمدند و من را به خانه بردند و شلوغی دم در و دیدن چشمان گریان اقوام و بغض مادر که در بغل من ترکید و اشک‌های مادر که روح‌الله آسمان‌نشین شد، دانستم که همسرم شهید شده است. 🍂مدتي كه سوریه بود ۵۴ روز مي‌شد. در روزهاي آخري كه مأموريتش تمام شده بود، ساكش را جمع كرده بود تا برگردد. شهيد قدير سرلك را مي‌بيند كه مي‌خواستند بروند تا لوازم بياورند. روح‌الله با او همراه مي‌شود. با ماشين مي‌روند و وسايل را برمي‌دارند. هنگام برگشت وقتي روح‌الله از ماشين پياده مي‌شود ناگهان ماشين را منفجر مي‌كنند. بر اثر انفجار هر دو شهيد مي‌شوند و چيزي از جسم‌شان نمي‌ماند. 🍂معراج شهدا خيلي حالم بد بود و اصلاً متوجه اطرافم نبودم. نمي‌دانم چطور آن لحظات برايم گذشت. خيلي لحظات سختي بود. وقتي رسيديم به معراج كمي معطل شديم تا او را آوردند. هنگام ورود من از بالاي سرش وارد شدم. چيزي از جسمش نمانده بود. اگر نمي‌گفتند او روح‌الله است نمي‌شناختمش. فقط سرش را به من نشان دادند. ولي با همه اين جراحات من به جز زيبايي چيزي نديدم. صورت روح‌الله به من آرامش داد و از اضطراب‌ها و پريشاني‌هايم كم شد. 🍂 خودروی روح الله و شهید قدیر سرلک روز چهارشنبه 13 آبان سال 94 ساعت سه بعد از ظهر در شهر حلب سوریه در روستای «تل عزان» مورد اصابت موشک کورنت اسرائیلی قرار می‌گیرد و در مبارزه با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسیدند. پیکر مطهر شهید قربانی در قطعه ۵۳ گلزار شهدای بهشت زهرا در جوار محرم ترک و رسول خلیلی به خاک سپرده شده است. ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/624538/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%D8%AA-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%B4-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
همسر #شهید_روح_الله_قربانی: "نمی دانم چه شد که لنز دوربین این آخرین لحظه را ثبت کرد. با تمام دفعات قبل متفاوت بود رفتنت، کاش می دانستم که دیگر نمی آیی... 19 شهریور 94 ساعت 12:42" @khatere_shohada
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت: 0⃣1⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🍂این پیامک را روح‌الله‌ برایم فرستاده بود: بايد كه رسم و راه دلم را عوض كنم/ شد كه هيچ، نشد نگاه دلم را عوض‌ كنم/ يا بايد آن حبيب بيايد شكار دل/ يا من چراگاه دلم را عوض كنم/ با اين سليقه هيچ نصيبم نمي‌شود/ بايد‌خواهي نخواهي دلم را عوض كنم.... 🍂روح‌الله من، راه و رسم دلش را چه زيبا عوض كرد و رفت... 🍂هواي دلم ارديبهشتي است. گاهي ابري و گاهي آفتابي است. ياد خاطراتت دلم را گرم مي‌كند و سرماي فراق تا مغز استخوانم فرو مي‌رود. چشمان آسمان به جاي من مي‌بارد. درست مثل همان روز كه اهالي محله تو را روي دستانشان بردند من ايستاده‌ام پشت پنجره. آن روز تمام قد چشم شده بودم. دلم مي‌خواست از پشت همه پنجره‌هاي اكباتان نگاهت كنم. 🍂خاطرات آن روز پاييزي را هيچ باران بهاري پاك نمي‌كند. خاطرات رفتن تو و ماندن من. من يعني زينب فروتن. عروس 25 ساله روح‌الله قرباني. 🍂شهيد مدافع حرم كه 13آبان 1394 در حوالي شهر حلب سوريه به شهادت رسيد. نامم زينب است و چند ماهي است كه غم از دست دادن همسري مهربان را با توسل به اين نام تاب آورده‌ام. همسري كه حسين(ع)‌گونه شهيد شد و من مانده‌ام كه آيا همچون زينب(س) تاب مي‌آورم؟ 🍂آقا روح‌الله قبل از شهادتت گفتي هر وقت دلم برايت تنگ شد روضه حضرت علي اصغر(ع) برپا كنم، روضه حضرت علي اكبر(ع) بخوانم. گفتي با پدر و مادر و برادر جمع شوم و چه بهتر كه همسايه‌ها هم بيايند با هم روضه بخوانيم قول دادي كه اين‌گونه آرام شوم. اين چند ماه چپ رفتم و راست آمدم دلم تنگت شد. آمدم و همه را جمع كردم و روضه خوانديم. اما آنقدر دلم تنگت است كه مي‌خواهم همانجا گوشه دلم برايت حسينيه‌اي علم كنم. هر لحظه روضه بخوانم تا شايد آرام شوم. 🍂هواي دلم ارديبهشتي است.‌ گاه سيلاب اشك‌هايم روي ‌گونه‌هايم شلاق مي‌زنند و‌ گاه تابش لبخند گرم تو از پشت قاب چوبي همه دلتنگي‌هايم را ذوب مي‌كند... ادامه دارد منبع: https://www.mashreghnews.ir/news/563812/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D9%84%D8%AA%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada