ی گفت در هر روز 13 درس می گرفته است.
صفایی با رعایت کامل مراتب تقیه با مبارزانی چون شهید سید علی اندرزگو، سید علی اکبر ابو ترابی ، و حاج حسن تهرانی (پدرهمسر مرحوم آیت الله خوشبخت و پدر بزرگ عروس اول مقام معظم رهبری ) همکاری می کرد. در سال 54 ، هنگام اعلام تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، فردی را برای ترور او فرستاده بودند ، زیرا چند تن از افراد نزدیک به سازمان را تشویق به جدایی از سازمان کرده بود . فردی که برای ترور آمده بود هم از سازمان جدا شد.علاوه بر سازمان جهنمی منافقین ، انجمن حجتیه هم با او شدیدا مقابله می کرد ، زیرا چند تن از مدرسین رده بالای انجمن را از آنان جدا کرد، به طوری که یکی از انان در روز بیست و یکم بهمن سال 57 تا مرز شهادت پیش رفت .
صفایی، «بزرگ بود، بی آن که به بزرگ بودن بیندیشد.» پارسایی بود که شادی ها،در چهره و نگاهش همواره موج میزد و حزن و اندوهش را، در اندرون دلش مینهفت. همگان را به خلوت و تنهاییاش نیز راهی بود؛و خانه و سفره ی اطعامش به روی دیگران گسترده و باز. از چشمانش «مهر» و از زبانش «ذکر» و از دستانش «خیر»، پیوسته میتراوید. مرد «خدا» و «مردم» بود. و اینها همه، بازش نمیداشت، که به نقد فیلم و رمان نپردازد، شعر نو نسراید و همه هفته، به بازی فوتبال نرود!
عارف شیفته و شیدایی بود، در سلوک بندگی حق. عزمی استوار داشت و ایمانی پایدار. عاشق و مشتاق و خستگی ناپذیر، در «راه»ش گام بر می داشت. شعر و کتاب و فقه و عرفان صفایی، برایش قله هایی نبودند، که از دامنه ی جامعه و جهان پیرامونش، دامن برچیند و تنها، در خلوت عزلت و انزوا، به سیر و سلوک و طی طریق بپردازد. او می گفت:
آن جا که آدم ها دارند می پوسند و از درون پوک می شوند، اگر به خلوتی و کنجی پناهنده شده باشی، این ارزشی ندارد. حتی در همان خلوتت، محاصره میشوی و در خانهات، از پای می افتی!
در سفر و حضر،همواره به تربیت و سازندگی نیروهای کارآمد می پرداخت. بنا بر قول حجت الاسلام و المسلمین ایزدپناه یکی از اولین شهیدان انقلاب اسلامی مشهد در سال 1356 که جوان هندوانه فروشی بود در اثر یک برخورد به او متمایل شده بود. جوانی که در روز ماه مبارک رمضان در حال روزه خواری در ملأ عام بود، با برخورد حکیمانه و مهربانانه او به راه آمد. خودش از ماجرای ویولونیست متظاهر به کوری که در خیابان های مشهد ویلون می زد سخن می گفت که در اثر یک سلام کردن به وی نه تنها ویلون خود را شکسته و توبه کرده بود بلکه در حدود سال های 53-54 به حوزه علمیه رو کرده بود.
اگر در دورترین منطقهی کشور، زمینه ی تربیتی مییافت، رنج سفر را بر خویش هموار میساخت و به سوی آن میشتافت و در این راه، شب و روز را نمیشناخت. به ویژه، برای جوانان بیش ترین ارج و برترین ارزش را قایل بود. همین بود که پیرامونش نیز، از حضور و همراهی جوانان، هیچ گاه خالی نشد. در خانهاش و آغوش مهربانش، چه روز و چه شب، همواره به روی همگان باز بود. بسیار اتفاق میافتاد که در نیمههای شب -که تاریکی و خواب و سکوت بر سر شهر و ساکنان آن سایه می افکند- پذیرای جوانان محروم و بی پناه میگشت. یکپارچه شور زندگی بود؛ شوری بی پایان! صفایی، سالک بود. سالک «صراط» بود. سالک «صراط»ی که، نه با عبادت و ریاضت و خدمت و شهادت، که با «عبودیت»، بر آن گام میزد. صفایی، انسان را نه بازیگر، و نه بازیچه و تماشاگر؛ که -هم زبان با حافظ- او را طایر گلشن قدس و رهرو منزل عشق می خواند.
آن ها که صدای پای مرگ را؛ از آهنگ ضربان قلب شان، نزدیک تر احساس میکنند؛ و در ضیافت «زندگی»، «مرگ» را می بینند، که به هر مولودی، چگونه خوش آمد می گوید! اینان تا رسیدن «مرشد» و «وسیلهها» و «شرایط بهتر»، منتظر نمی مانند و راه یابی به «صراط» را، میطلبند. ره یافتن به «صراط»، در سلوک صفایی، با «خلوت و توجه» در خود و «شناخت و سنجش و انتخاب معبودها» آغاز میگردد. و با «ایمان» و «جهاد و مبارزه»، به «بلاءها و ضربهها» میرسد؛ که در طریق عشق بازی، امن و آسایش ،بلاست و اهل کام و ناز را، در کوی دلبری راه نیست! منزل بعدی سالک، «عجز و اضطرار» است. آن جا که سالک، در راه دنیا به بن بست میرسد، و در راه خدا، به عجز: «تو که، نه جای ماندن داری و نه پای رفتن و نه راه برگشت، تو به عجز و اضطرار رسیدهیی. آدمی که از تمامی هستی بزرگ تر شد، دیگر به آن راه ندارد. هیچ جوجهای، دوباره در پوست خودش قرار نمیگیرد!»
زندگی علمی و عملی استاد فقید، قابل تفکیک نیست. اگر مدتی با او می زیستی، می دیدی که زندگیش همه ورد و زمزمهای واحد بود این زمزمه را در درسش، در جنگ و صلحش و حتی در خندههایش مییافتی. اگر چه در میان ما بود ولی با ما نبود. سخت مشتاق مرگ و رفتن بود . از مرگ چنان با اشتیاق می گفت، که زندانی از زمان آزادی خود می گوید. زندگیش مضمون آخرین سخنرانی های محرمش بود.
در آخرین محرم ، از احیاء امر گفت و گو می کرد و از این
روایت که "رحم الله امرء احیی امرنا" امر، چه در معنای دستور و چه به معنای حکومت، می تواند در این روایت مراد باشد. زنده کردن دستورات و محقق کردن حکومت آن ها، هر دو مطلوب است. اما احیاء امر چگونه رخ می دهد. او به زیبایی و با تکیه بر روایات این باب توضیح می داد که احیاء امر چه مقدماتی را می طلبد. چه زمینههایی در محیی باید فراهم شود و چگونه می توان از تعلیمها،از ملاقاتها ،از گفتگوها و نشستها و برخاستها،مقدمهای برای زنده کردن حکم و حکومت الهی ساخت و به همه این ها جهت داد. زندگی صفایی، خود مصداق بارزی برای یک سو شدن همه کارها برای چنین احیائی بود. اگر جهت دهی را در کلامش و رفتارش حس می کردیم.
تنوع غریبی در معاشرین او بود از کاسب تا فیلمسازچون:
علیرضا داود نژاد(علیرضا داوودنژاد از طریق صادق کرمیار با صفایی مرتبط شده بود. )مرحوم سلحشور(ره): چندین بار مرحوم سلحشور در اقامتگاه ایشان دیده شده بود. از مهرماه 1367 تا خرداد 1374صفایی درس و بحث رسمی خود را تعطیل کرده و درکتابخانه منزل یکی از شاگردانش مستقر شده بود. صبح شنبه از خانه اش به کتابخانه مذکور میرفت ، غروب چهارشنبه کتابخانه را ترک می کرد . در دوسال اول این عزلت گزینی تمام طول این 5 روز در هفته را روزه بود و با شاگردش شرط کرده بود از آن چه برای نهار خود صرف می کنید برای افطار من اختصاص دهید و نه این که امکان بیشتری در نظر گیرید و الّا دیگر مزاحمتان نمی شوم، مرحوم رسول ملاقلی پور وقتی می شنید صفایی به تهران آمده، همراه او می شد؛رضا میرکریمی پس از اکران فیلم زیر نور ماه گفته بود:
«من با روحانی ای روبرو شدم به اسم علی صفایی(عین.صاد) و با طرز رفتار و سیر و سلوک و زندگی او آشنا شدم. فیلم زیر نور ماه را با توجه به زندگی عین صاد و شناختی که از او داشتم ساختم. »
نادر طالب زاده در جریان ساخت مجموعه تلویزیونی مستند «عصر انتظار» با صفایی گفتگوی مفصلی کرده بود.(که البته بنابر اقتضائات آن روز تلویزیون مجبور به حذف آن شد ، بخشی از این مصاحبه قسمت اول کتاب تو می آئی استاد را تشکیل می دهد.) ساختار کلی این مستند بر همین اساس شکل گرفت. نادر طالبزاده در سخنرانی اش که به مناسبت هفدهمین سالگرد صفایی حائری در سال 1395در خبرگزاری فارس می گوید : «بعد از شهادت مرتضی آوینی، تعدادی از هنرمندان حزب اللهی از صفایی خواسته بودند تا هنرمندان را دور خود جمع کند و پرچمداری آنان را به عهده بگیرد، اما صفایی نپذیرفته بود. گرفتند. »
اسلاملو، ابوالقاسم طالبی، علی درخشی و...؛طلبه و فضلای حوزه هم چون حجج اسلام قرائتی ، میرباقری،رنجبر زیدعزهم و..؛تا استادان دانشگاه،چون دکتر افزوز، دکتر خسرو باقری ، مرحوم دکتر مددپور ،مرحوم دکتر محمود پیروزفر؛ نویسنده و شاعر تا قصاب و پسر فراری همسایه،هروئین فروش خرده فروشی که پس از برخورد با او تائب شده و به کاسبی رو آورده بود( و پس از رحلت ایشان از سر تأثر در اتوبان قم تهران خود را زیر یک تریلی پرت کرد)؛ هر یک به تناسب نیازهایشان بر سر سفره اخلاق او می نشستند و از محبت و حوصله و کلام نافذش بهره بر می گرفت. صادق کرمیار، در سال ۱۳۶۰ با او آشنا شده بود .علی مؤذنی در اواخر عمر ایشان با آن مرحوم آشنا شده بود. این تنوع را در روز تشییع او مشاهده میکردی، وقتی افرادی را از سراسر کشور در جماعت پشت سر تابوت او می دیدی. آن محبت و احسانها را در چشمهای به جوش آمده و طاقتهای طاق شده میدیدی. نرمی و محبت او شاخههایش را بسیار کرده و احسان و انفاقهایش،سنبلههای پر باری از دوستان و همراهان را به او بخشیده بود. از میانه دهه ۱۳۸۰ شمسی، اندیشههای صفایی مورد توجه بخشهایی از جامعه دانشجویی در ایران بوده است.خودش بارها می گفت که :«من خودم حجاب نوشته هایم هستم ».
سخاوت او متفاوت بود در حالی که خود و خانوادهاش به کمترین حدّ ازضروریات زندگی ،اکتفا میکردند، دست بخشندهاش از حرکت نمیایستاد. تا آخرین روزها به طور دائم به استقراض برای رفع حوائج دیگران مشغول بود و خود را نه فقط در حد امکانات حاضر، بلکه به اندازه اعتبار،آبرو و امکان اسقراض، مسؤول میدانست. هنگام وفات بیش از 22 میلون تومان بدهی( که همه را برای رفع گرفتاری های طلاب ، اعم از بیماری، پول پیش خانه، پرداخت اجاره ها عقب افتاده، خرید خانه ، هزینه ازدواج از خود برای بازماندگانش به ارث گذاشت .
سخاوت علمی او زیبایی دیگری داشت. اگر به نکتهای دست مییافت و لطیفهای از کلام معصومین علیهم السلام به ذهنش می رسید لحظهای در انتقال آن به دیگران درنگ نمیکرد. یافتههای علمی او به نام بسیاری سند خورد و برای بسیاری اعتبار آفرید ، وحتی یکی دو کتاب او با اجازه خودش به نام شاگردانش منتشر و مشهور شدند.ولی او به این ها بی اعتنا بود و به انتقال معارف اهل بیت ولو به این شکل راضی بود .
چنان بی تکلف بود که در کنارش هیچ بار و فشاری را به خود نمی دیدی.به
راحتی، نه، با خوشحالی، انتقاد می شنید. گاه چنان سریع می پذیرفت و حرف یا رفتار خود را تغییر می داد که حیرت آور بود. بحث با او پر فایده بود؛ خوب می شنید، دقیق نقد میکرد، با دید جامع و با توجه تام به مبانی دینی و با فکری خلاق، طرحها و حرفهای تازه و بدیع،عرضه می کرد و با این همه آماده پذیرش انتقاد نیز بود.
با این که از حیث تحصیلات آکادمیک بیش از 6 کلاس درس نخوانده بود ، و زبان انگلیسی هم نمی دانست ، بر افکار اندیشمندان مشهور جهان مسلط بود . درجلد اول کتاب مسوولیت وسازندگی که در سال 1356 منتشر شده است ، آراء کارل پوپر در باره فرضیه "ابطال پذیری"را مورد بررسی و نقد قرار داده است ،در حالی که اصل این نظریه در زبان فارسی را عبدالکریم سروش در سال 1373 در یک فصلنامه فارسی ترجمه و منتشر کرده بود .اولین ترجمه کتاب "وجود و زمان " هایدگر دو سال پس از وفات ایشان در ایران منتشر شده است ، ولی این کتاب در آثار مرحوم عین صاد مورد بررسی ونقد قرار گرفته است.دلیل این احاطه بر فکر و اندیشه روز دنیا را می توان در ارتباط گسترده با دانش آموختگان و دانشجویانی که در غرب به تحصیل مشغول بودند ، جست و جو کرد.
به دوستان و معاشرین، به میزان سعی اشان در حاجات مؤمنین و پای بندی اشان به دین، ارزش میداد و حرمت می نهاد، که دیگران به او وقعی نمی نهادند. اگر پرس و جو می کردی به همین ملاک و میزان، می رسیدی. عناوین و اعتبارات و امکانات افراد در این میان به حساب نمی آمد.وی همیشه می گفت :
«ازنظر بنده فردی که رتبه و نمره اش در اخلاقیات و دین ورزی نمره 2 بوده و امروز نمره 11 می گیرد بر فردی که در آغاز برخوردم نمره اش 15 بوده و هنوز هم در همان رتبه باقی مانده است رجحان دارد. آن فرد اول رو به رشد و تکامل است ، ولی این فرد دوم راکد و ایستا ، چون آب در مرداب ، این نفر دوم حتی از نظر من عقب مانده است.»
در برخوردها مراقب بود تا در دل دوستان، چنان بزرگ نشود که مانعی در برابر استقلال شخصیت و تفکر آنان باشد.بسیاری از شوخی ها و مزاحها و یا بی اعتنایی ها و جدایی ها و حتی برخوردها و درگیری ها او در این جهت بود و این را تنها کسانی که از نزدیک با مشی و روش او آشنا بودند در مییافتند و جهت و هدف این برخوردها را که گاه عجیب می نمود، می فهمیدند.به شدّت از مُرید و مُراد بازی فرار می کرد.خیلی از افراد مخالف انقلاب و نظام چون لطف الله میثمی، ابوالحسن بنی صدر ، و حتی نهضت آزادی در او طمع کردند ، ولی پاسخ متین ، محکم و در عین حال دندان شکن او که با نام « پاسخ به نهضت آزادی » منتشر شده است .
صفایی در سالهای پیش از انقلاب معتقد بود که بنای اسلامی، پایههای اسلامی میخواهد و انسانهایی با تربیت اسلامی می توانند بار این بنا را بهدوش کشند. از این رو نگران ترویج اندیشههایی از قبیل افکار سید قطب بود؛ چرا که این اندیشهها را شعارهایی می دانست که بدون زمینهسازی سر داده شده است. صفایی در سالهای پیش از انقلاب، گفته بود:
«وقتی ولی فقیه از نجف پیام مبارزه میدهد، وظیفه هرکس بر مبنای ظرفیتش متفاوت است. یکی سرباز است و از پادگان فرار می کند، دیگری می تواند جایی را به آشوب بکشد و کسانی هم موظفند نیروهایی را تربیت کنند که انقلاب به آنها نیاز دارد.[جعفرشیرعلی نیا ،هفته نامه پنجره، ۱۳۹۱، شماره۵۰.]
در اوایل پیروزی انقلاب، از او ایراد گرفته بودند که مبارز و انقلابی نیست؛ چرا از مسایل سیاسی سخن نمی گوید و نمی نویسد یا این که چرا در سرتاسر کتابهایش، یکبار هم واژه امپریالیسم دیده نمی شود. صفایی گفته بود که در منابع فکریش، وسواس داشته تا از التقاط در امان باشد؛ حتی تأکید کرده بود در کلماتی که فکرش را مشغول می کنند، سعی کرده است کلمههای متون اسلامی باشد.[ جعفر شیرعلی نیا، هفته نامه پنجره، ۱۳۹۱، شماره۵۰.] باز گفته بود که امام خمینی(ره) را بهخاطر ظرفیتش و ایمانش و بهخاطر اینکه بر شرق و غرب دروازه نمی گشاید، می تواند دوست داشته باشد. زمانی که فشارها بر وی بیشتر شده بود، گفته بود که:
«این که من برای انقلاب چه کردهام و یا پیش از انقلاب چه کردهام، داستانش بماند، که مثل ویولون زدن آن رند است که صبح صدایش درمی آید» .
در جای دیگری هم جملهای گفته بود که بعدها این کلام او شهرتی یافت :
«در برابر ضعفها و مشکلات توجیه حماقت است، تضعیف جنایت است و تکمیل رسالت ما است[جعفر شیرعلی نیا، ،هفته نامه پنجره، ۱۳۹۱، شماره۵۰. [
نظامهای اسلامی از نظر او عبارتند از: نظام فکری، عرفانی، اخلاقی، تربیتی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی، جزایی و قضایی. این نظامها همه عرصههای حیات را پوشش میدهند و راه را روشن میکنند. او در هیچ یک از این عرصهها دین را محتاج دیگران و وامدار این و آن نمی دانست.
از نظر صفایی، عمده ترین امتیاز انسان از دیگر حیوانات ، نحوه ترکیب اوست.ترکیب خاصی از غرائز ، فکر و سنجش که برای انسان ، آزادی و خودآ
گاهی و... را به ارمغان آورده است . این ترکیب خاص، این امکان را به وجود می آورد که آدمی با آن که در ابتدای تولد، در پایین تربن سطح توانایی است، گوی سبقت از سایر حیوانات برباید و سر از افلاک بیرون کشد .[محمدرضا شرفی، سیدمهدی سجادی، محمد قربانعلی، ، فصلنامه علوم تربیتی در اسلام، زمستان1394.]
بیش از پنجاه وپنج اثر مکتوبی که از او در زمینههای دینی، تربیتی، نقد و شعر بر جای مانده، از گستردگی و عمق مطالعات و تتبعاتش حکایت میکند. غالب کتاب هایش با نام «عین-صاد» که مخففی از نام و نام خانوادگیاش بود و هم،به معنای «چشم جلوگیر»!منتشر شده اند. سه عنوان دیگر نیز در دست زیر چاپ است . برای رعایت اختصار فقط به دو سه عنوان از این آثار اشاره می شود. این آثار در ذیل عناوینی چون: "روش ها "،" دیداری تازه با قرآن"،"تفسیر قرآن"،"مباحث عاشورایی"؛"مباحث کلامی"،"مباحث اجتماعی"،"مباحث حکومت دینی"،"مباحث حوزوی"،"مسائل اسلامی"،"اخلاق و سیر و سلوک"،"دعا"،"امامت و ولایت"،"نهج البلاغه"،"درس هایی از انقلاب"، "تاریخ معاصر" :
مسؤلیت و سازندگی: دغدغه اصلی این کتاب، روش تربیتی اسلام است و در آن از مسئولیت و زیربناها، تربیت و مفهوم آن، مربی و ویژگی هایش، روش تربیتی و شناخت، جهان بینی اسلامی، استعدادها، انواع روحیه و روش برخورد با هر یک از آنها گفت وگو شده است. صفایی، بر تفاوتهای عرفان و سیر و سلوک اسلامی با تصوف خانقاهی و خراباتی تأکید می کند؛ تفاوتهایی که در مبانی و اهداف سلوک عارفانه و صوفیانه وجود دارد و به اختلاف در شیوهها و روشها می انجامد. سلوک با سکوت و تأمل آغاز می شود. این درنگ و تأمل برای بیرون آمدن از جریان حرکت غریزی و برای زمینهسازی انتخاب آگاهانه انسان است. این، نقطهٔ شروع سیر و نطفهٔ حدوث تولدی تازه است. تأمل در خود و مسیری که تحت حاکمیت نفس و شیطان و خلق و دنیا طی می کنیم، زمینهساز سنجش میان اهداف و راهها و انتخاب است. با انتخاب هدف و راه، تلاش برای هجرت از وضع موجود به وضع مطلوب و درگیری و جهاد برای رفع موانع، آغاز می شود و این اولِ راه عشق است. با قوتگرفتن عشق و اشتیاق سالک، ابتلاءِ او سنگینتر می شود؛ تا آدمی را متوجه کند که دنیا معبر است؛ نه مقصد؛ تا دل نبندد و با شهودِ ضعف و عجز خویش، به توکل و توسل به او محتاج شود و با او پیوندی نزدیکتر برقرار کند.
انسان در دو فصل: این کتاب به تربیت انسان در دو مرحلهٔ پیش از بلوغ و پس از بلوغ نظر دارد. در فصل اول به محیطهای تربیتی، شکلهای تربیت، عوامل تربیت و وسایل تربیت توجه دارد. در فصل دوم هم، انسان را در چهار حوزه معرفت، احساس، عمل و علوم ارزیابی می کند.
استاد و درس ؛ ادبیات و هنر :در این کتاب ، علاوه بر بررسی و نقد کتاب های هنرچیست ؟تولستوی، و جامعه شناسی هنر ،امیرحسین آریانپور به چگونگی شکل گیر هنر در هنرمند اشاره می شود و تأکید می شود. و در بخش هایی از کتاب به توضیح و تفسیر اجمالی سبک و دیدگاه نویسندگانی چون داستایوسکی و... پرداخته شده است . [این کتاب بسیار مهجور مانده است ولی در نوع خود بی بدیل است]
ذهنیت و زاویه دید در نقد و نقد ادبیات داستانی:
در این کتاب ، نویسنده ضمن توضیح نظرات خود :«از چند نویسنده مذهبی که بگذریم [اشاره به ویکتورهوگو ، و ایگنا تسیو سیلونه در دانه زیر برف و ماجرای پیشوای شهید]به طور کلی نویسندگان غربی و شرقی ضد مذهب و یا لامذهب بودند و در آزادی الحادی زندگی می کردند و طندگی را طرح می ریختند ،و یا به نوعی عدالت انسانی و حتی عرفان آزاد و اخلاق عقلی روی می آوردند و از مذهب بودائی و ودائی الهام می گرفتند( مثل نیکوس کازانتزاکیس، هرمان هسه، و کارلوس کاستاندا) در ایران هم همین خصلت بی دینی و یاضد دینی تمام فضای ادبیات تقریبا صد ساله ما را پوشانده است ، از آخوند زاده و مراغه ای و طالبوف گرفته تا میرزاآقاخان و محمد قلی زاده و دشتی و جمال زاده ، و نیما ، و صادق هدایت، بزرگ علوی تا ب] آذین و طبری ، و صادق چوبک و جلال آل احمد تا بهرام صادقی و فریدون تنکابنی، و غلامحین ساعدی و تقی مدرسی و درویش و احمد محمود و نیر محمدی و گا آرا تا عباس پهلوان، میرصادقی، و دانشور و اسماعیل فصیح و دولت آبادی و افغانی، و براهنی ، و شاملو و نصرت رحمانی و نادر پور تا صمد بهرنگی و نادر ابراهیمی و گلشیری و بیژن مفید و نسیم خاکسار، و سیاوش کسرائی و قدسی قاضی نور و اصغر الهی ...من در این نوشته به دنبال آن فلسفه و بینش مشهد و منظر و معیار هستم..».(ر.ک:ذهنیت و زاویه دید درنقد و نقد ادبیات داستانی ،صص5-10 ) به بررسی و نقد آثاری چون صد سال داستان نویسی در ایران (حسن میرعابدینی)، سووشون(سیمین دانشور)، ، کلیدر (محمود دولت آبادی )[ نسخه مورد بررسی ایشان چاپ چهاردهم کتاب بود ، که بعد از تأکید آن مرحوم بر نشر مستقیم الحاد و بی خدایی از طرف دولت آبادی از زبان قهرمانان کتابش، دولت آبادی کتاب خود را در
چاپ پانزدهم مورد ویراستاری قرارداد و تمامی موارد الحادی مستقیم کتاب را به نوعی جرح و تعدیل کرد) ،رازهای سرزمین من( رضا براهنی)، زمستان 62( اسماعیل فصیح)، صدسال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز) ،سگ و زمستان بلند،وطوبی و معنای شب (هر دو از شهرنوش پارسی پور)، ، یکلیا و تنهایی او،کتاب آدم های غایب، آداب زیارت ( هر سه از:تقی مدرسی)پرداخته است.
درسهایی از انقلاب: مجموعهای است متشکل از سه جلد ، که هر کدام به عنوان کتابی مجزا،تحت عناوین:
انتظار(بینش بنیادی،راه انبیاء،انتظار،مدیریت وتشکل)،
تقیه(مفهوم،اهداف،ابعاد،اثر،فقه،موارد،احکام)،
قیام(مفهوم،فضیلت،آثار،انواع،مبانی،اهداف،موانع)
به زیور چاپ آراسته شده.در این مجموعه از چهار مرحله انقلاب اسلامی و مفاهیم هر یک سخن گفته شده است.سه گام: بینات؛ یعنی روشن گری ها، انتظار؛ یعنی آماده باش، تقیه؛ یعنی پنهان کاری و نفوذ، تو را به گام نهایی؛ یعنی جهاد و قیام راه می دهند.
روابط متکامل زن و مرد: این مجموعه به: ازدواج و ارزش آن، اثر ازدواج و وظایف همسران، به تساوی زن و مرد در نقش و ارزش نه شغل، نابرابری در ارث و دیه زن و مرد، به حجاب و آزادی روابط، زیربنا و وسعت و مقدار حجاب وبرخورد، به ارتباط زن و مرد بر اساس خداسالاری نه زن سالاری و مردسالاری، توجه شده و مورد ارزیابی قرار گرفتهاند.
نامههای بلوغ: نامههای بلوغ، گرچه پنج نامه و وصیت او به فرزندان خود در هنگام بلوغ است و مخاطب، آنها هستند نویسنده به وضعیت انسان در این دوره اشاره کرده و سعی میکند آگاهی هایی را ارائه کند.
و با او با نگاه فریاد می کردیم: این کتاب مجموعهای است از اشعار او که در آن، وضعیت فکری و اعتقادی و آرمانی او به تصویر کشیده شده است.[این مجموعه شامل : عناوین «و با او با نگاه فریاد می کردیم»،«آرامش»،«تابوت»،«وداع»،«پیروز»،«شعرهای شهادت» که همگی در زمان حیات ایشان به صورت مستقل منتشر شده اند و شعر بلند «تو به من آموختی » که بعد از وفات ایشان در میان دست نوشته هایشان پیدا شد ،است.
خط انتقال معارف: این کتاب برگردانی است از سخنرانی استاد در شب های قدر رمضان 1376در جوار امام رضا علیه السلام. در طلیعه سخن ایشان می گوید:«دغدغه ای که مدتی است گرفتارش هستم و بنا دارم آن را مطرح کنم این نکته است که ما حمل امانت و ادای امانت نکرده ایم...حرف در این است که این بچه هایی که در دامن ما بزرگ شده اند و بچه های خود ما هستند، چرا با احساس ما، با معرفت ما، با اعتقاد ما گره نخورده اند و با این همه بیگانه اند. در جمع های ما، با اشک ها، و با خنده ها ی ما بیگانه اند . گریه کردن های مارا نمی فهمند. در جمع ما می آیند، مأنوس و سر گرم هم می شوند، ولی بین ما و آن ها فاصله است...چه چیزی در تو آمده که فرزند تو ازآن بیگانه است؟ این بصیرت را چه کسی باید منتقل می کرد؟ ...چه چیزی را باید تحصیل می کردی که نکردی؟ و چگونه باید تبلیغ می کردی؟ دغدغه ی من این است که ما این خط انتقال معرفت را پاسداری نکرده ایم . خط می گویم و نه نقطه؛ منظورم از خط مجموعه از کارها و فعالیت هایی است که باید انجام می شده و نشده است..»
اشتیاق به دوست و جستجوی رضای او و ثبات و آرامش را در حالات و رفتارش می دیدیم به واقع بهشتی بود بر فراز کوهسار، بدون بارش و ریزش امکانات نیز، لطافت روحی و نزدیکی و انسش با خدا، او را توان باروری میداد خدایش رحمت کناد که با دستی خالی و بدور از هرگونه همراهی آغاز کرد و تهمت دشمنان و جفای بزرگان و نامردی دوستان و ناتوانی یاران، او را از راه بازنداشت، و رفت،در حالی که مسؤولیت خود را به پایان رسانده بود،حرف ها را گفته و حاملان آنرا ساخته بود. بر او افسوسی نیست، افسوس بر ما که در عصری و در برابر نسلی که به امثال او سخت محتاجاند به هزار و یک بهانه و عذر، از او بهره نبردیم و تا بود قدر او نشناختیم و پس از رفتن نیز از او تقدیری نکردیم.(امیر غنوی ، "بهشتی بر فراز کوهسار"، سایت موسسه لیله القدر)
آری، و سرانجام، در سحرگاه 21 تیرماه 1378، در راه زیارت مولا و محبوبش ،امام رئوف،حضرت رضا(علیه السلام) ـ که نزدیک به سی سال، ماههای عمر خود را با آن حضرت آغاز میکرد ـ به دیدار حقیقی نایل آمد و در سانحه تصادف همراه با دوستان و یارانش، مرحوم سید مهدی حسینی(عضو بخش فزهنگی بنیاد سینمایی فارابی )، مرحوم بهنام غلامی و مرحوم دکتر مهندس پیروز فر(طراح سازه های فلزی فرودگاه امام خمینی (ر5)، زائر همیشگی ثامن الائمه(علیه السلام) گشت ودر گلزار شهدای قم نزدیک مزار پسرش، شهید محمد صفایی حائری آرام گرفت.
هدایت شده از گرافکر
نگاهی دیگر به قرآن.mp3
6.25M
🔸 #اندیشه_جاری 🔸
✅ نگاهی دیگر به قرآن
🎙 استاد #محمدرضا_رنجبر
🍃 تفاسیری کوتاه از قرآن کریم از منظرِ استاد #علی_صفایی_حائری
🔹 تفسیر «بسم الله الرّحمن الرّحیم»
🔸 تفسیر «شرح صدر و رفعت ذکر»
🔹 تفسیر «لئن شکرتم لازیدنّکم»
#پیشنهاد_ویژه 🌹
🌿 @GeraFekr
هدایت شده از یک دوست
با سلام
بنده موضوع دوم را در یکی از مصاحبه هایی که با اساتید داشتم ثبت کرده ام. از انجا که مصاحبه ها زیاد است به یاد ندارم از کدامیک از اساتید شنیدم ولی احتمالا استاد لاجوردی به نقل از شیخ میفرمودند: در خیابان باجک دوستی با نگاه به خانه های بزرگ که متعلق به اقشار مرفه بود آرزو میکرد که به بیان خودش ای کاش یکی از این بچه کاخها نصیب او بشود. تا اینکه پسر این شخص به جبهه رفت و شهید شد. روزی در همان مسیر شیخ از او سوال میکند که ایا هنوز هم در آرزوی داشتن این بچه کاخها هستی؟
شخص با حسرت پاسخ میدهد: با مرگ پسرم دیگر هیچ چیز توی دنیا دلم را پر نمیکند.
https://www.instagram.com/tv/CBtYFFFJHUZ/?igshid=cpn2wtmbfw6x
پیج استاد علی صفایی
سعید, [۰۱.۰۷.۲۰ ۱۲:۳۸]
سلام شیخ حرف بسیار خوبی زدند اما کسی باید نقد کند که علم و عمل توام باهم داشته باشد گاهی وقتها در مسیر کارم به نکاتی میرسم که می بینم مرحوم شیخ راه حل را برایم بیان کرده بود و بنده توجه نکردم و یا اینکه شیخ در مرز درگیری با گرفتاری و مشکلی بوده که بنده درحال درگیر شدم و ایشان قصد داشت که به نحوی به شاگردانش راه حل عبور از مشکلات را آموزش بدهد ..اما دریغ که خودخواهی و غرور و شاید هم بی توجهی و سهل انگاری باعث میشد کمتر بیاموزیم ..این نکته را در مورد خودم عرض می کنم یک وقت جسارتا به دوستان نشود...یادم هست در زیرزمین منزل شیخ بودیم
بنده یک قسمت از زیرزمین را بخاطر حساسیتهایی که به استفاده شخصی از وسایلم داشتم ..جدا کردم و نوشتم به این قسمت وارد نشوید ..
خدا رحمت کند شیخ را وقتی صحنه را دید نه تنها موضع نگرفت از دوستان خواست به حریم من احترام بگذارند و مزاحم من نشوند
و جمله قشنگ و طنزی گفتند ..
ایشان گفت دوپادشاه در یک اقلیم نمی گنجد..
خندیدم گفتممتوجه نمی شوم مرحوم شیخ گفت آخه سعید جان هم من ادعای مالکیت دارم و تو هردوی ما الان ادعای پادشاهی داریم پس من عقب نشینی می کنم تا تو راحت تر حکومت کنی
اون روز متوجه این تن نازی ها نمی شدم آرام آرام وسایلم را جمع کردم و سعی کردم برای دوستان مزاحمت درست نکنم.و قانع تر باشم
وخدا می داند هنوزهم از عمق اون حرکت زیبای شیخ که فرمود من عقب نشینی می کنم تو حکومت کن درسهای زیادی در حال یاد گیری هستم ..منی که فکر می کردم اگر کسی چه حق چه ناحق نزدیک حریمت شد باید مثل گرگ باشی..فهمیدم نه مهم تراز دریدن و حمله کردن چیزیست بنام.........گذشت....
نهایی.mp3
26.11M
پادکست بیست و یکمین سالمرگ مرحوم استاد علی صفایی حائری
به نام حق
سلام بر تمام همراهان و علاقمندان به اندیشه و آثار استاد علی صفایی حائری.
امسال برای حفظ حرمت جانها، نتوانستیم در سالگرد وفات ایشان گرد هم آییم. ولی از نزدیکی دلها و گرمی حضورتان بهره بردیم و پادکستی در بزرگداشت مقام استاد تقدیمتان میکنیم.
این اولین تجربه در این مسیر است. آن را به چشم نقطه آغاز بنگرید و ضعفهای ما را به ما هدیه کنيد.
استاد غنوی: ریشه های فقه الاخلاق در اندیشه مرحوم استاد
⚡️سؤال:
«شهریه ایشان [آقای صفایی] هرگز بدست خودشان نمیرسید و با واسطه بدست خانوادههای افراد آبرومندی میرسید که بدلایلی زندانی شده یا گرفتاری دیگری داشتند.» (رد پای نور)
✨سوال اینجاست که ایشان خرج خود و خانوادهشان را از کجا تامین میکردند؟ 🌱پاسخ: یک دوست: ✨شاید این نوع زندگی برای ما که تجربه ای ازش نداریم غیر قابل باور و یا داستانهایی مربوط به افسانه ها و اساطیر بیاید اما مرحوم استاد علی صفایی به تاسی از مرحوم پدرشان شیخ عباس صفایی قائل به رزق من حیث لایحتسب بودند تا رزقی که ماهیانه به حساب واریز شود و بتوان روی ان برنامه ریزی کرد.
مرحوم پدرشان میگفتند وظیفه من تحصیل است و وظیفه خدا براوردن رزق طالب های علم. به من ربطی ندارد که خدا کی و چگونه رزقش را میفرستد. چیزی که به من مربوط است طلب علم است. خدا خودش بهتر میداند رزق و روزی مرا چگونه و با چه واسطه ای واریز کند. رزقی که ثابت و حساب شده باشد انسان را وابسته و ذلیل میکند و خدا مومن را ذلیل نمی خواهد.
این فقط یک حرف نبود. ایشان از خدا خواسته بودند که رزق هر ساله شان حج خانه خدا باشد و سالی که نمیتواند ایام حج در عرفات و مشعر حضور پیدا کند اخرین سال او باشد. یک سال که شیخ عباس صفایی در عطش رفتن به حج دست و پا میزده، هیچ پولی برایش فراهم نمیشود. از قضا یکی از دوستانش را در مسیر میبیند که مشغول فراهم کردن تدارکات سفر به حج بوده. به او میگوید پول تو، هزینه رفت و برگشتت را میدهد درست است؟ با شنیدن پاسخ میگوید: تو هزینه سفر من تا مکه را بده، من هزینه برگشت تو را میدهم.
آن شخص اگرچه از این معامله بیم داشته اما به خاطر دوستی و اطمینانی که به ایمان شیخ عباس داشته میپذیرد و میگوید: قبول، اما باید قول بدهی در بازگشت دستم را توی حنا نگذاری.
پدر مرحوم استاد بی هیچ ترس و واهمه ای و صرفا با توکل به رازق بودن کسی که راهی حرمش شده میپذیرد و آن سال هر دو راهی حج میشوند.
با رسیدن به خانه خدا و پس از اعمال حج هنوز برای شیخ عباس صفایی گشایشی صورت نپذیرفته است. شیخ رو به کعبه به خدا عرضه میدارد: خدایا، من به امید گدایی در خانه ات تا اینجا آمده ام و به تو ایمان دارم. اگر عشق و ایمان من به تو و وعده های راستینت نبود میدانی که چنین نمیکردم.
اکنون هم من نگران نیستم. ازت میخواهم که نگرانی را از قلب همراهانم دور کنی.
وقت مراجعت به منزل، در راه یکی از آشنایان را میبیند که چند روز آزگار در به در دنبالش میگشته را میبیند. آن شخص، مبلغی از طرف یکی از علما به شیخ میرساند و میگوید: آقا فرمودند این را به آشیخ عباس صفایی برسانید سلام ما را ابلاغ کرده و بگویید ایشان ملتمس دعا هستند.
وقتی شیخ به خانه میرسد تمام مخارج دوستش علاوه بر هدیه ای برایش میگیرد و وی را از نگرانی در می آورد.
این نوع زندگی برای ما که پر از تعلق و توقع هستیم به خواب و خیالی شبیه است. تنها کسانی میتوانند اینگونه زندگی کنند که توقع شان را از تمام عالم بریده و فقط و فقط چشم به پروردگارشان دوخته اند.
📚داستان فوق از کتاب خواندنی «افکار و امال شیخ عباس صفایی» و به نقل از خودشان روایت شده. ایشان در سال 57 وقتی نتوانستند به سفر حج بروند به همه می گفتند که امسال آخرین سال عمر من است.
طولی نکشید که ایشان در همان روزها به دیار باقی شتافت و حج آن سال را در جوار اولیای خدا بود. رحمت و رضوان خدا بر روح مطهر پدر و پسر 📢فردا 22 تیر ماه ساگرد رحلت ملکوتی عالم مفسر دانشمند مربی گرانقدر آیت الله علی صفایی حائری است. مباد بخل ورزیدن از تحفه ای برای شادی روح پدر و پسر و شهید محمد صفایی حائری#فاتحه #صلوات #صدقه #احسان #زیارت_ازنزدیک_یادور آرزو بر جوانان عیب نیست. خدایا کاری کن که ما هم اینگونه شویم.🤲
آمین🙏🌱☘️🌷💐
هدایت شده از یک دوست
سلام مجدد
بد نیست حالا که بحث از رزق من حیث لایحتسب و مرحوم شیخ عباس به میان امد داستانی هم از خود ایشان بشنویم:
استاد حاج موسی صفایی فرزند فرزند مرحوم استاد نقل میکردند که در سفری به یاسوج و از آنجا به شیراز جیب مان خالی خالی شد.
شیراز جایی بود که میتوانستیم به خانه دوستانی مانند دکتر اسکندری که ارادت خاصی به پدر داشتند برویم و مابقی هزینه سفرمان را از ایشان قرض بگیریم. البته دکتر اگر میفهمید ما در شیراز با جیبهای خالی در گشت و گذار هستیم کار به قرض و قوله نمی رسید و قطعا ایشان به ما محبت میکردند.
از انجا که پدر هیچ گاه به خاطر جیب خالی در خانه کسی را نمیزد، تصمیم گرفت بدون زیارت دوستان شیراز به دروازه قران برویم و از انجا راهی قم بشویم.
من در ان زمان سن و سالی نداشتم و اگرچه میدانستم پدرم بی خود چنین تصمیمی نگرفته، منتظر بودم ببینم این رزق من حیث لایحتسب، سر جاده و بی هیچ دوست و اشنایی چگونه قرار است به دستمان برسد.
همه پولمان را که روی هم میریختیم، هزینه سفر تا شهرضا که دقیقا میانه راه قم شیراز است را نمیداد.
با ترمز زدن اولین ماشین سوار شدیم. اتوبوس از بوشهر راهی اصفهان بود. همین که سوار شدیم یکی از دوستان جنوبی پدر با دیدن او گل از گلش شکفت و او را در آغوش گرفت و در کنار خودش نشاند.
با رسیدن به رستوران بین راهی و توقف جهت نهار و نماز، غذای مفصلی دعوتمان کرد و بالاخره، اصفهان کرایه سفرمان را حساب کرد و از هم جدا شدیم.
از اصفهان به بعد هم سوار اتوبوس دیگری شدیم و با پولی که در اختیار داشتیم خود را به قم رساندیم.
این هم از ذکر نمونه ای از توکل مرحوم استاد که به حق باید انها را ستود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۱ سال پیش در چنین روزی روح بلند استاد علی صفائی حائری (عین، صاد) در راه سفر زیارتی امام رضا (ع) به ملکوت اعلی پیوست و این بار به میهمانی حضرت در عالم باقی شتافت، امید است ما قطع کننده زنجیری که ایشان از خدا و رسول ص و ائمه ع تا به نسل ما ادامه دادند نباشیم.🤲 🌷✨🌱💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی از حاج آقای عالی به نقل از استاد صفائی
خبر مشرق در مورد مرحوم استاد صفایی
کوتاه ولی خواندنی
mshrgh.ir/1093967
هدایت شده از سید میثم سید میثم
سلام
اقای قدیری ابیانه
اقای صفایی منزل پدرم قبل از انقلاب مجموعه سخنرانیهایی داشتند و...
هدایت شده از محمدتقی اکبرنژاد
🖋روایت آخرین دیدار
💢تو تهدید برای حوزه می شوی! چرا که چُرت آنها را پاره می کنی!!
✍🏻 بازنشر یادداشت استاد اکبرنژاد به مناسبت ایام سالگرد وفات استاد علی صفائی(ره) (معروف به عین صاد):
🔹یکی دو سال آخر حیات استاد صفایی(ره) با ایشان آشنا شدم. اینکه این آشنایی از کجا و چگونه شروع شد، بماند. آنچه در این نوشتار می آید، روایت آخرین دیدار بنده با استاد صفایی در منزل ایشان در یکی از شب های تیرماه یعنی چند روز قبل از آن تصادف و آن فاجعه است.
🔹شبی با انبوهی از سؤال و دغدغه خدمت رسیدم. در باز بود شاید هم در زدم و ایشان در را باز کرد، وارد شدم. پس از احوال پرسی نشستم و از قضای روزگار برخلاف بقیه شب ها آن شب هیچ کسی خلوت ما را بر هم نزد! از آرزوهای بزرگ و رؤیای تحول حوزه و قد کشیدن آن به بلندای آرمان های انقلاب اسلامی با ایشان گفتم. از اینکه این حوزه مرا به بن بست کشانده و درها را به رویم بسته. از اینکه در سر خیال تحول حوزه را دارم و از این حرف هایی که هر طلبه جوانی در سر می پروراند.
🔸استاد محو من بود و در حالی که بالشت را زیر زانوی چپ گرفته و تکیه داده بود و احتمالا در دلش به خیالات من لبخند می زد، سخن را آغاز کرد و زبان دلش باز شد و از طلبه ای گفت که در این حوزه پاسخ نگرفته بود و وقتی به مکاسب و رسائل رسیده بود، از تار زدن و موسیقی و غیره سر در آورده بود. به من می گفت: مخاطب تو این طلبه ها هستند. کسانی که در حوزه به دیوار بلند بی اعتنایی و تحجر خورده اند و به فرار روی آورده اند.
اما آن چیزی که هیچ وقت از خاطرم نمی رود و امروز با همه وجود آن پیش بینی را تحقق یافته می یابم این سخن بود که:
🔺تو خیال نکن چون قصد خیر داری و می خواهی حوزه متحول شود، حوزویان دستت را می فشارند و از تو به خاطر این نیت خیر و آن آرمان بلند تقدیر می کنند؛ نه! تازه شروع بدگمانی ها و تهمت هاست. در نیتت تردید می کنند و آنچه در مخیّله ات نمی گنجد نثارت می نمایند. تو تهدید برای حوزه می شوی! چرا که چُرت آنها را خراب می کنی!
🔹استاد با ادبیات شیرین و گویش خاص خودش ادامه داد و جمله ای را گفت که کلمه به کلمه اش در ذهنم حک شد و سلام و درود خدا بر او چقدر با دقت و ظرافت کلمات را انتخاب کرد:
« تو خیال نکن این بی اعتنایی ها را، این تهمت های ناروا را، این بی مهری ها را با تواضع بیشتر و خلق حسن پاسخ می گویی و جواب می گیری! نه! تازه وقتی بر تواضعت بیفزایی، بر تردید آنها افزوده ای! »
🆔@tahavol_howze
🔸22 تیر سالروز ارتحال عالم ربّآنی آیة الله شیخ علی صفائی حائری
🔹بارها می گفت: من سالهاست که منتظرم. می گفت: درجاده کمربندی دیده ای بعضی با ساک دنبال اتوبوس می دوند و می گویند روی بوفه هم سوار می شوم! من اینطور با ساک دنبال مرگم.
🔸می گفت: این دعا که (خدایا تا مرا نیامرزیده ای ازدنیا مبر) دعای خوبی نیست؛ چون بوی دلبستگی به دنیا و فریب شیطان دارد، باید گفت: خدایا مرا بیامرز و ببر.
🔹یکی از شاگردان ایشان می گويد:استاد را در خواب ديدم، پرسيدم چه خبر؟ حرفي بزن! فقط گفت:بر طلبه ها سخت مي گيرند. و رفت.
شادی روحش صلوات.
@bazmeghodsian
هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
ماندن کم از عقبگرد نیست.mp3
1.84M
🎙ماندن در راه کم از عقبگرد نیست ...
#پادکست_صوتی
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
▶️https://instagram.com/ali.safaeihaeri
هدایت شده از آخرین خبر
🔻پزشک روح و فکر
🔹ویژگی آثار استاد صفایی و گفت و گو با کارگردانی که دوست استاد بود
🔸در ادامه بخوانید👇
📎 akhr.ir/Yze7
@akharinkhabar