eitaa logo
خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
685 دنبال‌کننده
576 عکس
332 ویدیو
105 فایل
دل آدمي بزرگتر از اين زندگيست و اين راز تنهايي اوست... یاد مربی موحد، مجاهد، سردار جبهه تربیت و سازندگی، فقیه صاحب مکتب تربیتی، صفای اهل صفا، سالک خالص، ستاره آسمان گمنامی، سمبل اندیشه‌های ناب، بی‌تاب بوتراب و تطهیر شده با جاری قرآن...
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مرتضی دانشمند
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات من از آقای صفایی ۷ .جامعه اسلامی تربیت کادر و کمبودها سال‌های آغازین جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود. دوستان من برخی به خاطر احساس مسئولیت دفاع از دین و ارزش ها پا در جبهه گذاشته بودند. دو تن از آنها یکی علی مسیبی و دیگری محمود حسین زاده هر دو از شاگردان و درس آموختگان آقای صفائی بودند. آنها به جبهه رفتند و دیگر هرگز بازنگشتند.در سال های آغازین رفتنشان به عنوان مفقود قلمداد می شدند. هر روز خبری از آنها می رسید. گاهی می گفتند: به شهادت رسیده اند و گاهی می‌گفتند: خبری از زنده بودن آنها رسیده است. من بین بیم و امید و دودلی و تردید بودم که یک روز با آقای صفایی از سمت مسجد امام حسن عسکری علیه السلام به سمت خانه شان می رفتیم. حالم را جویا شد. گفتم: خیلی نگران هستم. نگران دوستانم آقای علی مسیبی و آقای محمود حسین زاده.نگران جایگاهی که در چشم و دل بچه های مسجد مهدی موعود پیروز آبادان داشتند. با رفتن آنها احساس می کنم کمبود بزرگی در بین بچه‌ها ایجاد شده است. انگار کسی نیست که جای آنها را پر کند. شیخ به نگرانی هایم گوش داد و گفت: جامعه اسلامی آنقدر باید به تربیت نیرو و کادر بپردازد که با رفتن حتی هزار نفر از آنها کمبودی احساس نشود. این فکر مرا در اندیشه فرو برد.به یاد شهادت شهید بهشتی و شهیدان دیگر افتادم که مردم چگونه در تشییع پیکرشان شعار می دادند: دشمن در چه فکریه؟ ایران پر از بهشتیه. به نظرم این شعار فقط یک تعارف بزرگ بود و سخنی که آقای صفایی بر زبان آورده بود یک طرح و برنامه ریزی بزرگ. اکنون پس از گذشتن بیش از چهار دهه از انقلاب تا چه حد توانسته ایم در زمینه های گوناگون کادر سازی کنیم؟ حکایت همچنان باقی مرتضی دانشمند
در حال نگارش خاطره ملاقات شیخ با یحیی علوی و دفاع شیخ از خودش که تفکیک ی نیست بودم ، که پس از نیم ساعت نوشتن یک دفعه دستم روی دکمه حذف رفت و همه اش پاک شد. الان هم یک ساعت از اذآن مغرب می گذرد باید بروم حرم ، دیر می شود ، چون صبح بلیط قطارمان ساعت 6 است. اگر عمری باقی بود ، فرصتی و حوصله ای آن را شاید وقتی دیگر بنویسم.
این خاطره بیشتر به سبک زندگی بر می گردد. سلام علیکم در حال رفتن به حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام ، جلوی مدرسه نواب، روحانی جوانی در حال باد زدن ذغال بود و دعوت می کرد به نوشیدن دمنوش در حیاط مدرسه! رفتم داخل لیوانی دمنوش گرفتم و روی صندلی نشستم ، نگاهم به کنگره های لب پشت بام افتاد ، یاد تابستان سال 1358بر بالای پشت بام ساختمان قدیمی مدرسه افتادم. حاج محس بغدادی، شیخ، آقای عباس نیکخواه، باجناق محترم جناب آقای قاسمی، جناب آقای فاطمی صفت و قاضی بازنشسته فعلی( ودانشجوی حقوق آن وقت ) آقای مهدی صاحبی!و سالادی که در پوست هندوانه درست کرده بودند، چون کاسه و پشقاب همراه نداشتند. نمی دانم آن سال رمضان شیخ مجردی مشهد آمده بود و یا شب ها به نیکخواه و حاج محسن سر می زد. احتمال بیشترم آن است که مجردی آمده بود، چون یک شب افطار به حیاط خانه ای که در آن اطراق کرده بودیم دعوت شان کردیم. آن سال ، ما سه خانواده تازه ازوداج کرده به اتفاق آقای صاحبی ده روز رمضان را در مشهد بودیم .دو اطاق از خانه پیرزنی تنها را در انتهای کوچه ملاهاشم ( که حالا ابتدای آن هتل مفید واقع است و آن خانه و بقیه ساختمان های پیرامونی خراب شده اند.)را اجاره کرده بودیم . ما چهار مرد در اطاق کوچک تر زیر زمین بودیم و همسران ما در اطاق بالا . سفره افطارمان هم مردانه زنانه بود. به عبارتی ده شبانه روز ما مردان در زیر زمین بودیم و همسران مان در اطاق بالا. از روز پنجم ششم سفر بین ما مردان با همسرانمان جوان مان اختلاف ایجاد شد، کار به جایی کشید که مجبور شدیم برای رفع اختلاف دست به دامان مرحوم شیخ شویم . آن شب رفته بودیم پشت بام مدرسه نواب تا از مرحوم حاج شیخ راهنمایی بگیریم. بین الهلالین :آقای فاطمی صفت در شب های دی ماه 57 ، خطبه عقدشان توسط حاج شیخ در خیابان اول نیروی هوایی کمی بعد از چهارراه کوکاکولا تهران ، منزل روبروی منزل مرحومه مغفوره سر کار خانم ندری رضوان الله تعالی علیه که همسر حجت الاسلام والمسلمین دکتر احمد آقا رفیعی زید عزه بودند ، حدو ساعت 12 شب خوانده شده بود، آن شب حدود 40، 50 نفر منزل آن مرحومه بودیم ، آمده بودیم شیخ را ببینیم ، به زمان حکومت نظامی، که ساعت 9 شب بود برخورد کرده و نتوانسته بودیم به خانه هایمان بروبم ، بنده به همراه مرحوم پدرم ،مادرم و خواهر و برادر کوچکم بودم. خطبه عقد بنده و حضرت عیال زید عزها را شب تولد امام حسن عسکری علیه السلام ، مطابق با 17 اسفند 1357 حاج شیخ در اطاق اجاره ای همسرم که واقع در اوایل خیابان ششم نیروی هوایی منزل یکی از همشهری های ابیانه ای شان بود خوانده بود عقد آقای قاسمی و خواهر عیال محترمه هم در فروردین ماه توسط مرحوم شیخ منعقد شده بود." حاج محسن کمی مسخره مان کرد و سر به سرمان گذاشت ، ولی شیخ به طور جدی با قضیه مواجه شد و گفت :" احمق ها کی به شما توصیه کرده ، که مردانه زنانه اطاق بگیرید ، شما متاهل ها هر کدام باید یک اتاق می گرفتید ، این فرد مجرد هم نباید همرا ه شما می شد، شما بی توجه ها ، که از ازدواج تان بیش از شش هفت ماه نمی گذرد ، همسران جوان تان را تنها گذاشته اید آن هم در سفر. خیلی طبیعی است که بین تان اختلاف ایجاد شود ، فردا شب ما را افطار دعوت کنید ، راه چاره را نشان تان می دهم. شب بعد با اجازه از پیرزن صاحب خانه در حیاط منزلش زیر درخت انجیر سفره انداختیم ، بعد از افطار شیخ با خانم ها جداگانه صحبت کرد، بعد به ما مردان هم گفت یا این که زودتر به تهران برگردید یا هر کدام اطاق جداگانه بگیرید، یکی از روجین تصمیم گرفتند بمانند ، ولی بنده و زوج دیگر روز بعد بلیط برگشت گرفتیم و به تهران برگشتیم. نکته اصلی این ماجرا که شیخ به ما تذکر داد ، این بود که شما مردها به راحتی با هم کنار می آیید ولی همسران تان با سلیقه های مختلف و آمال و آرزوهای مختلف اگرچه کنار هم هستند ولی نمی توانند با هم هماهنگ شوند، و از اساس این گونه جدایی ها را به ویژه در مورد زوج های جوان به صلاح نمی دانستند. ما به تهران برگشتیم ، آن زوج محترم مشهد ماندند ، و انگار که از ابتدا هیچ مشکلی بین زوج های مختلف نبوده است. موخره: در ضمن به نیابت از تمامی اعضای محترم گروه ، چه آن هایی که می شناسم ، و چه نمی شناسم ، چه آن هایی که در این سفر همراه مان هستند و چه آن هایی که نیستند ، حضرت ثامن الحجج علیه السلام را زیارت خواهم کرد. و نماز زیارت به نیابت شان اقامه خواهم کرد ، ان شاالله در سحر پیش رو!
هدایت شده از جواد فدایی
توصیف مهر حق-استاد صفایی از زبان استاد عالی.mp3
4.5M
توصیف مهر حق-استاد صفایی از زبان استاد عالی
هدایت شده از محمد حسین حسینیان
سلام استاد از چند نفر این مطلب رو شنیدم. خیلی تمایل دارم که جملات و استدلال استاد رو مطلع بشم. البته دقیقش رو. چون مدت ها روی مکتب تفکیک کار کرده ام. و تمایزی که ادعا میشود ایشون از مکتب تفکیک (به قرائت آقای حکیمی،به عنوان ارائه دهنده این نظریه) دارن رو دنبالشم.
هدایت شده از سید. م
یحیی علوی(کریستین بونو) پیرو خاطره حاج آقا پورطباطبایی
هدایت شده از مرتضی دانشمند
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات من از آقای صفایی ۸.از کتاب الهدایه فی النحو تا تاریخ هنر(تنوع مطالعه) از خاطراتی که از آقای صفایی دارم که آن روزهای پر التهاب و رقابت مکتب ها و ایدئولوژی های گوناگون و ایسم های رنگارنگ که به گفته یکی از طنز پردازان حتی مادربزرگ او نیز مکتبی را انتخاب کرده بود(رماتیسم)، سبب بازشدن افق اندیشه امثال من می‌شد این بود که از همان آغاز ما را با افق های تازه و نو که در زمینه فکر و اندیشه در جهان معاصر بود آشنا می‌کرد. خود بارها گفته بود که هر طلبه بایستی در سه زمینه کار کند: زمینه درسی از فقه و اصول و ادبیات گرفته تا تفسیر و منطق و معانی و بیان و بدیع و... زمینه روحی که همان خودسازی و تهذیب نفس و پرداختن به ضعف ها و کمبودهای اخلاقی مثل حرص و حسد و خود خواهی و مانند آنهاست. و بُعد فکری که برداشت آن روز من از این بُعد، شناختن مکتب های گوناگون مثل مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، عرفان های گوناگون و...بود که خود شیخ در روش نقد به برخی از آنها پرداخته و آنها را به نقد کشیده است. یادم هست زمانی که تازه درس‌ سیوطی را آغاز کرده بودم و هدایه درس می دادم همه رسالت خود را در حفظ ابیات منظومه ابن مالک می دانستم. یکی از آن همان روزها که به منزل آقای صفایی در باجک رفته بودم کتابی را درباره تاریخ هنر از انتشارات دانشگاه تهران به دستم داد. این کتاب تاریخ هنر را از دیدگاه مارکسیستی از زمانی که انسان به تعبیر آنان غار نشین بود تا امروز به تصویر کشیده بود وخاستگاه هنر را بر اساس روابط تولیدی و ابزار تولید تحلیل کرده و آنها را زیربنا و هنر و مذهب و مقوله هایی از این دست را روبنا به حساب آورده بود. من آن روز از این کتاب سر در نمی آوردم اما می دانستم در دنیای اندیشه چیزهایی هست که من نمی دانم اما باید بدانم و دانستم که دنیای طلبگی نباید در حصار جامع المقدمات و سیوطی و لمعه و رسائل محصور بماند. راستی می توان گفت که او یک آگاه و زمان شناس بود. این حقیقت اکنون مرا به یاد سخنی پربار از امام صادق علیه السلام می‌اندازد که فرموده است: کسی که آگاه به زمان خودش باشد اشتباهات بر او هجوم نمی آورد. الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِسُ. شهید مطهری در توضیح این حدیث در اسلام و مقتضیات زمان نگاشته است: مفهوم این سخن آن است که کسی که از شرایط زمان خود آگاه نباشد اشتباهات بر او هجوم می آورد. خواندن کتابهایی از قبیل تاریخ هنر که شاید در آن روزها از کتب به اصطلاح ضلال به حساب می آمد و نقد آنها که پس از آن در کتاب‌های روش نقد و درسهایی از انقلاب از آقای صفایی خواندم کم کم زیرساخت‌های فکری و نقادانه ای را در من شکل داد که خدا را بر همه آنها سپاسگزارم. شگفت انگیز بود برای من ببینم شیخی که مسلط بر مبانی فقه و اصول و شیوه های اجتهادی است و همچون استادی سنتی استصحاب قهقرائی را تبیین می کند هیچ گاه در قهقرا نمی ماند و شاگردانش را به جلو می راند. حکایت همچنان باقی مرتضی دانشمند
هدایت شده از مرتضی دانشمند
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات من از آقای صفایی ۹.از تفسیر تا فلسفه(وجود و ماهیت) مدتی در یکی از کلاس های تفسیر آقای صفائی شرکت می‌کردم. این کلاس در یکی از اتاق‌های سه در چهار منزل آقای صفائی در باجک تشکیل می شد. دور تا دور اتاق دوستان طلبه و با انگیزه نشسته بودند. آن روز آقای صفایی به مناسبت، بخشی از خطبه های امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام را مطرح می‌کرد که درباره خداوند و رابطه هستی آفرین با هستی سخن می گوید. آن جمله این بود که او با هر چیزی است نه این که با آنها یکی باشد و غیر از آنهاست اما نه این که از آنها جدا باشد‌(مَعَ کُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ) نهج البلاغه خطبه اول. برای توضیح این فراز از کلام مولی امیرالمومنین علیه السلام سخن از ماهیت و وجود به میان آمد. این اولین بار بود که من با این دو اصطلاح فلسفی آشنا می شدم. شیخ گویی حدس می زد که افرادی امثال من در جلسه با این مسائل آشنایی پیشین ندارند. برای همین توضیح ‌داد و ‌گفت: "ما گاهی می گوییم: زمین هست، آسمان هست، خورشید هست، ماه هست، سنگ هست... این هستی، همان وجود آنهاست که در این وجود با یکدیگر مشترکند. اما گاهی از چیستی آنها سخن می گوییم که ماه چیست؟ خورشید چیست؟ آسمان چیست؟ زمین چیست؟ سنگ چیست؟ آن چه که حدود وجود را مشخص و چیستی اشیاء را تعیین می‌کند همان ماهیت آنهاست. ماهیت، حدود وجود است..." این تک‌تلنگرها و قلقلکهای ذهنی که گاهی در چند لحظه همچون آذرخش از برابر خیال من می‌گذشت کافی بود تا گرایش به دانستن دانش هایی مانند فلسفه را در ذهنیت ساده و طلبگی آن ‌روزهای من بارور کند. حکایت همچنان باقی مرتضی دانشمند
«یار باش بار نباش» نسیمی کز گل آن کاکل آیو مرا خوشتر زبوی سنبل آیو چو شو گیرم خیالش را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آیو آنچنان سرخوش و عاشقانه این اشعار را زمزمه می‌کرد و مجنون‌وار هر شب چهارشنبه راهی جمکران می‌شد که گویی فقط به یاد یار نفس می‌کشد. اول زیارتی از اهل قبور در قبرستان بقیع و دمی به یاد پدر و فاتحه‌ای بر سر مزارش و بعد به سمت مسجد جمکران روانه می‌شد. اهل تظاهر و ... نبود، معتقد بود باید بارهای زمین مانده را به دوش کشید و به ولی(ع) کمک نمود هرچند توفیق دیدن رویش را پیدا نکنی! سالهای اول طلبگی خیلی پرخاطره و با ابتلاءات زیادی همراه بود خود را عاشق امام زمان(عج) می‌دانستیم و به دنبال دیدن روی چون ماهش هرهفته پیاده به اتّفاق چند تن از دوستان به بیابانهای جمکران رفته و تا صبح با ناله و زاری به دنبال آقا و مولایمان بودیم. شبی درجمکران شیخ را با جمعی یافتم شنیده بود چه می‌کنیم، پرسید: اگر الان آقا را ملاقات کنی چه می‌کنی؟ گفتم به دست و پایش می‌افتم چون پروانه به دورش می گردم و ... گفت: اگر پرسید در راه ما چه کرده‌ای چه؟ چه بارهایی برداشتی؟ با شیعیان و دوستان گرفتار ما چه کردی؟ چه جوابی داری؟ به چشمانم نگاهی سرشار از محبت نمود و ادامه داد خودت باری بر دوش مولا نباشی؟! این را گفت و رفت، به دنبالش دویدم، پس چه کنیم؟ فرمود مالک اشترها به دنبال علی نبودند که فقط رویش را ببینند بلکه عهده‌دار اموری می‌شدند که رضایت علی‌(ع) در آن بود و‌لو فرسنگ‌ها از او دور بودند و زبیرها در کنار علی(ع) بودند ولی طاقت امر او را نداشتند و در مقابل او لشگر‌کشی کردند! ولایی بودن فقط اشک و آه و... نیست بلکه کسب نمودن رضایت ولی شرط است و راه یافتن به صراط و از سبیل‌ها گذشتن و به صراط رسیدن. گفتم عاجزم!! گفت اگر سالکی و به عجز و اضطرار رسیدی با اعتصام و استعانت از ولی به صراط میرسی و نجات می‌یابی. مواظب باش در سبیل‌ها نمانی!
روزی ذر سال ۱۳۶۰ با دایی همسرم خدمت شیخ رسیدم دقائقی هم کلام شدیم ارادت زیادی به سادات داشت نقل میکرد که احتمالا پدر یا جدش خیلی دوست داشتند زن سید داشته باشند ولی نشد خود من هم دوست داشتم زن سید بگیرم ولی اینم نشد حالا باید دنبال عروس سید بگردم خلاصه دوست داشت با سیدی متصل باشد البته اشباحی از خاطره را نقل کردم نا گفته نماند اینحانب در روز میلاد امام هشتم علیه السلام و ۲۲ شهریور سال ۱۳۶۰ در منزل مرحوم شیخ توفیق تاهل پیدا کردم و هنوز است که صدای زیبا و پرمعناست شیخ در گوشم طنین انداز است که قبلت التزویج.....
[2019/8/21،‏ 9:39 ب.ظ] ‏‪+98 939 381 6123‬‏: سلام در گفتگوهایی که با برخی علما و بزرگان داشتم درباره ی مرحوم استاد، یکی از گفتگوهای جذاب، با شیخ علی بهجت پسر مرحوم آیت الله بهجت بوده که بخشیش رو براتون نقل می کنم: ایشون می گفتند که(اگه حافظه م یاری کنه) اول طلبگیشون رو با مرحوم استاد هم بحث بودند(اگه اشتباه نگم، جامع المقدمات بحث می کردند. که البته گفتند چون مرحوم استاد سریع تر طی می کردند دروس رو، مدت کمی با هم بودند). قاعدتا در اون ایام مرحوم استاد باید حدود ۱۳ ساله‌شون می بوده. ایشون گفتند یک تیغی داشتند گویا زیبا بوده که باهاش قلمشون رو تیز می کردند و می تراشیدند و مرحوم استاد ازشون خواسته بودند این تیغ رو بهشون بدن و شیخ علی بهجت هم نداده بودند. ظاهرا یک روز در حرم که بودند و بحث می کردند، مادر شیخ علی بهجت رد می شدند، که مرحوم استاد به حاج خانم میگن شیخ علی تیغ داره. مادرشون هم ازشون اون تیغ رو می گیرن 😄 [2019/8/21،‏ 9:41 ب.ظ] ‏‪+98 939 381 6123‬‏: آخر گفتگومون بود که ایشون گفتند وقتی مرحوم استاد از دنیا رفتند، مرحوم آیت الله بهجت به شیخ علی گفته بودند که هوای خانواده ی مرحوم استاد رو داشته باشند. راوی: موسوی