خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
🌀 آخوندی چه فایدهای دارد؟ 📝 پاسخ مرحوم علی صفایی حائری به ناامیدان سیاهنما 🔻 هنگامی که من وارد حو
البته ویرایش میخواهد : خط آخر «درمان را نپذيرفت» و #فلسفه طلبگی
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 تو که پدرت روشنفکر بود، چرا گذاشت آخوند بشی؟!
📝 پاسخی به ناامیدان سیاهنمای حوزوی که دنبال بیانگیزه کردن طلاب هستند
🖋 مرحوم علی صفایی حائری
🔹 در حدود سال ۴۵ بود، من در صحن نو در یکی از مقبرهها درسی داشتم که حدود ساعت ده با یک استاد خصوصی می خواندم. من روبهروی مقبره، کنار میلههایی که بر سر قبرها میگذاشتند نشسته و منتظر بودم تا استاد بیاید و درسم را بگوید. آن طرفتر هم چند نفر از مردهخورها و مقبرهچیها نشسته بودند و کنار آفتاب گرم و مطبوع، صحبتشان گرم و سرد و گُم بود.
🔹 در این اثنا یک نفر پیرمرد آمد که به من اسمش رسیده بود و میگفتند خیلی حرّاف و متلکپران و خوشمزه است. از راه که آمد مقبرهچیها برایش بلند شدند و او هم کنارشان نشست و فاتحهای خواند و بعد شروع کرد به دیدزدن اطراف.
نگاهش که به من افتاد -با آن قیافه و با آن سن و با آن کتاب- چشمهایش را جمع کرد و دقت كرد و با تحقیر از مقبرهچیها پرسید: «این دیگه کیه؟»
❓یکی از آنها مرا میشناخت و پدرم را هم میشناخت، معرفی کرد و او با آشنایی نخوت زدهای رو به من کرد و گفت: «تو که پدرت روشنفکر بود، چرا گذاشت آخوند بشی؟!»
🔹 مقبرهچیها گوش بودند و بعضیهاشان لبخند میزدند و پیرمرد هم رویی ترش میکرد، سینهای صاف میکرد و منتظر جواب بود.
من هم خیلی آرام و بیتوجه مقداری نگاهش کردم و بعد با نیشخندی ازش پرسیدم: «مگر آخوندی چه عیبی داره؟!»
من این سؤال را طرح کردم تا حرفهایش را بزند و شکمش را خالی کند و او هم منتظر همین فرصت بود، ماشینش را روشن کرد وگاز داد، که «ای بابا اینکه دیگه مثل کفر ابلیس میمونه! حالا از من می پرسی چه عیبی دارد!»
و شروع کرد، که «شبش این طور است و روزش این طور و درسش این طور و بحثش این طور، طلبگیاش فلان و روضهخوانیاش بهمان و تبلیغش بیسار و آقاییاش چنین و مرجعیتش چنان!»
و به قدری مسلط بود که برای من هم تعجبآور بود. و بعد فهمیدم قبلا آخوند بوده و بیرون آمده و این تسلطش از همانجا آب میخورد و در نتیجه، تعجبم رفت.
🔹 آن روز در من حال عجیبی گذاشته بودند. او با طنز و شوخی و مسخره، حرف هایش را خوب قالب می کرد و شرح میداد و از حضار تحسین میطلبید و از من هم تسلیم.
اما من داشتم با مورچهها ور میرفتم و بیاعتنا به تمام خوشمزگیهایش گنجشکها را نگاه میکردم و اطراف را میپاییدم و اصلا به او نگاه هم نمیکردم.
و او که میدید مخاطبش این طور خودسر و بازیگوش و بیاعتناست، به دیگران میپرداخت و از آنها تصدیق میخواست و عاقبت نگاهش در چشم من افتاد و کنجکاو شد که حالم را بررسی کند. نگاه من تیز و مسخره بود.
🔹 خیلی آرام گفتم: «شما خوب بود از من میپرسیدید که برای چه آخوند شدهام، اگر میگفتم نون و آب و شب و روز و فلان و بهمان، خب، راهنماییام میکردید؛ که آقا بفرمایید اون طرف، این در بسته است و بازم که بشه، این خبرها نیست. باید شب چطور بخوابی و روز چطور راه بری و دنبال ... بیفتی و...». و شروع کردم حرفهایی را که زده بود با مسخرگی قطار کردن.
او کلافه شده بود و سرفه میکرد و گردنش را میخاراند و آخر طاقتش طاق شد و گفت: «بفرمایید شما ...آقا میخواهید چه کار کنید؟ چرا آخوند شدید؟!»
🔹 من هم با بیپرواییِ تندی که از چنان بچه آرامی بعید مینمود، گفتم: «من آخوند شدم تا یک مشت آدم احمق؛ مثل تو را که هنوز به نون و آب و ... و شکمشون فکر میکنند، بیارم بالا!» و ساکت شدم.
و اون بیچاره داشت سر میخورد و میگفت: «توی بچه میخواهی منو بالا بیاری؟! این همه آخوند هست، هرجا نگاه میکنی، خدا بده برکت».
🔹 و من با صلابت ماتم گرفتهای گفتم: «اگر یک غربال بزرگ بذارن توی این مدرسه و این آخوندها را که تو میگی، بریزن توش چقدرشون سالم میمونن؟!»
به آرامی طنز آلودی گفت: «پنج نفر». گفتم: «خر مصب! (مذهب) پنج تا برای این جمعیت قم، این استان مرکز، این ایران بسه، تا برسه بقیه جاها؟!»
✅ و بعد گفتم: «من آمدهام که ششمی آن پنج تا بشوم و تو هم باید هفتمی آنها باشی و پسرت هم و استعدادهایی که میشناسی، به ترتیب باید این نیاز را برآورند و این احتياج را جوابگو باشند، نه اینکه از گود بیایی بیرون و کناری بنشینی و توی آفتاب گردنت را بخارانی و همه را تخطئه کنی و شب و روز آنها را به چوب بگیری و مرا هم بیرون بفرستی».
✅ راستی چارهای جز این نیست که هرکس خود بار مسئولیت را به دوش بگیرد و به مقصد برساند.
📗 روحانیت و حوزه، صص۱۷۷-۱۸۰
〰〰〰〰〰
📌 بیشتر بخوانید:
https://eitaa.com/manahejj/3215
💬 پ.ن: طبعا فضای حوزه و روحانیت نسبت به قبل انقلاب (سال ۴۵) بسیار رشد داشته است و انتشار این نوشتار، صرفا جنبه پاسخ به توطئه «بیانگیزه کردن طلاب» را دارد.
#عین_صاد
#فسلفه_طلبگی
@Manahejj
هدایت شده از Mrm
با عرض سلام و وقت بخیر
متاسفانه مطلع شدیم برادرِ آقای دکتر صابریان، به علت سکته مغزی در ICU بستری گردیده و وضعیت مناسبی ندارند.
از همه دوستان تقاضا می کنیم جهت سلامتی و شفای همه بیماران و بویژه ایشان، حمد شفا تلاوت بفرمایند با صلوات بر محمد و آل محمد.
هدایت شده از مؤسسهٔ لیلةالقدر تهران
معرفی_شخصیت_و_اندیشۀ_استاد_علی_صفایی.mp3
5.78M
#معرفی_استاد_علی_صفایی ۱
❇️ معرفی شخصیت و اندیشۀ استاد صفایی
♻️ انسان از زمانی که به آزادی و اختیار خویش پی بُرد، دریافت که فرزندِ انتخابهای خویش است، نه محکومِ شرایط.
☘ @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir
تفسیرسوره همزه.wav
39.75M
بخشی از تفسیر سوره همزه استاد صفایی ره تقدیم شما👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی حاج اصغر زنجانی بر پیکر سالک الی الله حاج آقا فخر تهرانی با حضور آیات عظام استادی، موسوی تهرانی و استاد صفایی حائری رحمة الله علیه ۱۳۷۳۰۵۰۱
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
سلام علیکم شهید حسین ثروت دار ☝️، به فاصله چند ماه بعد از شهید اصغر ترک علی عسکری جمع شاگردان مرحوم حاج شیخ را ترک کرد . عقد بسته بود که شهید داشت ، در سردخانه بهشت معصومه ، پیکرش را دیدم ، نصف صورتش را تیر بار دشمن برده بود. در تشییع جنازه اش که قوچان بر گزار شد ، بنده ، آقای دکتر امیر قاسمی ، حجت الاسلام و المسلمین سعید بهمنی (که خود اصالتا قوچانی است ) شرکت داشتیم .
این سال ها ، هم برخی وقت ها که هنگام بازگشت از مشهد از مسیر شمال بر گشته ایم ، بر سر مزارش فاتحه ای خوانده ایم .
شهید حسین.. چهارمین شهید از رفقا بود ، یک محمد علی نامی بود( فامیلی اش یادم رفته است )که سال سوم طلبگی اش بود که به واسطه گلوله مستقیم توپ فقط نصف پایینی بدنش باقی ماند ، شهید رضا چمانی هم بود ظاهرا شیرازی بود . از این دو بزرگوار هیچ نام و نشانی بنده و سایر رفقا در دست نداریم .
کار بسیار قشنگی که خانواده همسر سابقش انجام دادند ، این بود که پس از گذشت دو سال از شهادت حسین ، وقتی برای دخترشان خواستگار آمد ، از قم رفتند قوچان ، از پدر و مادر حسین اجازه گرفتند . در حالی که به طور طبیعی و عادی به این اجازه نیازی نبود، دخترشان فقط چند ماهی عقد بسته حسین بود و هنوز زندگی مشترک را شروع نکرده بودند.
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
♦️معرفی شهید محمد حسین ثروتدار
🔹️تولد:۱۳۳۳
🔹️شهادت:۱۳۶۶
🔹️محل تولد:قوچان
🔹️مسئولیت:رزمنده مبلغ
🔹️محل شهادت:شلمچه
🌷🌷🌷
بخشی از زندگی نامه شهید:
در اوایل انقلاب فعالیت چشمگیری در رابطه با پیشبرد انقلاب و در درگیری با منافقین و دیگر احزاب مخالف نظام داشت،ودر جبهه به عنوان روحانی رزمنده حضور داشت ودر عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
📎با ما همراه باشید👇👇👇👇👇
🔺 آدرس صفحه اینستاگرامی:
http://instagram.com/sh_737_q
🔺آدرس کانال تلگرامی:
https://t.me/joinchat/AAAAAEThvAjWJaw29ohzdw
هدایت شده از حیدری نیک
خدارحمتشان کند دوسالی هم حجره بودیم وقتی خبرشهادتش رابه مرحوم استاددادم اشک درچشمانش حلقه زدوآثارغم واندودرچهره شان کاملا هویداشد، استادبسیارحسین رادوست داشت وانصافاازمخلصین وپاکان روزگاربود،خدایش مقامش رامتعالی گرداند
هدایت شده از راهنمایی رساله 🇵🇸
پایان نامه - برداشتهای قرآنی -استاد صفایی.pdf
539.5K
پایان نامه ای با موضوع برداشتهای قرآنی استاد صفایی از دانشگاه فردوسی مشهد
هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
بیست و یکسال پیش بود که دیدم پدرم در اتاقک کارگاهش بلند بلند گریه می کند؛ پرسیدم چی شده؟ گفت: استادصفایی رفت! او به رسم هر ماه، در سفر زیارتی امام رضا علیه السلام دچار سانحه تصادف شده بود.
خیلی زود یاد اولین برخوردم با ایشان افتادم؛ شبی در تهران مهمان منزل پدرم بودند؛ وقتی زنگ زدند من رفتم در را باز کنم تا از در وارد شدند سرم را بوسید و چه برخورد عجیبی داشت.
شیخ علی صفایی، از آن مربیان دینی بود که بی ریا و بی ادا، بذر محبّت می کاشت و با دانش و منشِ مثال زدنی اش، ذرّه ذرّه رویشِ شاگردانش را دنبال می کرد.
کتابهایش همه پرنیانی از علم و معنویت بود؛ یکی از اساتید بزرگ حوزه گفته بود عمق مطهری را با نثر شریعتی با هم داشت.
از مزایای ایشان بهره مندیِ گسترده از گنجینه ی ادعیه ی معصومین علیهم السلام بود؛ چقدر با شرح دعایِ مکارم الاخلاقش، جانِ تازه گرفتم.
می گفت طلبه نباید وابسته به شهریه و منبر باشد و خوب است که حرفه ای بیاموزد؛ در قم با همکاری پدرم کارگاهی برای کارِ طلبه ها و دانشجویان راه انداختند.
دغدغه ی رفع مشکلات مردم را داشت و درب خانه اش تا پاسی از شب، به روی عموم مردم باز بود. وقتی وارد می شدی، اول می پرسید شام خورده ای؟ اگر می گفتی نه، می رفت غذایی برایت آماده می کرد.
مشکلات اقتصادی و خانوادگی اطرفیانش خیلی ذهنش را درگیر می کرد و این حدیث امام رضا علیه السلام ورد زبانش بود که " بهترین زندگی را کسی دارد که اوضاعِ مردم در حیات او بهتر شود"
بی شک برای همیشه در خاطرِ مربیان خواهد ماند...
به اهل کتاب و فرهنگ توصیه می کنم آثار ایشان را از دست ندهند:
#مسئولیت_و_سازندگی
#انسان_در_دوفصل
#نامه های_بلوغ
#رد_پای_نور
#روزهای_فاطمه
#بهار_ رویش
#غدیر
#وارثان_عاشورا
#صراط
#با_جاری_قرآن
#ای_قامت_بلند_امامت(درباره حضرت مهدی علیه السلام)
مصطفی آذرخشی
هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
شوق پرواز ...
همه در بهت فرو رفتنه بودند
کوچه را ،
شهر را ، انگار گرد مرگپاشیده بودند .
پیکرت که رسید
صدای شیون
هق هق
و آه های جگر سوز از هرطرفی
به گوش میرسید
درخانه
هنگامه ی تغسیل
درحرم به وقت نماز
و لحظه وداع و خاکسپاری .
همه از رفتنت محزون بودند .
محزون !!
یکی سنگ صبورش را از دست داده بود
یکی تکیه گاهش را
دیگری استادش
یکی صندوق قرض الحسنه اش
یکی مرادش را
و یکی میانجی دعواهای خانوادگیش را .
هرکس متاعی را از دست داده بود ؛ و هرچه آنرا قیمتی تر میدید ، به اندازه درک ازنایابی و تکرار ناپذیریش بیشتر و بیشتر میسوخت .
و اینها همه نشان از خویش خواهی های ما داشت با رنگی از تکریم .
هرکس برای خویش میگریست ، مهم نبود که تو رفتی ، مهم این بود که مارا با نیازهای جورواجورمان که فقط تو میتوانستی از عهده برآورده کردنش آنهم به خوبی بر بیایی تنها گذاشتی . در زندگی عادی مان هم همین است .
ما برای محرومیتمان از خدماتی که روزی کسانی مثل پدر و مادر به ما میدادند و امروز به خاطر فقدانشان دیگر خدمتشان هم مستمر نیست بیشتر اشک میریزیم تا برای خود پدر و مادر . حزن ما برای چگونگی هاییست که شامل حال ما میشود و ما را در بر میگیرد ، نه برای چرایی هایی ها و فلسفه ی آن . کوه نورد هایی که عادت داشتیم بارمان را خدمه بدوش بگیرد و فقط زحمت حمل نام فاتح قله را برای تمام عمر یدک بکشیم .
بچه های چند ساله ای که کمر مادر را با توقع بغل های همیشگی خود در ازای گریه نکردن و پا بر زمین نکوبیدن خم کرده بودیم .
اما تو دیگر رها شده بودی .همچون بادبادکی سبک که قرقره را از دستان کودکی ربوده بود ، شتابان ، دور شدن ازاین خاک را به آغوش کشیدی .
حق داشت آن رفیق صادق و نازک دلمان که نتواند لطافت تو را در محاصره ضمختی ها و فرسایش های متوالی و سو استفاده های مکررمان ببیند وبرایت آرزوی مرگ کند و تو ، گل از گلت بشکفد که راستی راستی حرف دلت را زده و با خنده ای ملیح حسن نیتش را پاسخ دهی .
مگر نه اینکه دنیا سجن مومن است و تو خود بارها میگفتی تنگی دنیا عشق به مرگ را در من برمی افروزد .
مگر نه اینکه پدر بارها وبارها داستان آن هندومرد مدرسه ی کربلا را مقدمه ای برای بیان شوق وافر خویش به مرگ کرده بود !!
مگر نه اینکه اندکی قبل مرگ ، در حالی که غرق تماشای آسمان بودی آه عمیقی کشیدی و گفتی بچه ها ؛ مرگ خیلی زیباست !!!
مگر نه اینکه دکتر پزشکی قانونی را تا صبح درگیر و مسحور و غرق سوال از جسم بی جان خودت کرده بودی !!
و مگر نه اینکه روی سنگ غسالخانه تبسمی عمیق و معنا دار به لب داشتی !!!
میدانم .
خنده دار بودیم .آدمهایی که مرگ را پایان میپنداشتیم ، نه آغاز دویدن ها .
حتی اگر تو خود هزاران بار شعرش را برایمان زمزمه کرده باشی .
کاش کمی از تو یاد میگرفتیم .ازوداع توبا پیکرفرزند نوجوانت محمد .
حاج شیخ ؛
براستی که تو را داشتن ، آنهم به قیمت اسارتت ، درین پوسته ی تخم مرغ تنگ و تاریک دنیا ، بس جفای بزرگی بود به روحی که لحظه ای درین کالبد محدود آرام و قرار نداشت .
اینکه بعد آنهمه فریادها و اشک ها واقامه دلیل هاو اتمام حجت هایت،دقیقا امروزها به چه مشغولیم و
چه میکنیم را ، بهتر است تک به تک از هرکداممان آنهم در کنج خلوتی بپرسی ، میدانی که حقیقتا اهل ریا کردن نیستیم .
بگذریم که حرف بسیار و مجال اندک .
میدانم حساب عمرت را خوب داری ،چه زود بیست و یک ساله شدی .
راستی ؛ تو دیگر مانع نوشته هایت نیستی ،
حداقل نه مثل آنروزها .
تولدت مبارک پیرمرد
تولدت مبارک ...
* نویسنده متن ترجیح دادند متن بدون اسم منتشر شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسفیان:
آمدنم بهر چه بود؟
ما را در بهترین ترکیب آفریده اند و در اسفل السافلین و پایین ترین قرار داده اند تا حرکت کنیم. به کدام سمت؟ به جهتی عالیتر از خود. بنابرین آمده ایم تا درخت گونه و گیاه وار سبز شویم؛ ریشه معرفت بکاریم و تنه و ساقه عشق و مسئولیت بدوانیم. نیامده ایم چون کرم ابریشم اطراف خود را زیاد کنیم؛ بر ثروت و قدرت وعلم خود بیفزاییم و در دام آنها هلاک شویم. بل آمده ایم تا خود را بزرگ کنیم و زیاد گردیم و بسط وجودی پیدا کنیم و با این وسعت وجودی دیوارهای محدودیت را فرو بریزیم و از اسارتها آزاد شویم و دنیای کم را زیاد کنیم و دنیای مرده را زنده گردانیم و آن را به محبت و عشق تبدیل نماییم . آنجا که با دنیایی که در دست داری یتیمی را سرشار می کنی و یا بزمی را به پا می کنی و با اطعام و بخششت محبت ایجاد می کنی یعنی دنیای مرده ای که نهایتا فلز طلاست حیات داده ای و از عشق لبریزش کرده ای. این است که کنز نمی کنی تا مدفون شود و بخل نمی ورزی تا بگندد. پس آمده ایم تا عارفانه و عاشقانه و زاهدانه از دنیا حیات و عشق را برداشت کنیم و مستانه به سیر خود ادامه دهیم و از ظلمت به نور خارج شویم و به سرعت نورعوالم را در نوردیم و برویم. چه شیرین آمدنی و چه زیبا رفتنی آنجا که استاد صفایی اینگونه برای ما می سراید:
هدایت شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸آقای صفائی حائری، جامع مطهری و شریعتی بود🔸
💎 ویژگی آقای صفایی [حائری] این بود که هم #اندیشههایش جایگاه سالمی داشت و هم #روش او روش مؤثری بود.
متأسفانه برخی از اندیشمندان ما «#محتوا» داشتند، ولی «#فرم» نداشتند و برخی بالعکس بودند.
💎 دکتر شریعتی در «فرم بیان» و ورود به مطالب و انتخاب واژهها خوب بود؛ ولی در «محتوا» خوب نبود و اسلام شناس نبود. استاد مطهری در «#محکم_بودن_اندیشه»، #کم_نظیر بود؛ اما «فرم» او به اندازه محتوایش خوب نبود.
💎 من وقتی کتاب غدیر آقای صفایی (عین-صاد) را خواندم، در حاشیه آن نوشتم: «قدر این نویسنده، شناخته نشده است. او محتوای شهید مطهری را دارد و روش بیان شریعتی را»
💎 آقای صفایی #شناخته_نشد. من اگر در مروری که در چند تا از کتابهایشان داشتم ضعف اندیشه دیده بودم، ایشان را #ترویج نمی کردم.
▪️ 22 تیرماه، سالروز رحلت متفکر ژرف اندیش، استاد علی صفایی حائری (ره) تسلیت باد.
@haerishirazi
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
سلام علیکم.
مطلب ذیل را با اندکی تغییر در بخش تعلیقات کتاب در دست چاپ مسکن محل آرامش آورده ام.👇
" علی صفایى حائرى (1378 - 1330) اندیشمند فرهیخته، عارف شیدا و نویسنده و شاعر بى آرام، در شهر قم به دنیا آمد . پس از آشنایى با ادبیات کودکان در سطح مجلّه هاى کودک آن روزگار و دست یابى به ادبیات نوجوان در سطحى گسترده تر، در چهارده سالگى به تاریخ ادبیات ایران و ادبیات معاصر جهان روى آورد و با شاهکارهاى ادبى، در هر دوره آشنا شد.
آشنایى با آثار و اندیشه هاى فرانتس کافکا و صادق هدایت و تحلیل هاى پوچ گراى غربى و آمریکاى لاتینى و طرح هاى اگزیستانسیالیستی و مارکسیستى، ره آورد مطالعات گسترده اش در آغاز نوجوانى بود.
به قول خودش در کتاب نامه های بلوغ و تاریخ معاصر، در سیزده سالگی از صادق هدایت و صادق چوبک گذشته بود. در نامه اول کتاب نامه های بلوغ( که در شروع بلوغ هریک از فرزندانش برایشان می نوشت )خطاب به فرزند شهیدش محمد ( که درسحرگاه پنجم فروردین 1367در هنگام ورود به حلبچه شهید شد) می نویسد:
" که تا سال 1365،بیش از 200000صفحه از ادبیات داستانی را مطالعه کرده بود. این مطالعات تا حدودی در کتاب های ذهنیت و زاویه دید در نقد و نقد ادبیات داستانی، و کتاب استاد و درس ؛ ادبیات و هنر بروز پیدا کرده است."
وی هم زمان به تحصیل ادبیات عرب، معارف و فقه اسلامى، نزد پدر فرزانه اش همت گمارد.شاید مهم ترین پدیده در این دوره از حیاتش، «تجربه ى شهود»ى است که در پانزده سالگى داشته است. و همین تجربه ى شگفت، سرآغاز پیدایش دگرگونى و تحوّل شگرفى در سراسر زندگیش گردید. البته او، پیرامون این پدیده - جز به اشاره، در چند سطر کوتاه از کتابى - یادکردى نداشته است.
در شانزده سالگی، ازدواج کرد،و در بیست سالگی، نخستین فرزندش(شهید محمد) تولد یافت. و با این تولد -به تعبیر خودش- زندگی آرام و ساده اش، دست خوش بلاءها و شورها و لطفهایی شد.در هجده سالگی، نخستین کتابش را با عنوان «مسوولیت و سازندگی» به نگارش درآورد؛ که به واقع، شالوده و ساختار تفکرش، بر این پایه استوار گشت. در این کتاب، «تربیت و سازندگی» را نخستین نیاز انسان و زیر بنای حرکت او بر میشمارد.او لیاقت خود را در درک عمیق و صحیح مبانی فقه و اصول به همگان نشان داد و به عنوان یکی از اساتید صاحب نام و طراز اول حوزه علمیه درخشید .در عنفوان جوانی به مقام شامخ اجتهاد نایل آمد.در نوزده سالگی به تدریس کفایه الاصول برای تعدادی از طلبه ها پرداخت.
روش او در تربیت شاگردان، سنت فراموش شده ی علمای سلف را زنده کرد. او با اقتدا به شیوه ی پربار گذشته حوزههای علمیه، افرادی را تربیت کرد که از ابتدایی ترین مراحل تحصیل تا دروس ادبیات و سطح، همه را به آن ها آموخت و همگام با آنان و در کنارشان تا آن جا این روش را ادامه داد که درس های خارج حوزه را با آن ها به مباحثه نشست. و نه تنها در کارهای علمی، که در همه ی امور زندگی در کنار آن ها بود و به حل مشکلاتشان پرداخت. بیش از 8 تن از شاگردانش در دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
مرحوم صفایی در اوج خفقان نظام ستم شاهی و در آستانه ی به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی، هم زمان و در کنار تدریس کتابهای درسی حوزه، با نثر شیوا و قلم رسای خود آثار ارزشمندی را در زمینههای مختلف علوم اسلامی پدید آورد.
اولین ویژگی آثار مرحوم صفایی، کلیدی بودن آنهاست. او در زمینهای که دست به تالیف زده، سعی کرده است روش های موثر در شناخت موضوع و راههای پیشبرد اهداف و آثار آن را فرا راه پویندگان آن علم قرار دهد.
از دیگر ویژگی های آثار آن فقید سعید، مبارزه با التقاط، مادی گری و مرزبندی و جداسازی غث و سمین و پاسخ به شبهات و اشکالاتی است که از سوی منحرفان و مخالفان مطرح شده و او با ذهن کنجکاو و فراست خاص خود، با پاسخهای صحیح علمی و قانع کننده به رفع و دفع آنها پرداخته است.
وی بر نگرش نظاممند به آموزههای دینی تأکید داشت و در بین نظامهای اسلامی، معتقد به تقدّم نظام تربیتی بر نظامهای دیگر بود. کتابهای «مسئولیت و سازندگی»، «رشد»و «صراط» ،«حرکت»، «استاد و درس ؛ادبیات»،«دهنیت و زاویه دید در نقد و نقد ادبیات داستانی » و سه گانهی او درباره حکومت دینی از جمله آثار مهم اوست.
علی صفایی در سال ۱۳۳۰ش در قم متولد شد. پدرش آیت الله حاج شیخ عباس صفایی حائری از علمای قم بود که در آبان 1357 از دنیا رفت..علی پس از تحصیلات ابتدایی، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. ادبیات را پیش نصرت میانجی و جلیلی آموخت. شرح لمعه را از اسدالله مدنی، ابوالفضل موسوی تبریزی و سید عبدالکریم موسوی اردبیلی درس گرفت و کتاب رسائل را نزد سید مهدی روحانی خواند و مکاسب و کفایه را در درس محمدتقی ستوده، حسین نوری همدانی و محمد فاضل لنکرانی حاضر شد. صفایی در درس خارج سید محمد محقق داماد، مرتضی حائری یزدی و پدرش عباس صفایی حائری شرکت کرد.
خودش می گفت در
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
هر روز 13 درس می گرفته است.
صفایی با رعایت کامل مراتب تقیه با مبارزانی چون شهید سید علی اندرزگو، سید علی اکبر ابو ترابی ، و حاج حسن تهرانی (پدرهمسر مرحوم آیت الله خوشبخت و پدر بزرگ عروس اول مقام معظم رهبری ) همکاری می کرد.
در سال 54 ، هنگام اعلام تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، فردی را برای ترور او فرستاده بودند ، زیرا چند تن از افراد نزدیک به سازمان را تشویق به جدایی از سازمان کرده بود . فردی که برای ترور آمده بود هم از سازمان جدا شد.علاوه بر سازمان جهنمی منافقین ، انجمن حجتیه هم با او شدیدا مقابله می کرد ، زیرا چند تن از مدرسین رده بالای انجمن را از آنان جدا کرد، به طوری که یکی از انان در روز بیست و یکم بهمن سال 57 تا مرز شهادت پیش رفت .
صفایی، «بزرگ بود، بی آن که به بزرگ بودن بیندیشد.» پارسایی بود که شادی ها،در چهره و نگاهش همواره موج میزد و حزن و اندوهش را، در اندرون دلش مینهفت. همگان را به خلوت و تنهاییاش نیز راهی بود؛و خانه و سفره ی اطعامش به روی دیگران گسترده و باز. از چشمانش «مهر» و از زبانش «ذکر» و از دستانش «خیر»، پیوسته میتراوید. مرد «خدا» و «مردم» بود. و اینها همه، بازش نمیداشت، که به نقد فیلم و رمان نپردازد، شعر نو نسراید و همه هفته، به بازی فوتبال نرود!
عارف شیفته و شیدایی بود، در سلوک بندگی حق. عزمی استوار داشت و ایمانی پایدار. عاشق و مشتاق و خستگی ناپذیر، در «راه»ش گام بر می داشت. شعر و کتاب و فقه و عرفان صفایی، برایش قله هایی نبودند، که از دامنه ی جامعه و جهان پیرامونش، دامن برچیند و تنها، در خلوت عزلت و انزوا، به سیر و سلوک و طی طریق بپردازد. او می گفت:
آن جا که آدم ها دارند می پوسند و از درون پوک می شوند، اگر به خلوتی و کنجی پناهنده شده باشی، این ارزشی ندارد. حتی در همان خلوتت، محاصره میشوی و در خانهات، از پای می افتی!
در سفر و حضر،همواره به تربیت و سازندگی نیروهای کارآمد می پرداخت. بنا بر قول حجت الاسلام و المسلمین ایزدپناه یکی از اولین شهیدان انقلاب اسلامی مشهد در سال 1356 که جوان هندوانه فروشی بود در اثر یک برخورد به او متمایل شده بود. جوانی که در روز ماه مبارک رمضان در حال روزه خواری در ملأ عام بود، با برخورد حکیمانه و مهربانانه او به راه آمد. خودش از ماجرای ویولونیست متظاهر به کوری که در خیابان های مشهد ویلون می زد سخن می گفت که در اثر یک سلام کردن به وی نه تنها ویلون خود را شکسته و توبه کرده بود بلکه در حدود سال های 53-54 به حوزه علمیه رو کرده بود.
اگر در دورترین منطقهی کشور، زمینه ی تربیتی مییافت، رنج سفر را بر خویش هموار میساخت و به سوی آن میشتافت و در این راه، شب و روز را نمیشناخت. به ویژه، برای جوانان بیش ترین ارج و برترین ارزش را قایل بود. همین بود که پیرامونش نیز، از حضور و همراهی جوانان، هیچ گاه خالی نشد. در خانهاش و آغوش مهربانش، چه روز و چه شب، همواره به روی همگان باز بود. بسیار اتفاق میافتاد که در نیمههای شب -که تاریکی و خواب و سکوت بر سر شهر و ساکنان آن سایه می افکند- پذیرای جوانان محروم و بی پناه میگشت. یکپارچه شور زندگی بود؛ شوری بی پایان! صفایی، سالک بود. سالک «صراط» بود. سالک «صراط»ی که، نه با عبادت و ریاضت و خدمت و شهادت، که با «عبودیت»، بر آن گام میزد. صفایی، انسان را نه بازیگر، و نه بازیچه و تماشاگر؛ که -هم زبان با حافظ- او را طایر گلشن قدس و رهرو منزل عشق می خواند.
آن ها که صدای پای مرگ را؛ از آهنگ ضربان قلب شان، نزدیک تر احساس میکنند؛ و در ضیافت «زندگی»، «مرگ» را می بینند، که به هر مولودی، چگونه خوش آمد می گوید! اینان تا رسیدن «مرشد» و «وسیلهها» و «شرایط بهتر»، منتظر نمی مانند و راه یابی به «صراط» را، میطلبند. ره یافتن به «صراط»، در سلوک صفایی، با «خلوت و توجه» در خود و «شناخت و سنجش و انتخاب معبودها» آغاز میگردد. و با «ایمان» و «جهاد و مبارزه»، به «بلاءها و ضربهها» میرسد؛ که در طریق عشق بازی، امن و آسایش ،بلاست و اهل کام و ناز را، در کوی دلبری راه نیست! منزل بعدی سالک، «عجز و اضطرار» است. آن جا که سالک، در راه دنیا به بن بست میرسد، و در راه خدا، به عجز: «تو که، نه جای ماندن داری و نه پای رفتن و نه راه برگشت، تو به عجز و اضطرار رسیدهیی. آدمی که از تمامی هستی بزرگ تر شد، دیگر به آن راه ندارد. هیچ جوجهای، دوباره در پوست خودش قرار نمیگیرد!»
زندگی علمی و عملی استاد فقید، قابل تفکیک نیست. اگر مدتی با او می زیستی، می دیدی که زندگیش همه ورد و زمزمهای واحد بود این زمزمه را در درسش، در جنگ و صلحش و حتی در خندههایش مییافتی. اگر چه در میان ما بود ولی با ما نبود. سخت مشتاق مرگ و رفتن بود . از مرگ چنان با اشتیاق می گفت، که زندانی از زمان آزادی خود می گوید. زندگیش مضمون آخرین سخنرانی های محرمش بود.
در آخرین محرم ، از احیاء امر گفت و گو می کرد و از این روایت ک