eitaa logo
خاطرات شیرین
24.8هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
32 ویدیو
5 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
یه روز با رفیقم ساعت۷ 🕖 بود رفتیم در خونه ی همسایه‌مون رو بزنیم فرار کنیم، بالای پشت بوم‌شون یه پنجره خیلی بزرگ 🪟هست که به کوچه راه داره، ما رفتیم در زدیم اومدیم فرار کنیم دیدیم داداشش😰 اون بالا ایستاده داره ما رو نگاه می کنه😀ماهم بد جوری ضایع شدیم🤨داداشش از اون بالا گفت کاری دارید؟ حالا ما هم هول شدیم، شل و ول گفتیم 🤭اممم زهرا هست؟ (زینب اسم دختر همسایه‌مون هست ) داداشش داشت نگاه می کرد😐 دوباره گفتیم زهرا هست؟ خیلی بد ضایع شدیم، دیگه در رفتیم دو ساعت فقط می خندیدیم🤣 توجه: وقتی دارید کاری رو انجام می دید مطمئن بشید همه جا امن هست‌.😅 🎬@khaterehay_shirin
سلام این خاطره نیست ولی جالب هست، الان وانتی داشت رد میشد با همون صدای جذاب و خش دارش می گفت، پیاز دارم، گوجه دادم، خیار دارم، سیب زمینی دارم بعد برگشت عقب وانتش رو نگاه کرد گفت نه سیب زمینی ندارم ببخشید🤩😄 🎬@khaterehay_shirin
سلام به کانال باحال خاطره های شیرین... خاطره من برمی گرده به سوتی آقای شوهر 😐یک روز رفتیم داروخانه هم لاستیک دکمه ای می‌خواستیم هم قرص سرما خوردگی... داروخانه خیلی شلوغ بود ... شوهرم هم چند باری اومد هی گفت لاستیک دکمه ای هم قرص سرما خوردگی گفتم آره دیگه چند بار می پرسی ... خلاصه نوبت رسید به آقای شوهر که خانم گفت بفرمایین چی می‌خواستین...آقای شوهرم که چشم‌تون روز بد نبینه گفت خانم قرص دکمه ای دارین😅داروخانه رفت هوااااا از شدت خنده 🤣🤣 🎬@khaterehay_shirin
🛑 عبا و کت و مانتوی جواهردوزی شده ی ، اینستا ،با نصف قیمت 😱 اومد ایتاااااا🎊🥳 ‌ ‌ ‌ 💚 تولید کننده ایم 💚 ❤️‍🔥 طرح های اختصاصی که هیچ جا ندیدی 🥺 🛑 به قدو سایز خودت با هر رنگ جواهردوزی که بخوایی ،برات سریع آماده می کنیم😍😘👇اینجا👇بزن روش👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2873360934Cb9463004f9 https://eitaa.com/joinchat/2873360934Cb9463004f9 ♨️ 👆 خاص باش 👆 ‼️آماده ی همکاری بامزون ها و کانال دارها😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام مجدد😂 نامزد بودیم شوهرم گفت بیا بریم پیتزا بخوریم یه بارون شدیدی می بارید که نگو خلاصه راه افتادیم رفتیم من هم خیلی به خودم رسیده بودم چشمتون روز بد نبینه همین که در ماشین رو باز کردم پیاده شم پام رو گذاشتم وسط جدول کنار خیابون که تمام روش رو آب بارون گرفته بود شوهرم میگه وقتی نگاه کردم دیدم غیب شدی فقط دستت مشخص هست که از آب بیرون مونده اون لحظه که بیرون اومدم گریه کردم و شوهرم از ترسش خودش رو به زور نگه داشته بود نخنده ولی بعدش اینقدر که خنده‌ام گرفت تلخی اتفاق برام شیرین شد تمام آرایش روی صورتم پخش بود😂 🎬@khaterehay_shirin
سلام میخواستم کانال رو تبلیغ کنید آیدی نداشتید سلام تو سنجاق و بیوی کانال هست.برای تبلیغ به کانون تبلیغاتی قاصدک مراجعه کنید. @ghaasedak
سلام من امشب خیلی ناراحت بودم گفتم بیام کانال شما باز کنم، این بنده خدا که نوشته بود همه ریختن روی سرش روبوسیش کنن. این رو خوندم اینقدر خندیدم که اشکم در اومد، خواستم از همین‌جا ازشون تشکر کنم، دلم شاد کردی خدا دلت شاد کنه...لطفا توی کانال بذارین همیشه دعاگوتون هستم. 🎬@khaterehay_shirin
سلام من یه دایی داشتم خیلی مامانم و خاله هام دوستش داشتن، موقع خاک‌سپاری جو گرفته بود خالم رو می گفت: قیمه بادمجون های من رو خیلی دوست داشت دیگه نمیپزززززززم، هی نگاه می کرد تو چشم شوهر خالم می گفت دیدی بی کس شدم؟ دیگه مرد نداریم مردهامون رو خدا برد...فقط قیافه شوهر خالم و ماهایی که زمین رو چنگ می زدیم☹️🤣 🎬@khaterehay_shirin
❇️مباهله بزرگترین فضیلت امام علی علیه السلام از نظر امام رضا علیه السلام 🎬@khaterehay_shirin
سلام به همگی یادم هست وقتی مدرسه ای بودم یه شب قرار بود یه فیلم سینمایی پخش کنند من و خواهرم دوست داشتیم ببینیم ولی ساعت ۱۲ به بعد بود بابام اومد گفت برید بخوابید و تلویزیون رو خاموش کرد... ما هم حرف گوش کن رفتیم سمت اتاقمون، تو اتاق به خواهرم گفتم بذار بابا بره تو اتاقش بخوابه دزدکی میریم می بینیم... زاغ سیاه بابام رو چوب زدیم رفت تو اتاقش، بعد با خواهرم دوتایی ادای بدل کارای پلیس ها رو در آوردیم و کمین کردیم و رفتیم جلو... من رو جو گرفت دو تا پشتک پلیسی زدم تا برسیم به تلویزیون ..‌ تلویزیون رو روشن کردیم با صدای کم ... یه دفعه دیدیم بابام تو تاریکی با نور ملایم  روی مبل نشسته بود همه کارهای ما رو هم دیده بود و بالشت رو گاز گرفته بود و می خندید... خواهرم تلویزیون رو خاموش کرد متوالی شدیم ...نگو رفته بود از اتاق بالشت برداشته بود زودتر از ما اومده بود رو مبل که مثلا تنهایی فکر کنه 😁😂 🎬@khaterehay_shirin
یادم هست یک بار سر کلاس فیزیک بودیم معلم‌مون مقنعه‌‌اش رو در آورد یه گردنبند خوشگل گردنش بود، خلاصه ما هم الکی می‌خندیدیم، روی یه تیکه کاغذ کوچیک برای هم‌ می نوشتیم که عقده ای هست و می خواد گردنبندش رو ببینیم. کلی خندیدیم، معلم اومد برگه‌ رو ازم بگیره هرکاری کرد ندادم بهش آخر سر ول نکرد من هم سریع کاغذ رو خوردم، اگر می گرفت آبرومون می‌رفت. بعد از چند سال متوجه شدم خانم متشخصی بود ما اسکول بودیم 😅 🎬@khaterehay_shirin
یه خاطره جذاب و خنده دار بگم براتون ما بچه که بودیم خیلی شلوغ بودیم می خواستم برم اردو با بچه ها که بابام اجازه نداد من هم یواشکی پول بر داشتم و با انگشت شصتم کاغذ رو مهر زدم و بردم مدرسه چند روز بعد وسایل اردو رو آماده کردم یه جا گذاشتم کسی نبینه و صبح روز بعد که با داداشم رفتیم مدرسه تو راه گفت ما چرا داریم می ریم مدرسه امروز روز تفریح و اردو هست گفتم بیا بریم اونجا میفهمی از قضا که اتوبوس دم در مدرسه بود سوار شدیم و رفتیم😁کلی خوش گذشت اردو جاتون خالی، شب برگشتیم خونه با خستگی و بی حالی مامانم گفت از صبح نگرانیم کجا رفتید و ... من هم گفتم اردو بودیم😁 گفت ای مارمولک دیگه خود سر شدی و بی اجازه میری گفتم همین یه باره😁بابام هم که بعدا فهمید گفت خودت رفتی هیچ اون داداشت رو کجا بردی😂 گفتم اون بدون من نمیتونه که خلاصه که خوش گذشت بقیه پول اردو هم کیک و نوشابه خریدیم و با داداش خوردیم. 🎬@khaterehay_shirin
امروز نتایج امتحان داداشم رو دادن، جغرافیا شده 19/75 داره خودش رو میکشه میگم خب حالا مگه غلطت چی بوده؟؟؟ میگه سوالش این بود؟ بزرگترین صحرای جهان کجاست؟ و در کدام قاره قرار دارد؟ جوابش ذو نوشتم : صحرای آفریقا در قاره آسیا !!!🤣😩 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام با خاطرات چشم پزشکی یاد اولین باری افتادم که توی بچگی رفتم چشم پزشکی، دکتر گفت دستت رو بذار روی چشمت و شروع کرد به پرسیدن جهت علائم، بعد گفت حالا باز کن من هم دهنم رو باز کردم...چکار کنم خب از بس رفته بودیم دکتر و می خواست گلو رو معاینه کنه می‌گفت باز کن منظورش هم دهن بود دیگه... بعد از حدود ۴۰ سال هنوز یاد میفته هم خنده ام می گیره هم خجالت می کشم‌. 🎬@khaterehay_shirin
سلام دختر عموی ما چربی و فشار و اوره و قندش همه چی بالا هست دارو می خوره یه روز حالش خوب نبوده فشارش رفته بوده بالا شوهرش زنگ میزنه به دکترش ساعت 11 شب میگه کی مطب هستین بیایم دکتر هم بهش میگه ساعت 3 نصف شب اون موقع سرم خلوت هست این دو تا آی کیو هم پا میشن میرن از ساعت 3 جلوی در مطب می شینن تا 8 صبح که دکتر میاد به دکتر میگه چرا این همه دیر اومدین خودتون به ما گفتین 3 این جا باشید دکتر هم میگه من غلط کردم هم چنین چیزی گفتم😐 آقا نگو شوهرش شماره رو اشتباه میگیره طرف هم این ها رو دست میندازه سرکار می ذارتشون. 🎬@khaterehay_shirin
سر کلاس یکی از اساتید سرشناس بودیم تو دانشکده حقوق واسه اصول فقه، جلسه اول بود و ورودی‌های جدید هنوز ثبت‌نام نکرده بودن بیان سر کلاس، ما که از ترم قبل درس رو افتاده بودیم رفتیم نشستیم سر کلاس، آقا استاد می گفت تو پیشونی شما استعداد موج میزنه😂ما هم سه چهار نفر بیشتر نبودیم همه‌مون از شدت خنده داشتیم به قهقرا می رفتیم (استاد فکر می کرد ما از این خر خون ها هستیم که تازه اومدیم دانشگاه و جلسه اول بعد ثبت‌نام حاضر شدیم) خلاصه در ادامه تعریف هاش می گفت شما هستیید که آینده این مملکت رو میسازید.یهو یکی گفت آینده‌سازان هفته دیگه بعد ثبت‌نام میان استاد! ما افتادیم درس رو نمی دونستیم امروز تشکیل نمیشه و گرنه نمی‌ اومدیم. 🎬@khaterehay_shirin
سلام چندین سال پیش قرار بود برای خواهرم خواستگار بیاد. خواستگار هم خواهر یکی از دوست هام بود که برای داداشش اومده بود. از اون وضع خوب ها و با کلاس‌ها😎اون زمان هم سریال شب‌های برره پخش می‌شد اکثرا تکه کلام‌های اون سریال رو تکرار می کردند یادتون هست که؟😉😅آقا صدای زنگ خونه که بلند شد. من اصلا یادم نبود که خواستگار ها اومدند آیفون رو برداشتم و بلند با لحن شیر فرهاد گفتم: هاااااا کی بییدَ؟؟ واای از خجالت می خواستم خودم رو آتیش بزنم😖😰من😰خونواده ام😱😡خواستگارها😳🧐 🎬@khaterehay_shirin
سلاااام آقا یه بار می خواستم مثلا توی آینه دستشویی ادای خواننده ها رو در بیارم هی موهام رو تاب دادم آب پاشیدم این ور اون ور انگار دارم توی کلیپ بازی میکنم بعد آب ریخت روی چراغ و چراغ دستشویی پوکید😂من الکی جیغ و داد کردم که دعوام نکنن وسطش خنده ام گرفت مامانم فهمید اینقدر فحش بهم داد🤔 🎬@khaterehay_shirin
قدیم ها یه نوع کلاه دور دار بود کلاه پهلوی می گفتن، تو لرها معمولا بزرگان و کدخداها روی سرشون می ذاشتن... بچه بودم حالا یه روز یه مهمون میاد خونه مادربزرگم و از اون کلاه‌ها سرش بوده... خیر سرش می خواد با من که یکی دو ساله بودم شوخی کنه ... چشم هاش رو چپ می کنه، تصور کنید با اون کلاه و یه عالمه سبیل چشم هاش هم چپ کنه چی میشه😡 من هم می ترسم و غش میکنم😐 حالا بعدش هر وقت کسی رو می دیدم که کلاه پهلوی سرش بوده می ترسیدم و رنگم می پریده... پدر خدا بیامرزم به همه فامیل که از اون کلاه‌ها داشتن اعلام میکنه که هر وقت خواستن بیان خونه ما کلاه رو از بیرون در بیارن که من نترسم😍 این روند ادامه داشت تا دیگه خودم می فهمیدم مثلا عموی مادرم یا شوهر عمه ام از این کلاه ها دارن و وقتی میان خونه ما در میارن زیر کتشون پنهان میکنن...😉😜😜 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امسال عید رفتیم بندرانزلی داشتیم روی پلی که قایق‌ها رو اجاره میدن راه می‌رفتیم با برادرشوهر و خانواده رفته بودیم من هم گوشی رو در آورده بودم فیلم می گرفتم و با خودم تاریخ اون روز رو اومدم بگم😂چی گفته باشم خوبه؟😭گفتم امروز هشتم فروردین ۱۳۴۰۳😜😜😜😜این که گفتم بعد یک دقیقه مخم پلی کرد چی گفتم😩شادددددباشید. 🎬@khaterehay_shirin
من یه زندایی دارم خدای سوتی هست😁 همیشه هم جایی میخواد بره به من زنگ میزنه با هم بریم یک بار باهم رفتیم خیاطی، لباس بدوزه👗خانوم خیاط اندازه هاش گرفت و بهش گفت شماره تون رو هم بدین، زن داییم گفت شماره کفشم؟؟😐آخه چرا؟؟!!😳شماره کفش ات می خواد چکار کنه🙄خانوم خیاط فکرش رو نمی کرد زن داییم واقعا گفته باشه، فکر کرد داره شوخی میکنه گفت آره عزیزم شماره کفش پات😁زن دایی شنگول من هم واقعا می خواست سایز پاش رو بگه که من پریدم وسط حرفش و به خیاط گفتم به شماره خودم زنگ بزن😬 🎬@khaterehay_shirin
سلام، من خیلی بچه بودم یادم نمیاد ولی بزرگترها تعریف می کنند و می خندن😁میگن مامانم حامله بوده و یکی از فامیل هامون می میره من فقط شنیدم باید یواش یواش به فلانی(یعنی مامان من) موضوع رو بگن که هول نکنه من هم رفتم در گوش مامانم و گفتم لیلا خانم مرد😐🤦‍♀😩😖 فکر کنم دقیق نگرفتم منظورشون این نبوده که برو یواشکی در گوشش بگو😂 🎬@khaterehay_shirin