یادم هست یک بار سر کلاس فیزیک بودیم معلممون مقنعهاش رو در آورد یه گردنبند خوشگل گردنش بود، خلاصه ما هم الکی میخندیدیم، روی یه تیکه کاغذ کوچیک برای هم می نوشتیم که عقده ای هست و می خواد گردنبندش رو ببینیم. کلی خندیدیم، معلم اومد برگه رو ازم بگیره هرکاری کرد ندادم بهش آخر سر ول نکرد من هم سریع کاغذ رو خوردم، اگر می گرفت آبرومون میرفت. بعد از چند سال متوجه شدم خانم متشخصی بود ما اسکول بودیم 😅
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
یه خاطره جذاب و خنده دار بگم براتون ما بچه که بودیم خیلی شلوغ بودیم می خواستم برم اردو با بچه ها که بابام اجازه نداد من هم یواشکی پول بر داشتم و با انگشت شصتم کاغذ رو مهر زدم و بردم مدرسه چند روز بعد وسایل اردو رو آماده کردم یه جا گذاشتم کسی نبینه و صبح روز بعد که با داداشم رفتیم مدرسه تو راه گفت ما چرا داریم می ریم مدرسه امروز روز تفریح و اردو هست گفتم بیا بریم اونجا میفهمی از قضا که اتوبوس دم در مدرسه بود سوار شدیم و رفتیم😁کلی خوش گذشت اردو جاتون خالی، شب برگشتیم خونه با خستگی و بی حالی مامانم گفت از صبح نگرانیم کجا رفتید و ... من هم گفتم اردو بودیم😁 گفت ای مارمولک دیگه خود سر شدی و بی اجازه میری گفتم همین یه باره😁بابام هم که بعدا فهمید گفت خودت رفتی هیچ اون داداشت رو کجا بردی😂 گفتم اون بدون من نمیتونه که خلاصه که خوش گذشت بقیه پول اردو هم کیک و نوشابه خریدیم و با داداش خوردیم.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
امروز نتایج امتحان داداشم رو دادن، جغرافیا شده 19/75 داره خودش رو میکشه میگم خب حالا مگه غلطت چی بوده؟؟؟ میگه سوالش این بود؟ بزرگترین صحرای جهان کجاست؟ و در کدام قاره قرار دارد؟ جوابش ذو نوشتم : صحرای آفریقا در قاره آسیا !!!🤣😩
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام با خاطرات چشم پزشکی یاد اولین باری افتادم که توی بچگی رفتم چشم پزشکی، دکتر گفت دستت رو بذار روی چشمت و شروع کرد به پرسیدن جهت علائم، بعد گفت حالا باز کن من هم دهنم رو باز کردم...چکار کنم خب از بس رفته بودیم دکتر و می خواست گلو رو معاینه کنه میگفت باز کن منظورش هم دهن بود دیگه... بعد از حدود ۴۰ سال هنوز یاد میفته هم خنده ام می گیره هم خجالت می کشم.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام دختر عموی ما چربی و فشار و اوره و قندش همه چی بالا هست دارو می خوره یه روز حالش خوب نبوده فشارش رفته بوده بالا شوهرش زنگ میزنه به دکترش ساعت 11 شب میگه کی مطب هستین بیایم دکتر هم بهش میگه ساعت 3 نصف شب اون موقع سرم خلوت هست این دو تا آی کیو هم پا میشن میرن از ساعت 3 جلوی در مطب می شینن تا 8 صبح که دکتر میاد به دکتر میگه چرا این همه دیر اومدین خودتون به ما گفتین 3 این جا باشید دکتر هم میگه من غلط کردم هم چنین چیزی گفتم😐 آقا نگو شوهرش شماره رو اشتباه میگیره طرف هم این ها رو دست میندازه سرکار می ذارتشون.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سر کلاس یکی از اساتید سرشناس بودیم تو دانشکده حقوق واسه اصول فقه، جلسه اول بود و ورودیهای جدید هنوز ثبتنام نکرده بودن بیان سر کلاس، ما که از ترم قبل درس رو افتاده بودیم رفتیم نشستیم سر کلاس، آقا استاد می گفت تو پیشونی شما استعداد موج میزنه😂ما هم سه چهار نفر بیشتر نبودیم همهمون از شدت خنده داشتیم به قهقرا می رفتیم (استاد فکر می کرد ما از این خر خون ها هستیم که تازه اومدیم دانشگاه و جلسه اول بعد ثبتنام حاضر شدیم) خلاصه در ادامه تعریف هاش می گفت شما هستیید که آینده این مملکت رو میسازید.یهو یکی گفت آیندهسازان هفته دیگه بعد ثبتنام میان استاد! ما افتادیم درس رو نمی دونستیم امروز تشکیل نمیشه و گرنه نمی اومدیم.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام چندین سال پیش قرار بود برای خواهرم خواستگار بیاد. خواستگار هم خواهر یکی از دوست هام بود که برای داداشش اومده بود. از اون وضع خوب ها و با کلاسها😎اون زمان هم سریال شبهای برره پخش میشد اکثرا تکه کلامهای اون سریال رو تکرار می کردند یادتون هست که؟😉😅آقا صدای زنگ خونه که بلند شد. من اصلا یادم نبود که خواستگار ها اومدند آیفون رو برداشتم و بلند با لحن شیر فرهاد گفتم: هاااااا کی بییدَ؟؟ واای از خجالت می خواستم خودم رو آتیش بزنم😖😰من😰خونواده ام😱😡خواستگارها😳🧐
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلاااام آقا یه بار می خواستم مثلا توی آینه دستشویی ادای خواننده ها رو در بیارم هی موهام رو تاب دادم آب پاشیدم این ور اون ور انگار دارم توی کلیپ بازی میکنم بعد آب ریخت روی چراغ و چراغ دستشویی پوکید😂من الکی جیغ و داد کردم که دعوام نکنن وسطش خنده ام گرفت مامانم فهمید اینقدر فحش بهم داد🤔
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
قدیم ها یه نوع کلاه دور دار بود کلاه پهلوی می گفتن، تو لرها معمولا بزرگان و کدخداها روی سرشون می ذاشتن... بچه بودم حالا یه روز یه مهمون میاد خونه مادربزرگم و از اون کلاهها سرش بوده... خیر سرش می خواد با من که یکی دو ساله بودم شوخی کنه ... چشم هاش رو چپ می کنه، تصور کنید با اون کلاه و یه عالمه سبیل چشم هاش هم چپ کنه چی میشه😡 من هم می ترسم و غش میکنم😐 حالا بعدش هر وقت کسی رو می دیدم که کلاه پهلوی سرش بوده می ترسیدم و رنگم می پریده... پدر خدا بیامرزم به همه فامیل که از اون کلاهها داشتن اعلام میکنه که هر وقت خواستن بیان خونه ما کلاه رو از بیرون در بیارن که من نترسم😍 این روند ادامه داشت تا دیگه خودم می فهمیدم مثلا عموی مادرم یا شوهر عمه ام از این کلاه ها دارن و وقتی میان خونه ما در میارن زیر کتشون پنهان میکنن...😉😜😜
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
امسال عید رفتیم بندرانزلی داشتیم روی پلی که قایقها رو اجاره میدن راه میرفتیم با برادرشوهر و خانواده رفته بودیم من هم گوشی رو در آورده بودم فیلم می گرفتم و با خودم تاریخ اون روز رو اومدم بگم😂چی گفته باشم خوبه؟😭گفتم امروز هشتم فروردین ۱۳۴۰۳😜😜😜😜این که گفتم بعد یک دقیقه مخم پلی کرد چی گفتم😩شادددددباشید.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
من یه زندایی دارم خدای سوتی هست😁 همیشه هم جایی میخواد بره به من زنگ میزنه با هم بریم یک بار باهم رفتیم خیاطی، لباس بدوزه👗خانوم خیاط اندازه هاش گرفت و بهش گفت شماره تون رو هم بدین، زن داییم گفت شماره کفشم؟؟😐آخه چرا؟؟!!😳شماره کفش ات می خواد چکار کنه🙄خانوم خیاط فکرش رو نمی کرد زن داییم واقعا گفته باشه، فکر کرد داره شوخی میکنه گفت آره عزیزم شماره کفش پات😁زن دایی شنگول من هم واقعا می خواست سایز پاش رو بگه که من پریدم وسط حرفش و به خیاط گفتم به شماره خودم زنگ بزن😬
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام، من خیلی بچه بودم یادم نمیاد ولی بزرگترها تعریف می کنند و می خندن😁میگن مامانم حامله بوده و یکی از فامیل هامون می میره من فقط شنیدم باید یواش یواش به فلانی(یعنی مامان من) موضوع رو بگن که هول نکنه من هم رفتم در گوش مامانم و گفتم لیلا خانم مرد😐🤦♀😩😖 فکر کنم دقیق نگرفتم منظورشون این نبوده که برو یواشکی در گوشش بگو😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
بچه بودم خیلی دلم می خواست عینکی بشم به معلممون میگفتم من چشمم نمیبینه بنده خدا من رو آورده بود نیمکت اول یه روز از مدرسه مادرم رو خواستن گفتن دخترت چشمش ضعیفه ببرش دکتر،
خلاصه با مادرم رفتیم چشم پزشکی که خیلی هم از ما دور بود بعد از کلی معطلی نوبتمون شد، من فکر میکردم اگر جهتها را برعکس بگم دکتر به من عینک میده دکتر شروع کرد به برعکس نشون دادن علامتها حتی اون درشتهای بزرگ 🤭 دکتر یه دستگاه گذاشت روی چشمم گفت شما حتماً به عینک احتیاج دارید بعد یه عدسی گذاشت روی عینک و دوباره علامتها رو پرسید من هم همه را درست جواب دادم حتی اون ریز های خیلی کوچولو 😅
دکترخندید گفت: خیلی عاشق عینکی گفتم بله آقای دکتر😁 دکتر گفت پاشو پاشو زودتر برو یه دونه عینک باید از روی شماره چشم تو درست کنن، اون شیشه بود گذاشتم روی دستگاه😆
آقا مادرم کارد میزدی خونش در نمیومد، فکر کن مدرسه، راه دور و معطلی دکتر و... تلافی همه رو یه جا سر من در آورد😂تازه بچه بودم از ویلچر هم خوشم میومد، می گفتم چه حالی میده نشستی بقیه هولت میدن😂 خوب شد نخواستم اون رو تست کنم 😁
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
یه سوتی از خواهرم عید دیدنی میرن خونه برادر شوهرش که اسمش حمید هست آقا حمید به دختر خواهرم میگه زهرا جون تو همیشه طرف خانواده مادرت هستی اصلا سراغ ما رو نمیگیری دختر خواهرم میگه نه عمو اتفاقا من شما رو خیلی دوست دارم دوباره عموش میگه نه تو همه اش اون طرفی، خواهرم میگه نه زهرا خیلی طرفدار شما هست به خدا هر موقع مامانم این ها پشت سر شما حرف میزنن زهرا دلخور میشه😣😣 آقا حمید😠 دختر خواهرم 😮 خواهرم😐😖
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام چند شب پیش خونه خواهرم بودم شوهرش ظهر گوشت خریده بود، بعد کیسه گوشت سوراخ شده بود تا آورده بود دم واحدشون یکم خون روی زمین ریخته بود. خواهرم خودش کار داشت گفت تو برو تمیز کن، من هم یه چادر رنگی گل گلی سر کردم یه گره درشت هم زیر گلوم بستم تِی دستم گرفتم و اول دم واحدشون رو تمیز کردم بعد هم آسانسور رو باز کردم قشنگ تمیز کردم، کارم که تموم شد بلند گفتم آخیییش، خسته نباشی حمال😪تا برگشتم دیدم پشت سرم آقای واحد روبه روییشون وایساده داره بهم لبخند ژکوند میزنه😂البته همسن پدرم هست ولی قیافش خیلی بامزه بود😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام، امروز با همسرم سر یه موضوعی که مربوط به بابای عزیزم بود بحثم شد که اون بگو من بگو، آخر سر هم گفت خیلی از بابات دفاع میکنی؟ من هم گفتم بله من اینطوری هستم دیگه اول بابام و مامانم رو دوست دارم، همینطور در حال بگو مگو بودم که برگشتم گفتم من یه تار موی بابام رو به تو نمیدم که یک دفعه هم خودم هم این همسر غرغرو و دخترم قش قش خندیدیم🤣و همسر پرو گفت کدوم موی بابات😄آخه بابای قشنگم کچل هست، مو نداره 😂😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام همسرم تعریف میکرد توی مدرسه یه معلم داشتن که به جای حرف (ق) میگفتن (ک)
می گفت وقتی املا میگفت برامون،
می گفت بنویسید کند(قند) ماهم می دونستیم منظورش قند هست ها ولی مینوشتیم کند، معلمشون گفته وقتی میگم کند=قند=شما ننویسید کند بنوسید کند) (قند) 🤣
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
امروز عموم ی سوتی تعریف کرد از خیلی سال قبل اینقدر خندیدم که اشکم در اومد گفتم شما هم بخندین، عموم میگه بیست، سی، سال قبل که نوجوان بودیم با برادرم یعنی عموی دیگم رفته بودن شهر برای کاری، کارشون طول میکشه شب نمیتونن برگردن برای خواب میرن خونه یکی از اقوامشون اون ها هم خیلی با کلاس و پولدار😍میگه چند جور غذا و دسر و ژله و میوه و شیرینی و خوردنی های مختلف که بار اولمون بود می دیدیم آوردن خوردیم😉 میگه وقت خواب به پسرش گفت برای مهمون هامون پیژامه بیارین، میگه ما هم تا حالا نشنیده بودیم چی هست. فکر کردیم دسری ژله ای چیزی هست، هر دو باهم گفتیم نه ما نمی خوریم نیارین، دیگه اشتها نداریم خیلی خوردیم🤣 میگه اینقدر خندیدن ما هم از 🤕خجالت آب شدیم فردا اذان صبح راه افتادیم 😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام، خاطره ای که تعریف می کنم مربوط به سال ۶۰ هست توی شمال شهر بابلسر ۱۱ ساله بودم همراه پدرم رفته بودم سر زمین برای وجین برنج، پدرم سیگاری بود و عادت به چوب سیگاری داشت آخه سیگار بدون فیلتر می کشید و جای چوب سیگاری هر موقع هم سیگار نمی کشید رو لبش بود، اون روز بعد از این که دو ساعتی وجین کردیم یک دفعه داد زد چوب سیگاری ام گم شد ما چند نفر حدود ۱۰ الی ۲۰ دقیقه دنبال چوب سیگاری پدرم بودیم که من بچه یک دفعه دیدم چوب سیگاری تو دهان و بین دو لب بابام هست، داد زدم و اینجا بود که همه ولو شدند و زدن زیر خنده
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام، قدیمها یه روز همه تو خونه پدر بزرگ هر کس مشغول کاری بود که یه دفعه حاج بابا (بابا بزرگ)
بلند گفت وااااای دندون هام گمشده (دندون مصنوعی)
همه سریع پیداش کنییید بعد هم شروع کرد آه و ناله کردن
که وای دندون هام گم شده حالا چی کار کنم خدایا؟! و شروع کرد ناله، همه هم حدودا نیم ساعت بود داشتن دنبال دندون می گشتند که یه دفعه داداشم گفت حاج بابا یه لحظه دهنت رو باز کن که دید بــــــــله دندون سالم و صحیح در دهن مبارک حاج باباست و تا الان همه رو به کار گرفته بود.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام، سال ها پیش که خیلی بچه بودم یه شب می خواستیم بریم شب نشینی من مثل فرمانده همیشه جلو میفتادم حیاطمون هم خیلی بزرگ بود از خونه تا در حیاط فاصله زیادی داشت درحیاط هم روشنایی نداشت زنگ در حیاطمون هم خراب بود صدا نداشت، رسیدم دم در در رو باز کردم یه چیز وحشتناک با دندون های سفید دیدم تا تونستم جیغ کشیدم در رو کوبیدم بعد چند ثانیه گفتم بسم الله بسم الله دوباره در رو باز کردم باز با همون صحنه مواجه شدم باز جیغ و...مادرم رسید بهم گفت چیه هی جیغ میزنی سگی چیزی پشت در هست؟ بعد در رو باز کرد گفت وای آقای احمدی شمایی 😬🙈
بنده خدا زنگ زده بود فکر کرده بود من هستم رفتم درو واسش باز کنم من هم از همه جا بی خبر، قیافه اش هم که موهای فرفری سیبیلو گنده در رو که باز کردم لبخند زد تو اون تاریکی دندون های سفیدش و... 😱😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام یه روز رفته بودم خونه خواهرم برای خودش و من توی استکان های جدید چای آورد، در مورد استکان ها ازش پرسیدم گفت استکان هام قدیمی شده بودن این ها رو رفتم خریدم که یه خری میاد براش چایی بریزم توی اینا.....😕😕من این جوری شدم، بعد چند لحظه خودش فهمید چه سوتی داده، روده بر شده بود از خنده😑😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin