eitaa logo
خاطرات شیرین
18.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
110 ویدیو
7 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزان ❤️❤️🌹🌹 خواستم یه تجربه و بگم برای اونایی که اعتقاد دارن،یه بار تو یه سخنرانی شنیدم اگه برای امام زمان خرج کنی امام زمان حتمن جبران میکنه شب نیمه شعبان یه موکب که شربت میدادن با اینکه پوله زیادی برامون نمونده بود تا آخر برج ولی گفتیم یک میلیون کمک کنیم به موکب برای شادیه امام زمان،خدا شاهده هنوز سواره ماشین بودیم و بیست دقیقه گذشته بود که یه اس ام اس واریز بیست میلیون اومد که شوهرم نمیدونست ماله کجاست و ماله چیه،اونجا معنیه حرف اون آقا رو فهمیدم که امام زمان جبران میکنه ❤️ خانما دستتون از دامنه این خاندان جدا نکنید که هم تو این دنیا دستگیرن و هم تو اون دنیا... 🎬@khaterehay_shirin
سلام به همگی✋ آقا این شوهر عزیز بنده بچگی خیلی شر و شیطون بوده، تعریف میکنه موقعی که بچه بودن یه آقایی میومده تو روستاشون حلواحاجی(نمیدونم خوردین یا نه)میفروخته و در مقابل دمپایی کهنه میگرفته،این شوهر ماهم سر ظهر بوده میره حیاط خونشون و میگرده دمپایی پیدا نمیکنه،میره خونه عموش اینا میبینه کلی دمپایی دارن که نو هم بودن و مال عمو و بچه هاش بودن(خانواده پرجمعیتی هم بودن👨‍👩‍👧‍👦) و استفاده میکردن ،اینم یه جوری که کسی متوجه نشه همه رو برمیداره میده به اون آقا و حلواحاجی میخره و 😋غروب که میشه این آقای حلوافروش اتفاقی میره خونه ی عموئه برا خوردن چایی و عصرونه(اونموقع در خونه ها به روی همه باز بود) صابخونه که عموی شوهر ما باشه،هی یه نگاه به مرده میندازه و یه نگاه به بارش 🤔بهش میگه اینا دمپاییای ماس،آقاهه هم میگه نه بابا یه پسری اورد به جاش کلی حلواحاجی بش دادم،آدرس که میده شوهر ما لو میره و بقیه ماجرا... 🎬@khaterehay_shirin
با سلام این خاطره برای ۱۵ سال پیشه که من ۱۲ ساله بودم،مامانم قبل تر از این ماجرا داشت برای دوستش تعریف میکرد که آره یه خونه داشتیم خیلی خوفناک بوده حیاطش و مثلا یه بار تو خواب بیداری توی خونه که بوده یه جن میبینه بعد من ازش پرسیدم مامان جنه چه شکلی بودگفت که قد بلندی داشت با موهای قرمز.خلاصه از این ماجرا گذشت زمانش و یادم نیست اما خیلی گذشته بود تا اینکه من یه روز شیطنتم گل کرد تو آشپزخونه نشسته بودیم آشپزخونه مون از این مدل قدیمیا اتاقی بود من به طرف در نشسته بودم مامانم به پشت در(مامانم از این ادمهای خیلی خیلی زود باوره) بعد خیلی با حالت مات به در نگاه کردم گفتم مامان پشت سرته گفت کی گفتم جن با حالت وحشت گفت چه شکلیه گفتم پاهاش رو زمین نیست موهای قرمز داره به خدا سرشاهده به خداوندی خدا تاحالا مادرم رو اینقدر وحشت زده ندیده بودم به سرعت آنچه که فکر کنید دوید سمت قرآن رفت تو سه گوشه دیوار شروع میکرد با صدای بلند قرآن خوندن و فریاد میزد رفت؟ من اصلا کپ کرده بودم اگه میگفتم شوخی کردم که فاتحه ام خونده شده بود ادامه دادم بار اول گفتم نه هنوز هست بار دوم دیگه دیدم داره پس میوفته گفتم مامان رفت بعد دست وپاش شل شد افتاد زمین از ترس ،هنوز ۱۵ سال از این ماجرا میگذره و من جرات نکردم که بهش بگم الکی گفتم ،از خدا میخوام خودش منو ببخشه بچه بودم😅 🎬@khaterehay_shirin
یه سال عید باخانواده همسری داشتیم میرفتیم مسافرت قرارشد با ماشین شخصی بریم شب رسیدیم گفتن باید شب بمونین تا صبح با لنج بریم، دیگه جایی برا موندن پیدا نکریدم رفتیم اسکان یه مدرسه ای بود اب خوریش مثل حوض بود ماشام و خوردیم جاریم گفت بریم ظرفا رو‌ بشویم نگو پدرشوهرم دندون مصنوعی🦷 شو دراورده گذاشته تولیوان من نفهمیدم گذاشتم تو ظرفا😎😎 بردیم شستیم آخرای ظرفا بود جاریم دستاشوکرد ته قابلمه که آشغالش و خالی کنه وقتی دستاشو آورد بالا دندونه رودستش بود😂 همچین جیغ زد بیهوش شد منم اونجا از خنده دل دردگرفته بودم نه میتونم برم بقیه رو صدا کنم بیان کمک نه میشد خندم و کنترل کنم خیلی صحنه بدی شد،الانم بعد۶سال بامن واسه ظرف شستن نمیاد😅 🎬@khaterehay_shirin
مامان بزرگم نیم ساعتی بود فوت شده بود(خداهمه رفتگانو بیامرزه)🤲همه جمع شده بودیم خونه مامان بزرگم،من قبل همشون اونجا بودم وقتی مامان بزرگم تموم کرد دیدم که مامانم چادر خودشو روش انداخت.تازه جنازه رو برده بودن که خونه غوقا بود و تقریبا همه نوه ها بودن داشتن گریه زاری میکردن.یهو خواهرم اون چادری که روی مامان بزرگم بود رو برداشت میخواست استارت گریه کردنو بزنه😩 گفتم نههه اون چادر مامانمه یهو یه سکوت سنگین شد همه پقی زدن زیر خنده با چشای اشکی😂😂وایییی چند تا از همسایه هام بودن جلو اونا آبرو ریزی شد امیدوارم نشنیده باشن😂دلیل اینکارم این بود گفتم شگون نداره رو چادر مامانم گریه کنه ترسیدم مامانم بمیره🤦‍♀😂بعدش خواهرم چند ساعت گذشت تو اتاقش یه قطره چشمی پیدا کرد دوباره خواست استارت گریه کردنو بزنه😩 گفتم این قطره خاله است 😒😂 حاضرین دوباره ترکیدن از خنده ولی خداروشکر غریبه نبود😌😁بیچاره واسه دومین بار اشک چشمشو خشک کردم 😂😂😂بعد اون هرچی پیدا میکرد نشونم میداد میگفت این مال کیه 🤨دوباره نَرَم تو حس بگی مال مامان بزرگ نیست😁 🎬@khaterehay_shirin
‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌ ما چند وقتیه میخوایم خونمون و عوض کنیم وچند تا خونه رفتیم دیدیدم ولی متاسفانه من یه چندباری که رفتیم خونه ببینیم سوتی دادم🤭یه بار که رفتیم خونه یکی‌، دیدم اتاق خوابش خیلی بهم ریختس همون لحظه دهنم اومد گفتم وااا شما مگه اینجا چیکار میکنید انقد بهم ریختس😱 بیچاره شوهرم رنگ از رخسارش پرید انگار خبر مرگ عزیزش رو دادن بهش فک کنم فشارشم افتاد🤪 خلاصه اون روز بروم نیاورد ولی دفعه بعدم که رفتیم خونه ببینیم گفتم خونتون ۹۸ بخدا خونه من سال ساختش ۸۸ انقد خوب نگرش داشتم😏خانمه خیلی خجالت کشید شوهرشم سرشو تکون دادحالا اینجا تمومش نکردم اومدیم تو آسانسور پیش بنگاه گفتم مردها به چه زنایی نون میدن😉 همسرمم فک کنم خجالت کشید،میخواست گریه کنه از شدت خجالت،خلاصه حالا دیگه هر جا میریم شوهرم ازم قول میگیره،انگار من بچم میگه قول بده چیزی نگی قول دادیا  😂حتی این اواخر از شدت استرس میپرسم خونه خوب بود میگه فکرم فقط پیش تو بود سوتی ندی،به نظرم همسرم خیلی حساسه 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه خاطره درباره تنبلی تعریف کنم، منم قبلا یه شرکتی کار می‌کردم روزایی که خواب می موندم سرکار نمی‌رفتم چشم بسته خواب‌آلود میرفتم از توی بالکن به رئیسم زنگ میزدم که فکر کنه توی خیابونم😂می گفتم کاری پیش اومده دیر میام یانمیام،بعد دوباره می‌خوابیدم😁 🎬@khaterehay_shirin
خیلی خاطره های بی مزه ای تو کانال قرار میدین😒 ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ خب شما خاطره های بامزه بفرستید ما بذاریم. از خودمون که خاطره تولید نمی کنیم. خاطره های خود شماست. 🎬@khaterehay_shirin
اتفاقا خیلی هم خاطره های قشنگ و شیرینی هستن موفق باشید به کارتون ادامه بدید،اتفاقا من هر کدوم رو چند بار میخونم 😄 ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ ممنونم مخاطب گرامی. همراهی شما موجب پایداری کانال است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🛎مخاطبان گرامی خاطرات شیرین خود را از ✅دفاع مقدس ✅خواستگاری، عقد، عروسی ✅تحصیل ✅سربازی ✅شغلی و... برای ما ارسال کنید تا در کانال خاطرات شیرین ثبت کنیم. لطفا نکات اخلاقی را در نوشتن خاطرات رعایت کنید 🔻یکبار هم بفرستید میاد. نیاز نیست چند بار ارسال کنید. https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53 🔻کانال را به دوستان خود معرفی کنید👇👇👇👇 🎬@khaterehay_shirin
سال۸۴دانشگاه کازرون مشغول به تحصیل بودم وضع مالی خوبی نداشتم کرایه تاکسی ازدانشگاه تا خوابگاه ۲۰۰تک تومنی بودمن فقط۲۰۰تومان پول داشتم اگرازسرویس دانشگاه جامیموندم بایدباتاکسی میرفتم که پول هم نداشتم ازقضا از سرویس جاموندم تومحوطه سرگردان وناراحت قدم میزدم که یکی ازدوستانم باعجله اومد گفت چرا اینجایی بدو سالن آمفی تئاتر دانشگاه دارند صدات می زنند باعجله رفتم گفتم جریان چیه گفتند مسابقات قرآن نفر دوم شدی یه پاکت بهم دادند ۳۰ هزارتومان پول نقد محتوی پاکت بود ازخوشحالی تاکسی دربست گرفتم تاخوابگاه شام خوابگاه هم گرفتم. 🎬@khaterehay_shirin
من وهمسرم اون اوایل بود با هم دعوای سختی کردیم و من بهش گفتم دیگه نمیخوام ببینمت از زندگیم برو بیرون و چشمتون روز بد نبینه غروب زنگ زد و گفت قرص خوردم خودکشی کنم و نشستم توی پارک فلان منتظرم تا بمیرم و من و اطرافیان همگی درحد سکته کردن، گفتیم جوون مردم الان ازدست میره ومن واقعا نگران و با ترس وگریه کنان خودم و‌ به پارک رسوندم دیدم نشسته و یک قوطی قرص توی دستاشه ورفتم نزدیک و التماس کنان دستش وگرفتم که بیا بریم بیمارستان می خواستم به اورژانس زنگ بزنم، خدایا حالم بدتر از اون نمیشدکه ناگهان چشمم خورد به نوشته روی قوطی قرص که نوشته بود مولتی ویتامین و بازش کردم بوی ویتامین میداد و پربود من در اون لحظه کفشم و از پام در آوردم و چهار دور،دور پارک دنبالش کردم اگه می گرفتمش می فرستادمش به دیارباقی این بودخاطره من، وای خدایا چقدر من قبلش گریه کرده بودم ترسیده بودم بعد آقا دوتا قرص مولتی ویتامین کوفت کرده بود که من آشتی کنم خدا لعنتت نکنه با این خودکشیت خدانگهدار 🎬@khaterehay_shirin
🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎 امکان برقراری تماس صوتی و تصویری در نسخه جدید ایتا👇👇👇👇👇👇👇 ✅
این برنامه هم‌اکنون از طریق فروشگاه‌های اندرویدی مایکت ، کافه بازار و نیز وب‌سایت رسمی ایتا قابل دریافت است
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
سلام من هیچ وقت خاطره خوبی نداشتم فقط دلم میخواست پیام بدم ببخشید اگر مزاحم شدم💔🥲 ✍️سلام شما هم اگر نگاهت را تغییر بدهی قطعا خاطرات شیرینی داری که برای ما بفرستی. حوادث تلخ هم گاهی پایان شیرینی دارند، مثل دعوای دو نفر که در نهایت به آشتی و حتی ازدواج ختم می شود و... 🎬@khaterehay_shirin
سلام . می خواستم بگم با مصرف بالای مولتی ویتامین یا حتی یک نوع ویتامین یا مینرال هم میشه خودکشی کرد . فکرنکنند ویتامین بی ضرره و برای ترسوندن بخورند . 🎬@khaterehay_shirin
نصیب شمام بشه... فامیل مون فوت شده بود وایساده بودیم همه رد میشدن تسلیت میگفتن ( به ترکی می گفتن : الله رحمت السین یعنی خدا بیامرزه من پرت شدم گفتم الله سوزه ده قیمت السین یعنی ایشالا نصیب شمام بشه. 🎬@khaterehay_shirin
میخاستم از کارای خنده داری که از سر تنبلیم میکنم بگم مثلا زمان مدرسه چندسال پیش شبا با جوراب و شلوار مدرسه می‌خوابیدم کیفمم می‌ذاشتم دقیقا بالای دست که فقط سه دقیقه بیشتر بخوابم،یا الان وقتی ایستاده باشم  بخام لباسم و از روی زمین بردارم خم نمیشم با انگشتای پام خیلی سریع  برمی‌دارم میارم سمت دستم میگیرمش شوهرم کلی مسخرم میکنه میخنده. 🎬@khaterehay_shirin
اولین باری هم که بعد عقد رفتم خونه مادرشوهرم رفتم توی اتاق شوهرم دیدم یه گربه نشسته روی میز کامپیوتر  منم نمی دونستم این گربه مال شوهرمه  وااایییی بدون روسری پریدم از اتاق بیرون و جیییغ میزدم و از ترسم پریدم توی کوچه همه می‌گفتن چته؟؟؟ زبونم بند اومده بود هیچی نمیگفتم فقط جیییغ  بعد برادرشوهرم توی کوچه گرفتم گفت چته گفتم گربه توی خونتونه(آخه  تنها حیوونی که میترسم  از گربه است واقعا زهرم میترکه)بعد همشون شروع کردن خندیدن هنوز که هنوزه تعریف میکنن نامردا 🤕   🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه بار مامانم رفته بود بیرون خرید کنه من به داداشم گفتم من میخابم کف حیاط مثلاً از پله ها افتادم.(اون موقع حیاطمون پله داشت..)ببینیم مامان چیکار می‌کنه هر وقت مامان اومد به من بگو،خلاصه مامانم داشت میومد داداشم گفت مامان داره میاد منم نقشه مو عملی کردم.وقتی مامانم منو دید افتادم ترسید جیغ کشید منم خنده م گرفت مامانم وقتی دید قضیه از چی قراره کلی منو داداشم و کتک زد.یادش بخیر 🎬@khaterehay_shirin