eitaa logo
خاطرات شیرین
18.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
109 ویدیو
7 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یبار خونه پدربزرگم بودم، فامیل دور هم جمع بودیم،مامان بزرگم غذا داد بمن که به داداش کوچکم بدم،یهو من گفتم دستت درد نکنه گرسنم نیست نمیخام،گفت میگم بده داداشت حالا برای خودتم میارم،تو که ته قابلمه رو دراوردی بچه... مگه گرسنت بوده😂پسرای خالم هر هر می‌خندیدن،آخرم مامان بزرگم ول نکرد یه بشقاب غذا برای من آورد و تیر خلاصو زد دیگه همه هم بهم میخندیدن   🎬@khaterehay_shirin
یک بار که همسایمون آش رشته آورده بود گفتم:به بههه.... به چه مناسبتی؟گفت: پدرم فوت کرده،جاخوردم با تموم جدیت گفتم آخیییی دفعه ی اولشون بودن ؟!😐🤐  🎬@khaterehay_shirin
سلام وقت بخیر طاعات قبول یه کم خاطرات شیرینی شکلاتی🍪🍫 بگم براتون😊برادرزاده ام،سحرکوچیک بود.اومد تو اتاق پیشم.یه شکلات کام از این مربعی طلایی قهوه ای ها داد که براش بازکنم.بازکردم و بهش دادم.ته کاغذش یه کم شکلات چسبیده بود،با یه حرص و ولعی خوردمش که خودم از خودم خجالت کشیدم. چند لحظه ای داشتم به علّت این حرکتم فکر می کردم که یه دفه یادم افتاد روزه ام😄 🎬@khaterehay_shirin
اون سال عید دخترم فاطمه که سه چهار ساله بود انقد شیرینی و شکلات🍪🍫 خورده بود که کلافه ام کرده بود و نگرانش بودم.روز بعد سیزده به در رفتم سر کار مدرسه،خانم مدیر،که از دوستان قدیمی دوره راهنمائیم بود،ظرف شیرینی رو از روی میز برداشت و تعارفم کرد و گفت ببر برا فاطمه جون فوراً اخمامو کردم تو هم و با حالت پرخاش و غرزدن گفتم نه تورو خدا ببرش اون ور...بعد بدون هر توضیح و حتّی نگاه کردن محل حادثه رو به سرعت ترک کردم 😅 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه سال عید رفته بودیم خونه یکی از پیرزنای فامیل،خدا رحمتش کنه،بین خوراکی‌هایی که برای پذیرایی برامون آورد، شکلات آب نباتای رنگارنگش خیلی توجهم و جلب کرده بود و تعجّب می کردم که چطور این قدر تنوّع محصول داره و... بعد فهمیدم اونارو پنج شنبه آخرسال، از سر قبرستون اوورده😁 نمی دونم عمرش انقدی کفاف داده بود که فاتحه هاشونو بخونه یا نه😄🙈 🎬@khaterehay_shirin
سبحان و سینا،👦👦دوقلوهای خواهر شوهرم همراه باباشون اومده بودن خونه مون.کوچیک بودن چهار پنج ساله.مامان باباشون جایی کار داشتن قرار بود بمونن پیش ما.باباشون خداحافظی کرد که بره بچّه ها پشت سرش گریه کردن.برای آروم کردنشون چندبار تند تند گفتم بریم بهتون شیرینی بدم و این در حالی بود که یه آب نبات کوچیک 🍬بیشتر تو خونه نداشتیم. بچّه ها آروم شدن و باباشون رفت.منم آب نبات و آوردم از روی پوست با دندون داشتم تیکه می کردم براشون تازه دو تا بچّه ها خودمم بودن که یه دفه شوهر خواهرشوهرم نمی دونم چیزی جا گذاشته بود یا می خواست سفارشی کنه و... در آستانه ی در ظاهر شد و چشمش به آب نبات افتاد و...🤦‍♀ 🎬@khaterehay_shirin
سلام امروز صبح دستم خورد به چایی ریخت روی موس مادرم میگه اون موز رو وردار الان میسوزه🍌😁 یه بارم مادرم زنگ زد به برادرم گفت می‌آییم خونه تون بعد داداشم گفت امشب نیایید بجاش فردا بیایید مادرم تلفن رو قطع کرد گفت انگار دکتره وقت میده به من بعد فرداش که می‌خواستیم بریم اونجا به مادرم گفتم حالا زنگ بزن ببین مطب ش بازه 🤣 🎬@khaterehay_shirin
باسلام.درزمان خدمت سربازی درآذربایجان شرقی شهرسردشت که شهری مرزی و کوهستانی است مشغول خدمت بودم سال 1375.درفصل زمستان که برف زیادی باریده بود صدای پارس سگی شنیدم ازچادربیرون رفتم دیدم سگ ماده ای ناله می‌کنه بالای تپه رفتم دیدم 6یا7تاازتوله های سگ داخل چاله ای برفی افتادن ومادرشون قادربه بیرون آوردن آنهانیست یکی یکی بازحمت فراوان آنهارابیرون کشیدم و نجات دادم.باورکنین توی عمرم اولین باربودبه سگ دست میزدم واون آخرین باربود.خلاصه این هم خاطره ای شد. 🎬@khaterehay_shirin
تو زنگ های تفریح معمولاً پذیرایی می شدیم با شیرینی و میوه و... که یا اولیای دانش آموزان آورده بودن یا مدرسه به مناسبت اعیاد مذهبی تهیه کرده بود و... حدود بیست روزی بود که شکلاتهای کاکائویی با کلاسی می ذاشتن سر میز داخل شکلات خوری پیرکس زیبایی یادم نیست روزی چند تا می خوردم انقدی یادمه که برا دوتا بچّه هامم👦🧒 که برمی داشتم هیچ یه روز برا گدایی که معمولاً میومد در خونه مونم برداشتم گفتم حتماً بچّه های اونم دوست دارن و...تعجّب می کردم که چرا همکارای دیگه م اینقدر مراعات می کنن و کم می خورن و کم می برن و...لابد به خاطر رژیم و این حرفا...یه روز فهمیدم که شکلات با کلاسا خوراکیای بوفه بوده و خریدنی که برای رعایت احترام، رومیز ریخته نمی شدن و تو شکلات خوری می ذاشتنشون و... هیچی دیگه تا مدتها تو نوبت وام اداره بودم تا پول شکلاتایی رو که خورده و برده بودم بدم😂🙈 🎬@khaterehay_shirin
‌                                                 ‌ ‌‌‌    ‌ سلام سلام انشاءالله همه تون خوب باشین یه شب ظرف ماست خالی شده بود و منم هر چی آشغال از جمله مو و پوست تخمه بود رو داخلش انداختم تا بعد بندازمش  دور😢😒ولی ای دل غافل نفهمیدم گذاشتمش داخل یخچال😂😭بعد فردا شب با افتخار ظرف رو آوردم گذاشتم هیچی دیگه از بخت بدم کسی که باهاش رودروایسی دارم درب ماست رو باز میکنه ولی با دیدن آشغال ها سورپرایز میشه خلاصه افتادم رو دست فامیل😂😂 مامانم تا این کارم یادش میاد هی بهم چشم غره میره  🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عقد💞 داداش منصور بود. رفته بودیم تهران خونه ی زنداداش اینا. با خواهرش، فرزانه خیلی صمیمی شده بودم. شب موقع خواب ، همه که خوابیده بودن رفت جعبه شیرینی🍪🍩🍰 از تو کمد اوورد گذاشت بالاسرمون که چند دیقه بعد بخوریم بعدش بذارش تو کمد سرجاش که کسی نفهمه . انقد خسته بودیم که بدون خوردن شیرینی زود خوابمون برد.فردا صبح همه جعبه رو دیده بودن و بهمون می خندیدند. آش نخورده و دهن سوخته که میگن اون بود😅 🎬@khaterehay_shirin
باسلام ممنون از کانال خوبتون من یک سوتی دادم ولی خودم لو دادم، مادرم عطسه کرد منم بجای عافیت باشه گفتم آفرین عالی بود😐 مادرم متوجه نشد ولی خودم لو دادم قیافه من🤣😳 مادرم😳 عطسه🥲 آفرین 😥 🎬@khaterehay_shirin
سلام کانالتون عالیه واقعا، گاهی وقتا که ناراحتم این مطالب داخل کانال من و به یه دنیای دیگه ای به نام فانی بازی میبرند. ما چندسال پیش یکی از عید هامونو خونه پدربزرگم بودیم و سر سفره هفت سین یه دو تا جعبه شیرینی گذاشته بودیم و یکی از جعبه ها دقیقا جلوی من بود و سرشم باز بود طوری که شیرینی های رنگی رنگی به من چشمک میزدند و موقعی که سال تحویل شد پدربزرگم داشت برای این که سالی پربرکت و پر از خوشحالی داشته باشیم قرآن میخوند و منم که کنار ایشون بودم صبرم تموم شد و شیرینی برداشتم خوردم خلاصه یه پنج تا دونه رو خوردم و پدربزرگمم هی چشم غره بهم می رفت دونه ششم رو که برداشتم گفت (إنّ الله ولَیُ شیرینی رو تموم کردی) و بعد یهو همه با تعجب نگاه میکردن که خود پدربزرگم زد زیر خنده 😂 🎬@khaterehay_shirin
من تقریبا ۳ یا ۴ سالم بود در یه مرغ فروشی یک مجسمه خروس بود که من خیلی دوستش داشتم و به مامان و بابام میگفتم ببریمش خونه😂اون خروسه مجسمه ای پاهاش با سیمان به زمین چسبیده بود 🐓من چون خروس رو خییلی دوست داشتم هر روز بابام منو میبرد درب مرغ فروشی تا من مجسمه رو ببینم منم همیشه میگفتم ببریمش خونه 😅بابامم میگفت اگه تونستی درش بیاری برات میارمش خونه منم خیلی تلاش میکردم بیارمش بیرون ولی نمیشد. 🎬@khaterehay_shirin
خیلی ممنون که گزینشی انتخاب میکنین! به چن سبک مختلف فرستادم،با اندازه های کم و زیاد.هیچکدومش منتشر نشد! به عنوان یه خانم یه مطلب الکی چرت فرستادم،سریع منتشر شد.... خدانگهدارتون.... ✍️ضمن قبولی طاعات و عبادات، اولا که قطعا خاطرات گزینش می شوند، چون بعضیها اصلا شیرین نیستند، بعضی ها هیچ مزه ای ندارند، برخی از خاطرات با معیارهای ما سازگار نیستند و... ثانیا چون لینک ناشناس است ما نمیدانیم چه کسی چند خاطره فرستاده، بنابراین خوب است با ارسال خاطرات خود یک اسمی(مستعار) زیرش بنویسید که ما بدانیم آن خاطرات مال شماست و در صورت لزوم پاسخ دهیم چرا منتشر نشده ثالثا برای ما فرقی ندارد که خاطره با چه جنسیتی ارسال شده، مهم این است مطابق معیارهای ما و شیرین باشد. با تشکر 🎬@khaterehay_shirin
یادش بخیر خدا بیامرز مادربزرگم همیشه تو خونش کشکهای خوشمزه ای داشت و به هر کدوم از نوه هاش هر روز یکی میداد، یه روز گفتم جای کیسه کشک را پیدا کنم و بهش شبیخون بزنم، مادر بزرگ رفته بود توی اتاق و داشت نماز میخوند منم در یه گنجه که همیشه مواد غذایی را اونجا میگذاشت باز کردم و شروع کردم به گشتن، یکدفعه یه کیسه پارچه ای دیدم که پراز کشک بودن برداشتم و با عجله و خوشحالی و اضطراب رفتم سمت پارک نزدیک خونمون، زیر یه نیمکت نشستم و اولین کشک را دهنم گذاشتم و با دندون اولین ضربه را بهش زدم 🥴 حالم بهم خورد به جای کشک، سفیدآب های مادربزرگم را برداشته بودم☹ 🎬@khaterehay_shirin
خونه ی مادربزرگم بودم (( مادر مامانم )) بعد من به مامانم گفتم دلم کشیده چیپس و پنیر 😋 کاش الان بود خیلی خوشمزه هست و از این حرفا. بعد مادربزرگم گفت الان به باباجونت میگم تا بره چیپس بخره بیاد . منم گفتم نه نمی‌خوام, گفت پس بلند شو سیب‌زمینی سرخ کن ، هم ماست داریم هم پنیر باهاش بخور 😂 من و مامانم کلی خندیدم به این موضوع که کسی چیپس با پنیر (( صبحانه)) نمی‌خوره 🤧😂 بنده خدا نمیدونست چیپس و پنیر چی هست و منظور منم پنیر صبحانه نبوده😂 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا