eitaa logo
خاطرات شیرین
22.5هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
52 ویدیو
6 فایل
🔴ارسال خاطره https://eitaayar.ir/anonymous/U64.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و عرض ادب، پسر کوچیکم خیلی مامانم👵 رو دوست داره هر وقت دعواش کنم یا بهش سخت بگیرم از کاه کوه⛰می سازه و برای مامانم تعریف میکنه، یه روز رفتیم خونه مامانم، مامانم پرسید انگشتت چی شده(تو بازی خورده بود زمین و یه زخم خیلی کوچولو داشت) میگه من پسر خوبی بودم مامانم من رو دعوا کرد و اینقدر کتک زد که خون اومد برو برام یه مامان جدید👰‍♀ بخر😒من😳مامانم😱😡پسرم😢😁شوهرم بعد فهمیدن ماجرا🤣 🎬@khaterehay_shirin
هدایت شده از سیدمحسن
‼️‼️مانتو و عباهای دُرسان مختص همه بانوهایی که دغدغه لباس پوشیده و زیبا دارن👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345 😌بیاین که میخوام کانال اصلیش رو بهتون معرفی کنم 🔴انواع مانتوی پوشیده و عبا و 🔴مستقیم از تولیدی با ضمانت مرجوع و تعویض 😱 و مناسبترین قیمت به دلیل 🛍فروشگاه حضوری تهران و کرج اگه استایل شیک و پوشیده میخوای بزن رو لینک♨️ https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345
داداشم خیلی ماکارونی دوست داره یه بار شب ماکارونی خیلی خیلی زیاد خورد و بعدش هم یه فیلم خیلی ترسناک دید بعد نصف شب پا شد هی داد میزد من رو نکشید من رو نکشید مامانم اول چراغ رو روشن کرد بعد دوید دنبال برادرم که بگیردش از خواب بیدارش کنه خلاصه هر چی می دوید بهش نمی رسید یه دفعه من پا شدم که هر دو تا شون رو بگیرم و هر سه تایی همین‌جوری دور اتاق می دویدیم که یه دفعه دیدیم بابام هم پاشد شروع کرد پشت سر ما به دویدن خلاصه به هر دنگ و فنگی بود من و مامانم داداشم رو گرفتیم و گفتیم داشتی خواب می دیدی حالا جالب این هست که من به بابام گفتم بابا تو چرا پا شدی به دویدن گفت والا نمی دونم من دیدم شما دارین می دوین من هم گفتم پاشم بدوم. 🎬@khaterehay_shirin
سلام ما تقریبا ده سال پیش یه مستاجر داشتیم که خیلی زن خوب و خوش مشربی بود 😍می گفت یه رو ز که هوا سرد بود. می خواستم برم خرید دخترم رو تو قنداق فرنگی گذاشتم و راه افتادم، همین طور داشتم می رفتم جلوی در یه آرایشگاه زنانه سر خوردم و بچه از دستم سر خورد و رفت وسط آرایشگاه 😳😟😫بعد جیغ زن های آرایشگاه رو شنیدم که می گفتن وای بچه ...از کجا امد ...😵🧐😣میگه زود پاشدم رفتم بچه رو برداشتم دیدم چیزیش نشده همون طور خوابه ...فرار کردم از آرایشگاه😂 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام یکی از فامیل های ما بچه بوده تو خواب راه می رفته، یه بار تو خواب پا ميشه ميره درخونه رو باز میکنه راه میفته ميره تو کوچه! از اون طرف سحر باباش بیدار ميشه می بینه نیستش آشپزخونه، دستشویی و همه خونه رو می گرده می بینه نيست، داد و قال را ميندازه و همه بیدار ميشن اين ور و اون ور می گردن،آخرش می بینن در حیاط باز هست، هيچی ديگه میرن تو کوچه، چند تا از همسایه ها هم میان کمک و آخرش می بینن رفته پیش سطل زباله سر کوچه خوابیده اصلا هم انگار نه انگار اون همه سروصدا و بوی بد و...😐😂(يه بار ديگه هم يه چاله ای جلو در نانوایی بوده رفته اونجا خوابیده، وقتی رفتن دنبالش، نانوا پيداش کرده ظاهراً 😂😂) 🎬@khaterehay_shirin
سلام چند سال پیش که من مجرد بودم با خواهرم خونه مادرم بودیم مامان من آسم داره و اسپری مصرف میکنه بعد از ظهر بود مامانم داشت سبزی پاک میکرد اون روز هم مامانم تازه رفته بود دکتر و کلی اسپری و دارو گرفته بود یهو زلزله اومد از این الکیا ولی همه متوجه شدیم من و خواهرم تو یه حرکت سریع اسپری و داروهای مامانم رو که همیشه باید پیشش باشه رو بر داشتیم دوتایی با هم از خونه زدیم بیرون به طرف یه پارک 🤣آقا ما چند ساعت بیرون بودیم بعد اومدیم خونه مامانم عصبانی😡 کجا بودین ما هم گفتیم زلزله اومد فرار کردیم دیگه، مامانم:داروهای من رو کجا بردین آخه، گفتیم اگه زلزله خونه رو خراب کرد داروهای نمونه زیر آوار😌 مامانم: من خودم بمونم اشکال نداره خوب شد دارو هام رو نجات دادین. 🎬@khaterehay_shirin
سلام چند شب پیش مامانم سر یه موضوع اعصابش خورد شده بود بعد به جای اینکه شیشه آب رو پر بکنه بذاره داخل یخچال قوطی مایع ظرفشویی رو آب کرده گذاشته یخچال.🤭😂بعد شب بابام گفت که یکم آب بیار مامانم هم رفت همون قوطی مایع ظرفشویی رو آورد🤣تازه بازم نفهمید چی شده😂من و بابام هم این‌جوری نگاهش می کردیم😳😳 🎬@khaterehay_shirin
🔺پویش 🔹هدیه ختم صلوات و قرآن به ارواح طیبه شهدای خدمت به خصوص چهل روز از شهادت گذشت. شهیدی که از او جز خدمت، اخلاص، تلاش خستگی ناپذیری، ولایت مداری چیزی ندیدیم. در خدمتش مردمی بود. در عملش خستگی نمی شناخت و در شناخت مسیرش ولایت مدار بود. او در دعاهای خود طلب شهادت می کرد و خداوند هم به او عزت و آبرویی بخشید که همیشه از او به نیکی یاد شود. اکنون با اهدای قرآن و حمد و صلوات و توسل به ارواح طیبه پاک این شهیدان به آنها توسّل می جوییم و از خداوند متعال می خواهیم به برکت مجاهدت ملت ما را در انتخابات سربلند و پیروز گرداند. برای شرکت در این پویش و اهدای قرآن و صلوات به شهدای خدمت وارد لینک زیر شوید: 👇👇👇 http://www.counter.ir-ma.ir/
فرمودن آسانسور یاد اولین باری که سوار آسانسور شدم افتادم یادم هست دوره رفته بودیم بعد یه روز داشتم می رفتم فکر کنم آب جوش بیارم دقیق یادم نیست سر راه بچه ها جمع شده بودن کنار آسانسور اون آسانسور خراب بود کلا رفته بود پایین نمی‌دونم حالا تازه درستش می کردن و حالا چی بود یکی از بچه ها شنیدم گفت یکی رو می شناسم تو آسانسور بوده آسانسور رفته پایین طرف مرده از اون به بعد هر موقع تو اون دوره سوار آسانسور می شدم می گفتم یا خدا یا ابوالفضل سالم برسم گوسفند قربانی می کنم خدایا کمک😁 تا برسم می مردم و زنده میشدم خب چیکار کنم تو خونه‌مون آسانسور نداریم که از این تک طبقه هاست تو ساختمان بودیم، یه چیزی که هنوز هم رفع نشده وقتی خونه برادرم که آسانسور داره میرم این‌جوری میشه قیافه ام 😰 🎬@khaterehay_shirin
سلام مادر بزرگ بنده یک روز که به باغ شان که در نزدیکی روستایی بود رفته بودند در آن‌جا مادر بزرگم تصمیم گرفتند که آب گوشت بپزند همه چی آماده کرده بودند فقط نمکش مونده بود. دنبال نمک می گشتند که پیدا کردند و به غذا اضافه نمودند بعد وقتی که پدر بزرگم شروع به خوردن نمودند گفتند که احیاناً به غذا پودر لباس شویی زدی ؟ مادر بزرگم گفت: نه من فقط دنبال نمک می گشتم در اتاق ظرفی را دیدم که توش پودر سفید بود. من هم اون رو به غذا اضافه کردم پدر بزرگم گفتند: اون ظرف سفید مات نبود که در این رنگی داشت؟ مادر بزرگم گفتند آره همون بود چطور مگه؟؟ پدر بزرگم گفت: اون که پودر لباس شویی بود !!😮😮 🎬@khaterehay_shirin
دوم راهنمایی بودم خانم حرفه و فن گفتن تو سبزی که می شورین کمی نمک بریزید ضد عفونی بشه پدرم سبزی گرفته بود ماه من رفتم کلی نمک توش ریختم و شستم سبزی های بیچاره پلاسیده شدند مامانم که خیلی حساس هم بودند از همه جا بی خبر گفت سبزی هاش یخ زده بوده. 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول دبیرستان بودم با بچه ها قرار گذاشتیم فردا زنگ بیکاری چون دو زنگ داشتیم دیگه نیایم مدرسه دور از چشم خانواده و مدرسه بریم زیارت😂 گفتیم باشه فردا همه تخم مرغ پختن توی نون لقمه من هم پختم ولی با استرس خیلی از مامانم می ترسیدم چون میگفت هرچی بشه خدا بهم میگه گفتم اگه خدا بهش بگه چی بذار نرم، پا شدم رفتم مدرسه ولی خسته بودم بقیه کلاس نیومده بودن مدرسه پرسیدن پس دوستات می لرزیدم فهمیدن یه چیزی هست فرداش اطلاع دادن مادرهای همه اومدن، کلی خدا رو شکر کردم که نرفتم ولی بچه ها کلی دعوام کردن😜 🎬@khaterehay_shirin
چگونه نزدیک‌ترین صندوق رای‌ را پیدا کنیم؟ 🔹مردم می‌توانند از طریق پیام‌رسان‌های ایتا (https://map.eitaa.com/)، گپ (https://election.gap.im/) و ویراستی (https://virasty.com/presidential-election/branches) نزدیک‌ترین شعبه رای‌گیری به محل خود را روی نقشه پیدا کنند.
یک بار شوهرعمم این ها اومده بودن خونه‌مون داشتیم فیلم می دیدیم بعدش دیدم هی صدای تی وی کم‌ و زیاد میشه فکر کردم کنترل دست داداش کوچیکم هست گفتم هوووووی گاو نگه دار دیگه چرا هی کم و زیاد می کنی دیدم کنترل دست شوهر عمم هست.😂😂 🎬@khaterehay_shirin
سلام این خاطره رو هر وقت یادم میاد خنده‌ام می گیره من و مادرم رفتیم چشم پزشکی مسئول پذیرش هرچی می گفت ما نمی شنیدیم و فقط می گفتیم هان؟هااان؟🤣اون هم عصبی شد گفت اول گوش هاتون ببرین دکتر بعد چشم هاتون🤣🤣 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام وقت بخیر چند سال پیش می خواستم برم مسافرت، سوار هواپیما شدم، برای ناهار پذیرایی کردن و از اون غذاهای هواپیمایی دادن، غذا کوکو سبزی بود و داخل پک غذا نون و یه چیزهای دیگه ای هم بود و یه قوطی کوچولو بود که یه چیزی کرم مانند داخلش بود، من فکر کردم سس هست و موقع خوردن می کشیدم روی کوکو سبزی و می خوردم، یه دفعه دیدم خانومی که روی صندلی بغل دستی من نشسته بود داره از خنده می میره ولی سعی میکنه خودش رو کنترل کنه، من هم متوجه نمی شدم این داره به من میخنده، نگو که اون سس نبود دسر برای بعد از غذا بود، تازه وقتی متوجه شدم که دیدم همه دارن اون رو با قاشق بعد از غذاشون می خورن😐 خلاصه من حسابی سوتی دادم و خجالت کشیدم. 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ با چه امیدی پای صندوق بیاییم؟! 🔰 در برنامه همسنگرهای مسجدی: زمانی که مشکلات وجود دارد باید انگیزه برای تغییر بیشتر باشد. هنگامی که ارزش پول ملی در روسیه از بین رفت و 80 درصد کارخانه‌های آن به دست بزرگ‌ترین مافیای اقتصادی افتاد، صف‌های طولانی رأی بود که آن شرایط را تغییر داد. 🎬@khaterehay_shirin
با سلام و خسته نباشید. من داخل یه خانواده پر جمعیت به دنیا اومدم. بچه ها همه با فاصله سنی کم. شب همه هم با هم تو حال می خوابیدیم. یه بار نصفه شب خیلی تشنه‌ام بود حالش رو نداشتم بلند بشوم برم آب بخورم. همه‌اش می‌گفتم کاشکی یکی پاشه بره آب بخوره بهش بگم واسه من هم آب بیاره، دیدم خیر هیشکی پا نشد. بالاخره تشنگی زور خودش رو زد و پا شدم پاورچین پاورچین رفتم یه لیوان آب بخورم برگردم که داداشم بیدار شد و گفت واسه من هم آب بیار بعد دیدم یکی دیگه هم گفت واسه من هم آب بیار، بعد تقریبا همه شون گفتن یه لیوان هم واسه من بیار، هیچی دیگه دیدم آمار بالا هست رفتم یه پارچ آب برداشتم با یه لیوان و یکی یکی آب دادم. پارچ اول تموم شد پارچ دومی رو آوردم.گ، هیچی دیگه من که می خواستم برم خودم یه لیوان آب بخورم یه لشکر رو سیراب کردم. جالب این بود که همه تشنه بودن و منتظر که یکی بیدار بشه براشون آب بیاره. 🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ما مهمونی بودیم من دیدم که زندای ایم با دست ژله رو جدا کرد بعد سر سفره به من تعارف کرد هی می‌گفت بخور دیگه من هم می گفتم ممنونم اون اصراااار من هم مجبور شدم بگم دوس ندارم🥺بابام یهو ظرف ژله‌ رو از زندایی گرفت گفت این دوست داره بعد زد به پام گفت چرا دروغ میگی😐آاااااب شدم، دروغگو هم شدم🥺☹️ 🎬@khaterehay_shirin
سلام از شیطنت های دوران مدرسه یادم اومد یادم هست دوستم یه خروس داشت این و خیلی هم دوست داشت هی می خواست بیاردش مدرسه می گفتم نیاریییی زشته اون هم توی تهران آخرش روز آخر مدرسه آوردش چند تا معلم از ترس سکته کردن آبروی من هم برد 😂😂 از اول تا آخر میگفت برای فلانی آوردم خروس دوست داره من رو میگفت ها🤪🤣 🎬@khaterehay_shirin
سلام یک بار تلفن خونه‌مون زنگ خورد. برداشتم به جای اینکه بگم: الو بله، گفتم: بلو اله، طرف هم قاطی کرد، گفت: سلو الام😂 🎬@khaterehay_shirin