سلام چند سال پیش که من مجرد بودم با خواهرم خونه مادرم بودیم مامان من آسم داره و اسپری مصرف میکنه بعد از ظهر بود مامانم داشت سبزی پاک میکرد اون روز هم مامانم تازه رفته بود دکتر و کلی اسپری و دارو گرفته بود یهو زلزله اومد از این الکیا ولی همه متوجه شدیم من و خواهرم تو یه حرکت سریع اسپری و داروهای مامانم رو که همیشه باید پیشش باشه رو بر داشتیم دوتایی با هم از خونه زدیم بیرون به طرف یه پارک 🤣آقا ما چند ساعت بیرون بودیم بعد اومدیم خونه مامانم عصبانی😡 کجا بودین ما هم گفتیم زلزله اومد فرار کردیم دیگه، مامانم:داروهای من رو کجا بردین آخه، گفتیم اگه زلزله خونه رو خراب کرد داروهای نمونه زیر آوار😌 مامانم: من خودم بمونم اشکال نداره خوب شد دارو هام رو نجات دادین.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام چند شب پیش مامانم سر یه موضوع اعصابش خورد شده بود بعد به جای اینکه شیشه آب رو پر بکنه بذاره داخل یخچال قوطی مایع ظرفشویی رو آب کرده گذاشته یخچال.🤭😂بعد شب بابام گفت که یکم آب بیار مامانم هم رفت همون قوطی مایع ظرفشویی رو آورد🤣تازه بازم نفهمید چی شده😂من و بابام هم اینجوری نگاهش می کردیم😳😳
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
🔺پویش #به_یاد_ابراهیم
🔹هدیه ختم صلوات و قرآن به ارواح طیبه شهدای خدمت به خصوص #شهید_رئیسی_عزیز
چهل روز از شهادت #شهید_خدمت گذشت. شهیدی که از او جز خدمت، اخلاص، تلاش خستگی ناپذیری، ولایت مداری چیزی ندیدیم. در خدمتش مردمی بود. در عملش خستگی نمی شناخت و در شناخت مسیرش ولایت مدار بود.
او در دعاهای خود طلب شهادت می کرد و خداوند هم به او عزت و آبرویی بخشید که همیشه از او به نیکی یاد شود.
اکنون با اهدای قرآن و حمد و صلوات و توسل به ارواح طیبه پاک این شهیدان به آنها توسّل می جوییم و از خداوند متعال می خواهیم به برکت مجاهدت #شهید_رئیسی_عزیز ملت ما را در انتخابات سربلند و پیروز گرداند.
برای شرکت در این پویش و اهدای قرآن و صلوات به شهدای خدمت وارد لینک زیر شوید: 👇👇👇
http://www.counter.ir-ma.ir/
فرمودن آسانسور یاد اولین باری که سوار آسانسور شدم افتادم یادم هست دوره رفته بودیم بعد یه روز داشتم می رفتم فکر کنم آب جوش بیارم دقیق یادم نیست سر راه بچه ها جمع شده بودن کنار آسانسور اون آسانسور خراب بود کلا رفته بود پایین نمیدونم حالا تازه درستش می کردن و حالا چی بود یکی از بچه ها شنیدم گفت یکی رو می شناسم تو آسانسور بوده آسانسور رفته پایین طرف مرده از اون به بعد هر موقع تو اون دوره سوار آسانسور می شدم می گفتم یا خدا یا ابوالفضل سالم برسم گوسفند قربانی می کنم خدایا کمک😁 تا برسم می مردم و زنده میشدم خب چیکار کنم تو خونهمون آسانسور نداریم که از این تک طبقه هاست تو ساختمان بودیم، یه چیزی که هنوز هم رفع نشده وقتی خونه برادرم که آسانسور داره میرم اینجوری میشه قیافه ام 😰
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام مادر بزرگ بنده یک روز که به باغ شان که در نزدیکی روستایی بود رفته بودند در آنجا مادر بزرگم تصمیم گرفتند که آب گوشت بپزند همه چی آماده کرده بودند فقط نمکش مونده بود. دنبال نمک می گشتند که پیدا کردند و به غذا اضافه نمودند بعد وقتی که پدر بزرگم شروع به خوردن نمودند گفتند که احیاناً به غذا پودر لباس شویی زدی ؟ مادر بزرگم گفت: نه من فقط دنبال نمک می گشتم در اتاق ظرفی را دیدم که توش پودر سفید بود. من هم اون رو به غذا اضافه کردم پدر بزرگم گفتند: اون ظرف سفید مات نبود که در این رنگی داشت؟ مادر بزرگم گفتند آره همون بود چطور مگه؟؟ پدر بزرگم گفت: اون که پودر لباس شویی بود !!😮😮
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
دوم راهنمایی بودم خانم حرفه و فن گفتن تو سبزی که می شورین کمی نمک بریزید ضد عفونی بشه پدرم سبزی گرفته بود ماه من رفتم کلی نمک توش ریختم و شستم سبزی های بیچاره پلاسیده شدند مامانم که خیلی حساس هم بودند از همه جا بی خبر گفت سبزی هاش یخ زده بوده.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
اول دبیرستان بودم با بچه ها قرار گذاشتیم فردا زنگ بیکاری چون دو زنگ داشتیم دیگه نیایم مدرسه دور از چشم خانواده و مدرسه بریم زیارت😂 گفتیم باشه فردا همه تخم مرغ پختن توی نون لقمه من هم پختم ولی با استرس خیلی از مامانم می ترسیدم چون میگفت هرچی بشه خدا بهم میگه گفتم اگه خدا بهش بگه چی بذار نرم،
پا شدم رفتم مدرسه ولی خسته بودم بقیه کلاس نیومده بودن مدرسه پرسیدن پس دوستات می لرزیدم فهمیدن یه چیزی هست فرداش اطلاع دادن مادرهای همه اومدن، کلی خدا رو شکر کردم که نرفتم ولی بچه ها کلی دعوام کردن😜
#خاطرات_شیرین
#مدرسه
🎬@khaterehay_shirin
چگونه نزدیکترین صندوق رای را پیدا کنیم؟
🔹مردم میتوانند از طریق پیامرسانهای ایتا (https://map.eitaa.com/)، گپ (https://election.gap.im/) و ویراستی (https://virasty.com/presidential-election/branches) نزدیکترین شعبه رایگیری به محل خود را روی نقشه پیدا کنند.
یک بار شوهرعمم این ها اومده بودن خونهمون داشتیم فیلم می دیدیم بعدش دیدم هی صدای تی وی کم و زیاد میشه فکر کردم کنترل دست داداش کوچیکم هست گفتم هوووووی گاو نگه دار دیگه چرا هی کم و زیاد می کنی دیدم کنترل دست شوهر عمم هست.😂😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام این خاطره رو هر وقت یادم میاد خندهام می گیره من و مادرم رفتیم چشم پزشکی مسئول پذیرش هرچی می گفت ما نمی شنیدیم و فقط می گفتیم هان؟هااان؟🤣اون هم عصبی شد گفت اول گوش هاتون ببرین دکتر بعد چشم هاتون🤣🤣
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام وقت بخیر چند سال پیش می خواستم برم مسافرت، سوار هواپیما شدم، برای ناهار پذیرایی کردن و از اون غذاهای هواپیمایی دادن، غذا کوکو سبزی بود و داخل پک غذا نون و یه چیزهای دیگه ای هم بود و یه قوطی کوچولو بود که یه چیزی کرم مانند داخلش بود، من فکر کردم سس هست و موقع خوردن می کشیدم روی کوکو سبزی و می خوردم، یه دفعه دیدم خانومی که روی صندلی بغل دستی من نشسته بود داره از خنده می میره ولی سعی میکنه خودش رو کنترل کنه، من هم متوجه نمی شدم این داره به من میخنده، نگو که اون سس نبود دسر برای بعد از غذا بود، تازه وقتی متوجه شدم که دیدم همه دارن اون رو با قاشق بعد از غذاشون می خورن😐 خلاصه من حسابی سوتی دادم و خجالت کشیدم.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ با چه امیدی پای صندوق #رأی بیاییم؟!
🔰 #حجت_الاسلام_راجی در برنامه همسنگرهای مسجدی: زمانی که مشکلات وجود دارد باید انگیزه برای تغییر بیشتر باشد. هنگامی که ارزش پول ملی در روسیه از بین رفت و 80 درصد کارخانههای آن به دست بزرگترین مافیای اقتصادی افتاد، صفهای طولانی رأی بود که آن شرایط را تغییر داد.
#انتخابات
🎬@khaterehay_shirin
با سلام و خسته نباشید.
من داخل یه خانواده پر جمعیت به دنیا اومدم.
بچه ها همه با فاصله سنی کم.
شب همه هم با هم تو حال می خوابیدیم.
یه بار نصفه شب خیلی تشنهام بود حالش رو نداشتم بلند بشوم برم آب بخورم. همهاش میگفتم کاشکی یکی پاشه بره آب بخوره بهش بگم واسه من هم آب بیاره، دیدم خیر هیشکی پا نشد. بالاخره تشنگی زور خودش رو زد و پا شدم پاورچین پاورچین رفتم یه لیوان آب بخورم برگردم که داداشم بیدار شد و گفت واسه من هم آب بیار بعد دیدم یکی دیگه هم گفت واسه من هم آب بیار، بعد تقریبا همه شون گفتن یه لیوان هم واسه من بیار، هیچی دیگه دیدم آمار بالا هست رفتم یه پارچ آب برداشتم با یه لیوان و یکی یکی آب دادم. پارچ اول تموم شد پارچ دومی رو آوردم.گ، هیچی دیگه من که می خواستم برم خودم یه لیوان آب بخورم یه لشکر رو سیراب کردم. جالب این بود که همه تشنه بودن و منتظر که یکی بیدار بشه براشون آب بیاره.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام ما مهمونی بودیم من دیدم که زندای ایم با دست ژله رو جدا کرد بعد سر سفره به من تعارف کرد هی میگفت بخور دیگه من هم می گفتم ممنونم اون اصراااار من هم مجبور شدم بگم دوس ندارم🥺بابام یهو ظرف ژله رو از زندایی گرفت گفت این دوست داره بعد زد به پام گفت چرا دروغ میگی😐آاااااب شدم، دروغگو هم شدم🥺☹️
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام از شیطنت های دوران مدرسه یادم اومد یادم هست دوستم یه خروس داشت این و خیلی هم دوست داشت هی می خواست بیاردش مدرسه می گفتم نیاریییی زشته اون هم توی تهران آخرش روز آخر مدرسه آوردش چند تا معلم از ترس سکته کردن آبروی من هم برد 😂😂 از اول تا آخر میگفت برای فلانی آوردم خروس دوست داره من رو میگفت ها🤪🤣
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام یک بار تلفن خونهمون زنگ خورد. برداشتم به جای اینکه بگم: الو بله، گفتم: بلو اله، طرف هم قاطی کرد، گفت: سلو الام😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
یه سوتی از بچگیم بگم که چقدر شیطون بودم و گیج🤦♀بچه که بودم البته نه خیلی بچه فکر کنم ۸-۹سالم بود مامانم طبق عادت سر صبح کتری میذاشت روی گاز بجوشه برای صبحانه چایی دم کنه من هم رفتم سروقت یخچال تخم مرغ داشتیم من هم عاشق تخم مرغ یه دونه بر داشتم خواستم بذارم گاز بجوشه ولی بلد نبودم و از آتیش هم می ترسیدم یهو دیدم کتری روی گاز هست سرش رو بر داشتم تخم مرغ رو انداختم توش گفتم حالا هم آب چایی می جوشه هم تخم مرغ من🤦♀کتری جوشید مامانم اومد چایی دم کنه من بدو بدو اومدم گفتم مامانم تخم مرغم رو بده حالا مامانم😳من☺️🙃 دیدم نمیدونه خودم سر کتری رو بر داشتم باهزار بدبختی با قاشق بیرون آوردم دیگه نگم براتون که مامانم بیرونم کرد و کلی فحش بهم داد البته چند تا دمپایی هم پرت کرد ولی من همیشه زیک زاکی می دویدم نمیخورد بهم😂😂
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام ببخشید مزاحمتون شدم لطفا جواب بدین
آیا دختر ۱۰ سال و ۱۱ و ۱۲ هم میتوانند خاطره بفرستند
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
✍️سلام بله هر کسی خاطره شیرینی دارد می تواند برای ما ارسال کند. خوشحال خواهیم شد.
🎬@khaterehay_shirin
سلام وقتتون بخیر
ببخشید سوال داشتم خدمتتون
چقدر جهت پین یک ایتا هزینه کردید....
✍️سلام برای تبلیغ به کانون تبلیغاتی قاصدک مراجعه کنید. @ghaasedak
سلام من و دوستم یک بار داشتیم با هم نام و شهرت بازی می کردیم که یک هو آقا ملخه گوشه ی دیوار سر و کلهاش پیدا شد😐
خیلی بد بود ما نزدیک به ۷جفت کفش رو هی پرت می کردیم اون هم هی تکون می خورد و خلاصه از ترس ما رو میکشت، بالاخره خواهر ۴ساله من اومد و با یه کفش زد تو سر بدبخت و انداختش بیرون با همون کفش😂
خلاصه که خواهر ۴سالم شجاع تر از من هست۱۲و نیم ساله هست.
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin
سلام از خاطرات شیرین بچگیم میگم چون دوران کودکی پر از شیرینی هست اون موقع کلاس چهارم پنجم ابتدایی بودم وقتی از مدرسه بر می گشتم خونه، اول روی اجاق گاز رو می دیدم که غذا چی هست از قضا یه روزی غذا نبود و ما سه آبجی و داداش هستیم که هر کدوم یه مرغ به خصوص داشتیم😁 مرغ من خال خالی بود و از مامانم پرسیدم تخم گذاشته یا نه مامانم گفت آره خلاصه که رفتم در یخچال و دیدم نیست، به آبجیم گفتم تخم مرغ مرغم رو تو خوردی گفت نه فهمیدم کار داداشم هست من هم رفتم سراغش تو اون حالت ضعف و گرسنگی و گفتم تخم مرغم رو از شکمت بیار بیرون😁😁نمی دونید چه دعوایی شد و گیس گیس کشی من هم به جبران، چند روز بعد دیدم مرغ داداشم تخم گذاشته رفتم زدم و خوردم جای همه خالی😁😁
#خاطرات_شیرین
🎬@khaterehay_shirin