در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد، جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است.
با خودم فکر کردم در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است.
ولی آیا اگر به سمت آن شی بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم !!
📕 چون رود جاری باش
*پائولو کووئیلو*
👉@KhatKhat
مردی نزد پیامبر رفت و گفت:
همه کارهای بد را انجام دادم! راه توبه برایم هست؟
پیامبر فرمود: والدینت زنده هستن؟
آری پدرم
برو و به او نیکی کن
وقتی رفت حضرت فرمود:
کاش مادرش زنده بود!
👉@KhatKhat
+ میگم یادی کنیم از
اونایی که جونشون رو
کف دست گذاشتن
تا امنیت کشور
توسعه پیدا کنه
- یادی هم کنیم از
دولتمردانی که
تلاش میکنن امنیت از بین بره
👉@KhatKhat
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بودند که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد...
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو میگرفت و همه آداب و ادعیهی وضو را بجا میآورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...! به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: «چه کار میکردی؟!» گفت: «هیچ!» فرمود: «تو هیچ کار نمیکردی؟!» گفت: «نه!» میدانست که اگر بگوید نماز میخواندم، کار بیخ پیدا میکند!!!
آقا فرمود: «مگر تو نماز نمیخواندی؟» گفت: «نه!» آخوند فرمود: «من خودم دیدم داشتی نماز میخواندی...!». گفت: «نه آقا اشتباه دیدید!» سؤال کردند: «پس چه کار میکردی؟» گفت: «فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!» این جمله در مرحوم آخوند خیلی تأثیر گذاشت. تا مدتها هر وقت از احوال آخوند میپرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: «من یاغی نیستم!»
خدایا ما خودمون هم میدونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم. نماز و روزهمان اصلاً جایی دستش بند نیست! فقط اومدیم بگیم که: «خدایا ما یاغی نیستیم. بندهایم. اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده. لطفا همین جمله را از ما قبول کن...»
👉@KhatKhat
پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد؛
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش.
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟ پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان. پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم...
"دوست خدا بودن سخت نيست"
👉@KhatKhat
میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
👉@KhatKhat
ادب ، رمزِ کرامت است!
و کرامت، رمزِ عزّت ...
ادب در برابر ولایت، انسان را تا اوجِ قلّهی کرامت، صعود میدهد!
همانجا که آنقدر عزیز میشوی؛
که خداوند، فرزندانِ ناموسِ آسمان را به دستانِ تو میسپارد!
👉@KhatKhat
نمازهای مستحبی زیاد می خواند. ولی به خواندن دو رکعت خیلی مقید بود. همیشه بعد از نماز صبح با حال خاصی می خوندش. می دونستم پشت هر کارش حکمت و دلیلی نهفته براهمین یکبار ازش پرسیدم این نماز که می خونی چیه؟ اول از جواب دادن طفره رفت، اما اصرار که کردم، گفت: اگه قول بدی توهم همیشه بخونی میگم وقتی قول دادم، گفت: من هر روز این دو رکعت نماز رو برا سلامتی و فرج امام زمان می خونم
*شهید سید علی حسینی*
👉@KhatKhat
وقتی دائم میگوییم گرفتارم، هیچوقت آزاد نمیشویم. وقتی دائم میگوییم وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمیكنیم. وقتی دائم میگوییم فردا انجامش میدهم، آن فردا هیچوقت نمیآید...
👉@KhatKhat
پدر عادی میگفت «من از عهدهی تهیه فلان چیز برنمیآیم»، اما پدر پولدار استفاده از این جمله را ممنوع کرده بود و اصرار داشت بگویم چگونه میتوانم از پس هزینهی خرید فلان چیز بربیایم؟! او به من میگفت «با گفتن جملهی من از عهدهی خرید فلان چیز بر نمیآیم، به صورت خودکار مغزت دست از کار میکشد. اما با گفتن کلمهی چطور، ذهنت شروع به کار کردن میکند.
*رابرت کیوساکی*
👉@KhatKhat