فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 سلام بر محرم ❣️
💚 روضه حضرت_رقیه (ع)
❣️ #ما_ملت_امام_حسینیم
#محرمـ
#عاشــــورایی_میمانیمـ
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
پروتکل های مسافرتی😢😉رو اعلام کنید که بعدا نیفته گردن هیاتی ها🌸
#ما_ملت_امام_حسینیم 🖤
#محرم 🖤
#امام_حسین 🖤
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
راهکارشهادت چیست؟
💔
ببینید👌
ازدست ندید:))
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
637033780735797199.mp3
18.3M
روضه ( نه فقط زر داده )
▪️روضه
🎤با حاج محمود کریمی
محرم 98 شب ششم روضه
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
637033783161450480.mp3
7.09M
زمینه ( گرد و خاک می بینم روی سرت
▪️زمینه
🎤با حاج محمود کریمی
محرم 98 شب ششم زمینه
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
637033783705663387.mp3
3.47M
شور ( توی هفت آسمون یا حسینه ولی )
▪️شور
🎤با حاج محمود کریمی
محرم 98 شب ششم شور
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلوی آیینه خودمو میبینم - حمید علیمی در کنار محمود کریمی (مداحی جدید و جانسوز)
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه های بی امان حاج قاسم در جمع فرماندهان، برای امام حسین (ع)
🚩 "سلام ما را برسان به ارباب"
#محرم #امام_حسین
#ما_ملت_امام_حسینیم
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️اولین #محرم بدون سردار..😔
حاج قاسم، سفره با برکت سیدالشهدا گوارایتان..
#ما_ملت_امام_حسینیم
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
ساعتی که هرگز فراموش نخواهد شد...
یک و بیست دقیقه شب جمعه...
به وقت سردار...
به وقت پرواز..
به وقت ملاقات تا خدا...
به وقت عروج...
به وقت بی قراری ها و دویدن های بی امان برای آسایش و امنیت انسانها...
به وقت در بر گرفتن ارواح طیبه شهیدان ...
به وقت اشک های بی پایان در فراق یاران...
🕊 إِلَى هَوَاکَ صَبَابَتِی...
در هوای توست دلدادگی ام...
نتوان برد
هوای تو برون از سر ما...
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساعت ۱:۲۰
به وقت دلتنگی
#به_وقت_حاج_قاسـم🌹
و این داغ تا ابد
در دلهای ما تازه است.
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
#قسمت_چهل_و_ششم
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی نالههایم را نشنود.
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
💠 دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم راقفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و #عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط #خدا را صدا میزد.
💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه #ائمه (علیهم-السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان #زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند که از راهپله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ #خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به #عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم #زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید و میدیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.
💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، #اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند #ایرانیام و تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم #خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«#یا_زینب!»
💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و #شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند.
💠 بین پاها و پوتینهایشان در خودم مچاله شده و همچنان #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»
و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا #اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ #ارتش_آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»
💠 به سمت صورتم خم شد، چانهام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمیکردم #سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نزاد
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
💠 احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
💠 دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
💠 کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
4_5850726870064037923.mp3
5.05M
#نماز_سکوی_پرواز 59
✍باید تمرین کنیم؛
نمـازمون، فقط ادایِ نماز نباشه.
🔻اگه قلبمون در نماز
درگیرِ هم کلامیِ باخدا نباشه؛
نمازمون راهی به آسمون نداره!
هم کلامیِ باخدا رو تمرین کنیم👇
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
◾️ بسم الله الرحمن الرحیم
🖋 #قسمت_اول
#بچه_هیئتی
✍️ یکی از مسائلی که امروز در هیئات به شدت دیده میشود و باعث میشود بخاطر یک سری افراد مجهول الحال به هیئات ایراد وارد کنند ...
و افراد " #خود_عمار_پندار " به عنوان آسیب عمل کنند اعمال بچه هیئتی ها است .
👈 یکی از این موارد که خیلی شیوع پیدا کرده است بین هیئتی ها این است که بعد از هیئت به محض تمام شدن ، صدای قهقهه این دوستان تا پنج خیابان بعد هم شنیده میشود 🔇
خنده و داد و بیداد و سر و صدا و ...🔊
نمیدونم واقعا در حین هئیت تحت فشارن یا چجوریه که بعدش سریع و بدون وقفه خنده و قهقه و ...
خب عزیز من خودتو نگه دار ، یه ربه یا دو ربع بعد بخند ...
اصلا بروخونتون تا خود صبح بخند ...
حالا خنده و قهقه بماند ...😝🤣
یه شوخی های عجیب و غریبی گاها انجام میدن که ادم شرمش میاد نگاه کنه چه برسه انجام بده ...
شما سوار شدن رو دوش هم و در نظر بگیر تا پس گردنی زدن و ....😏😏😏
حالا توی چشماشون اشک هم هنوز هست و اشک ها هنوز خشک نشده ها ...🤧😥
🚨 بازار غیبت و تهمت هم که داغ داغ ...❌
فلان مداح رفته فلان هیئت فلان قدر پول گرفته ...
فلانی و بزار نگم دیگه ...
فلانی دیدی رفته فلان هیئت !؟؟🤐
پسر حاج رضا رو دیدی تو هیئت چجور سینه زنی میکرد و ...!؟ 🤨😏
حالا کافیه یه تذکری بدی و بگی اقا زشته احترام نگه دار ....
نخند ...😬
قهقه نزن ...🤫
غیبت نکن ...🤭
و ...
سریع موضع میگیرن ، بیا و ببین 😦
یک سری از دوستان هم که جوری عمل میکنند که انگار امام حسین علیه السلام و هیئت ارث پدرشان است .
اگر کسی مخالف سیستم فکری اونها و هیئتشان حرف بزند از یزید بدتر میشود پیش این دوستان!😯😶
یعنی باید طبق افکار و عقیده اونا فکر کنی ...
اگر نه باید طبق افکار و عقیده اونا تو هیئتاشون رفتار کنید ...( متوجه ایید چی میگم دیگه !؟ )
برادر من ، عزیز من ، مجلس امام حسین علیه السلام کیمیایی است نایاب که اکسیر وجود مجالس دگرگونت کنه ، تو که رفتی تو مجلس اشک ریختی ، سینه زدی و ... اون اشک چشمت رو مطهر کرده ، قلب بخاطر حزن بر اهل بیت علیمهم السلام مطهر شده ، اون دست که به سینه ات خورده ، کینه ، بخل ، حسد ، نفاق و ... را از دل و قلبت پاک کرده چرا با غیبت این و اون هر آنچه رشتی پنبه میکنی؟❌❌❌❌
از مجلس روضه میاید بیرون باید محزون باشی . نه اینکه قهقهه بزنی . ❌❌❌
حالا کافیه بگی اخلاقا درست نیست یا روایتی داریم نباید خندید ...
یا نباید شوخی کرد ...
یا باید حالت بکاء داشت و فلان و بیسار ...
سریع همه فقیه میشن و محدث میشن و راوی حدیث میشن و ...🤥
ما شا الله احادیثی که برای توجیه کارهاشون میارن اونقدر زیاده که ، از خبر واحد به متواتر میرسه ...
آدم گاها فکر میکنه کل انبیاء و ائمه تمام روایاتشون در مورد هیئته ...
خلاصه که یا قانع میکنن زوری ...
یا اینکه میگن ما الان ۵ سال ۶ سال ۷ سال یا ...هیئت داریم و تو به ما نگو 😳🤔 ( خدایی هر چی فکر میکنم ربطشو متوجه نمیشم ... )
✅ اما یه ایده و نظر : 👇
✍️ بیایم بعد هیئت یکم سر سنگین باشیم ...
✍️ بیایم یکم به بقیه ظاهرا هم شده بفهمونیم هیئت بودیم ...
✍️ بیایم اگر حزن و گریه ایی نداشتیم حالتشو حفظ کنیم ، اگر هم کاری یا حرکتی باعث خنده شد ، بریم بیرون و خودمون تو هیئت کنترل کنیم .
✍️ بیایم اگر چنین مسائلی رو دیدیم ، تذکر بدیم و ساده از اون نگذریم ، یا اگر کسی به ما تذکر داد ، قبول کنیم و تعصب نداشته باشیم روی اشتباهمون ...
✅التماس #تفکر و #تحول و #تعمل .
#دل_نوشته
#استاد_عزیزی
#بچه_هیئتی
#نقد_به_هیئت_یا_هیئتی
#محرم
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele
💢بارها از آیت الله پهلوانی شنیدم که میفرمودند:
اگر می بینید در روز گناه نمی کنید ، به خاطر آن است که در شب ، نماز شب خوانده اید.
⚫️کانال #ختم_چله 👇👇
🆔 @khatm_chele