eitaa logo
ختم و ترحیم خوانی مجمع الذاکرین اهلبیت ع
3.9هزار دنبال‌کننده
52 عکس
21 ویدیو
1 فایل
کانال اشعار ترحیم پندیات ،نصایح و اشعار ترحیم از ابتدا تا انتهای مجلس ختم با مدیریت ذاکراهلبیت کربلایی محمدمسلمی 👈ارتباط با مدیر @moslemi_124 پذیرش تبلیغات شما👈 @moslemi_124 @khatme14
مشاهده در ایتا
دانلود
*سه روزه خاک غم شد برسرما *فلک گرید زِ مادر مادر ما *سه روزه سفره ی ماسفره ی غم *خدا خونِ دل واشکِ دمادم *به هرجا یادگاری ببینم از او *رسد عطر غم افزایش زِهر سو *در و دیوار میگرید با من *به حال زار میگویند با من *مجلس امشب (امروز)ما به یاد مادر عزیزمون....برپا شده به والله داغ مادر خیلی سخته من به شما خانواده محترم....تسلیت میگم،خدا صبرتون بده، سه روز جای خالی مادر احساس می کنید .سه روزه این خونه داغه مادردیده.سه روزچراغه خونه😭 خاموشه.سه روزه بچه هاروی زیبای مادروندیدن.سه روزه جای مادرتوخونه خالیه. سه روزه دیگه مادرسرسفره نیست اما دخترهای مرحومه نمی دانم کجا مجلس نشستی به یاد کدام خاطره مادر اشک می ریزید اما من بگم عزیزان تنها خاطره مادر که یاد دخترها نمی ره چادر نماز مادره اما یک مادری راهم مدینه گفتند یادگاری اگر تو خانه دارد جمع کنند تانکنه بچه ها ببیند اما امام علی گفتند خونهای ریخته روی در راچکار کنم چه کارکردند بامادرمان فاطمه یا صاحب زمان 😭 یاد شهدا امام شهدا اموات جمع حاضر الخصوص روح این مادرمان ازاین مجلس ومحفل فیض ببرند *آی مادرهرجانگاه میکنم جای خالی تورا حس می کنیم 😭 *میکنم.مادرچرازودتنهامون گذاشتی مادر مادر زود بود یتیم شویم..مادردلمان برای نوازشهات تنگ شده.مادرهروقت دردی😭 داشتم.مشکلی داشتم.نگاه به چهره ت میکردم دردهام میرفتن.ولی بعدرفتنت درد دلمان رابه کی بگم..آی مهمونای این مادربه مجلس سوم این مادرخوش اومدین.خوشبحاله این مادرکه انقدمجلسش گریه کن داره.اومدن به فرزندان این مادرتسلیت بگن.ولی دلابسوزه یه مادری رومدینه سراغ دارم.شبونه تشییع جنازه ش کردن.بدون هیچ مجلسی.شمامیتونیداینجا با صدای بلند برای مادر ناله بزنید آی بگیدمادر ولی بچه های فاطمه الزهرا نمی تونستن بگن.وای مادر😭 *شما موقع تشیع وخاکسپاری مادر همه اومدن به شما تسلیت و سرسلامتی دادن اما در مدینه کسی نبود به بچه های یتیم فاطمه تسلیت بگن، بلکه از ترس که صداشونو کسی نشنوه آستین در دهان گرفته بودن* *هرجانشستی شادی روح مادرسادات وتمامی مادران آسمانی سه مرتبه بگو یا زهرا* @khatme14
گریز حضرت فاطمه (س) عجب بوی خوشی دارد برادر نوای دل کشی دارد برادر ز جا برخیز و بنگر از فراقت دل من آتشی دارد برادر الا ای همدمم ای مهربونُم الا ای هستی و ای هم زبونُم تو رفتی ، زیر گِل خفتی عزیزم غمِ مرگت زده آتیش به جونُم خانواده محترم .......شما برادری مهربان را ازدست دادید آمدید بدن نازنین برادررا غسل دادید کفن کردید به خاک سپردید همه آشنایان دوستان فامیل همه اقشار مردم آمدند درکنار شما بودند به شما دلداری وتسلیت گفتند عزیزان داغ برادر کمر برادر را می شکنه انشالا خدا کنه کسی تو مجلس ما نباشد که داغ برادر دیده باشه اما زبان حال برادران مرحوم بگم ای سفر کرده به معراج به یادت هستیم ای برادر همه چشم به راهت هستیم توسفرکردی و آسوده شدی از دوران همه ماتم زده هر لحظه به یادت هستیم یاد شهدا وامام شهدا اموات جمع حاضر الخصوص روح این برادر فیض ببرد اما عزیزان داغ برادرکمربرادررامی شکنه وقتی امام حسین آمد کنار برادرش عباس 😭کنار بدن عباسش نشست صدازد برادرجان عباسم 😭😭😭 به خدا قسم کمرم شکست یعنی حسین دیگه بی برادرش شد اما ایام فاطمیه است گریزی داشته باشیم به روضه حضرت زهرا (ص) دلها بسوزه برای آن مادری که نیمه شب غسل دادند بمیرم چه کرد مولا علی به وصیت زهرا😭😭😭 میگن شبانه بدن زهراش را آرام آرام غسل داد اسماء روی بدن زهرا آب می ریخت یک وقت اسماء متوجه شدعلی دست ازغسل کشید دست بر دیوار غربت گذاشت صدای ناله علی بلندشد لا اله الا الله😭😭 صدازدعلی جان چرا بلند گریه می کنید😭 صدا زد اسماء دست روی دلم نگذار حالا دستم رسید به بازوی ورم کرده زهرا 😭😭😭😭یا زهرا یا زهرا @khatme14
4_5974135612783985713.mp3
417.4K
نوحه قبل از دفن،تشعیع،هنگام دفن و بعد از دفن و مراسم ختم مربوط به خادم اهل بیت یا پدر یکی از خادمان اهل بیت ◾️◾️◾️🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 واویلا واویلا آه و واویلا... یک نوکر ارباب جان داده یا رب/برس به داد او به حقّ زینب عبد گرفتار حسین زهرا/آمد به دیدار حسین زهرا عُمری حسین را نوکری نموده/جز در رَه ِ او در راهی نبوده تا کربلا رفته با نوحه هایش/اشکش شده جاری در روضه هایش او رفته چون ذرّه،دیدار خورشید/یادش کنید یاران،با حمد و توحید در دین پیغمبر با عشق حیدر/او بوده در خطّ امام و رهبر خوشا به احوال ما که گداییم/گدای وادی ِ کرببلاییم در عاشقی شُهره به عالمینیم/تا جان به تن داریم عبد حسینیم آن دلبری که شد با کام عطشان/فدای اسلام و آیین قرآن آن دلبری که حاجتش روا شد/لب تشنه در گودال جانش فدا شد @rozehdaftari
4_5908941067247420366.mp3
159.4K
ذکر و نوحه هنگام دفن یک خادم اهل بیت  🥀🕊🥀🕊🕊🕊 مهمان برایت آمده حسین جان روحش به سویت پر زده حسین جان از لطف و از رحمت نما تو یادش امشب بیا خودَت برس به دادش مَشمول ِ لطف کِردگاریش کن زیر لحد امشب تو یاریش کن او بوده اهل صدق و شیعه مذهب دستش بگیر امشب به حقّ زینب از کودکی اهل غم تو بوده اهل عزا و ماتم تو بوده شفاعتش کن از کرم به محشر به پنج تن ، به حقّ ِ آل ِ حیدر @rozehdaftari
جَهًاًِّنُِِّ پََُِسَُِِّ اَََِزُِِّ مًَِّࢪُِِّگًِِّ: 🌸 در عالم برزخ ✍قسمت اول 💠مقدمه: نوشتار حاضر نوعی برداشت از تجسم و بازتاب اعمال آدمی در جهان آخرت است که با استفاده از آیات و روایات به تصویر ذهنی درآمده‌اند و ان شاالله که منشأ تذکر و بیداری قرار گیرد. لازم به ذکر هست که ما از کتابی استفاده میکنیم که در آن از احادیث و روایات معتبر استفاده شده و مورد تایید عالم گران‌قدر «آیت الله جعفر سبحانی است» و مورد استقبال قرار گرفته است... 👈 : 🔴 حالت احتضار 💠 چند روز بود که درد سراسر وجودم را فرا گرفته و به شدت آزارم می‌داد. سرانجام مقدمات مرگ من با فرا رسیدن حالت احتضار فراهم شد. کم کم پاهایم را به سمت قبله چرخاندند. همسر، فرزندان، خویشان و برخی دوستان اطرافم را گرفته بعضی از آن‌ها اشک در چشم‌هایشان حلقه بسته بود. چشمانم را به آرامی فرو بستم و در دریایی از افکار فرو رفتم. با خود اندیشیدم که عمرم را چگونه و در چه راهی صرف نموده و اموال هرچند اندک خود را از کدام راه به دست آورده و در کدامین مسیر خرج کرده‌ام. فکرش به شدت آزارم می‌داد، از شدت اضطراب چشمانم را گشودم. در این هنگام ناگاه متوجه سفید پوش بلند قامتی شدم که دستانش را بر نوک انگشتان پاهایم نهاده بود و آرام و آهسته به سمت بالا می‌کشاند، در قسمت پاها هیچ‌گونه دردی احساس نمی‌کردم اما هرچه دستش به طرف بالا می‌آمد درد بیشتری در ناحیه فوقانی بدنم احساس می‌کردم گویا همه دردهای وجودم به سمت بالا در حرکت بود. تا اینکه دستش به گلویم رسید. تمامی بدنم بی حس شده بود اما سرم چنان سنگینی می‌کرد که احساس می‌کردم هر آن ممکن است از شدت فشار بترکد و یا چشمانم از حدقه درآید. عمویم که پیرمردی ریش سفید بود جلو آمد و با چشمان اشک آلود گفت: عمو جان شهادت را بگو... من می‌گویم و تو تکرار کن: ✨اشهد ان لااله الاالله و اشهد انّ محمداً رسول الله و انّ علیاً ولی الله و ... او را می‌دیدم و صدایش را می‌شنیدم. لب‌هایم به آرامی تکانی خورد و چون خواستم شهادتین را بر زبان جاری کنم یکباره هیکل‌های سیاه و زشتی مرا احاطه کردند و به اصرار از من خواستند شهادتین را نگویم شنیده بودم شیاطین هنگام مرگ برای گرفتن ایمان تلاش می‌کنند اما هرگز گمان نمی‌کردم آن‌ها در اغفال من توفیقی داشته باشند.... (ادامه دارد...🔥 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸 در عالم برزخ ✍ 💠 عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین را به من تلقین نمود. همین که خواستم زبانم را تکان دهم دوباره شیاطین به تلاش افتادند اما این بار از راه تهدید وارد شدند... لحظه عجیبی بود، از یک طرف آن شخص سفید پوش با کارهای عجیبش و از طرف دیگر اصرار عمویم بر گفتن شهادتین و از سوی دیگر ارواح خبیثه که سعی در ربودن ایمان، در آخرین لحظات زندگیم داشتند. زبانم سنگین و گویا لب‌هایم بهم دوخته شده بود. واقعاً درمانده شده بودم. دلم می‌خواست از این وضع رنج آور نجات می‌یافتم اما چگونه؟ از کدام راه؟ به وسیله چه کسی؟ در این کشاکش ناگهان از دور چند نور درخشان ظاهر شدند، با آمدن آن‌ها مرد سفیدپوش به تعظیم ایستاد و آن چهره‌های ناپاک فرار کردند، هرچند در آن لحظه آن نورهای پاک و بی نظیر را نشناختم اما بعدها فهمیدم که آن‌ها ائمه اطهار (علیم السلام) بودند که در آن لحظه حساس به فریاد من رسیدند و از برکت وجود آن‌ها چهره‌ام باز و سبک شده، لب‌هایم را تکان دادم و شهادتین را زمزمه کردم. در این لحظه دست‌های آن سفیدپوش از روی صورتم گذشت و من که در اوج درد و رنج بودم ناگهان تکانی خورده و آرام شدم. انگار تمام دردها و رنج‌ها برای اهالی آن دنیا جا نهاده بودم، زیرا چنان آسایش یافتم که هیچ‌گاه مثل آن روز آزادی و آرامش نداشتم .. حال زبان و عقلم به کار افتاده بود، همه را می‌دیدم و گفتارشان را می‌شنیدم. در این لحظه نگاهم به آن مرد سفیدپوش افتاد. پرسیدم: تو کیستی؟ از من چه می‌خواهی؟ همه اطرافیانم را می‌شناسم جز تو. گفت: تا حال باید مرا شناخته باشی من ملک الموت هستم. از شنیدن نامش ترس و اضطراب وجودم را لرزاند. خاضعانه در مقابلش ایستادم و گفتم: درود خدا بر تو فرشته الهی باد، نام تو را بارها شنیده‌ام با این حال در آستانه مرگ هم نتوانستم تو را بشناسم، آیا برای تمام کردن کار از من اجازه می‌خواهی؟ فرشته مرگ در حالی که لبخند می‌زد گفت: من برای جدا کردن روح از بدن، محتاج به اجازه هیچ بنده‌ای نیستم و تو هم اگر خوب دقت کنی دار فانی را وداع گفته‌ای، خوب نگاه کن آن جسد توست که در میان جمع بر زمین مانده است. @khatme14
به پایین نگاه کردم. وحشت و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود. جسدم در میان اقوام و آشنایان بدون هیچ‌گونه حرکتی بر زمین افتاده بود و همسر و فرزندان و بسیاری نزدیکانم، در حالیکه در اطراف جنازه‌ام خیمه زده بودند، ناله و فریادشان به آسمان بلند بود،با خود اندیشیدم: اینان برای چه و برای که این‌گونه شیون می‌کنند؟! ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╚════♡"‌🌹🌻" ♡ 🌸 در عالم برزخ ✍ 💠 صدای ملک الموت را شنیدم که می‌گفت: این جماعت را چه شده؟ به خدا قسم من به او ظلم نکردم؛ روزی او از این دنیا تمام شده است. اگر شما هم جای من بودید به دستور خدا، جان مرا می‌گرفتید. اطاعت و عبادت من بر درگاه الهی این است که هر روز و شب دست گروه زیادی را از دنیا قطع کنم. نوبت به شما هم می رسد... جمعیت به کار خود مشغول و گوش شنیدن این هشدارها را نداشتند. آرزو می‌کردم ای کاش در دنیا یک‌بار برای همیشه این هشدارها را شنیده بودم تا درسی برای امروزم بود. اما ...افسوس و صد افسوس! پارچه‌ای بر بدنم کشیدند و پس از ساعتی بدنم را به غسالخانه بردند، مکان آشنایی بود، بارها برای شستن مرده هامان به اینجا آمده بودم. در این حال، متوجه غسال شدم که بدون ملاحظه، بدنم را به این سو و آن سو می‌چرخاند. به خاطر علاقه‌ای که به بدنم داشتم، بر سر غسال فریاد می‌زدم: آهسته‌تر! مدارا کن! اما او بدون کوچک‌ترین توجهی به درخواست‌های مکرر من، به کار خویش مشغول بود. آن روزها فکر می‌کردم خرید کفن، یک عمل تشریفاتی است، اما .. چه زود بدنم را سفیدپوش کرد. واقعاً دنیا محل عبور است. با شنیدن صدای دلنشین الصلوة... الصلوة...الصلوة...نوعی آرامش به من دست داد.. چون نماز تمام شد، جنازه‌ام را روی دست‌هایشان بلند کردند و ترنم روح نواز شهادتین، بار دیگر دلم را آرام کرد. من نیز بالای جنازه‌ام قرار گرفتم و به واسطه علاقه‌ام به جسد، همراه او حرکت کردم. تشییع کنندگان را می‌شناختم. باطن بسیاری از آن‌ها برایم آشکار شده بود . چند تن از آن‌ها را به صورت میمون می‌دیدم در حالیکه قبلاً فکر می‌کردم آدم‌های خوبی هستند. از سوی دیگر، یکی از آشنایان را دیدم که عطر دل انگیز و روح نوازش، شامه‌ام را نوازش می‌داد. این در حالی بود که من او را به واسطه ظاهر ساده‌اش محترم نمی‌شمردم، شاید هم غیبت دیگران، او را از چشمم انداخته بود و یا .... تابوت بر روی شانه دوستان و آشنایان در حرکت بود و من همچنان، با نگرانی از آینده، آنهارا همراهی می‌کردم. در حالیکه بسیاری از تشییع کنندگان، زبانشان به ترنم عاشقانه لااله الاالله و ... مشغول بود. دو نفر از دوستانم آهسته به گفتگو مشغول بودند. به کنارشان آمدم و به حرف‌هایشان گوش سپردم. عجبا! سخن از معامله و چک و سود کلان و..می‌کنید؟ چقدر خوب بود در این لحظات اندکی به فکر آخرت خویش می‌بودید، به آن روزی که ‌دستتان از زمین و آسمان کوتاه خواهد شد و پرونده اعمالتان بسته و هرچقدر مانند من مهلت بطلبید، اجازه برگشت نخواهید داشت ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@khatme14 ╚════♡"‌🌹🌻" ♡
🌸 در عالم برزخ ✍ عجب پرونده‌ای! کوچک‌ترین خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود. در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر می‌دیدم... در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه کردم تمام کوه‌های عالم بر گردنم آویخته‌اند. چون خواستم این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش. گفتم تا چه زمان باید این طوق را تحمل کنم؟ گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من و منکر برای سؤال کردن می‌آیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود. رومان این را گفت و رفت.. هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر می‌شد و ترس و وحشت من بیشتر... تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آن‌ها آهنی بزرگ در دارند که هیچ‌کس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند. در همین حال یکی از آن دو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا می‌شنیدند، می‌مردند. لحظه‌ای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟ از شدت ترس و زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمی‌آمدند. سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم. درست در همین که همه چیز را تمام شده می‌دانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای انسان‌ها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید. و این بار آن‌ها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند، دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبله‌ام کعبه می‌باشد... نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر می‌رسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمی‌دادی جایگاهت اینجا بود، سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند. با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم. از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار و خوشحال بودم. سرور و شادمانیم ار اینکه در اولین امتحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد. با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آن‌ها و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم از همه آن‌ها کوتاه است. سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر می‌شد. در حالیکه پرونده بر گردنم سنگینی می‌کرد با زحمت سرم را بلند کردم و ... ✍ادامه دارد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@khatme14 ╚════♡"‌🌹🌻" ♡
  داغ جوان خيلي جانسوزه...   پدر و مادري كه داغ جوان ببينند ، ديگه روي لبهاشون گل خنده نمينشينه...   وقتي يك جوان از دنيا ميره،پدر ميگه: خدايا عصاي پيري از دستم افتاد...   برادر ميگه: خدايا كمرم شكست... خواهر براي برادرش اشك ميريزه...ناله ميزنه... امابميرم براي دل مهربون مادر... مادر ميگه:خدايا جگرم ميسوزه...   از اين به بعد با اين مادر داغديده مهربانتر باشيد... چرا؟؟؟    آخه مادريكه داغ جوان ببينه، دلشكسته ميشه...       اينجا اين مردم آمدند ، اشك چشم اين پدر و مادر داغديده را پاك كردند...   تسليت دادند، ابراز همدردي كردند...   اما بميرم براي دل داغديده ي حسين...   فدای اون لحظه ای اباعبدالله به کنار بدن پاره پاره علی رسید...  پـسر نـگاه به اشك غم پدر مي كـرد  پدر نـظاره به خون سر پسر مي كـرد    پدر ز داغ پسر باغ لاله در دل داشـت پسر نشـانه ز زخـم هزار قاتـل داشت هر روضه اي از روضه هاي كربلا خوانده بـشود، مـداح يـا واعـظ مـ ي گويـد، انشاءاالله اين روضه را يك شب كنار قبرش بخوانيم.   اما تنها روضه اي كه خيلي سخت است و نمي شه كنار قبرش خواند ، روضه ي آقا علي اكبر (ع) است، مخصوصاً اينكه شب جمعه باشد.  آخه پيش بابا روضه ي جگرگوشه را نمي خوانند، نبايد به زخم نمك زد.    لذا علي اكبر (ع) از آن لحظه اي كه از بابا آب تقاضا كرد و بابا نتونـست بـه او آب بدهد، ناراحت بود.    لحظه هاي آخر صدا زد: بابا ! الان از دست جدّم رسول الله سيراب شدم.    هميشه پدر دوست دارد وقت جان دادن، سرش روي دامن پسرش باشد...    گاهي محتضر مي خواهد جان بدهد، مي بيند جان از بدنش نمي رود، چشم به راهه، بعضي ها مي گند چشم به راه پسرشه، مي خواد بار آخر پسر را ببيند تـا  پسر مي آيد، سر بابا را به دامن مي گيره، پدر راحت جان مي دهد.    اما خدا نياره پدر سر بالين پسر بيايد ...    پدر ز خون پسر صورتش خضاب شده   پسر ز سوز عطش،قطره قطره آب شده    پدر به چهره ي فرزند خويش چهره نهاد   پسـر كنـار پـدر ناله اي زد و جان داد    🍁🍁🍁@khatme14 ختم جوان ⬇️⬇️⬇️ادامه
   🍁🍁🍁   اي شمـر بي حيا تو مزن تازيانه ام من از كنار كشته ي اين يار نمي روم    مـن بـا عـلي اكـبر و عباس آمدم  تنها و غـريب از اين ديار نمي روم     🍁🍁🍁    دردها هست ، ولي فرصت گفتاري نيست   عــازمم قافله را قافـله سالاري نيست     بگـذاريــد بمانم به برش يـک امشب   تا نگويند بر اين كشته عزاداري نيست  @khatme14 ادامه ی مطلب ⬆️
شهادت بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تور کربلا آفر 💠 24/آذر / 7 دی ماه💠 💢 هزینه ثبت نام:7/800/000 با قطار اتوبوس 6/700/000 💠 3 شب نجف 💠3 شب کربلا 1 شب سامر زیارت کاظمین و زیارات دوره با حضور مداح کربلایی محمد مسلمی تماس : 09155314835
: که گمان داشت که روزي تو سفر خواهي کرد که گمان داشت که روزي تو سفر خواهي کرد روز ما را ز شب تيره بتر خواهي کرد خيمه در کوه و بيابان زده با لاله ز حان خانه عيش مرا زير وزبر خواهي کرد که برين بود که من گشته ز عشقت مجنون تو ره باديه را بيهوده سر خواهي کرد سوي دشت آهوي خود را به چرا خواهي برد آهوان را ز چراگاه به در خواهي کرد که خبر داشت که يک شهر در انديشه تو تو نهان از همه آهنگ سفر خواهي کرد محملت را تتق از پرده شب خواهي بست ناقه ات زاهدي از بانگ سحر خواهي کرد کس چه دانست شد من که بر هجر و وصال ملک را حصه به ميزان نظر خواهي کرد دست از صاحبي ملک دلم خواهي داشت هوس يوسف مصري دگر خواهي کرد که در انديشه اين بود که از جيب غرور سر جرات تو برين مرتبه برخواهي کرد اين زمان تاب ببينم چقدر خواهي داشت اين زمان صبر ببينم چقدر خواهي کرد نه رخ از هم رهي اهل نظر خواهي تافت نه ز بدبين و ز بد خواه حذر خواهي کرد محتشم گفتم از آن آينه رو دست مدار رو به بي تابي و بي صبري اگر خواهي کرد @khatme14
جوانی چونکه از کف رفت دوباره بر نمیگردد یقین دارم درخت خشک دوباره تر نمیگردد بدان قدر جوانی را که تا قدرت به تن داری که جسمت ناتوان گردد ترا باور نمیگردد زبعد هر بهاری لاجرم فصل خزان آید گل این باغ هم ایمن ز باد شر نمیگردد بجز مهر و محبت ها کلید فتح دلها نیست که فتح کشور دل با دو صد لشکر نمیگردد مگو راز دل خویش را به هر نامحرمی ای دوست که هر ناکس در این عالم ترا یاور نمیگردد هزاران قصه مرگ عزیزان را به چشم دیدی از این خیل سفر کرده یکی هم بر نمیگردد بگو تا کی به دنبال زر و زیور به دنیایی که یار هیچ کسی فردا مقام و زر نمیگردد خدا داند که حق گویی بود از بهترین خصلت نمیدانم چرا دیگر کسی بوذر نمیگردد سزای هر بد و خوبی به قدر زره ائی پیداست جزای خوبی ها جز جنت و کوثر نمیگردد خدا فرموده در قرآن به کل من علیها فان کسی ایمن ز دست مرگ و این ساغر نمیگردد هزاران تن اگر هر روز محبت ها کنند بر تو یکی زان آدم مشفق چنان مادر نمیگردد پیمبر غیر زهرا هم شنیدم دخترانی داشت ولی در علم و حلم صدیقهٔ اطهر نمیگردد (صفا ) گوید که دنیایم چنان زندان تاریک است که یک لحظه زعمرم بی غم مادر نمیگردد 🔸️شاعر: @khatme14