#داستان_آموزنده
#در_فراق_پدر
#حضرت زهرا علیها السّلام از بیوفایی امت و فرمان نبردن آنها از دستورات پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم در ایّام رحلت غصّه دار گردید؛ و فقدان پدر چنان بر او تأثیر گذارد که دنیایی از غم و اندوه بر او وارد شد.
سر را همیشه بسته، جسمش ناتوان شده بود و قوّتش را از دست داده، چشمانش گریان، قلبش سوخته و ساعتبهساعت بیحال میگشت.
به حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام میفرمود: «جدّ شما کجاست که شما را گرامی میداشت و در آغوش میگرفت؟!»
#فضّه ی خادمه گفت: در فقدان پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم کسی بهاندازهی بانوی من حضرت فاطمه علیها السّلام غصّهاش بیشتر نبود؛ هر روز حُزنش افزونتر و گریهاش شدیدتر میشد. تا هفت روز نالهاش آرام نمیشد و ضجّهاش کم نمیگشت. وقتی به طرف قبر پدر رفت، دامن به زمین کشیده میشد و چادر به پاهایش میپیچید و از شدّت گریه چیزی نمیدید.
#چون چشمش به قبر پدر افتاد، غش کرد. پس زنهای مدینه او را به هوش آوردند. وقتی به هوش آمد، فرمود: «قوّتم از بین رفته و طاقتم تمام شده است.»
در فراق پدر این شعر را انشاء کرد که نوعاً لازمهی صاحبعزاست:
#کاش مرگ ما قبل از تو بود؛ تو از دنیا رفتی و پردهها بین ما و تو حائل شد.
تا زندهام برای تو گریه میکنم تا چشمهایم با اشک ریختن برای تو دعا کند.
#آری ای خواننده، بهجای تسلیت به دختر پیامبر خاتم صلیالله علیه و آله و سلّم، درب خانهاش را آتش زدند و پهلویش را شکستند و فرزندش را سقط کردند.
(مصیبت بزرگ، ص 14 -بحارالانوار، ج 43، ص 196 و 182)