📖#قصه_ظهر_جمعه
🔹️وقتی از سرکار آمد بعداز احوال پرسی با اهل منزل به آشپزخانه رفت، درب یخچال را باز کرد و قفسه ها را یکی یکی از نظر گذراند و رو به همسرش گفت: خانم من دارم میرم بیرون چیزی نمیخواید بخرم؟؟؟
🧕محدثه: خودت که سریخچال داری میبینی میوه تموم کردیم...
🧔مهدی: اون رو که دارم میبینم خانوم، گفتم اگه چیز دیگهای خانومم هوس کرده براش بخرم.
🧕محدثه: ممنون عزیزم که به فکرمی...حالا که میخوای زحمت بکشی یه کم گوجه سبز بگیر، خیلی دلم میخواد امروز...
🧔مهدی: کاش این وروجک زودتر دنیا بیاد ببینم با این هم ترشی که تومیخوری چی میشه آخرش...
🧕محدثه: از قدیم گفتن ترشی نخوری یه چیز میشی و زد زیر خنده....
🍈🍇🍒تو مغازه میوه فروشی مهدی چشمش افتاد به یا پسر بچه با لباس های ژنده و رنگ پریده که به موزهایی که میوه فروش بیرون آویزون کرده بود زل زده بود...
🤔مهدی یک لحظه به فکر فرو رفت ونگاهی به خریدهاش کرد و از خودش خجالت کشید...😔
👥بایه کم گپ و گفت تو پارک خیابون مقابل متوجه شد که پسر بچه با عموی پیرش زندگی میکنه و برای گذران زندگیش مواد بازیافتی رو از گوشه و کنار جمع میکنه و میفروشه...
☎️باخانمش تماس گرفت و گفت: من افطاری امشب دعوت شدم، به یه جای باصفا...
🍉🌮میوه و غذا خرید و با پسر بچه رفتن خونهی عمو...
📆از اون روز مهدی با پسر بچه قرار گذاشت که ماهی یکبار بهش سربزنه...
🚶♂️وقتی رسید خونه و ماجرا رو با خانونش درمیون گذاشت تصمیم گرفتند با همدیگه این کارو انجام بدند تا بچه شون هم از همون اول با این فضاهای همدلانه آشنا بشه...💚💞
نظرشما راجع به کارشون چیه؟؟؟
#مهربانی_جاریست
#کمک_مومنانه
📲 عضویت در کانال #خط_شکنان
شهرستان فلاورجان در پیام رسانهای
سروش، ایتا و تلگرام
🆔 @khatshekanan_1400