روزهای زیادی است که صدایش را میشنوم.
می بینمش. رنگ و رویش پریده اما لبخند میزند و انگار مرا سالهاست میشناسد و منتظرم بوده. میشناسمش. مادرم است.
صدای پدرم را هم میشناسم. انگار او هم سالها منتظرم بوده. از پشت هزاران روز و هزاران عمر.
این چند روز آخر اما سخت گذشت. مادرم مدام آه میکشید و اشک میریخت.
گاهی صدای گریه کودکان را میشنیدم. صدای غمگینی که روحم را آزار میداد. قلبم فشرده میشد و دلم میخواست هم صدای کودکان، گریه کنم. انگشت بابا را گرفتهام. کاش صدای گریه غم آلود کودکان تمام شده باشد و اندوه مادرم. چه کسی دارد کودکان را آزار میدهد؟! انگار مادرم برای تنهایی آنهاست که گریان است. هر روز میدیدم که با چشمانش دنبال یک لبخند کودکانه میگشت. به امید این که شاید تمام شده باشد. گریهها را میگویم.
من اینجا هستم. به اطراف نگاه میکنم. دست پدرم را گرفتهام و در امتداد نگاه مادرم چشمانم دنبال آن صدا میگردد. صدای گریه کودکان. برایشان پیغامی آوردهام. از آخرین روزی که گویی در گوشم زمزمه کرد:
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ: ولى کفرپیشگان به پیامبرانشان گفتند: مسلماً ما شما را از سرزمین خود بیرون خواهیم کرد، مگر اینکه همکیش ما شوید. پس پروردگارشان به آنان وحى کرد: ما قطعاً ستمکاران را نابود مىکنیم.»
سوره_ابراهیم_۱۳
✍ مریم رامادان
📝 متن ۲۶۹_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
14.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسمالله
نام اثر: وقتی خدابخواهد...
هنوز هم لازم است وسط ناامیدیهات کسی دستت را بگیرد، بنشاند سرسفره معجزات تا باورکنی اگر خدا بخواهد همه چیز عوض میشود؟
هنوز هم سخت است باورکنی به خواست اوست اکر برگی از درخت می افتد، اگر دردی روی دلت مینشیند اگر غمی تو را میخواند اگر سری برایت درد میکند؟
به این فیلم نگاه کن و امید را هجی کن. به این فیلم نگاه کن و مثل پدر و مادرش_اگر زنده باشند_سجده شکرکن.
نگاه کن و
غم را،
ناامیدی را،
هراس آینده را،
اندوه گذشته را
بسپار به باد.
و دل بسپار به خدایی
که در همین نزدیکی است و حتی نوزاد دو روزه را زیر آوار دژخیمان جهنمی، فراموش نمیکند!
این، تنها یکی از درسهای یک ماهه مدرسه غزه است...
از درسهای دیگرش، خواهیم گفت...
✍محنــــــــــــــــــــــا
📝 متن ۲۷۰_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@almohanaa
"اینجا هیچ چیز عادی نیست"
روز های اول اشک هایم بند نمی آمد. قلبم به تپش می افتاد. فیلم ها را باز نمیکردم. اخبار را نمی خواندم.
اما حالا کم کم دارم باور میکنم.
عکسی از خنده چند کودک میان آوارها میخنداندم. قرآن خواندن نوجوان فلسطینی روی آوار که ما شما را با ترس و نقصان ... آزمایش میکنیم به وجدم میآورد. مادری که جوانش را پیشکش امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام میکند روحم را پرواز میدهد و...
اینجا زمین نیست! اینجا مردمش از هر جایی به شهادت نزدیک تر هستند.
اینجا پدر فرزند از دست داده با لبخندِ دلسوختهاش در آرامش می گوید الحمدلله و مادری برای دخترش زیر صدای بمب افکن ها بدون کمترین لرزشی در صدا و کوچکترین مکث، تولدت مبارک می خواند.
این جا همسری که نوزاد شهیدش را در آغوش گرفته روی کفن همسرش کلمات عاشقانه می نویسد و پزشک پس از آرام کردن مادر بیماران شهیدش چند قطره اشک می ریزد و میرود شهید نه هزار و ... ام را در کفن بگذارد.
اینجا فقط خداست که دلها را نگه داشته است که ادامه دهند و زندگی کنند.
اینجا فقط متراکم ترین نقطهی زمین نیست! اینجا متفاوت ترین انسانها قرار است دروازهی ورود به شیرین ترین عصر دنیا شوند.
انگار هر جا که قرار است نور ولایت تابیده شود باید پهلویی شکسته شود، کودکی رنج ببیند و مردی مظلومانه و مقتدر در سکوت شهید به دوش بگیرد.
✍بهار
📝 متن ۲۷۱_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
تیغ سانسور اجتماعی
بعد ازکشتار وحشیانه مردم بی گناه غزه توسط رژیم سفاک اشغالگر قدس
تعداد قابل توجهی از هم دانشکده ای هایم را در دانشکده علوم اجتماعی تهران می بینم که با قلبی مجروح چفیه ای بر سر و دوش انداخته ، در محوطه رفت و آمد می کنند گعده میگذارند مقاله می نویسند و تلاش می کنند تا هر کاری که از دستشان برمیاید را انجام داده باشند؛ حتی با وجود اینکه هر کدام دنیای خودشان را دارند و در دسته بندی های رایج ذهنی مان نمی گنجند.
اما در این میان نکته شگفت انگیز برای من این بود که تا به حال ندیدم حتی یک متن کوتاه درباره فعالیت های اجتماعی حق طلبانه شان در جایی نوشته شود
میدانم که ذره ای تمایل به دیده شدن در وجود این بچه هایی که تازیانه های جزمیت گرایی و دیکتاتوری عرفی_رسانه ای رایج پیکرشان را کبود کرده است نیست؛ آنها به برچسب خوردن به خفه شدن عادت کرده اند اما من نتوانستم این تک صدایی را تحمل کنم.
اصلا شما تصور کنید که یک نفر بر درب سرویس بهداشتی شعاری با محتوایی که خودتان می دانید بنویسد
عالم و آدم درباره آن صحبت کرده و از آن تفاسیر و تحلیل هایی در می آوردند که مارکس و دورکیم بیچاره را در قبر می لرزاند.
آی جوانان از دین روی برگردانند آی جوانان از این حرف ها و سیاست ها خسته شده اند
به قول بنده خدایی آی لازم نیست ما جای مستضعفین بجنگیم آی مردم از پرداخت هزینه خسته شده اند و ...
این مردم دقیقا کدام مردم اند آقای دیپلماسی؟
آیا شامل دانشجویان چفیه به دوش یا
جوانان دانشجویی که نیمه شب به محض شنیدن خبر جنایت وحشیانه رژیم اشغالگر در بیمارستان المعمدانی به خیابان فلسطین آمدند تا فریاد بزنند هم می شوند؟ یا اینها هم همانند راشل کوری، مروه شربینی و هزاران انسان آزاده جهان تیغ سانسور بر حنجره حق طلب شان خراشیده است؟
و نباید اسمی ازشان برده شود و باید زیر لوای یک گروه خاص خفه شوند؟
راستش هیچ وقت فکر نمی کردم که با دانشجویان آمریکایی آن سر دنیا سرنوشت مشترکی پیدا کنیم
همان ها که تیغ سانسور و سرکوب همانند ما بی بهره شان نگذاشته و به جرم حمایت از کودکان بی گناه غزه خطرناک خوانده شده و اسم و رسم شان پخش می شود تا شرکتی استخدام شان نکند!
همه ما محکوم شدیم به این الیگارشی جهانی
همه ما زخم خورده ها فارغ از هر عقیده...
به امید روزی که خوشه زیتون بار می دهد
و حنجره های زخمی از تیغ سانسور و خفقان التیام می یابند...
✍ نویسنده ای که گمنام بماند بهتر است.
📝 متن ۲۷۲_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
به کجا می نگری کودک دلبندم؟!
دست هایت پر ز طلب
در نگاهت موج ایمان...
عزیزک دلبندم!
در سطرهای وجودی ام نوشته ای یافت نمی شود در وصف دست های رو به آسمان ات...
جز این مصرع زیبا از حضرت حافظ:
"یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن" 🤲😭
"اللهم عجل لولیک الفرج"
یا فارس الحجاز ادرکنی 🤲😭
✍️فاطمه
📝 متن ۲۷۳_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
تعداد شهدا که به 500 رسیده بود، فکر میکردم دیگر کار تمام است. صبر خدا تمام میشود. نشد...
بیمارستان را که زدند تا صبح راه رفتم و گریه کردم. مردم در میدان ها و اماکن مذهبی همان نیمه شب جمع شدند و باهم گریه کردند و شعار دادند
فکر کردیم ته خط است. صبر خدا تمام میشود...
نشد.
سید حسن که آمد پشت تریبون و صحبت کرد دیدم دودوتا چارتای حکیمان با ما فرق دارد. افق دید و تحلیل و تاکتیک متفاوت تر از کم صبری و ساده اندیشی ماست...
حالا چند روز است دارند روز و شب بیمارستان میزنند و تعداد پانصد تا و هزارتا شهید الان یازده هزار تاست...
شاید صبح که این مطلب را میخوانید خیلی بیشتر باشد.
من دیگر کلمات جدیدی ندارم که شعر جدیدی بگویم.
تصاویر و فیلم ها می آیند و وایرال میشوند و دو روز بعد جای خود را به جدیدترین فاجعه ها میدهند.
گورهای عریض و طویل، از پدربزرگ تا نبیره را دسته جمعی در آغوش میگیرند و زمین غزه، بی پناهی کودکانش را فریاد میزند.
اما دردناک ترین تصویر منم!
من!
خود من که در خانه ای گرم، در حالیکه به مبل لم داده ام و میوه در دهانم میگذارم، تصویر کودکی را دانلود میکنم که همین امروز صبح وقتی یکباره آدم های اطرافش تکه تکه شده اند، پریشان و هراسان و غمگین فریاد میزند.فریاد میزند. فریاد میزند... و صدایش به هیچکس نمیرسد.
من فیلم را میبینم
میوه را نجویده قورت میدهم.
زانوهایم را جمع میکنم
توی خودم مچاله میشوم.
و برای هزارمین بار گریه میکنم.
من هرچه گریه میکنم بال در نمی آورم
و هرچه گریه میکنم مرزها به رویم باز نمیشوند.
و هرچه گریه میکنم دعایی از من مستجاب نمیشود.
دردناک ترین تصویر اینست که این فاجعه ها هرروز و هرثانیه جلوی چشم ما اتفاق می افتد و تلوزیون ما جدیدترین و تازه ترین اخبار را بصورت زنده نشان میدهد و ما این طرف قاب تلوزیون زنده میمانیم!
و شمار کشتگان را به روز میکنیم
و تاریخ لابد در مورد ما اینطور روایت میکند:
"هزاران بچه، هرروز درباریکه ای کوچک، تکه تکه میشدند و میلیاردها انسان، آن ها را از طریق گوشی های موبایل، تماشا میکردند.
ولی هیچکس
نجاتشان نداد...."
خدایا میشود مرا از معاصر بودن با این تاریخ، کنار بگذاری؟
یا به من بال دهی؟....
✍ ر.ابوترابی
📝 متن ۲۷۴_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسمالله
«درد و عادت»
✅کاش بعضی شبها، این همه دلگیر نبود. رنگ تاریک هوا و دود. رنگ درد و سکوت. پیچیدن صدای یخچال و ماشین لباسشویی هم، هیچ دردی از سکوت غم انگیزش دوا نمیکند.
✅شب جمعه است و نمیدانم دلگیریش به خاطرمادری است که دل عجیب تنگش است و دل خوشم به مهمان بودن امشبش نزد اهلبیت (علیهم السلام)
یا به خاطر مادریاست که دلتنگتر از هرکس آمده و درخواست دعا دارد برای دخترک نه ماههاش که تشنج کرده و در کماست.. و من چه دارم به جز اینکه اینجا بیایم و از همهتان بخواهم دعایش کنید هم طفل را، هم مادر را که حالا خوب رباب را درک میکند و نمیدانم شاید شیر او هم مثل رباب خشک شده...
✅دلتنگیم شاید برای مادر دیگری است که طفلش، مثل ماههای قبلش نیست، مریض شده، شاید هم از جنس دلتنگی مادران فلسطینی است.
🌱 شما را نمیدانم اما من از عادت کردن واهمه دارم. عادت کردن به عادت بد است. آدمی را عقب میاندازد. چنان عقب افتادنی که امیدی به اصلاحش نباشد.
🌱و من واهمه دارم از عادت به شنیدن درد و درد نکشیدن. واهمه دارم از طبیعی شدن درد سی روزه مادران فلسطینی. از اینکه روزی برمن بگذرد و از درد آدمها، به خودم نپیچیده باشم.
☘️این است که نامش مازوخیسم باشد یا نه مهم نیست. مهم عادت نکردن است. برای همین، هم شبها، هم صبحها به این فکر میکنم که چند مادر فلسطینی امروز بیدار میشوند؟ کودکانشان چه؟ غرق خونند یا بیدار میشوند و بالای سر مادرشان طلب نان و غذایی میکنند که نیست؟!!
☘️یا مثلا خودشان میان آوار و خاک و دود و خون میگردند و از آبهای شور که شایدکمی شکر در آن ریختهاند،میخورند؟ آیا شیری برای مادران شیرده، مانده؟
☘️ کاش امشب شب جمعه نبود!
یا نه. کاش قصه رباب و علیاش دروغ بود. کاش افسانه بود. کاش سراغ نداشتیم مادرهایی مثل او را.
کاش نمیدیدیم روزهایی را که مادرها جسدکودکانشان را از آغوش پر اشک پدران میگیرند، قبل آنکه روح از بدنشان مفارقت کند و بعد خودشان خلوتی گیر میآورند و مویهکنان، کودکانی را در آغوش میفشارند که سردند و دستهایشان و پاهایشان رهاست.
🌿راستش را بخواهی، فکر میکنم درد کشیدن، نشانه آدم بودن است. فکر میکنم عادت نکردن به درد دیگران و همپایشان، نه همپای غصههای خودت، غم چشیدن، عین رشد است. هرچند پر از درد.
🌸امشب شب جمعه است و ما بیمادرها پر از خیالاتیم. خیالاتی که چندان هم نمیشود خیالاتشان دانست. خیالاتِ دستهایی از ارواح که به سمتمان برای خیرات دراز میشوند.
خیالات ِمادرهایی که نیستند...
مادرهایی که بودند...
مادرهایی که در همین لحظات آسمانی میشوند.
خیالاتِ مادرهایی که درعصر رسانه، بیرسانه ماندهاند و به دست عادت و فراموشی سپرده میشوند...
.. کاش امشب این قدر پردرد نبود...
✍محــــــــــــــــــــــــنا
📝 متن ۲۷۵_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@almohanaa
خوب شد نیامدی
همه مشغول خویش
صبح وشب
به کار خویش،
خوب شد نیامدی...
برسر هرکسی آمد یک بلا
میانمار
افغانستان
سوریه...
جهان یک صدا
ساکت وبی صدا!!!
همه مشغول خویش
به دنبالکسب وکار خویش
ناگهان چراغ عمر دختری
شد خموش
ولی دشمن به هوش!
فغان کرد
صدا کرد
شعار زن زندگی به پا کرد
چه آشوبهاکه
به پانکرد
ولی کابوسی بیش نبود
گرچه هنوز...🥺
جهان دوباره هیس شد!
ولی،
روزی چشم کودکی ز اشک
خیس شد ...
یک باریکه شد پر از صدا
بیمارستان...
خون...
یک جهان پر از نگاه...
دوباره فسفر سفید
آوار
صبر
بچه ها
جهان شده
پر ازنگاه
پراز نگاه و پر صدا
جهان بوی آزادگی می دهد!
انگار
کسی برآن
روح تازه ای می دمد!
کسی این سو به دنبال آزادی تن است
زنی آن سو به دنبال اسلام
آزادگی
جوابش آزادی زن است!
غزه یاسین دنیا شده
قلب تپنده اسلام
جواب سوال های پر ابهام
غزه یک شعر پر ایهام
غزه آیه ظهور
آخر الزمان نه
اول حضور
غزه مطلع شعر عاشقی
تمام شد غم این مثنوی
سلام به ابتدای بودنت
به لحظه رسیدن و تمامی نبودنت
سلام
به لحظه حضور
به غمزه های غزه
به نشانی ظهور
✍پروا
📝 متن ۲۷۶_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
اسپری ته کشیده بود.پسرکم تازه کلاس پنجم است .سنی ندارد.
این روزها خیلی حرفها شنیده.خیلی خبرها دیده.مثل بزرگترها گاهی مینشیند پای تلوزیون چیزهایی رامیبیند که هنوز خیلی برای دل کوچکش ،بزرگ است.راستش پسرکم دارد بزرگ میشود.قد میکشد و من دارم لذت میبرم از دیدنش.
ذوق میکنم از این که تتمه ی مانده ازاسپریی را که باید صرف نوشتن های کودکانه کند ، میپاشد روی دیوارو اسمی را مینویسد که این روزها دلمان راخون کرده است. پسرکم مردانه مینویسد ومن مادرانه نگاه میکنم.
غزه ...اسم آشنای این روزها.
عزیز دلم....باید کم کم پسوند"ک"را از از روی تو بردارم.تو مَردی...مرد بزرگ سرزمینم.مَردی که قرار است روزی بایستد توی لشکری که فرمانده اش مهدی فاطمه (عج) است.
✍ غلامزاده
📝 متن ۲۷۷_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
من نمیدانم اینکه ده شب اول محرم، هر شباش به نام یکی باشد، ابتکار چه کسی هست ولی هیچ شبی از دهه مال ما نبود!
ما نه نوجوان داشتیم، نه دختربچه.
نه کهنهرفیق بودیم مثل حبیب، نه خیلی وفادار مثل مسلم. نه خیلی دور بودیم شبیه حر و نه خیلی نزدیک و در آغوش امام، باز هم مثل حر!
شاید فکر کنید شب هفتم شبی مناسب احوال ما باشد، ولی نبود.
ما مادر نبودیم، شیرخواره نداشتیم، ما که علم پزشکی به احترام نقصهای خودش، برایمان سکوت کرده بود.
ما حتی شب هفتم آهسته گریه میکردیم که وقت روشن شدن چراغها از چشم تو چشم شدن با بقیه خجالت نکشیم! مبادا که نگاه آدمها رنگ ترحم بگیرد.
بعد همهی اینها بالاخره برای ما هم شبی بود؛ شام غریبان وقت میانداری ما میشد.
آی محکم سینه میزدیم، بلندبلند گریه میکردیم و از نگاه بقیه هراسی نداشتیم.
شام غریبان، لابلای گهوارهی شکسته و آرزوهای به بار نَنشسته، ما که طعم آغوش خالی را چشیده بودیم، قطرهی رنجمان توی دریای غمهای رباب گم میشد و دیگر کسی پیگیر ما نمیشد!
.
دو سه روز پیش روز جهانی فرزندخواندگی بود، این نوشته را پیشنویس کرده بودم میخواستم برای دخترم بنویسم، از روزهای قبل و بعد آمدنش، در ستایش فرزند داشتن، مادر بودن ولی متن را عوض کردم.
حالا دو سه سالی میشود شب هفتم که میرسد روضهها مصور شدهاند؛ من دیگر معنای تلظی را فهم میکنم، بیتابی شیرخواره را بلدم، تباش را، بیچارگی مادر را تصور میتوانم بکنم، اینکه نمیداند چطور رنج بچهاش را کم کند.
اما فهمیدهام که روضهی شب هفتم با روضهی شام غریبان فرق میکند: توی شام غریبان هیچ چیز دیگر سر جای خودش نیست، کار از کار گذشته.
.
محرم امسال طولانی شده، حالا آغوش هزارهزار مادر زخم برداشته و شام غریبان کِش آمده.
شبها که دخترم پتوی خرگوشیاش را بغل میکند و میخوابد، میروم لابلای گهوارههای شکسته و آرزوهای به بار ننشسته، کنار غنچههای نشکفته، هم قد مادر نبیله، آیه، حیدر، آلاء، جمیل، حنین و... میشوم.
توی این سه نقطه اسم چهارپنج هزار کودک دیگر هم جا میگیرد و دخترم که نصف شبی آب میخواهد.
میان تاریکروشن خانه نشستهام فکر میکنم که تا حرمله سر پاست، سفیدی زیر گلوی همهی بچهها توی چشم است، هر شبِ ما شام روز دهم است و رباب که دستهای خالیاش را هی تکان میدهد و میخواند:
مثلا تو رو تاب میدم
مثلا به تو آب میدم
✍️ فرزانهسادات حیدری
📝 متن ۲۷۸_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat