eitaa logo
خط روایت
1.7هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
217 ویدیو
17 فایل
این روایت‌ها هستندکه تاریخ سرزمین‌‌مان را می‌سازند. چون روایت مهم است. 🇮🇷 با نوشتن و بازنشر پیام‌ها راوی سرزمین انقلاب اسلامی باشید. 🌱 دریافت روایت : @yazeynab63 @Z_yazdi_Z @jav1399 آدرس ما در تمام پیام‌رسان‌ها: https://zil.ink/Khatterevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
1.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا﷽ روایتی از ما کجای تاریخ ایستاده‌ایم؟ دقیقا در کدام نقطه از آفرینش و هدف آن؟! ایستاده‌ایم ور ِ باری به هر جهت‌ها؟! اینها که جایشان توی قبرهای از پیش کنده شده است؟! این مرد را می‌بینید؟! اهل تگزاس کافر است! همان‌ها که ما بهشان می‌گوییم خدا پیغمبر نمی‌شناسند. . . می‌گوید چون حال فلسطین بد است، من نمی‌توانم با حال خوبم، کنار بیایم!! پس ما کجاییم؟! پس ما چرا اینقدر گم هستیم در حساس‌ترین زمان تاریخ؟! چرا حال ما با زندگی عادی‌مان خوب است؟! خدایا! چرا من جای خودم را پیدا نمی‌کنم؟! چرا جرات پیدا شدن ندارم؟! این مرد که هر سال برای حسین به سر و سینه نمی‌زند و قیمه نمی‌خورد، اینطور جای ایستادنش را پیدا کرده و من هنوز نمی‌دانم به جز غصه خوردن چه کاری از دستم برمی‌آید برای آن کودکی که از گرسنگی دارد جان می‌دهد... 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat @hobut68
4.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا﷽ روایتی از خدا هست... مادران غزه خاک‌های روی زمین را جمع می‌کنند می‌ریزند توی آرد آن هم اگر آردی مانده باشد و می‌پزند که مثلا بچه‌ها نانی خورده باشند. اینکه خودشان هم می‌خورند یا نه را نمی‌دانم. پیرمرد‌های غزه توی صفِ غذا، جان می‌دهند و دیگر نای ماندن ندارند. خبرنگاران غزه توییت می‌زنند که گرسنگی امانشان را بریده نه اینکه توی غزه خبر نباشد که خبر زیاد است ولی جانی ندارند که منتشرش کنند. روسری زنان غزه دیگر دور چهره‌ٔ محجوبشان حالت نمی‌گیرد، می‌چسبد روی گونه و پیشانی از بس که استخوان‌های صورتشان زده بیرون. کودکان غزه به جنگ گرسنگی می‌روند و بعد از یک نبرد نابرابر، ضعیف و بی‌رمق، پَر می‌گیرند سوی آسمان. نمی‌دانم شاید آخرین خنده‌هاشان همان شب‌هایی بود که موشک‌های مقدسِ انتقام گیرنده را با چشم‌هایشان دنبال می‌کردند تا بخورد وسط سیاه‌ترین آدم‌های روی کرهٔ زمین، آدم که نه، حیوان‌ِ وحشی هم زیاد است برایشان. این روزها هر وقت اسم‌ غزه را شنیدیم چشم‌هایمان خیس شد و آه کشیدیم. اما دل آنجا آتش می‌گیرد که این اشک‌ها و آه‌‌ها آب نمی‌رساند بهشان، غذا نمی‌شود برایشان. دلمان می‌خواهد رنج‌مان را فریاد بزنیم ولی یقین داریم که خدا هست. یقین داریم که ظلمْ جهل است و جهلْ تاریک است راهِ این فرقه، سخت باریک است... 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat @giyume69
ا﷽ روایتی از 🔻دنیای ما دیشب تلویزیون زنی فلسطینی را نشان می‌داد که با تعداد زیادی از خانواده‌اش زیر آوار مانده بودند. زن سرش بیرون بود آن زیر هوشیار بود، حرف هم میزد... اما فلسطینی‌ها هیچ وسیله‌ای نداشتند آوار را بردارند و بعد از ۸ ساعت زجر آور شهید شد ... بغضم ترکید و شروع کردم به گریه... به خدا گفتم عزیزم عجب صبری داری ... به خدا گفتم کاش به حرف فرشته‌ها گوش می‌دادی و آدم ها را خلق نمی‌کردی ... فرشته‌ها گفتند این موجود خون ریزه وقتی کوچک بودم وقتی این داستان را شنیدم از فرشته.ها ناراحت شدم، اما حالا حق می‌دهم به آنها ... دلم می‌خواست مثل فیلم‌ها علمی تخیلی دریچه‌ای درست می‌کردم از خانه خودمان به آنجا تا بشود و غذا برایشان بفرستم ...دلم فیلم‌های علمی تخیلی را می‌خواهد، دنیایی که کسی از راه می‌رسد و همه چیز را سامان می‌دهد. نه دنیای خودمان را، دنیای ما یعنی دنیایی که جان سگ‌ها و دلفین‌ها از جان خیلی از آدم‌ها با ارزش تر است. دنیای ما یعنی دنیایی که اگر چشم‌هایت رنگ قهوه‌ای دارند، بمیری و زجر بکشی برای کسی مهم نیست. دنیای ما یعنی یک صف غذا برای گرسنگان درست می‌کنند و در آن هم همه را می‌کشند .. می‌دانم آینده‌ای وجود دارد که خوب است، آینده‌ای که زمین و تمام نعمت‌هایش می‌رسد به بندگان صالحت ... اما امروز تحمل دیدن این همه درد را ندارم... با خودم فکر می‌کنم من این وسط چکار می‌توانم بکنم؟ آیا اگر دست روی دست بگذارم، فردا قیامت را هم ول کنم ، وجدانم را چگونه آرام کنم... دو راه را پیدا کردم، دعا و استغاثه و دیگری کمک مالی به مردمان غزه است. این وسط خیلی‌ها دارند پول جمع می‌کنند ، اما فکر میکنم سایت آقای خامنه ای راه مطمئن‌تر و سریع‌تری باشد.... اگر دوست داشتید کمک کنید ... https://www.leader.ir/fa/monies 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽ روایتی از 🔻به چه قیمتی؟! داشتم روایت استاد مهدی زاده، را در مورد فاطمه تازه عروسی که در حملات صهیونیست‌ها همسرش به شهادت رسید را می‌خواندم، دلم ضعف کرد، بغض سنگینی راه گلویم را بست. از آن بغضهایی که یک دنیا شرمندگی در خود داشت. کلام آخرش هم یک دنیا حرف و شرمندگی! داشتم فکر می‌کردم، ما بعداز سالها زندگی در مقابل عشق‌ها و آ رزوهایمان، چه معامله‌ای کردیم. چه داده‌ایم و چه خریداری کردیم. جنگ دوازده روزه، دستاوردهای خوب عاطفی و اخروی داشت، که در کمتر کتابی نوشته بودند و در کمتر دانشگاهی تدریس کردند. خودم را می گویم، بعد از بیست و هشت سال زندگی مشترک چه به بازار آوردم و چه خریداری کردم. فاطمه جان اگر بخواهیم یوسف به بازار بیاوریم و بفروشیم به چه قیمتی!!؟ 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat @afra_mazandaran
ا﷽ روایتی از 🔻برکت بصیرت ‌ سلام نماز را داد. منتظر همین لحظه بود. دستش را محکم مشت کرد و بالا آورد. می‌خواست همه‌ی سکوت‌های بعد از نماز‌های جماعتش را یک‌جا تلافی کند. پس فریاد زد:« الله اکبر... مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل.» /قزوین 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽ روایتی از 🔻خون میخوریم.خون جگر آدم هیچ وقت فکرش را هم‌ نمی‌کند که یک روزی، دل خوشی‌های بزرگ نه، دل خوشی‌های کوچکی که باهاشان حالت خوش است و دلت غنج می‌رود، برایت تلخ‌تر از زهرمار شود. اینکه بنشینی جلو بچه دوساله‌ات و غذا خوردن با ولع و اشتهایش را نگاه کنی و هی قربان صدقه‌اش بروی که، بد غذا نیست، خوب می‌خورد و بهانه نمی‌گیرد. اینها دلخوشی‌های کوچک است که حالا برای من دیگر دلخوشی نیست. تلخ‌تر از زهرمار شده است. می‌نشینم و هی عکس‌های بچه‌های غزه را می‌بینم با صورت‌های خیلی استخوانی و چشم‌های از حدقه بیرون زده و دنده‌هایی که فقط یک پوست رنگ پریده و پژمرده رویش هست و دهان‌هایی نیمه‌باز که حتی رمقی ندارند که تکانش بدهند. از هرچه غذا خوردن است متنفر شده‌ام.لقمه که دردهانم می‌گذارم خدا می‌داند انگار خون می‌خورم. غذا که جلوی بچه‌هایم می‌گذارم می‌خواهم از خجالت آب شوم. شرم می‌کنم میوه بشویم و در یخچال بگذارم. اینها هیچ‌کدامشان اغراق نیست. لحظه‌ها و احساس‌هایی است که این چند روز با آنها زندگی کرده‌ام. دستمان هم به جایی بند نیست فعلا خون می‌خوریم. خون جگر ۳۰/تیر/۱۴۰۴ /شیراز 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat @yaddashtfazi
ا﷽ روایتی از 🔻جنگ تحمیلی امروز در خیابان دیدمش.سراسیمه دست پسر نوجوانش را گرفته بود و به جایی که معلوم نبود کجاست می‌دوید. چشمان قرمزش نشان از شیون و گریه داشت. همین که احساس کرد قصد کمک دارم بدون معطلی خودش را در آغوشم انداخت و با صدای بلند، های های گریه کرد. سراپا تعجب بودم، نمی‌دانستم چه عکس العملی باید نشان بدهم. نگاهم به پسر نوجوان همراهش افتاد. چشمانش را به اطراف می‌چرخاند تا اشکی از آنها جاری نشود. معلوم بود درون آشفته‌ای دارد. با بهت و حیرت پرسیدم:" خانم چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟" گریه امانش نداد تا حرفی به زبان بیاورد. حدس زدن درباره اینکه چه اتفاقی افتاده کار سختی نبود. این روزها در برخی محله‌ها رد و نشانی از جنگ پیدا می‌شود. هق هق کنان یک جمله گفت: "خونه.ام، خونه.ام با خاک یکسان شده." و دوباره گریه. پسر نوجوان که وقتی گریه مادر و استیصال من را دید، کمی بیشتر توضیح داد و گفت: "کلاسم تموم شد و مامانم اومد دنبالم. رفتیم یک کم خرید کردیم. وقتی برگشتیم، خونمونو زده بودند." زن که از شدت گریه دیگر توان ایستادن نداشت، کشان کشان خود را به پیاده رو رساند و پخش زمین شد. بغض، دیگر امان پسر را برید، بی صدا شروع کرد به گریه کردن، با این حال غرور مردانه‌اش اجازه نمی داد کسی گریه‌اش را ببیند. قبل از اینکه اشک‌هایش به گوشه چشم راه پیدا کنند تندی پاکشان می‌کرد تا در همان نطفه خفه شوند. پیرمردی با یک شیشه آب به سمتمان آمد و رو به مادر و پسر گفت: "کلی دنبالتان گشتم. بیا دخترم بیا یک کم آب بخور. خداروشکر کن که سالمید. اگر مثل بقیه همسایه ها الان زیر خروار خروار خاک و سنگ می ماندید چیکار می کردید؟ آروم باش. بیا یک کم آب بخور." فهمیدم سرایدار ساختمان است. البته ساختمانی که دیگر نیست. خانم که انگار تازه فهمیده بود فقط خودش داخل آپارتمان صاحب خانه و زندگی نبوده، از پیرمرد رد و نشان چند تا از همسایه ها را یک به یک پرسید: "نجمه خانم؟ آقای خوش صاحبی؟ مریم خانم طبقه چهارمی؟ (انگار از دوستان خودش و همسرش بودن)." مرد هم نصفه و نیمه درباره هر کدامشان چیزی می‌گفت ولی از قرار معلوم همه شان سالم بودند و اتفاق بدی برایشان نیافتاده. زن با بغض گفت: "این نامسلمونا چیکار به کار مردم دارند؟ یکی نیست بهشون بگه: بی انصافا، تو این خونه ها زن و بچه زندگی می کنند نه دزد و جنایتکار که کمر به قتلشون می‌بندید." 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽ روایتی از 🔻فتاح؛ مفتاح قدس ‌ پیرزن فلسطینی غرشی مهیب شنید. به آسمان نگاه کرد. فتاح را دید. لبخند، چین و چروک‌های صورتش را به رقص درآورد. کلید را از گردنش باز کرد. با گوشه‌ی روسری غبار از آن گرفت. /قزوین 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽ روایتی از 🔻« به وقت معلمی » ‌ اخبار اعلام کرد که به مناطق مختلف تهران پرتابه‌هایی اصابت کرده. این خبر آتش شد و او اسفند روی آتش. طاقت نیاورد. نامشان را به نوبت در مخاطبین گوشی همراهش جستجو کرد. تماس برقرار می‌شد. همین‌که صدای دانش‌آموزی صدای بوق‌ها را قطع می‌کرد، نفسی آسوده می‌کشید:« سلام عزیزم، معینی هستم. معلم پارسالتون. خداروشکر که دارم صداتونو می‌شنوم.» /قزوین 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽ روایتی از 🔻حب‌الدنیا مال امسال نیست. سال‌هاست وقتی به عبارت "عارفا بحقکم" زیارت‌نامه‌ها می‌رسم آن‌ را مبهم طوری که حروفش کامل ادا نشود می‌گویم. عارفا بحقکم؟ من کی میتوانم این ادعای گزاف را داشته باشم؟ فقط این نیست. عاشورا و اربعین که حرم امام حسین(ع) مالامال جمعیت می‌شود و همه یکصدا فریاد می‌زنند "لبیک یا حسین" باز می‌روم توی فکر. لبیک یا حسین یعنی چه؟ سید عزیزم سخنرانی معروفی دارد با جمله‌ی لطیف و تکرار شونده‌ی "لبیک یا حسین یعنی..." و من حالا خیلی عمیق‌تر به آن یعنی‌ها فکر می‌کنم. به اینکه نکند تمام "یا لیتنا کنا معکم"های این سال‌هایم فقط شعاری توخالی بوده. شعاری که عمل کردن به آن یک پیش شرط اساسی داشت و من هرگز درست به آن فکر نکرده بودم. آن‌قدر برای صرف و نحو و ترجمه و هزار غایت دیگر جز فهم، حدیث "حب الدنیا راس کل خطیئه" را خواندم که برایم کلیشه شد. حالا اما غزه آن را برایم از کلیشه خارج کرده. چه چیزی باعث می‌شود حاضر نباشم برای غزه هزینه بدهم؟ علما اصطلاحی دارند که می‌گوید فرض محال محال نیست. میخواهم فرض محالی کنم و خودم را بسنجم. مثلا امروز کسی از سازمان‌های بین‌المللی پشت بلندگو برود و بگوید: "مردم ایران! ای مسلمانان! ما میتوانیم همین لحظه قحطی مردم غزه را پایان بدهیم اما به یک شرط. به این شرط که قطعی برق منازلتان جای دو ساعت در روز ۲۲ ساعت شود. یعنی جای اینکه دو ساعت برق نداشته باشید فقط دو ساعت برق داشته باشید" و آن وقت بایستد به انتظار که ببیند جواب ما چیست. می‌دانم. خودم هم می‌دانم که قطعی برق ما هیچ کمکی به غزه نمی‌کند. و برای همین گفتم فرضم محال است. اما حالا که این ایام یکی از دغدغه‌های بزرگ ما قطعی برق شده خواستم خودم را با آن‌چه سختی نداشتنش را میفهمم بسنجم. من حاضرم برای حقیقت و برای گرسنه نمردن مردمی در آن طرف دنیا از جان که نه از برق بگذرم و تمام عواقبش را بپذیرم؟ اگر نه پس این چه ادعا و چه حرف گزافی است که هر سال جلوی ولی خدا فریاد می‌زنم و می‌گویم: "یا لیتنا کنا معک" باید به خودم فکر کنم. باید به شعارهایی که در تمام این سال‌ها سبک و بی‌عمق روی زبانم می‌چرخیده فکر کنم. من نمیخواهم مثل مردم کوفه سال‌ها لعنت برای خودم بخرم. باید فکر کنم. زودتر از آنکه دیر شود. 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽ روایتی از 🔻اهل حق او ساده زیست او ساده مُرد اهل حق بود در پناه حق 〰〰〰〰 || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷 https://zil.ink/Khatterevayat
هدایت شده از رادیو خط روایت
پادکست خط روایت - بوته کوچک گل سرخ.mp3
زمان: حجم: 20M
📻﷽ 🔻بوته کوچک گل سرخ _آقا محمد محرم نذری میدید؟ پارسال به برکت نذری‌‌ شما سلما حالش خوب شد. پودر را در سطل ریخت و با دست هم زد تا کف کند: این شفا از کَرم و لطف آقا بوده. امسال باباجان دستم تنگه،شربت می‌دم انشالله... دارم خرد‌خرد جمع می‌کنم برای نذری ۲۱ رمضان آخر سال... ✍ 🎙 https://zil.ink/Khatterevayat