پیروزی وارونه!
ایران که با سوریه بازی داشت تقریبا تا مرز سکته قلبی رفتم.حرص خوردم.بدو بیراه گفتم:آخر این چه مدل بازی کردن است!
شرطی شده بودیم انگار.برای باختن روحیه.برای خالی کردن توان پاها. برای جا زدن.تیم ما نیاز به پمپاژ روحیه امید داشت تا ببرد! نمی دانستم چرا در بزنگاه جنگندگی، فوتبالیستها این طور آشفته می شوند.
به هر ضرب و زوری بود ،بازی را بردیم. از این نحوه بازی، ته دلم خوشحال نبود. فکر کردم اگر از تپهی سوریه با این مصیبت بالا آمدیم، با کوه ژاپن چه کنیم!
با این وجود در گروهی دوستانه ابزار شادی کردم . دم را غنیمت شمردم. چون ممکن بود با این مدل بازی مقابل ژاپن بازنده باشیم.
یکی از اعضای گروه در میان تبریک و استیکر بازی اعضا گفت: حیف شد ایران برد!دلم برای سوریه سوخت! حالا چه میشد با این مدل بازی کردن،بالا نمی آمدیم!
لحظه ای ارسال کامنتها قطع شد.فکر کنید وسط سخنرانی یک سیلی آبدار توی گوش گوینده بزنند!
جملات این خانم آب سردی روی سرتاپای ما ریخت.ناگهان اعضا به خودشان آمدند و گارد بستند و انفجار کامنتها چهره گروه را جنگی کرد. از هر طرف صدایی بلند شد:
_پس با این حساب فلسطین رو هم باید می باختیم!
_فوتبال رو چه به سیاست!
_این منطق شما مثل کسانی است که برای باخت ایران مقابل آمریکا ریختن توی خیابونا!
گوینده این افاضات در دفاعیاتش از نامرادی و رفتارهای فوتبالیست ها و حمایتهای آنها از اغتشاش گران گفت و اینکه فوتبال یک بازی کثیف انگلیسی است و ما نباید! اصلا برایمان مهم باشد ببریم یا ببازیم!
کامنتهای رفت و برگشت آنقدر زیاد شدکه نمی رسیدم آنها را درست و حسابی بخوانم. در یک ثانیه ۴،۵ تا پیام ارسال میشد.بین اعضا برای رسیدن به نظر واحد گفتگو شکل گرفت و آخر دوستمان کمی،توجه بفرمایید فقط کمی! از مواضعش کوتاه آمد.
در مسابقه با ژاپن که بازی مردانه تیم ملی را دیدم به حال آن بانو گریز زدم.یعنی هنوز هم از بازیکان دلخور بود؟هنوز هم فکر می کرد ارزش اتفاق یا مفهومی که شادی ملی می آفریند، پایین است؟
واقعیت این است که راه حل گرفتاری اجتماعی جامعه ما اره دادن و تیشه گرفتن نیست.اگر گوینده آن جملات افق دیدش را گسترش می داد متوجه می شد که شکاف های اجتماعی در مقیاس بزرگ با دعوا مرافعه های فردی فرق دارد.دعوایی که طبقِ منطق"زدی ضربتی،ضربتی نوش کن"پیش می رود، در نهایت دو خانواده با هم قهر می کنند.
اما در ابعاد مردم و حکومت ، آنقدر حوادث پیچیده میشوند که جمع کردن پیامدهای مصیبت بار آن ممکن نیست. به همین خاطر راهکار اجتماعی باید مبتنی بر گذشت باشد.باید بتوانیم در کنار هم زندکی کنیم ،کار کنیم و در چشم هم نگاه کنیم. باید بتوانیم برای وطن در جهت پیشرفت و موفقیتش، شمشیر بزنیم.
زنده نگه داشتن اختلافات و عمیق کردن زخم ها از ایران کشوری مثل سوریه می سازد که در برحهای از زمان همسایه به همسایه تیر می انداخت.
وقتی مرامِ خالق ما بر اصل"صدبار اگر توبه شکستی بازآ "استوار است چرا باید تمام پل های پشت سر را یک جا خراب کرد و زخم ها را تازه نگه داشت؟
امیدوارم با پیروزی آتی تیم ملی، اتحادمان عمیقتر شود.
✍ #راضیه_بابایی
#خط_روایت
#روایت_فوتبالی
#ایران_قوی
@vazhband
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
جشن میلاد یا...
مانتو سیاه را برداشتم.ماندم بین روسری سیاه یا سورمهای تیره. به صورت خندان پسرم نگاه کردم زیر لب داشت نقشی که در نمایش داشت تمرین می کرد. روسری سورمهای را برداشتم.
دور چشمم ورم کرده،نوک بینی ام سرخ است. شیقههایم زق زق می کند. امروز باید در جشن پایان سال پیش دبستانی حاضر شوم.
در گروه مادرها غوغا بود. بعضی اصرار داشتند که مراسم را عقب بیاندازند. تزئین جشن و سفارش کیک و کادو انجام شده بود.همه مردد بودند.
بچه ها مشتاق رفتن هستند. پسرم لباسش را زودتر از من پوشید. بدون اینکه بازی در بیاورد موهایش را شانه کرد. می خندید.
مادرها نگران همین بودند.
هرچه فکر کردیم برای تعطیلی جشن به جمع بندی نرسیدیم. سفارشها را می شد کنسل کرد ولی بچه ها که برای امروز روزشماری می کردند را چه می کردیم.
تصمیم بر این شد که الگوی ما همان الگویی باشد که رئیس جمهور داشت. شادی مراسم را کمرنگ کنیم ولی کار و برنامه ها را تعطیل نکنیم.
سردرد رهایم نمی کند. حالم بدتر می شود وقتی در ماشین کنار خانمهایی می نشینم که تکه می اندازند به قیمت مرغ و گوشت.
تصمیم می گیرم بنویسم. قرار می گذاریم اولین کار فرهنگی را کنیم. معلم عکس آقای رئیسی را چاپ کرده است می خواهیم برای بچه ها از کار و تلاش بگوییم از اینکه خستگی ناپذیر باشند که اگر نیت صاف و صادق باشد، خدا برایشان به بهترین وجه جبران می کند و چه بهتر از شهادت!
✍ #راضیه_بابایی
#خط_روایت
#شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#در_آغوش_امام_رضا
@khatterevayat
@vazhband
یک خداحافظی باشکوه
چند ساعت پیش یک قطره در دریای این آدمها بودم و روی نوک پا ایستادم تا ماشین حامل پیکر شهدا را ببینم.
امروز روز بغضهای فرو خورده بود که آزاد می شد. روزی که چشمها یک تلنگر کوچک می خواست تا ببارد.
جا برای سوزن انداختن نبود تا بتوانم حضور مردم را رصد کنم. اما زیبایی ها و قدرشناسی هایی دیدم که جز شرمندگی واکنشی نداشتم؛
پیرزنی که از صبح زود با وجود اینکه کتفش به تازگی آسیب دیده بود و با هر تکان درد جانش را پر میکرد به بدرقهی رئیس جمهور آمده بود تا او را راهی سرای ابدی کند.
دو کودک نوجوان را دیدم که به هر دری می زدند تا به ماشین حامل شهدا برسند، خواستم بهشان بگویم همانجا بایستند و به دیدار با فاصله رضایت دهند،دیدم مردی نابینا پشت لباس یکی از آنهارا گرفته است و آنها تلاش می کنند تا مرد را به شهدا نزدیک کنند.
و زنی که از راه دور آمده بود. دست دخترهایش را گرفته و به تهران سفر کرده تا دلش آرام بگیرد و آخرین وداع را با رئیس جمهور شهیدش داشته باشد.
خدا این مردم را حفظ کند که بی شک بعد از عنایات حضرت حجت،صدق و صفای دلهای آنهاست که ملت و دولت ایران را نگه داشته است.
بعد از همه اینها دعای خالصانه مردم آرامش به جانم انداخت. وقتی مداح برای سلامتی رهبری دعا کردند، جمعیت یک صدا همراهیاش کردند.
امیدوارم سایهی این ذخیره الهی، این کشتیبان قدرقدرت، بر سر ایران عزیز مستدام باشد.
✍#راضیه_بابایی
#خط_روایت
#شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#در_آغوش_امام_رضا
@khatterevayat
@vazhband
https://behkhaan.ir/profile/R.Babaee
یا حق و یا باطل...
این چند سال دنیا افتاده است روی دور تند... از اتفاقات جا میمانم. همه چیز با دهه ۷۰ و ۸۰ فرق کرده است. هر روز چشم انتظار یک حادثه یا خبر غافلگیر کننده هستیم. دنیای دیگری دارد متولد میشود و این دنیایِ آبستن روزهای پر التهابی را میگذراند.
روزهای بلند و کشدار، شبهای بلند زمستان، صدای جیرجیرکها در گرمای تابستان، سریال های طولانی، خمودی و یکنواختی مال سالهای دور بوده است. حالا همه چیز در حرکت است.
هرچه بخواهیم سرمان را به این چیزها گرم کنیم و خودمان را به آن راه دیگر بزنیم، اتفاقات نمیگذراند.
در شلوغی های سال ۴۰۱ هر شب که سر و صداها شروع میشد قلبم میتپید. در خبرهای تلخ قبل و بعد این تاریخ هم حالت تهوع میگرفتم.
از به هم ریختن یکنواختی عادتی و برنامهریزی برای سالهای آتی و آرزوهای درازم میترسیدم.
دلم میخواست همهچیز آرام شود و از گسلهای وحشتناک اجتماعی خلاص شویم.
ولی این یک سال اخیر، بغض و کینه ، درون سینهام بلاتکلیف مانده است. اسرائیل صریح و شفاف در سالهای عجیب دهه نود در ایران دست به انواع خرابکاری و ترور زده است.
دندان روی هم ساییدیم. سرمان را انداختیم پایین و در آن مارپیچ سکوت لعنتی مخفی شدیم.
ولی این یک سال را چه کنیم؟ جواب خدا و وجدان را چه دهیم که اسراییل میکُشد و ما تماشا میکنیم.
از تپش قلبم میترسیدم. از اینکه زندگی آرام و زیباییهای دنیا که دلبستهاش بودم،از دست برود، خانوادهها چند دسته شود، رفاه کم شود، امکانات زندگی ریزش کند و هزار چیز دیگر. ولی تا کی باید برای ترس از دست دادن دنیا، امت اسلام تکه پاره شود و ما فقط نظاره گر باشیم؟
انگار خداوند دارد به ما تلنگر می زند که وقایع این دنیا قصد ایستادن ندارد. اگر دعا میکنید اللهم عجل لولیک الفرج، باید آماده این حوادث هم باشید.
دیگر بعد از ماجرای ترور حاج قاسم، ماجراهای سال ۴۰۱، شهادت اسماعیل هنیه و حوادث ریز و درشت دیگر جای ساکت نشستن نیست. باید معلوم کنیم در جبهه حق ایستادیم یا باطل.
اگر چند ده سال بیشتر عمر کنم چه گلی به سر خودمان و دنیا میزنیم که در ایستادن جلوی شیطان مجسم میترسیم؟
من که قلبم میلرزد، اگر پنهان شوم و از رویارویی با دشمن فرار کنم، همه چیز آرام میشود؟
نه. دشمن ایستاده است تا قتل عاممان کند. او تصمیم گرفته کوتاه نیاید. تمام باطل مثل جنگ احزاب آمده تا کارمان را یکسره کند، چرا ما تمام حق نباشیم که جلوی اسراییل بایستیم؟
امشب با شنیدن شایعه شهادت سید حسن نه غصه خوردم و نه اشک ریختم. تبدیل به مصیبت زدهای شدم که چیزی برای از دست دادن ندارد. کار این اسرائیل وقیح را باید یکسره کرد. سوگ کافی است. اشک بس است. باید آماده شرایط جنگی باشیم. این بار هم ساکت باشیم و بخواهیم با دیپلماسی لنگ و لوچ چند صباحی زمان بخریم، فایده ندارد. اسرائیل نمیگذارد و سنگ پرانی را ادامه میدهد.
روز به روز و لحظه به لحظه هزینه سکوت در برابر این خونخوار بیشتر میشود.
دیگر باید برای شرایط جنگی آماده باشیم، آماده دیدن پیکر شهدا، آماده برای قوی بودن و ایستادن... امام زمان ما را رصد میکند تا جنممان را ببیند.
هیچ عقل سلیمی طالب جنگ نیست ولی گاهی وقایع راه گریزی برایمان نمیگذارند. نمی خواهم در حوادث دنیا جز جبهه مرددین باشم. دوست دارم سفت پشت سر حق بایستم..
توکلت علی الله
✍ #راضیه_بابایی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_پیروز_است
#طوفان_الاقصی
〰〰〰〰
@khatterevayat
https://eitaa.com/vazhband
✨﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
زخم حاج قاسم، زخم فلسطین
آن قدر یادآوری دی ماه ۹۸ برای ما تلخ است که بعید میدانم زخمی که روحمان خورده، روزی التیام یابد.
روز نابودی اسرائیل که به امید خدا نزدیک است، باز هم جای حاج قاسم خالی است. سپاه قدس با نام او در اذهان عمومی گره خورده است. اولین مواجهه گسترده مردم ایران با حضور برون مرزی سپاه، با وجود سردار سلیمانی همراه بوده است.
کتاب زخم داوود را از نیمه گذراندهام. حوادث کتاب زخم داوود دیوانهام کرده است. حالا می فهمم آرمان فلسطین ولو در حد یک نام که روی بخشی از نیروهای نظامی ما نشسته باشد، چه قدر ارزش دارد.
قدس!
قدس!
قدس!
آزادی فلسطین!
رهایی از بزرگترین ظلمی که در تاریخ معاصر رخ میدهد و همچنان بعد از آن زندهایم و از درد قالب تهی نکردیم.
امان از صبرا و شتیلا. امان از فصل ۳۳ زخم داوود.قفسه سینهام تنگ است و قلبم برای تپیدن جا ندارد. بیهوده سعی می کردم که نفس بکشم و زندگی را به سمت خود بخوانم وقتی قلمی یک گوشهی زجرآور از سرنوشت خونبار فلسطین را نشان میدهد.
چه قدر واژهها در این بخش لخت بودند و بی پروا جنایت شارون را در صبرا شتیلا نشان دادند. از آن مصیبتهایی که مرزهای سلامت روان را میدَرَد و هیچ وقت بعد از دانستن آنچه در ۱۹۸۲ در اردوگاه آوارگان فلسطینی لبنان رخ داد نمیشود جز نابودی مطلق شیاطین اسراییلی چیزی خواست.
✍️ #راضیه_بابایی
〰️〰️〰️〰️〰️
#خط_روایت
#شهید_سلیمانی
#فلسطین
🔻روایتهای خود در مورد آرمانهایتان را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@vazhband
☘﷽
〰〰〰〰〰
#زندگی
دستبوسی
یک هیئت کوچک و جمع و جور و پرنور داریم.
حدود سینفریم که نصفشان بچهها هستند. پای منبر می نشینند، مسابقه میدهند، قائم موشک بازی میکنند و بلندگو دست میگیرند و می خوانند چه سرود و مولودی چه نوحه و ذکر مصیبتهایی که بلدند.
لازم نیست از اول تا آخر مراسم یک گوشه بنشینند و از جای خود تکان نخورند. شور زندگی در آنجا جاری است. میشود راحت اشک ریخت، یا بیتکلف خندید. همهچیز رنگ شفاف کودکی دارد و به همین خاطر برای آمدن به این مجلس مشتاقند.
سینی چایی را از مادرها میگیرند و دست به دست میچرخانند. شیرینی را خودشان تعارف میکنند.سفرهی شام را پهن میکنند و کنار تمام اینها، در جمعی که مال خودشان است احترام به پدر را یاد میگیرند. به احترام میلاد پدر معنویمان.
برای روز پدر یک قالب عکس کوچک از پدرها و پسرها را آماده کرده بودیم و اسم هرکدامشان را که صدا میکردیم، آن را به پدر تقدیم میکرد.
هدف ما ساخت یک جمع خانوادگی سالم و مذهبی برای خودمان و بچهها بود. در جشن میلاد امیر المؤمنین وقتی پسرها دست پدرها را بوسیدند، خوشحال شدم که کار تشکیلاتی چند خانواده به ثمر نشسته.
این رفت و آمدها بهانهای است برای یادآوری عشقمان به اهل بیت و به امید گره خوردن دلهای بچهها به محبت این انوار الهی.
پ.ن:پیغام درگوشی به مادرها می رسد که مگر روز پسر همین چند روز پیش نبود؟! و ما برای مناسبتی که هنوز در تقویم نیامده، هدیه گرفتیم تا حال خوبشان تکمیل شود!
✍ #راضیه_بابایی
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#مولا_علی_علیهالسلام
#روز_پدر
🔻روایتهای خود در مورد دغدغههای زندگی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@vazhband
☘﷽
〰〰〰〰〰
#زندگی
آسمان سرد دلتنگی
برف آمده است. خدا آسمان را تکانده تا زمین سفیدپوش شود. دانههای ریز یخی پوک، مثل هرسال در چرخهی تکرار طبیعت پایین ریخته و بارش آن مثل همیشه پیام شادی با خود دارد.
برف بی دریغ به همه خوشی میبخشد؛
به عکاسی که میخواهد عکس زمین را با لباس تازه بگیرد...
به مادری نگران کم آبی..
به کودکی دلخوش به برف بازی...
روزهای کودکی که تهران و حومه زیر برف میخوابید، وقتی برفهای خامهای جادهی تلو را میپوشاند و انحنای نرم خط سفید برفی روی تپه، خشکی سنگ و صخره را سمباده میزد، بابا مسافران مشتاق را سوار رامبلر سفید میکرد.
همان ماشینی که هر چهارتامان راحت در صندلی عقب جاگیر میشدیم و تمام راه دلدل می کردیم در ماشین باز شود و جفت پا فرو برویم در برف بکر. آنقدر که دانههای یخی برف را زیر پاشنهی پا،در چکمههای لاستیکی حس کنیم.
روزهایی که خشک ماندن معنا نداشت. غلت میزدیم در شُلآب راه افتاده از برف و خسته و کوفته برمیگشتیم.
بابا تیوپ لاستیکی را باد میکرد و بارها سراشیبی کنار جاده را بالا میرفت تا ما را روی آن بنشاند و سُرمان دهد پایین. من که کوچکترین بودم، مینشاند بین بچههای بزرگتر در دو طرف تیوپ و رها میکرد در لیزی برف کوبیده. صدای جیغمان را که بین هیجان بازی رج میخورد، هنوز می شنوم.
برف در خانه ما یک قرار همیشگی برای سرخوشی و لذت بود. نه فقط در کودکی که حتی برای وقتی که خود مادر شدم.
بابا حالا با مویی سفیدتر و قدی خمیدهتر سراشیب جاده منتهی به باغ یا داخل آن را با بیل میکوبید تا پای ما اگر در برف گیر کرد و اگر پرت شدیم جز سرخی و سوزن سرما، درد دیگری حس نکند. وقتی برف می بارید به بابا مژده می دادیم. او جواب می داد چند سانتیمتر روی زمین امامه نشسته یا برف آب شده و باز باید منتظر بارش سنگین باشیم.
و بالاخره یک روز میگفت امامه لباس عروس پوشیده و وقتش است. شال و کلاه میکردیم که برویم فال و تماشا. بابا جلوتر از مهمانهای زمستانیاش میرفت؛برگهای کومه شدهی پاییزی را که گُله به گُله گوشهکنار باغ جمع کرده و زیر برف حسابی کوبیده و خیس و له شده بود، سامان میداد تا زمین مهیای بازی شود. ما غرق خنده و او غرق تماشای ما...
امسال اما هیچ کس از برف نپرسید. نمیخواستیم دل بابا پر بکشد به باغی که تکتک درختهایش را خود کاشته و به ثمر رسانده بود. هرچه از زمستان طلب داشتیم به حساب سال آینده گذاشتهایم. بابا نباید ناراحت شود.
او غرق ناتوانی و ما غرق تماشای او...
آخر امسال نمیداند چند سانت برف در امامه باریده. امسال برای همهمان سال غریبهای بود و متفاوت از بقیه.
زمستان ۴۰۳ کسی نبود برف پشت در آهنی را پاک کند تا راهی برای رفت و آمد بسازد. درختان امسال وقتی سفیدپوش شدند، دستی تکانشان نداد تا بار سبک کنند و رد کفش بابا به یکدستی برف باغ خش نیانداخت.
کلیدِ در باغ در دستهای سفید و لاغر بابا نچرخید چون خسته و کبود از تزریق دارو است.
برف اگر دفتر نقاشی طبیعت را در تمام اوشان ، فشم و لواسانات سفید کرده باشد، امسال نمی خواهمش. زمستان وقتی خواستنی خواهد بود که بابا توی باغ باشد و خاک را برای بهار کلنگی کند...
دلم میخواهد هزار بار تکرار کنم بابا
✍ #راضیه_بابایی
〰〰〰〰〰
#خطروایت
#پدر
🔻روایتهای خود در مورد دغدغههای زندگی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
@vazhband