eitaa logo
خدمتگزاران محرم
2.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
398 فایل
یاری گر کسانی که قصد دارند در ایام فاطمیه فعالیت داشته باشند. می توانید از محتوای صوتی و تصویری، محصولات، مشاوره و... سایت: https://khedmatgozaran.com/mag/ ارتباط با ما: @khedmatgozaran_dastyar
مشاهده در ایتا
دانلود
شماره 70 👦🏻 چند سال قبل با عدّه‌ای از نوجوانان، کلاس داشتم. یک روز از آن‌ها پرسیدم كه اگر در مدرسه باشید و مدرسه‌تان هم دو سه ایستگاه با منزلتان فاصله داشته باشد، و پول هم برای رفتن به منزل نداشته باشید، چه کار می کنید؟ 🚶💶 پیاده به منزل می­‌روید؟ یا از راننده پول قرض می­‌گیرید و بعداً به او می­‌پردازید؟! همه‌ی آنان گفتند: پیاده به منزل می­‌رویم. از آن‌ها پرسیدم: مخارج زندگی شما را چه کسی تأمین می­‌کند؟ 👨🏻گفتند: خوب معلوم است پدرمان! گفتم: چطور هر روز می‌توانید از پدرتان پول بگیرید و آن هم نه اینکه قرض کنید، بلکه بلاعوض پول می گیرید! ولی حاضر نیستید از راننده تاکسی یا یک مغازه‌دار مبلغ مختصری قرض بگیرید؟ گفتند: خوب پدرمان فرق می‌کند! ☺️ گفتم: پس بدانید بعضی وقت‌ها درخواست نیاز کردن پیش یک فرد، نشان از علاقه و اعتماد ما به اوست. این یک واقعیّت است که ما نیازمان را به کسی می‌گوییم که قبولش داریم؛ به او علاقه داریم و اظهار نیاز، نشان‌دهنده‌ی علاقه‌ی ما به طرف مقابل است! 🤲🏻 و برای همین است که خداوند به دعا کردن دستور و اهمیّت داده است، و دعا نکردن را خودبزرگ‌بینی دانسته است. لذا ما باید تمام نیازهای زندگی‌مان را از خداوند بخواهیم. 💚بردن نیازهایمان به درِ خانه ی امام زمان علیه‌السّلام نیز از این جنس است و معنای اظهار محبّت ما به ایشان می‌باشد؛ و از طرفی باعث برآورده شدن سریع‌تر نیازهایمان نیز می‌شود! 🥰 پس در حقیقت گفتن مشکلات و خواستن و راز و نیاز با امام زمان علیه‌السّلام نیز بیانگر این است که آقا و مولای من! ما شما را قبول داریم! به برتری شما و مقامی که خداوند متعال به شما عطا فرموده است، باور داریم و شما را به عنوان بزرگ و صاحب‌اختیار و ولیّ نعمتمان می‌شناسیم. همین عرضِ خواسته‌ها باعث می‌شود که محبّت ما به امام زمان و محبّت امام زمان به ما بیشتر و بیشتر شود. 🗣 از امروز تصمیم بگیریم در هر مسأله‌ی کوچک و بزرگی، درخواستمان را به ساحت مولایمان عرضه کنیم. امتحان کنیم! ⛅️@khedmatgozaran_group
شماره 71 👨🏻‍🏫 استاد دفتر را روی میز گذاشت… - سعیدی ... حاضر! - محمّدی …حاضر! - فرامرزی …حاضر! - مجاهد …حاضر! - حسینی …!!! - حسینی …!!! - استاد امروز هم غایبه… 🧐استاد نگاهی کرد… - چهار روز هستش که حسینی نیومده ازش خبر ندارین!؟ بچّه ها همگی سکوت کردند … استاد ناراحت شد … سرخی گونه‌اش تا پیشانیش کشیده شد … ناگهان فریاد زد … 🤨- خجالت نمی‌کشید که چهار روز … چهار روز … از رفیق تون بی خبرین؟! نگرانش نشدین؟! چهار روز بی خبر!!! به شما هم میگن دوست!!!؟ رفیق…!؟ صد رحمت به دشمن! چشمهای‌مان … به زمین دوخته … توان بالا آمدن نداشت … شرم و خجالت می‌سوزاندمان … امّا واقعاً … از حسینی چه خبر؟! محمّد چهار روز نیامده!!! 😥نگران شدیم … واقعا نگران … استاد سکوت کرده بود… کتاب را ورق می زد… زیر لب چه می‌گفت…خدا می‌داند! کار او به من هم سرایت کرد… الکی کتاب را ورق می زدم… آشوبی در دل… نگرانی موج می‌زد… ❓- واقعاً محمّد کجاست!؟ چه شده!؟ چهار روز …!!! چقدر بی‌فکرم … لحظه‌ها به سکوت گذشت… شکست … با صدای استاد … - حسین! امروز نوبت کنفرانس تو هست! منتظریم … 📋 فیش‌های خلاصه‌ی کنفرانسم را برداشتم … بلند شدم … پای تخته رفتم… - با اجازه‌ استاد! با علامت سر، اجازه داد. ذهنم … قلبم … فکرم … روحم … روانم … پیش محمّد هست … چهار روز غیبت کرده!! کجاست!؟ چرا بی خبرم!؟ وای بر من … چطوری کنفرانس بدم!؟ چی بگم!!! با کدام زبان!؟ سرم را بالا آوردم … نگاهم به انتهای کلاس افتاد … به آن تابلوی خوشنویسی … 💔دلم دوباره لرزید… مثل همان لحظه‌ای که استاد فریاد زد … فیش‌های خلاصه را در دستم مچاله کردم … شروع کردم: بسم الله الرّحمن الرّحیم … بنده‌ی حقیر … حسین … دوست محمّد هستم … کسی که چهار روز غایب است و از او بی خبریم … 😳استاد با تعجّب به من نگاه کرد … دقیقاً عین نگاه همکلاسی‌ها … ادامه دارد... ⛅️@khedmatgozaran_group
شماره 72 ..آری … من حسینم … دوست رفیق غایبمان … کسی که چهار روز غیبت کرده … و بخاطر بی خبری از او … موأخذه شدیم … 😥شرمسارم … خجالت زده‌ام … حرفی ندارم … که آنقدر بی‌تفاوت … 💧اشک‌هایم جاری شد … بغض، تارهای گلویم را زیر و بم می کرد … حرف زدن برایم سخت‌تر از نفس کشیدن در آب بود!!! به هر زحمتی بغض و اشکم را خوردم … ادامه دادم … ممنونم استاد که امروز … بیدارمان کردی … بیدار از یک حقیقت تلخ … و یک خواب نه چندان شیرین!!! بیدار شدیم تا بفهمیم … ⏳چقدر زمان گذشته؟! یک روز!!! نصف روز!!! یا مثل اصحاب کهف!!! که سیصد سال در خواب … و وقتی بیدار شدند که … دیگر سکه‌ی آن‌ها مال عهد دیگری بود … عهد دقیانوس!!! امروز بیدار شدیم … 😴 و نمی‌دانیم چقدر خوابیدیم! چهار روز!!!؟ سیصد سال!!؟ بیشتر …!؟ آری خیلی بیشتر … ۱۱۸۲ سال در خواب هستیم!!! و کسی نبود که بر ما نهیب بزند!!! کسی نگفت که اگر دوستمان محمّد چهار روز غایب است… مهدی … ۱۱۸۲ سال است که غایب است!!! و کسی فریاد نزد … که ... 😧 چطور از وی بی خبرید؟! او که نه تنها دوست … بلکه بهترین دوست‌مان … بلکه پدر مهربان‌مان … بلکه صاحب نفوس‌مان … بلکه صاحب این زمان‌مان … کسی ما را ملامت نکرد … 😓که خجالت نمی‌کشید …!؟ شب‌ها راحت می خوابید … و نمی‌دانید این غایب … آیا به راحتی خوابیده است!؟ یا تا صبح به درگاه الاهی ندبه می‌کند … 🤲🏻 که خداوندا! شیعیان ما از اضافه‌ی طینت ما خلق شدند … به خاطر ما … به آبروی ما … غفلت آن‌ها را ببخش! و چقدر نابرابر … که ایشان به خاطر ما در زنجیر غیبت است… امّا… من راحت می‌خوابم! و او نگران من بیدار … خودشان گفته اند: "اِنّا غَیر مُهملین لِمُراعاتکم" محال است که هوای‌تان را نداشته باشیم … و این بزرگترین غایب زندگی‌مان … هرگز باعث نشد … که استاد مارا ملامت کند … به اندازه‌ی چهار روز غیبت دوستمان!!! 🥺دیگر قدرت مقابله با بغض نبود‌… مثل استاد‌ … مثل بچه‌های کلاس … مثل تابلوی نستعلیق آخر کلاس … که با بغض … امّا مظلومانه…. نوشته‌اش را فریاد می زد!!! ⛅️ @khedmatgozaran_group
شماره 73 با دوستی هم کلام بودیم. گفتم: 🤲🏻"یکی از امتیازات ما شیعیان اینه که یه وقت‌هایی نشستیم توی خونه و بدون این که بخواهیم و طلب چیزی بکنیم، دوستی در کربلا، مشهد، نجف و یا در خواندن یکی از دعاها و زیارات به یادمون می‌افته و برامون دعا می‌کنه و با دعای او خیراتی نصیبمون میشه و یا بلا از ما دفع میشه؛ در حالی که خودمون اصلاً به اون متوجّه نیستیم!" او گفت: "این که گفتی خیلی بدیهیه و مهم‌تر و 💚اختصاصی‌تر مربوط به دوستانِ امام عصر علیه‌السّلامه که به برکت این دوستی و مودّت به امام‌شون، برکات نه تنها نصیب‌شون میشه بلکه نصیب همه‌ی اونایی هم میشه که زیر این پرچمند. چه یادشون باشیم، چه یادشون نباشیم. زیر سایه امام زمان أرواحنافداه زندگی کردن یعنی شراکت در همه خوبی‌هایی که همه می کنن." شاید برای همینه که حضرت علیه‌السّلام می‌فرمایند: "اگر نبود دعای برخی از شما برای برخی دیگر هر آینه بلایا همه‌ی شما را در بر می گرفت."🌱 ⛅️ @khedmatgozaran_group
شماره 74 🚘 پشت فرمون ماشین نشسته بودم و با خیالِ راحت توی اتوبان شلوغِ وسط ظهر، رانندگی می‌کردم. هشت، نه سالی می‌شد که گواهینامه‌ گرفته بودم، ولی هیچ وقت جرأت و جسارت نشستن پیدا نکرده بودم ... تا همین چند وقت پیش ... 😎که دوباره تصمیم گرفتم بر این ترس غلبه کنم. با ماشین تعلیم رانندگی، کنار مربی پشت ماشین نشستم. به معلّم رانندگی گفتم که دلهره و نگرانی مانع شده که از گواهی‌نامه‌ام استفاده کنم و حالا دوباره سراغ تعلیم آمده‌ام. نزدیک به اتمام ساعت آموزش بود. توی همان اتوبان شلوغ با دنده چهار ... 👌🏻خوب می‌رفتم. مربی پرسید: "اضطرابت انگار برطرف شده!" با "آرامش" گفتم: "معلومه چون شما کنارم هستید و ترمز و گاز و کلاچ تحت کنترل شماست" ... خندید و شروع کرد به حرف زدن ... امّا من دیگه چیزی نمی‌شنیدم. خودم نکته‌ای طلایی گفته بودم و غرق در حرف خودم شده بودم ... یک آن توی دلم رو کردم به صاحب زندگیم -علیه‌السّلام- ... گفتم: ❤️"میشه همیشه کنارم باشید؟ میشه فرمون زندگیم رو بسپارم به شما؟ اگه کنترل زندگیم همیشه تحت اختیار دستای مهربون شما باشه اون وقت من همیشه آروم و بی‌اضطرابم" ... ⛅️@khedmatgozaran_group
شماره 75 ❓از دوست اهل سنّت‌ام پرسیدم: شما اهل سنّت، حضرت مهدی علیه‌السّلام را می‌شناسید؟ گفت: بله، ایشان امام آخرالزّمان هستند. 🙋🏻‍♂گفتم: بیایید با هم انتخابات کنیم و یک مهدی برگزینیم، برای این که زودتر آخرالزّمان برسد! گفت: امّا ما نمی‌توانیم امام آخرالزّمان را انتخاب کنیم، چون خدا باید امام را انتخاب کند!! 🧐 گفتم: چطور شما حق دارید امام و خلیفه‌ی اول را انتخاب کنید، اما حق ندارید امام آخرالزّمان را انتخاب کنید؟ مگر خلیفه‌ی اول مسلمین به انتخاب شما اهل سنّت نبود، در حالی که به گفته‌ی رسول الله صلواة‌الله‌علیه‌وآله، خداوند علی علیه‌السّلام را به عنوان اولین امام برگزیده بود؟ ⛅️ @khedmatgozaran_group
شماره76 🕰حدود ساعت سه، سه و نیمِ شب بود و من خواب بودم که صدای آسانسور اومد و فهمیدم که پدرم از مسافرت برگشته! زودتر از همه دویدم دم در تا بهش سلام کنم! خیلی خوشحال بودم از این که پدرم سالم و سرحال برگشته بود. نمی‌دونم چطوری، ولی بیشتر وقت‌ها اومدن پدرم رو متوجّه می‌شم! 🥰شاید برای اینه که خیلی پدرم رو دوست دارم! نمی‌دونم که او هم همین اندازه محبّت من به خودش رو حس می کنه یا نه؟! امّا از یک چیزی مطمئنم! این که او بیشتر منو دوست داره و من اینو خیلی خوب متوجّه می شم! ‼️یک شباهت و یک تفاوت! ❤️این که محبّت پدرم - امام زمان علیه‌السّلام - به من خیلی بیشتر از محبّتیه که من نسبت به ایشون دارم! بر من پوشیده نیست. امّا ... نمی‌دونم اومدن ایشون رو متوجّه می‌شم یا نه؟! یا اصلاً صدای پای ایشون رو می شناسم یا نه؟! شاید ایشون از کوچه‌ی ما یا از کنار خونه‌ی ما عبور کرده باشند. شایدم یک بار به روضمون اومده باشند. اینا رو نمی‌دونم؛ امّا اینو می‌دونم که ایشون همیشه و همه جا پناه من هستن! گاهی به این فکر می‌کنم که آیا واقعاً لیاقت محبّت ایشون رو دارم یا نه ... هرجا که هستند خداحافظ و نگهدارشون باشه ... امام رضا علیه‌السّلام فرمودند: ...الإِمامُ الأَنیسُ الرَّفیقُ، وَ الوالِدُ الشَّفیقُ، وَ الأَخُ الشَّقیقُ، وَ الاُمُّ البَرَّةُ بِالْوَلَدِ الصَّغیرِ وَ مَفْزَعُ العِبادَ في الداهیة النّاد... 🌷... امام مونسی است غمگسار، و پدری است مهربان، و برادی است مهربان و (در مهربانی مانند) مادری است نیک رفتار نسبت به فرزند خردسال، و او پناه مردمان است به هنگام پیش آمدهای ناگوار ... ⛅️ @khedmatgozaran_group
شماره 77 درس‌هایش را تا آخر خواند؛ رفت بیرون از اتاق نفسی تازه کند. خیلی از شب می‌گذشت و شهر، در تاریکی عمیقی غرق شده بود. انگار مردی به طرف حرم می‌رفت. گفت نکند می‌خواهد از حرم چیزی بدزد؟ تعقیبش کرد. نزدیک درِ حرم از تعجّب خشکش زد؛ چیزی که می‌دید را در حکایت‌ها خوانده بود، امّا هرگز به چشم ندیده بود! قفل، خود به خود به زمین افتاد و در باز شد! آیا سحری در کار بود یا واقعاً کرامتی بود؟ کنجکاوی سراپای وجودش را گرفت! او کیست؟ چگونه درِ حرم به رویش باز می‌شود؟ این‌جا، این ساعتِ شب، در حرم، چه می‌خواهد؟ حتماً راز بزرگی در این کار نهفته است!! حال عجیبی داشت! هم‌چنان در پیِ مرد می‌رفت. درِ دوم و سوم هم به روی مرد ناشناس گشوده شد و قفل‌ها به زمین افتادند. ناشناس به نزدیک قبر مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السّلام رسید؛ در نهایت احترام ایستاد؛ سلام داد و شروع کرد به طرح یک سؤال علمی دینی‌! عجب ... عجب ... این صدا که آشناست ... صدای استادم، علامه مقدّس اردبیلی است! امّا چرا استاد سؤال خود را رو به ضریح می‌پرسد؟! مقدّس خیلی زود از حرم بیرون زد و به سمت کوفه رفت. او لبریز از اشتیاق و کنجکاوی دنبال استاد می‌رفت. به مسجد کوفه رسیدند. مقدّس به سمت محراب رفت، ایستاد و دوباره همان سؤال را پرسید. مدتی گذشت، برگشت. روشنی صبح برآمد. او همچنان قدم به قدم دنبال استاد می‌رفت. سرفه‌اش گرفت، مقدّس صدای سرفه را که شنید برگشت و با تعجب پرسید: میرعلام؟ این موقع صبح این جا چه می‌کنی؟! میرعلام همه چیز را بازگو کرد و استاد را سوگند داد که ماجرا را برایش بگوید. مقدّس اردبیلی از او قول گرفت تا زنده است، برای هیچ کس سخنی از این ماجرا نگوید. سپس گفت: یک مسئله علمی بسیار دشوار بود که هرچه فکر کردم، پاسخی نیافتم. به دلم افتاد بروم حرم حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، سؤالم را از ایشان بپرسم. وقتی به هر یک از درهای حرم رسیدم، در، خود به خود به رویم باز شد. کنار قبر، مسأله را عرض کردم، به امید این که مولا امیرالمؤمنین پاسخ دهد. صدایی پاسخ داد: «به مسجد کوفه برو و در آن جا از حضرت قائم علیه‌السّلام بپرس زیرا او امام زمان توست.» 📚اثبات ولایت، مرحوم آیت الله نمازی شاهرودی ... آری امام زمان أرواحنافداه، در دوران غیبت هم ممکن است پاسخ بگویند. ⛅️ @khedmatgozaran_group
🌐معرفی مطالب کانال خدمتگزاران با هشتگ مربوطه 🖱با کلیک روی هر کدام از هشتگ ها به مطالب آن هشتگ دسترسی خواهید داشت. 💠 : عرض سلام خدمت امام عصر علیه السلام روزانه 💠 : تذکر به امام زمان علیه السلام 💠 روزشمار میلاد امام عصر علیه السلام به صورت عکس 💠چشم_به_راه آثار دعای بر فرج امام عصر علیه السلام 💠شمیم_انس راهکارهایی در انس و الفت با پدر مهربان امام زمان علیه السلام 💠: بیان حکایات و خاطرات و احیای نام و یاد امام زمان علیه السلام 💠: اشعار در مدح امام زمان علیه السلام 💠: معرفی کتبی در رابطه با مهدویت و امام زمان علیه السلام 💠: مهدویت و امام زمان علیه السلام در روایات ائمه علیهم السلام 💠: آیات مرتبط با مهدویت و امام زمان علیه السلام در قرآن 💠 : معرفی ادعیه مرتبط با امام زمان علیه السلام 💠 : مسابقه نیمه شعبان دو روز در هفته تا روز میلاد امام زمان علیه السلام 💠 : نواهای نیمه شعبان و مرتبط با وجود مقدس امام زمان علیه السلام 💠 : کلیپ های مرتبط با نیمه شعبان و امام زمان علیه السلام 💠 : دل نوشته های ادبی و در دل با امام زمان علیه السلام 💠 : سخنرانی های کوتاه در مورد امام زمان علیه السلام 💠 نیمه شعبان: شبهات مهدویت و پاسخ به آنان 💠: معرفی اصحاب و یاران و خدمتگزاران به ائمه علیهم السلام ⛅️ @khedmatgozaran_group
شماره 78 🌨 صبح سردی بود. با حضرت موسی کاظم علیه‌السّلام همراه بودم. غلامی سیاه‌روی، ما را دید و بدون این که ما را بشناسد، برای‎مان هیزم آورد و آتش روشن کرد و غذایمان داد. هنگام رفتن، امام به صاحب غلام فرمودند: غلامت و زمینی که در آن کار می‌کند را فروشنده‌ایی؟ مرد گفت: 💵 آری! غلام و زمین، هزار دینار! امام، زمین را خرید و غلام را صدا زد و به او فرمودند: از همین حالا آزادی و این زمین نیز مال خودت! غلام هاج و واج نگاه کرد و گویا نمی‌شنید و نمی‌فهمید، امام چه می‌فرمایند. امام که چنین دیدند، فرمودند: چرا تعجب کرده‌ای؟ مگر خداوند بزرگ در قرآن کریم نمی‌فرماید که خوبی را باید با خوبی پاسخ داد! 📚 داستان‌های زندگانی امام کاظم علیه‌السّلام یا صاحب‌الزّمان! افسوس که در این وانفسای غیبت، دستمان به شما نمی‌رسد که برایتان هیزم بیاوریم، آتش روشن کنیم و غذایی مهمانتان کنیم! یا صاحب‌الزّمان! غلامیتان و این که دلمان همیشه بند شما باشد، محبوب ماست! زمین و آزادی کدام است؟ ما دنیا و آخرت را در همراهی شما می‌دانیم! یا صاحب‌الزّمان! هیچ نمی‌خواهیم مگر آزادی شما از غم غربت و دلشادیتان به مژده‌ی ظهور! و هیچ نداریم مگر دست‌هایی که همیشه رو به آسمان است و قنوتی که مزیّن است به دعای بر فرجتان! ❤️و قلبی که انتظارتان را می‌کشد! و این احسان ناقابل و کوچک ماست به ازای هزاران احسان که در حیات ما ارزانی‌مان داشته‌ایی! ⛅️ @khedmatgozaran_group
شماره 79 🌾ششصد سال درهای آسمان باز نشده بود! وحی نازل نشده بود! ششصد سال، زمین نگاهِ ملتمسانه‌اش را به آسمان دوخته بود! حال آن روزگار را امیرالمؤمنين علیه‌السّلام این‌طور وصف کرده‌اند: اَرْسَلَهُ عَلى حینِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ؛ خداوند، محمّدش را وقتی فرستاد که فاصله میان پیامبرها زیاد شده بود ... و طُولِ هَجْعَة مِنَ الاُْمَمِ؛ خواب غفلت امّت‌ها طولانی شده بود ... وَ اعْتِزام مِنَ الْفِتَنِ؛ فتنه‌ها جدی شده بود ... وَ انْتِشار مِنَ الاُْمُورِ؛ امور حیات بشر از هم گسیخته بود ... وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ؛ آتش جنگ‌ها شعله‌ور بود. وَ الدُّنْیا کاسِفَةُ النُّورِ؛ و دنیا در کسوف نور بود ... ظاهِرَةُ الْغُرُورِ؛ و روی فریبش نمایان بود ... عَلى حینِ اصْفِرار مِنْ ورقها؛ برگ‌های حیاتش زرد شده بود ... وَ اِیاس مِنْ ثَمَرِها؛ و همه از میوه دادن و بارور شدن زندگی ناامید شده بودند ... وَ اغْوِرار مِنْ مائِها؛ و آب حیات فروکش کرده بود ... قَدْ دَرَسَتْ مَنارُ الْهُدى؛ نشانه‌های هدایت کهنه شده بود ... وَ ظَهَرَتْ اَعْلامُ الرَّدى؛ و نشانه‌های گمراهی نمایان شده بود ... می‌بینید؟! 💔حالِ زمانه‌ی ما هم انگار بی‌شباهت به هنگامه‌ی بعثت نیست! دعا کنیم خداوند مهدی‌اش را همین‌روزها بفرستد، همین‌روزها که دنیای ما هم در کسوف نور است ... ⛅️ @khedmatgozaran_group
شماره 80 هرسال می‌آمد درِ خانه‌ی محبوبش، خرجِ سالش را می‌گرفت و می‌رفت! آن روز اما بی‌خبر از همه‌جا وقتی دَر زد و خدمتکار آمد... نه‌تنها محبوبش را ندید؛ که از همان راهی که آمده بود، برگشت! جویایِ حضرت عباس شده بود و... خادمِ خانه گفت که: عباسِ این خانه را... در کربلا کشتند! کنیز که به داخل خانه رفت بانوی خانه پرس‌وجو کرده بود که قضیه از چه‌قرار است و... او هم تعریف کرده بود! می‌گویند: اُمُّ البَنین(سلام‌الله‌علیها) چادر سَر کرده داخل کوچه رفته و کارِ سائل را مثل هرسال... که عباس... خواسته‌اش را اجابت می‌کرده راه انداخته! و شاید فرموده باشد: عباس نیست؛ مادرش که هست! یا صاحب الزمان آخرِ سال است آقا! ما آمده‌ایم دَرِ خانه‌تان... صدقه‌ای... عنایتی... گوشه‌چشمی به ما کنید! محتاجِ محبت شماییم؛ آقا! ⛅️ @khedmatgozaran_group