eitaa logo
خدمتگزاران محرم
2.9هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
398 فایل
یاری گر کسانی که قصد دارند در ایام محرم فعالیت داشته باشند. می توانید از محتوای صوتی و تصویری، محصولات، مشاوره و... سایت: https://khedmatgozaran.com/mag/ ارتباط با ما: @khedmatgozaran_dastyar
مشاهده در ایتا
دانلود
شماره 14 شب دهم: حضرت سیدالشهدا علیه السلام بمان که روشنی دیده ی ترم باشی شبیه آیینه ای در برابرم باشی هوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد است بمان که مایه ی دل گرمی حرم باشی چه شد که از ته گودال سر در آوردی تو زینت سر دوش پیمبرم باشی در این شلوغی گودال تنگ، قول بده کمی مراقب پهلوی مادرم باشی تو در بلندترین نیزه منزلت کردی به این بهانه مگر سایه ی سرم باشی جواب خنده ی دشمن به خواهرت با کیست مگر تو قول ندادی برادرم باشی تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده بمان که روشنی دیده ی ترم باشی 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 15 شب دهم: حضرت سیدالشهدا علیه السلام نگاه کردن اشک تو خواهرم سخت است صبور باش که این حرف آخرم سخت است دگر زمان جدایی شده، دعایم کن سفر بدون تو ای یار و یاورم سخت است برو برای اسارت دگر مهیّا شو که شام و کوفه برای تو خواهرم سخت است نه قاسمی، نه علی اکبری، نه عباسی غریب ماندن زنهای این حرم سخت است تویی و جان رقیّه، که بعد من سیلی برای دخترک ناز پرورم سخت است بگو رباب حلالم کند که می دانم به نیزه، دیدن لبخند اصغرم سخت است به زیر حنجره ام بوسه می زنی، امّا بدان، بریدن این سر ز پیکرم سخت است خدا به داد دلت می رسد، که در بر شمر به قتلگاه، تماشای مادرم سخت است 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 17 ⚫وداع آن خدا باور كه زينب نام داشت داغ ها از گردشِ ايّام داشت آنكه بودش بر جگر داغِ رسول بود از طفلي ، عزادار بتول او كه فرق باطل و حق ، ديده بود فرقِ بابِ خويش ، منشق ديده بود نقشِ داغِ مجتبي بر سينه داشت جاي صدها سنگ بر آيينه داشت بسته بودي دل ز خلق عالمين با اُميد و آرزوها بر حسين بود شيرينتر وِرا از جانِ او دولتِ همراهيِ جانانِ او حاليا مي ديد ، با چشم ترش مي رود جان از تن و يار از برش مي رود تا در خدا فاني شود در مناي عشق ، قرباني شود گشت جاري اشكِ دامن دامنش شد بلند آوايِ (( مَهلاًمَهلاً )) اش كاي برادر ، اي مرا نورِ بصر يادگار از مادر و جدّ و پدر اي بهار آرزوهايم ، مرو اي تمام دين و دنيايم ، مرو صبر كن ، اي سرورم ، تاجِ سرم صبر كن ، اي نور چشمان ترم رازِ دل تا با تو گويم يك نفس لحظه اي آهسته تر مي ران ، فرس آمدم تا مخفي از چشم همه با تو گويم راز ، يابن الفاطمه مادرم زهرا كه عهدش ياد باد خاطرش در باغِ جنّت شاد باد آن گلِ از خارها آزرده تن گفت در فصلِ خزانِ خود به من دخترم ، اي مادرت را نور عين اي به هر جا يار و همراه حسين روز عاشورا به دشت كربلا نيستم من در برِ خون خدا هر زمان آن تشنه ي جام وصال خواست ، رو آرد به ميدان قتال راهِ او بربند ، با آه و فسوس جاي من زير گلويش را ببوس اي به ميدان شهادت كرده رو اي دَمَت قرآن و دين را آبرو صبر كن يك دم كه جاي مادرت بوسد از زير گلويت ، خواهرت شاه در آن حال ، بهر خواهرش داد اذنِ بوسه اي از حنجرش كرد دريا زينب از غم ، ديده را بوسه زد آن حنجرِ خشكيده را 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 18 شب یازدهم :شام غریبان ته گودال فقط پیکر تو مانده و من همه رفتند فقط مادر تو مانده و من سر و انگشتر و انگشت به غارت بردند پاره های بدن بی سر تو مانده و من بوسه باید به روی گونه نشیند اما چاره ای نیست، رگ حنجر تو مانده و من تو و عباس که رفتید… از آن روز به بعد زخم های بدن دختر تو مانده و من باورم نیست که تنها به سفر خواهم رفت همه دلخوشی ام! باور تو مانده و من 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 19 شب یازدهم :شام غریبان ته گودال فقط پیکر تو مانده و من همه رفتند فقط مادر تو مانده و من سر و انگشتر و انگشت به غارت بردند پاره های بدن بی سر تو مانده و من بوسه باید به روی گونه نشیند اما چاره ای نیست، رگ حنجر تو مانده و من تو و عباس که رفتید… از آن روز به بعد زخم های بدن دختر تو مانده و من باورم نیست که تنها به سفر خواهم رفت همه دلخوشی ام! باور تو مانده و من 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 20 شب یازدهم :شام غریبان مانند سایه از سرم ای تاج سر ، مرو ما با هم آمدیم و تو بی همسفر ، مرو تنها نه این که خواهر تو ، مادر توام از رفتنت به خاطر من درگُذر ، مرو از کودکی برای تو بودم سپر ، حسین میدان جنگ می روی و بی سپر ، مرو حالا که می روی کمی آهسته تر برو آتش به جان مزن تو از این بیشتر ، مرو طفلت به خواب رفته و بیدار اگر شود بیچاره میکند همه را بی خبر ، مرو لبها دو چوب خشک شده میخورد به هم این گونه از مقابل چشمان تر ، مرو از آب هم مضایقه کردند کوفیان ای از تمام اهل حرم تشنه تر ، مرو باشد نگاه تو به من اما دلت کجاست؟ هستی به یاد مادر و دیوار و در ، مرو 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 21 شب اول - حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام کوفه شد چشم و مرا گرم تماشا شده است یار بی یاور تو بی کس و تنها شده است بین این شهر زبانزد شده نیرنگ میا صحبت از غارت انگشترت آقا شده است قدر یک دشت به همراه عبا داشته باش سخن از ریختن یوسف لیلا شده است من ازآن خنده ی تلخ عدویت دانستم کز برای سر شش ماهه چه غوغا شده است نعل تازه به سم مرکبشان می کوبند صحبت از تنگی گودال در اینجا شده است تا که طفل تو نرفته به کنیزی برگرد حرف نامحرم و دردانه ی نوپا شده است مثل آن کوچه که زهرای جوان گیر افتاد مسلم آزرده در این کوچه چو زهرا شده است من شنیدم که به دیوار سر فاطمه خورد در دلم روضه ی صدیقه ی کبرا شده است 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 22 شب دوم-ورود به کربلا رویِ زانویِ برادر پا اگر بگذاشته آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته دستها را رویِ دوشِ دو پسر بگذاشته آنکه رویِ شانه‌ی عباس سر بگذاشته دورِ او از عون و جعفر اکبر و قاسم پُر است شُکر گِردش از جوانانِ بنی‌هاشم پُر است جبرئیل اینجاست تا خانوم فرمایش کند تا حسینَش هست او احساسِ آرامش کند تاکه آرام است دنیا درکِ آسایش کند تا بیاید عمه‌جان باید عمو خواهش کند تاکه عباس است خانم خواب راحت می‌کند او فقط در سایه‌ی او استراحت می‌کند دست او که نیست دل غم رویِ غم می‌ریزَدَش َنامِ اینجا را مَبَر وقتی بهم می‌ریزَدَش چشم‌ها خونِ جگر در هر قدم می‌ریزَدَش بیشتر او را بِهَم طفلِ حرم می‌ریزَدَش خیمه برپا می‌کنند و روضه برپا می‌کند می‌نشیند گوشه‌ای هِی وای زهرا می‌کند ناله زد تا زد قدم : دیدی چه آمد بر سرم گفت در بینِ حرم : دیدی چه آمد بر سرم چیست اینجا غیرِ غَم دیدی چه آمد بر سرم مادرم ای مادرم دیدی چه آمد بر سرم گفت با دلواپسی با آه : برگردان مرا مُردم از دلشوره از این راه برگردان مرا این حرم گهواره دارد جانِ زینب بازگرد مادری بیچاره دارد جانِ زینب بازگرد زینبی آواره دارد جانِ زینب بازگرد درد وقتی چاره دارد جانِ زینب بازگرد وای از این سرزمین شیرِ رُبابت خُشک شد تیرهاشان را ببین شیرِ رُبابت خُشک شد - - - داد زد شامِ دهم ای وای میبینی چه شد بچه‌ها را کرده گُم ای وای میبینی چه شد نعلِ تازه زیرِ سُم ای وای میبینی چه شد وَیلَنا مِن بَعدِ کُم ای وای میبینی چه شد گفت با طفلانِ در آتش علیکم بالفرار زود گیرَد مویِ سر آتش علیکم بالفرار میزند رویِ سرش دیگر نمی‌دانم چه شد بوسه زد بر حنجرش دیگر نمی‌دانم چه شد خاک خورده معجرش دیگر نمی‌دانم چه شد مانده او با مادرش دیگر نمی‌دانم چه شد ناقه‌اش عریان ولی جمعِ بنی‌هاشم نبود با حرامی بود اما اکبر و قاسم نبود 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 23 شب سوم: حضرت رقیه سلام الله علیها امشب که با تو انس به ویران گرفته ام ویرانه را به جای گلستان گرفته ام امشب شب مبارک قدر است و من تو را بر روی دست خویش چو قرآن گرفته ام از میزبانی ام خجلم سفره ام تهی ست نان نیست جان به مقدم مهمان گرفته ام پاداش تشنه کامی و اجر گرسنگی گل بوسه ای است کز لب عطشان گرفته ام از بس که پابرهنه به صحرا دویده ام یک باغ گل ز خار مغیلان گرفته ام بر داغدیده شاخۀ گل هدیه می برند من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته ام زهرا به چادرش ز علی می گرفت رو من از تو رو به موی پریشان گرفته ام 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره24 حضرت رقيه سلام الله عليها انگار روح فاطمه در او دمیده بود آیینه ای که دیده عالم ندیده بود هنگام خواب در بغل عمه زینبش دختر نگو بگو ملکی آرمیده بود از هر طرف پدر به تماشاش می نشست از بس که او به حضرت زهرا کشیده بود یادش به خیر روز تولد برای او زینب براش چادر مشکی بریده بود چادر به سر که کرد دل خانواده رفت گویا که مهر درشب تیره دمیده بود بعد از پدر به سینه او غم سپرده شد افسوس هر چه داشت به تاراج برده شد حالا به روی خاک خرابه فتاده است طفلی که بیش از همه زخمی جاده است حالا نه گوشواره به گوش و نه سینه ریز بر سینه داغ خاطره ها را نهاده است دیده به گوش دختر شامی به چشم خود آن گوشواره ها که پدر هدیه داده است آن که به بوسه ی پدر از خواب می پرید کارش به تازیانه و سیلی فتاده است ازبس گرفته سیلی از او نور دیده را کم سو ترین ستاره این خانواده است روزی غزال خانه ارباب بود و حال زینب شده عصایش اگر ایستاده است او که همیشه شانه عباس جاش بود در زیر دست و پاچقدر اوفتاده است این غصه اش نبود که دشمن مرا زده است تنها غمش همین شده: بابا نیامده است آنقدر گوشه‌ی ویرانه روضه خواند آخر به بزم گریه خود شاه را کشاند میخواست از ادب برود پیشواز او خود را کشان کشان طرف آن طَبَق رساند تا که رسید دور پدر گشت و گشت و گشت بر روی خویش لطمه زد و نوحه خواند و خواند فرشی نداشت پهن کند پیش پای او سر را به روی زلف پریشان خود نشاند آهسته و بریده بریده سلام کرد این لکنت از سیاهی شب یادگار ماند هر زخم را که دید، نفس سخت تر کشید هنگام دیدنِ لب بابا نفس نماند «این لب هزار بار مرا بوسه داده است» این گفت و لب به روی لب یار جان فشاند او رفت و هیچ وقت جدا از محن نشد مثل حسین کنج خرابه کفن نشد 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره25 جناب حر عليه السلام خدایا قطره بودم متصل کردی به دریایم  بـرون آورد دست رحمتت از دام دنیایم من آن آواره‌ای بودم که کوی یار را جستم  و یا گمگشته‌ای بودم که مولا کرد پیدایم  اگر دامـان مهـرش را نگیـرم، اوفتـد دستم گر از کویش گذارم پای، بیرون، بشکند پایم بـرای مـن شد از امـروز نـام حرّ برازنده  همانـا افتخارم بس کـه دیگر حرّ زهرایم  سراپا غـرق اشک خجلتم یـارب نمی‌دانم  که چشم خود چگونه بر روی عباس بگشایم  اگر عباس گوید دست و سر، سازم به قربانش وگـر اکبــر پسنـدد، کشتـۀ آن قد و بالایم به خود گفتم که شاید از کرم بخشد گناهم را  نـدانستم کـه در نـزد حبیبش می‌دهد جایم  ز چشمم اشک خجلت گشت جاری، بخت را نازم که هم بخشید، هـم اذن شهادت داد مولایم... چه بی‌رحمید اهل کوفه! من با چشم خود دیدم ترک خورده است از هُرم عطش لب‌های آقایم صـدای آب آب کودکان تشنه، آبـم کرد لـب خشکیدۀ عبـاس، آتـش زد بـه اعضایم بسوزانید و خاکستـر کنیـد از پـای تـا فرقم من آن پروانه‌ای هستم کز آتش نیست پروایم 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 26 حضرت عبدالله ابن الحسن در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم فرصت برای حرز گرداندن ندارم حتی دگر وقت رجز خواندن ندارم دست مرا در دستهایش داشت عمه هر قدر گفتم میروم نگذاشت عمه بغض زیادی از مدینه جمع کردم اندازه ده سال کینه جمع کردم هر چه نفس میشد به سینه جمع کردم سر میدهم امروز نام مادرم را میگیرم امروز انتقام مادرم را از دستهای عمه دستم را کشیدم هرجور میشد از حرم بیرون دویدم شکر خدا انگار به موقع رسیدم چیزی نمانده بود جانت را بگیرد ميخواست خیلی زود جانت را بگیرد از این طرف عمه صدایم کرد برگرد از آن طرف دشمن تو را از پا درآورد گفتم عمویم را نزن با نیزه نامرد من آخرین یار عمو در کربلایم دورت بگردم ای عمو دارم می‌آیم دشمن برای غارت خلخال رفته هرکس رسیده داخل گودال رفته آنقدر نیزه خورده که از حال رفته گفتم حرام زاده عمویم را رها کن دست از سرش بردار دستم را جدا کن گودال گیر انداخت در خود شیرها را با سینه میگیرم جلوی تیرها را پس میزنم با دست این شمشیرها را این جان ناقابل به جان دوست بند است حالا دو تا دستم به یک مو پوست بند است تنگ است این گودال جای دو بدن نیست جا نیست اینجا جای دست و پا زدن نیست من پیش تو هستم اگر اینجا حسن نیست آرام سر بگذار روی دامن من شمشیر و تیر و سنگ و نیزه گردن من تیر سه شعبه قطع کرده گردنم را بردند مثل تو عمو پیراهنم را سم‌های مرکب‌ها لگد کرده تنم را این نعل ها من را در آغوش تو جا کرد شمر آمد و ما را ز یکدیگر جدا کرد 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 27 حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام کسی که آمده در خانه اش پشیمان نیست کریم چون حسن مجتبی به قران نیست به غیر سفره ی او پای سفره ای منشین که هر طعام لذیذی به نفع مهمان نیست کریم منت مسکین خویش را بکشد هر انکه لطف کند حتما از کریمان نیست در ان میانه که پای حسن وسط باشد برای حاتم طایی مجال جولان نیست همین که راه دهد نزد خود مرا کافی ست همیشه سائل این در که حاجتش نان نیست حساب امشب مان با کریم ال الله ست ضرر کند بخدا هرکسی که گریان نیست برای روضه سرم درد میکند امشب چرا که درد مرا غیر گریه درمان نیست کریم زاده کریم ست ، روح "کَرَّمنا"ست کریم میشود ان کس که مادرش زهراست به روی خوش به نگاه لطیف شهرت داشت پسر چقدر به بابای خود شباهت داشت ندیده بود مدینه شبیه او پسری علاوه بر "جگر" مجتبی, "سخاوت" داشت حسن سرشت حسن صورت و حسن سیرت چقدر ماه شب چهارده لیاقت داشت به ارث برد ز بابا که صبر پیشه کند به دوست نه به بیگانه هم محبت داشت جزامیان مدینه دعاش میکردند به همنشینی با هرکدام عادت داشت رسید کرببلا و نشان عالم داد حسین با حسنش دائما شراکت داشت ز بسکه از لبش احلی من العسل ها ریخت همیشه شهد کلام ترش حلاوت داشت عمو عمامه ی خود را بر او کفن کرده مگر عزیز یتیمش چقدر حرمت داشت! نه جوشن و نه زره نه حمایل و نه سپر برای کرب و بلا شوق بی نهایت داشت به پیش ناقه سواران چو یل به میدان رفت شبیه حضرت شیر جمل به میدان رفت همینکه با غضب از دوش خود عبا انداخت تمام لشکر کفار را ز پا انداخت گهی به میمنه بود و گهی به میسره بود چقدر ولوله در این برو بیا انداخت زمین ز هر قدم طفل مجتبی لرزید چه رعشه ای به اراضی کربلا انداخت به سبک و شیوه ی جنگ عمو ابوالفضلش چقدر سر وسط دشت نینوا انداخت علی علی به لبش بود و یک تنه تنها چهار تک یل سردار شام را انداخت شکار بعدی ان شیربیشه , ازرق بود سر و تن و سپرش را جدا جدا انداخت ولی پس از لحظاتی دگر ورق برگشت نگاهی از حسد ان قوم بی حیا انداخت به یک اشاره رسیدند و دوره اش کردند یکی به سوی تنش نیزه بی هوا انداخت نفس میان دو پهلوی او به تنگ امد به چشم تر نظری سوی خیمه ها انداخت چه شد در ان وسط معرکه نفهمیدند که سم اسب ردی بر دهان چرا انداخت گرفت تا که ز خون جگر وضو سر داد و با دهان شکسته عمو عمو سر داد میان دشت گل نجمه بود پرپر شد ز بوی یاس تنش کربلا معطر شد عبا نبود به داد دل عمو برسد دوباره چشم حسین از مصیبتی تر شد کسی که پاش به بند رکاب هم نرسید بمیرم...آه...قدش با عمو برابر شد نبود صحبتی از جسم پاره پاره ولی گمان کنم ز درون یک علی اکبر شد کبود شد همه ی پیکرش سپس سبب گریز دیگر من سوی روضه ی "در" شد چه سینه ها نشکستند در طی تاریخ چه ظلم ها که به این خاندان مکرر شد به نیزه رفت سرش در کنار عبدالله دو سایه ی سر از اخر نصیب مادر شد چه بر سر حسن بن الحسن مگر امد صدای ناله ی زهرا بلند تر امد 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 28 حضرت على اصغر عليه السلام طفل همیشه عاشق، سرباز شیرخواره مادر شود فدایت، یک خنده کن دوباره می دانم از لب خشک، لبخند بر نیاید لب هات بسته مادر با چشم کن اشاره وقتی کشید بابا تیر از گلوت بیرون شد حنجر تو مثل قرآنِ پاره پاره تو شیر خواهی از من، من عذر خواهم از تو کز سینه جای شیرم، آید برون شراره در خیمه ماه رویان، سوزند همچو خورشید کی دیده جان مادر، خون ریزد از ستاره بگذار تا بسوزم، بگذار تا بگریم بر زخم داغدیده جز گریه چیست چاره هر قطره اشک، ما را، موج هزار دریا هر لحظه در غم توست صد سال یادواره اینجاست جای تکبیر، یارب که دیده با تیر؟ راه نفس ببندند بر طفل شیر خواره مادر اگر بگرید بر زخم تو عجب نیست بالله کم است اگر خون، جوشد زسنگ خاره هم طفل بود معصوم، هم تیر بود مسموم میثم از این مصیبت، خون گریه کن هماره 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره29 حضرت على اكبر عليه السلام دویده ام ز حرم تا که زنده ات نگرم مبند دیده کمی دست و پا بزن پسرم ز مصحف تنت این آیه های ریخته را چگونه جمع کنم سوی خیمه ها ببرم به فصل کودکی و در سنین پیری خویش دوبار داغ پیمبر نشست بر جگرم من آن شکسته درختم که با هزار تبر جدا ز شاخه شد افتاد بر زمین ثمرم اگر چه خود ز عطش پای تا سرم می سوخت زبان خشک تو زد بیشتر به دل شررم به پیش چشم ترم قطعه قطعه ات کردند دلی به رحم نیامد ، نگفت من پدرم 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 27 ورود کاروان به کربلا با خودش دارد امیرِ مهربان این کاروان زیر پا حس می‌کند هفت آسمان این کاروان با حرارت دورشان گرم طواف است آفتاب از پرِ جبریل دارد سایه بان این کاروان میرود منزل به منزل مادرانه پشتِ سر میخورد با دست زهرا آب و نان این کاروان خسته شد هرگاه، فوراً با نگاهی بر حسین بیشتر از پیش می‌گیرد توان این کاروان از حبیب بن مظاهر تا به طفل شیرخوار دلبری کرده ست با پیر و جوان این کاروان با صدای شبه پیغمبر مهیّا میشود در صفوف عاشقی با هر اذان این کاروان از امامش یک قدم هرگز نمی افتد جلو از علمدارِ وفا دارد نشان این کاروان هست لبخندِ رقیه التیام خستگی با خودش آورده یک آرام ِ جان این کاروان چیست تقدیرش؟چه ها خواهد شد و با زینب است غرقِ در دلشوره های بیکران این کاروان عده ای سرهایشان بر نیزه خواهد رفت و بعد... خیمه ها می‌سوزد و بر سر زنان این کاروان میرود ده روز دیگر دست-بسته، داغدار... تا به شهر شام با شمر و سنان این کاروان! 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 28 اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست این خاک، این غبار پر از غم مزار کیست آن تل، تل خاکی و گودی پشت آن جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست با من بگو که آن همه نیزه برای چیست یا آن سپاه دشنه به فکر شکارِ کیست وای از رباب حرمله اینجا چه می کند وای از رباب حرمله در انتظار کیست آن نیزه های مرد کش سهمگین او سهم گلوی مثل گل شیر خوار کیست برگرد تا به گریه نگویم کنار تو این زخم های بیشتر از بیشمار کیست برگرد تا که نشنوی از کوفیان که این ناموس بی برادر و محمل سوار کیست 🏴@khedmatgozaran_group
شماره 29 چیزی نمانده از بدن او حیا کنید دست مرا به جای سر او جدا کنید خواهر تمام دار و ندارش برادر است تا جان نداده عمه ، عمو را رها کنید من مثل مجتبی و عمو مثل فاطمه گودال هم مدینه شده ، کوچه وا کنید ارزش نداشت آن قَدَر این چند روز عمر تا که به زور، نیزه در این جسم جا کنید ای پیرمردهای کوفه ، مبادا که بعد من بی حرمتی به پیکر او با عصا کنید باید که این جهاد علی اصغری شود پس زود ِ زود حرمله را هم صدا کنید تا عمه را غریب تر از این ندیده ام جان مرا ازین قفس تن رها کنی خیلی برای عمه دلم شور می زند ای وای اگر که حمله به ناموس ما کنید... 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 30 جناب حر بن یزید ریاحی من خطا کارم جفا کردم به تو اما ببخش گرچه بد کردم - پشیمانم - مرا حالا ببخش راه بستم بر تو و ترسید از من دخترت علتِ دلشوره ی زینب شدم من را ببخش دل اگر سوزاندم از اهلِ حرم، در آتشم یا مرا در آتش این غم بسوزان یا ببخش احترامِ مادرت را داشتم، دیدی حسین این پشیمان را برای خاطرِ زهرا ببخش راه را بستم که حالا آب را هم بسته اند خیمه گاهت تشنه ماند و رفت اگر سقّا، ببخش ساعتی دیگر به مقتل می روی، شرمنده ام می روی منزل به منزل بر سرِ نی ها، ببخش از تو دوری کردم و دور از خدا ماندم ببین هاربٌ مِنکم ولی برگشتم ای مولا ببخش تا مرا در خون نبینی راضی از خود نیستم حُر پشیمان آمده ای بهترین آقا ببخش 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 31 حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام سپرت سينۀ مجروح و زره پيرهنت اجلت يار و عسل لختۀ خون در دهنت سيزده سورۀ قرآن عمو با چه گنه شسته با خون گلويت شده آيات تنت؟ روی هر زخم تو باشد اثر زخم دگر جای مرهم که گذارند به زخم بدنت آب غسلت شده خون و کفنت زخمِ فزون تو شهيدی، چه‌نياز است به غسل و کفنت؟ می زند چاک، گريبان جگر را يوسف گر ببيند که به خون شسته شده پيرُهنت جگر سنگ بسوزد ز غمت چون دل من تو چه‌کردی که شود سنگ، جواب سخنت؟ قتلگاه تو شده حجلۀ دامادی تو می چکد خونِ سر از زلف شکن در شکنت چاک‌ چاک است تنت چون جگر پاک حسن ای ز سر تا به ‌قدم حُسن ِ حَسن در حَسَنت من نگه کردم و تو ديده به هم دوخته‌ای جگرم سوخت از اين ديده به هم دوختنت هر دلی شمع‌ صفت سوخته در ماتم تو چون دل «ميثم» دل ‌سوخته در انجمنت 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 32 حضرت علی اصغر عليه السلام شده آب آب حرم بی جواب کمی روی دستان مادر بخواب ببین مادرت از خجالت شد آب چه کردی تو با حال و روز رباب لبانت ترک خورده شرمنده ام از این چشم آزرده شرمنده ام لبت چون دل مادرت سوخته از آن بیشتر حنجرت سوخته ز هرم عطش پیکرت سوخته گل اشک چشم ترت سوخته تو با جان این خسته بازی مکن تلظی مکن دل نوازی مکن علیِ مرا خواهش شیر نیست به چشمان تو ترسِ شمشیر نیست اگر چه گریزی ز تقدیر نیست گلوی تو اندازه ی تیر نیست پدر را ز قول من ای جان بگو بپوشان سپیدیِ زیر گلو برو مرد مادر خدا یاورت الهی بلایی نیاید سرت خراشی نگیرد به بال و پرت برو بعد تو وای بر مادرت تو را می سپارم به دست پدر تویی هستی من و هست پدر ببین بی قرار توام بی قرار بمان تا بهارم بیاید،بهار ندارد تنت طاقت کارزار گلوی تو را با سه شعبه چه کار به زیر گلو مثل یک نیزه خورد رد بوسه های مرا تیر برد 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره33  حضرت علی اکبر علیه السلام پیشِ چشمان پدر تا که مُعَمَم می‌شد پیشِ چشمِ همه پیغمبرِ اکرم می‌شد نه فقط پیشِ پدر حضرتِ خاتم می‌شد پیشِ جبریل علی نیز مجسم می‌شد همه دیدند پیمبر نَسَبی غالب را اشهدُ اَنَ علی اِبن اَبی طالب را باد وقتی که به هم یالِ عقابش می‌ریخت چقدر بوسه فرشته به رکابش می‌ریخت آتش انگار که از رَدِ شتابش می‌ریخت هرچه سر بود همه پیشِ جنابش می‌ریخت لشکر انداخته اینجا سپرش وقتی اوست  ملک الموت شلوغ است سرش وقتی اوست  ناگهان پرده بر انداخته و می‌آید  زُلف بر شانه‌اش انداخته و می‌آید ماه از خیمه برون تاخته و می‌آید تیغ مانند علی آخته و می‌آید   باز او نادِ علی تیغ به کف می‌خواند چند بیتی رجز از شاهِ نجف می‌خواند    تیغ را رویِ سپر تا که به هم می‌کوبَد  مُشت بر سینه عمو پیشِ حرم می‌کوبَد مثلِ مولا شده شمشیرِ دو دَم می‌کوبد می زند اکبر و عباس عَلَم می‌کوبد   اهل این طایفه در رزم به هم می‌مانند ما همه بنده و این قوم همه اربابند گَلدی میدانَ وَ میدانی پریشان اِلَدی بو علی ابن حُسیندی نِجه طوفان اِلَدی باخدیلار ضربَسینَ هامینی حیران اِلَدی هر‌‌ طرف گِدی آتی ، جمعی پشیمان اِلَدی مرحبا باخ علیَ حضرتِ سلطان دِیدی  باخدی میدانَ ابالفضل علی جان دِیدی  یک طرف چشم پدر، چشم حرم دنبالش یک طرف لشکرِ سیراب به استقبالش مَرکبش دید که خون لخته چکید از بالش سرِ او خَم شد و اُفتاد به رویِ یالش مَرکبش سویِ حرم نَه ، سوی شامی‌ها رفت دید بابا پسرش سویِ حرامی‌ها رفت پدرش آمده خود را سرِ زانو بکشد آمده داد کشد دست به گیسو بکشد باید او خَم شود و نیزه زِ پهلو بکشد یا که یک تیغه‌ی جا مانده را بیرو بکشد کاش گیرد پسرش زیرِ بغلهایش را میکِشد رویِ زمین پیشِ پدر پایش را رویِ این خاک خدایا جگرش ریخته بود مُشتِ خاکی پس از او رویِ سرش ریخته بود دید بال و پَرِ او دور و برَش ریخته بود آه از بینِ دو دستش پسرش ریخته بود دست را زیر تنش بُرد تنش جا می‌ماند خوب شد بود عمو وَرنَه همانجا می‌ماند تا بماند قسمش گریه کنان داد نشد شانه را هرچه که با گریه تکان داد نشد بوسه بر زخمِ تبرهای سنان داد نشد عمه را در وسطِ جمع نشان داد نشد قدِ بابا به کنارِ پسرش راست نشد این جوان‌مُرده پس از این کمرش راست نشد 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 34 حضرت اباالفضل العباس علیه السلام خواستم مشک به دستت برسانم که نشد یا که آبی به لبت حیف بجانم که نشد بِین دندانِ من این مشک دلم را سوزاند سعی کردم نشود خیس لبانم که نشد تا نیافتند زمین دخترکانت بی من... خواستم تا به حرم تَن بکشانم که نشد پیشِ تو پانشدم آه مرا می‌بخشی گفتم از تیر خودم را بتکانم که نشد سعی کردم بخدا هرچه که تیر است و سنان جای این مَشک بر این سینه نشانم که نشد تیر را تا که کشیدم رمقم را هم برد آمدم بر روی زین باز بمانم که نشد که عمود آمد و تا بِینِ دو اَبرو واشد خواستم نشکند اَبروی کمانم که نشد خواستم تا که به صورت نخورم روی زمین هرچه کردم نخورد نیزه دهانم که نشد دست وقتی که نباشد همه اینها بشود کاش می شد نشوی فاتحه خوانم که نشد 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره 35 تا تو بودی خیمه ها آرام بود دشمنم در کربلا ناکام بود تا تو بودی من پناهی داشتم با وجود تو سپاهی داشتم تا تو بودی خیمه ها پاینده بود اصغر ششماهه من زنده بود تا تو بودی خیمه ها غارت نشد گوشوار بچه ها غارت نشد تا تو بودی دست زینب باز بود بودنت بهر حرم اعجاز بود تا تو بودی چهره ها نیلی نبود دستها آماده سیلی نبود تا که مشکت پاره و بی آب شد دشمنت در خنده و شاداب شد پهنه پیشانی ات در هم شکست خیمه ات مثل حسین از پا نشست ای که تو دست خدائی داشتی هستی ات را بر زمین بگذاشتی ای که زینب خواهرت گردیده است فاطمه دور سرت گردیده است آنکه طاق ابروانت را شکست بعد تو بر سینه یارت نشست بعد تو دشمن هیاهو می کند وحشیانه بر حرم رو می کند 🏴 @khedmatgozaran_group
شماره36 آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد… بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد… وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد… ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود ابری که روی صورت من را گرفت و بعد انگار صدای مادری دلخسته می‌رسید آری صدای گریه‌ی زهرا گرفت و بعد همراه آن صدا تمامیِّ کودکان ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد هر کس که زنده بود از اهل خیام تو مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد دور از نگاه علمدار لشگرت آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل 🏴 @khedmatgozaran_group