اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#گفتگو_با_مادرشهید☺️ #محمد_ابراهیم_همت👇 عاقبت بخیری #حاج_همت در کربلا امضا میشود! وقتی سو
#گفتگو_با_مادرشهید☺️
#محمد_ابراهیم_همت👇
مادر تنها تصویر ذهنیاش از #ابراهیم، مظلومیت اوست🙁
و این روزها میگذرد تا #محمدابراهیم به دنیا میآید. مادر تنها چیزی که از دوران کودکی پسرش به یاد دارد؛ مظلومیتاش است.
میگوید: «خیلی مظلوم بود... بی حساب! از مظلومیتش هرچه بگویم، کم گفته ام. مظلومیت پسرم گفتن ندارد🙁.»
اینطور که مادر عنوان میکند در درس و مدرسه هم خیلی موفق بوده و به نوعی طرفدار زیادی داشته است👌. این را از آن قسمت صحبتهایش به خوبی میتوان فهمید، وقتی میگوید: «دبیر و معلمانش برایش میمُردند از بس که هم درسش خوب بود و هم اخلاق و کردارش... بی نهایت باهوش و البته خیلی هم خوش اخلاق و مهربان بود☺️.»
نزدیک انقلاب که شد، درس و مدرسه را گذاشت کنار؛ گفت فقط امام! ☝️
#ابراهیم بزرگ و بزرگتر میشود. دیپلم میگیرد و سال ۵۲ هم وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان. بعد از گرفتن فوق دیپلم، برای خدمت سربازی به ارتش میرود. همان روزهای بعد از اتمام سربازی هم وارد سنگر مدرسه شده و معلمی را به عنوان شغل خود در مدارس شهرضا انتخاب میکند🙂. مادر میگوید: « #ابراهیم بیشتر فعالیتش اعم از تدریس و غیره در روستای اسفرجان؛ اطراف شهرضا بود. دلیلش هم این بود که آنجا دور از شهر و دسترس ساواک بود و راحتتر میتوانست نقشههایش را عملیاتی کند👌... خلاصه بیشتر آموزش و پرورش او را به عنوان چهرهای مبارز میشناختند.🙂✌️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
#سلام_امام_زمانم❤️
امـروز را بـا عشـق
به شما قلـم می زنم
باشـد تا در ورق امروز
دفتـر زندگیم ثبت شود
مولایش از او راضی بود✋
#اللهــم_عجــل_لولیکــــ_الفــرج💖
#امام_زمان(عج)
@emame_zamanam
#باران_و_مهمان
روحیه با نشاطی داشت و در سفرها سعی میكرد طوری رفتار كند كه به دیگران خوش بگذرد☺️.بهار سال پنجاه و نه، با او و سه نفر دیگر، یك سفر كوتاه خانوادگی به قم و محلات رفتیم. در مسیر، به هر شهر میرسیدیم، به زبان محلی آنجا حرف میزد یا شعری میخواند.🙂
وقتی به محلات رسیدیم، گفت: «خانم ها و آقایان! من به لهجه محلاتی بلد نیستم، در عوض حاضرم برایتان دزفولی، كردی یا قمشهای بخوانم!»😃
او خیلی اهل شوخی نبود ولی روحیه شادی داشت. گاهی اوقات فقط با یك جمله كوتاه، در قالب شوخی، حرف خودش را میزد🙂. یك روز كه از جبهه به شهرضا برمیگشت، سری هم به خانه ما زد. باران شدیدی🌧 میبارید. وقتی در خانه را باز كردم و او را دیدم، خوشحال شدم😍. همانطور كه زیر باران ایستاده بود، گفتم: «باران و مهمان هر دو رحمتند، امروز هر دو با هم نصیب من شد.»☺️
او در حالی كه اوركتش خیس شده بود، با خنده جواب داد: «اتفاقاً اگر هر دو با هم بمانند، آن وقت مایه زحمتند!»😐
با این جمله، متوجه شدم كه او را بیرون در نگه داشتهام. عذرخواهی كردم و گفتم: «بفرمایید حاج آقا! اصلاً حواسم نبود.»🙈😂
راوی : خواهر شهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar