eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.1هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️استاد رائفی پور #لایک_به_هر_قیمتی😒 #تبرج_گناه_دارد⛔ 🔴این کلیپ قابل توجه خانم ها☝️ ❌نشر واجب❌ #پیشنهاد_دانلود @kheiybar
sh15(2).mp3
12.4M
#سرود طوفان حسن جان💚😍 🔹کربلایی سیدرضا نریمانی🎤 🔸 #پیشنهاد_دانلود👌👌👌 --- @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 همان دفعه اول که دیدمش عاشقش شدم!☺️ خیلی مرد بود! خیلی آقا بود! سر اسمش قسم می‌خوردند!
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 در ماشین🚍 و از فاصله مبدا تا مقصد! داخل تویوتا و از اندیمشک تا کرخه مثلاً! کجا وقت می‌کرد شب‌ها🌗 بخوابد با وجود آن همه کار؟! مدام سرش روی نقشه عملیات بود📈، بلکه یک زخم کمتر بردارند نیروهایش✌️! حساسیتی داشت روی جان بچه‌ها که بی‌مانند بود! آری! خواب فقط داخل ماشین! و آن وقت تقدیر خدا☝️ را ببین که در طلائیه، لشکرش با آن عظمت تبدیل شد به فقط چند نفر! و شهادت💔 خودش روی ترک موتور🏍! و بدنی بدون سر😔! اگر خرازی شهره به خنده‌هایش بود؛ همه را به چشم‌هایش می‌شناختند👀! و محل استقرار چشم در صورت است! همان سر و صورتی که نداشت😞! و تا ساعت‌ها هیچ‌کس نفهمید این پیکر بی‌سر، متعلق به همان محبوب است😢! نباید هم می‌فهمیدند! کجا تاب داشتند بسیجی‌ها که را بدون چشم‌هایش ببینند😭؟! همان چشم‌هایی که خواب خوش شبانه را بر خود محروم می‌کرد تا دل به درددل خردترین رزمنده دوکوهه بسپارد! در جبهه، پیر و جوان و سردار و سرباز، همه و همه راز چشم‌های را فهمیدند👌؛ آن دم که عاقبت متوجه شدند آن پیکر بی‌سر، پیکر است! چشم‌هایش! چشم‌هایی که خریدارش خدا شد! در افق مجنون🕊! و در غروب طلایی طلائیه💛! خدا این‌جور سرمه شهادت می‌کشد بر چشم بندگان عاشقش! و از من اگر از دستاورد انقلاب اسلامی بپرسی، قبل از راه و برق و موشک و نانو، اشاره می‌کنم به همین ☝️! و چشم‌هایش! چشم‌هایی که متصل به چشمه روح‌الله بود! و سرچشمه اخلاص! به‌به از کلام ، آنجا که می‌گوید؛ «اگر قلم برمی‌داری، اگر قدم برمی‌داری، همه و همه برای رضای خدا باشد👌»! بله که چشم‌های به من فهماند که «خرمشهر را خدا آزاد کرد»!🙂❤️ راوی:دوست‌وهمرزم‌شهید ...❤️ @kheiybar
🕊🕊 جاده‌ےزندڱےام... بدجور به‌ پیـچ وخم‌ افتاده!😔 💔دلم‌ محتاج‌ نیم‌نگاهــےازشماست؛ . اے" #شهیـد"...🕊❣ اجابت‌ ڪن‌ دل‌ خسته‌ام‌را...✋ #شهدا_گاهی_نگاهی #پروفایل💚 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ #السلام_اےحضرٺ_سلطان‌عشق❣ اےکاش در این ماه خراسان باشم✋ در سایہ‌ی لطف شمسِ تابان باشم✨ آقا بطلب ڪه در چنین ماه عزیز🌙 بر سفره‌ے افطار تو مهمان باشم😍 #بطلب‌تاکه‌فقط‌سیرنگاهٺ‌بکنم💔 #چهارشنبه‌های‌امام‌رضایۍ💚 @kheiybar
🍃🌺🍃 روز ها عاشقانه✨ بانام تو آغاز میشوند....😍 نکند فراموش شوم از یادت...🍂 #شهیدابراهیم‌همت #روزتون_متبرک_به_لبخندشهید☺️❤️ #پروفایل💚 @kheiybar
#پيامبراکرم‌صلّي‌اللّه‌عليه‌وآله: 🔷رمضان ، رمضان ناميده شد؛ زيرا گناهان را مى سوزاند👌♨️ ميزان الحكمه ، ح ۷۴۴۱📚 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#تکلیف❤️
تکلیف « ... گرماگرم عمليات والفجر يك، به گمانم روز دوم يا سوم بود و داشتيم توى خط، به اوضاع رسيدگى مى‌كرديم.🍃 توپخانه سپاه چهارم ارتش بعث هم مثل ريگ، روى سر بچه‌ها آتش مى‌ريخت💣🔫. رفته بوديم سمت بچه‌هاى گردان مقداد. آنجا، من بودم، «مهدى خندان»، «مجيد زادبود» با يكى دوتاى ديگر از دوستان زير آن آتش سنگين☄💥، ناگهان ديديم يكى از اين وانت تويوتاهاى🚔 قديمى معروف به «لگنى»، دارد گرد و خاك كنان و بكوب، مى‌آيد جلو. همچين كه راننده‌اش زد روى ترمز، در طرف شاگرد باز شد و وسط آن گرد و خاك، ديديم است كه آمده پيش ما😨. يك دم توى دلم گفتم: يا امام زمان😰! همين يكى را كم داشتيم، حالا بيا و درستش كن.😑 تا از ماشين پياده شد، بناى شلوغ بازار رايج‌اش را گذاشت و رو به ما گفت: آهاى! ببينم، اين جا چه خبره؟😤 من پشت بى‌سيم قبض روح شدم، چرا كسى جواب درست و حسابى به من نمى‌ده؟😒 خلاصه، او داشت هيمن‌طور شلوغ مى‌كرد و ما داشتيم از ترس پس مى‌افتاديم😰 كه خدايا؛ نكند اين وسط يك تير يا تركش سرگردان، بلايى سرش بياورد😞. مهدى خندان كه از حال و روز ما با خبر بود، يواشكى چشمكى😉 به ما زد و گفت: شماها فقط سرش‌رو گرم كنيد، خودم مى‌دونم چه نسخه‌اى براش بپيچم🙊. ما هم رفتيم جلو و شروع كرديم به پرسيدن سؤال‌هاى سر كارى از . مثل: شما بگو از قرارگاه نجف چه خبر؟... اوضاع قرارگاه خاتم در چه حاله؟ و... اين جور اباطيل😂. در همين گير و دار، يك وانت تويوتاى عبورى، داشت از آنجا مى‌رفت سمت عقب🚓. كمى كه مانده بود اين وانت به ما برسد، مهدى خندان كه يواشكى پشت سر رفته بود، دو دستى او را بغل زد و بعد، به دو رفت طرف وانت عبورى.🏃😂 كه توى گيره بازوهاى خندان قفل شده بود، وسط زمين و آسمان داد و هوار مى‌زد🗣: ولم كن! بذارم زمين مهدى، دارم به تو تكليف شرعى مى‌كنم☝️. ولى خندان گوشش به اين حرف‌ها بدهكار نبود. سريع را انداخت پشت همان وانت در حال حركت و بعد، در حالى كه به نشانه خداحافظى😂✋ برايش دست تكان مى‌داد، با لبخند گفت:« جون، چرا تو بايست به ما تكليف كنى؟ تكليف ما رو سيدالشهداءعليه السلام خيلى وقته كه معلوم كرده»🙂😂 راوی : سعيد قاسمى؛ مسؤول وقت واحد اطلاعات لشكر 27 محمد رسول‌الله‌ (صلى الله عليه وآله وسلم @kheiybar