هرڪس #شبجمعه شھدا را یاد ڪند
#شھدا او را نزد #اباعبدالله یاد میڪند
📎 یادشان ڪنیم با #ذڪرصلوات
تا یادمان ڪنند☝️
#بیاد_شهیدابراهیم_همت💔
#ابراهیم_جان_التماس_دعا😔
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل پنجم قسمت 3⃣9⃣ مے شنوے ڪه!این روزها ما بہ هر جاڪه مراجعه مے ڪنیم تا ا
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍
فصل پنجم
قسمت5⃣9⃣
حسین جهانی رفت دنبالشون و فرداش اون ها رو با خودش آورد اندیمشک...👌
ژیلا و مهدے کوچولو به شوق آمده بودند...☺️
ڪربلایے علی اکبر و نصرت خانم بر سر بغل کردن مهدے،دعوایشان می شد و ژیلا ازاین همه محبت،از این همه صفا و صمیمیت به وجد آمده بود...☺️😍
ابراهیم هم زنگ زده بود و ژیلا گفته بود -که:امشب رو هرجوری هست بیا خونه...☺️
من و مهدے که هیچ، پدرومادرت آمده اند...😊مهمان مایند...😇
+سعی میکنم بیام...😊
فعلا خودت به آن ها برس..!
حتما خسته اند...
-چشم..!😉دیر نکنی ها...!
و ابراهیم دوباره دیر کرد...🤦♀
غروب شد و نیامد!🤭
سرشب شدو نیامد...☹️
ساعت ۸شد نیامد...😢
۹شب شد،نیامد...😞
ژیلا هی می رفت دم در،هی به بیرون نگاه می کرد...👀
به کوچه نگاه می کرد خودش رو با حرف هاے با معنی و بی معنی سرگرم می کرد تا دیر اومدن ابراهیم روسبک تر جلوه بدهد...😓
اما انتظار همه رو خسته کرده بود...😟
ابراهیم بالاخره ساعت۱۰شب به خانه رسید...☺️
مقداری میوه 🍎🍊🥝گرفته بود...
کمی هم سیب زمینی🥔 و پیازو گوجه فرنگی🍅 ...
ژیلا دوید به کمکش و وسایل رو از اون گرفت...😇
نصرت خانم ابراهیم روبغل کرد و از شوق😍اشک ریخت...😭
کربلایے علی اکبر هم ، سیر و پر ابراهیم روبغل کرد...🍃
مهدی هم به آغوش ابراهیم پناه برد👨👦و ژیلا که این همه رو میدید، از شوق و شادی سرپا نبود...🙊😌☺️
-چه عجب ما امشب تو رک دیدیم!☺️
ابراهیم رو به ژیلا لبخند زد:☺️🙊
+ببخش خانم جان!🙈
خودت که میدونی در اختیار خودم نیستم...🙊
ژیلا سفره انداخت...
کمے سوپ پخته بود🍲
نان و پنیر هم گذاشت سر سفره...🍞🧀
و میوه هم آورد🍎🍊🥝
-و گفت:بسم الله بفرمایید...☺️
+بفرمایید...😇
همه دور هم سر سفره نشستند وآن چه بود خوررند...
شاد و سرحال بودند اما موشک باران ها ادامه داشت و این شادی رو گاهی به نگرانی تبدیل می کرد...😬
ننه،این ها خسته نمی شوند این همه موشک می اندازند؟!😢
ابراهیم خندید😅و گفت:
زورشون به بچه ها توی جبهه نمی رسد،
فشار می آورند به زن و بچه ی مردم توی شهرها...🤦🏻♂
کربلایی می گفت: ان شاالله به زودی سرنگون می شوند...
+ان شاالله!خب،شهرضا چه خبر کربلایی...؟😉
هیچی شهرضا سرجای خودش مانده و تکون نمی خوره، هرچی خبر هست این جاست ، پیش شماها...😊
دادا حبیب چه طوره؟فروزالسادات؟آبجی ها؟آقای مروت؟....
همه مشغول زندگی اند دیگه...!🌿
فصل پنجم
قسمت6⃣9⃣
حرف ها تا ساعتی دیگر ادامه یافت... وقت خواب،نصرت خانم و ژیلا و مهدی از ترس عقرب ها🦂که همچنان از در و دیوار بالا می رفتند روی تخت خوابیدند...🛏😴
و ابراهیم و کربلایی هم روی زمین...
ننه،ابراهیم یک دعایی، چیزی بخوان ، نیش این عقرب ها🦂 روببندد نیش تان نزنند تا صبح...!🤦♀
نه دیگر ننه با ما که آشنایند و کاری ندارند...😁
شما هم که اون بالا جات خوب است کربلایی را هم خدا نجات می دهد ان شاالله...🙊☺️
و کربلایی علی اکبر گفت: امید به خدا ،فعلا که این پتو را پیچانده ام دور خودم...😉
نیش هم بزنند به پتو می زنند...😁
ابراهیم و پدرش صبح زود به منطقه رفتند...
زن ها ماندند توی خانه که در حقیقت یک اتاق بود و یک موکت کفش با آشپزخانه ای کوچک و یک انباری خالی...
نصرت خانم پیش از رفتن ابراهیم و کربلایی، به پسرش گفت:ناهار رودور هم باشیم...🙃🙂
و ابراهیم جواب داد :
+کار دارم ننه!مجبورم بروم...😓
کربلایی رو به زنش گفت:
تو ناهارت رودرست کن...😉
برای ناهار با ابراهیم برمی گردیم...☺️
ابراهیم گفت:
حسین جهانی رو می فرستم برای شما نان و مرغ بخرد...🍞🍗🍖
شما به خودتان برسید...😌✌️
بیاییدها، می خوام براتان یک ناهار درست حسابی بپزم...😉
و ابراهیم گفت:
+رفتن ما با خودمان است،برگشتن با خدا....🙊خداحافظ....🖐
خدا پشت و پناهتان...
به سلامت!🌱
ابراهیم و کربلایی علی اکبر که رفتند ،نصرت خانم و ژیلا نمازشون رو خوندند...📿
ژیلا رو به نصرت خانم گفت گفت:
ناهار امروزتون با من...😍
شما خسته اید،خودم درست میکنم...☺️
نه دیگه عروس جان...
من هم دلم می خواد یک بار برای بچه ام و عروسم یک غذایی بپزم...☺️😇
ژیلا رفت سراغ مهدی که گریه می کرد و گفت: هر جور راحتید ننه جان🙊😇
تازه آفتاب زده بود که حسین جهانی آمد...🚶🏻♂
نان خریده بود...🍞
گفت: مرغ فروشی هنوز باز نکرده بود...🤦🏻♂
گفتم:اول نان بیارم صبحانه بخورید بعد بروم مرغ فروشی🍗
چیز دیگری هم اگر لازم دارید،بگید بخرم حاج خانم...🙂🙃
#ادامہ_دارد...
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🏴 #قرار_شبانه ختم صلوات به نیابت از ✨#شهید_علی_آقا_عبداللهی✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سل
جمع کل صلوات
🌸6،940🌸
قبول باشه از همگی حاجت روابشید ان شاءالله 💐
#شب_جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و هدیه کنید🌿 به امام زمان علیه السلام که این عمل در صفا و جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.🌹
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات و سوره قدر و زیارت آل یاسین به نیابت از
✨شهید محمد ابراهیم همت✨
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات و سوره قدر خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
#سلام_امام_زمانم
یابن الحسن امیرِ دلیرِ سوارهـا
معنا بده بہ حسرٺِ دلِ بیقرارهـا
منجے،بیا،زمان و زمیندر هم آمده💔
از بس گناه پر شده در این دیارهـا😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@kheiybar
#صبح آمد
به غزلخوانی چشمان شما✨
باد هم میگذرد از سر زلفان شما🌿
نرم نرمڪ
بگشا پلڪ ڪه خورشید تویی😍
روز روشن شود از چهرهی تابان شما
#شهیدمحمدابراهیم_همت
#روزتون_مزین_به_نگاهشهید🌹
@kheiybar
#احادیث_حسینی
✨امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
شفاى هر دردى در تربت قبر حسين💔 عليه السلام است و همان است كه بزرگترين داروست.✨☝️
@kheiybar
#حاج_همت
*|•💍•| همیشه سر این که
اصرار داشت حلقه ازدواج
|•😉•| حتماً دستش باشد،
اذیتش میکردم. میگفتم:
|•🧐•| «حالا چه قید و بندی داری؟»
|•😌•| میگفت: «حلقه، سایهۍ
یک مرد یا زن در زندگی است
|•😍•| من دوست دارم سایه تو همیــشہ ، دنبال من باشد.
|•💕•| من از خدا خواسته ام
تو جفتِ دنیا و آخرت من باشی!»
همسرشهید
#محمدابراهیم_همت😍🌱*
@kheiybar
دوستان عزیز از عاشقانه به سبک حاج همت راضی هستید👇
EitaaBot.ir/poll/s6by?eitaafly
لطفا همه بزرگواران در نظر سنجی ما شرکت کنند☝️🌹
🍀 اینـ شَہیـــــــد
🍃 دۅسـٺ داشٺ
💐 لحظـه شهادت...
#شهید_حسین_محرابی🍁
#دفاع_مقدس 🍁
#اربعین 🍁
@kheiybar