eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
36هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
16 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3184461081Ce58d665619 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
📘 قسمت 0⃣3⃣ راوی: ولی الله همت حاجی آمده بود شهرضا.مدتی قبل از آن، یک نامه از طرف اداره ی آموزش و پرورش برایش ارسال شده بود📨، اما چون او در منطقه حضور داشت، هنوز به دستش نرسیده بود. فرصت را مناسب دیدم و نامه را برایش آوردم. متن نامه این بود که به حاجی اخطار داده بودند که اگر هرچه سریعتر به شغل قبلی اش که معلمی بود برنگردد☝️ ، از مسئولان ذیربط در خواست میشود که حقوق ماهیانه اش را قطع کنند. حاجی از طرف آموزش و پرورش، به عنوان مأمور در سپاه خدمت میکرد و چون دائم در جبهه ها بود، چنین نامه ای برایش آمده بود.👌وقتی حاجی نامه را تا آخر خواند، خنده ی معنی داری کرد و با لحن خاصی گفت: " اینها معلوم نیست به چی فکر میکنن☹️. نمیدونن که ما اصلا میریم جبهه که حقوق مون قطع بشه."😊 .... @kheiybar @shahedaneosve
📘 قسمت 1⃣3⃣ راوی: ژیلا بدیهیان نزدیک عملیات مسلم بن عقیل(علیه السلام) بود. چند شب قبل از عملیات حاجی به خانه آمد، مثل همیشه خاکی و خسته. زمستان بود. حاجی هم به خاطر سینوزیت شدیدی که داشت،سرش به شدت درد میکرد😢. خودش را آماده ی نماز خواندن کرد. به او گفتم: حالا یه دوش بگیر، یه لقمه غذا بخور، خسته ای، بعد نماز بخون. نگاه معناداری به من کرد و گفت:" من این همه خودمو به زحمت انداختم و اومدم خونه که نماز اول وقت بخونم☝️، حالا تو میگی اول غذا بخورم."😒 یادم می آید آن قدر حالش بد بود و در شرایط جسمی بدی به سر میبرد که وقتی نمازش را شروع کرد، کنارش ایستادم تا اگر وسط نماز حالش بد شد و خواست زمین بخورد، بتوانم او را بگیرم.😞 برایم جالب بود، با آن حال بد و وضع خراب و سردردی که داشت، حاضر نشد نماز اول وقت را رها کند و به باقی امور برسد.😇🌹 ... @kheiybar @shahedaneosve
📘 قسمت 2⃣3⃣ راوی: نیکچه فراهانی روز سوم عملیات خیبر بود که حاج همت برای کاری به عقب آمده بود. از فرصت استفاده کردیم و نماز ظهر را به امامت او اقامه کردیم.در بین دو نماز، یک روحانی وارد صف نماز شد. حاج همت با دیدن او، از ایشان خواست که جلو بایستد😊. آن برادر روحانی ابتدا قبول نمیکرد، اما با اصرار حاجی، رفت و جلو ایستاد. پس از اقامه ی نماز عصر، ایشان گفت: "حالا که کمی وقت داریم، چندتا مسئله براتون بگم. " او شروع کرد به گفتم مسأله، در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدایی آمد. همه ی چشم ها به سمت صدا برگشت. حاج همت از شدت بی خوابی و خستگی بیهوش شده و نقش بر زمین شده بود.😱😢 برادران سریع او را به بهداری منتقل کردند.دکتر پس از معالجه ی حاجی گفت: " بی خوابی، خستگی، غذا نخوردن و ضعیف شدن باعث شده که فشارش بیفته😞، حتما باید استراحت کنه." یک سرم به او وصل کردند.همین که حالش کمی بهتر شد، از جایش بلند شد و از اینکه دید توی بهداری است، تعجب کرد. میخواست بلند شود، رفتیم تا مانعش شویم، اما فایده ای نداشت.☹️ من گفتم: "حاجی، یه نگاه به قیافه ی خودت انداختی؟ یه کم استراحت کن، بعد برو. بدن شما نیاز به استراحت داره."🙁 گفت:" نه، نمیشه، حتما باید برم." بعد هم سرم را از دستش کشید و رفت.😕 ... @kheiybar @shahedaneosve
📘 قسمت 3⃣3⃣ راوی: سعید مهتدی وقتی که عملیات میشد، دیگر خواب و خوراک نداشت. از ۳ بعد از ظهر تا ۳ صبح جلسه میگذاشت. همه را یکی یکی صدا میزد و توجیه شان میکرد. گاهی بیشتر از نیم ساعت در شبانه روز نمیخوابید☝️. حتی بعضی وقت ها سه، چهار شب اصلا نمیخوابید. روز پنجم عملیات خیبر بود که دنبالش میگشتم. توی جیپ پیدایش کردم. گفتم: "کارت دارم حاجی." گفت:" صبر کن اول نمازمو بخونم."🙂 منتظر شدم نمازش را خواند. بعد چراغ قوه و نقشه را آوردم که به او بگویم وضعیت از چه قرار است. چراغ قوه را روشن کردم و روی نقشه انداختم و گفتم: " کاروراز اینجا رفته، ازهمین نقطه، بقیه هم... " نگاهی بهش انداختم، دیدم سرش در حال پایین آمدن است، گفتم: "حاجی، حواست با منه؟ گوش میکنی؟ " به خودش آمد و گفت: " آره،آره بگو. "🙁 ادامه دادم: "ببین حاجی،کارور از اینجا..." که این دفعه دیدم با سر افتاد روی نقشه و خوابید. همانطور که خواب بود به او گفتم:" نه حاجی، الان خواب از همه چیز برای تو واجب تره. بخواب، فردا برات توضیح میدم."😢 ... @Kheiybar @shahedaneosve
📘 قسمت 4⃣3⃣ راوی: نصرت الله کاشانی در عملیات خیبر، تمام سنگینی عملیات در شکستن طلائیه بود. شکستن طلائیه را هم سپرده بودند به همت و لشکرش.☝️ شب اول بنا به دلایلی خط شکسته نشد و تا شب ششم هم آنها نتوانستند خط را بشکنند. از همه طرف فشار روی همت بود، هم از بالا که مسئولان جنگ بودند و هم از پایین که نیروهایش بودند😞. شب ششم دستور داده شد که باید از وسط حمله کنید. این کار نشدنی بود. خود همت این را میدانست، اما با این حال، دستور را به نیروهایش ابلاغ کرد. آنها گفتند: "مگه نمیبینی چه خبره؟ اونجا فقط آتیشه، مانمیریم."☹️ دل حاجی خیلی گرفت. گریه اش گرفته بود. دعا میکرد که همان لحظه یک گلوله بخورد و بمیرد.😢 میگفت:" میبینی؟ دیگه نه بالایی ها حرفم رو میخونن، نه پایینی ها." من کمی دلداری اش دادم. از بالا پیغام رسید که: "اگه نمیتونی به خط بزنی بکش عقب، لشکر امام حسین این کار رو انجام میده. " لشکر امام حسین علیه السلام به فرماندهی حسین خرازی رفتند و خط را شکستند. اما قبل از ظهر عقب نشینی کردند و بر گشتند✅. با این حال، زخم زبانی بود که به حاجی زده میشد که: "اگه نمیشه پس چجوری حسین خرازی این کار رو انجام داد." حاجی کلافه شده بود، راه میرفت و با خودش حرف میزد و گریه میکرد😔. به او گفتم: "گریه نکن ابراهیم، زشته جلوی بچه ها." گفت: "نه تو و نه هیچ کس دیگه ای نمیتونین بفهمین توی این دل من چی میگذره. " گفتم:" اخه با گریه که کاری درست نمیشه. "😢 گفت: "حتی گریه هم آرومم نمیکنه، اما به غیر از این هم کاری ازم بر نمیاد. 😔 ... @Kheiybar @shahedaneosve
📘 قسمت 5⃣3⃣ راوی: محمد رضا پروازی حاج همت با من تماس گرفت و گفت: "حاج آقا، لطف کنین و هرچه زودتر خودتونو برسونید دوکوهه، باهاتون کار دارم. "✅ من هم درنگ نکردم و فوری رفتم دوکوهه.سراغ حاج همت رفتم و پس از حال و احوال پرسی گفتم: "چی شده حاجی؟"🙁 گفت: " من یه سری از افراد رو جمع کردم تا برای عملیات بعدی اونها رو آموزش بدم." گفتم: "خب به سلامتی، این چه ربطی به من داره؟ "☹️ گفت: "منظورم از آموزش، آموزش نظامی نیست، من میخوام اینا رو آموزش اعتقادی بدم☝️. طی عملیات قبلی، به این نتیجه رسیدم که اگه افراد از لحاظ اعتقادی روحیه ی بالایی داشته باشن، خیلی بهتر از کسانی که صرفا از لحاظ نظامی در سطح بالایی هستن، میجنگن."☺️👌 او نامه ای برای من نوشته و در آن آورده بود: « سلام علیکم، ان شاءالله به سلامت باشید. مرحمت فرموده در مورد اساس قیام آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) و 313 سردار حضرت، حدیث و ادله ی لازم را جمع آوری کنید و نیز اگر در جنگ های صدر اسلام این عدد به کار رفته، آن را مشخص و ذکر نمایید که در مقدمه ی به کارگیری سازمان رزمی گردان استفاده شود. والسلام-حاج همت.🌸 حاجی تصمیم داشت که تعداد نفرات گردان هایش را 313 نفر کند✨. علاوه بر این میخواست اسم یاران امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را نیز روی گردان ها بگذارد.😇🌹 .... @Kheiybar @shahedaneosve
📘 قسمت 6⃣3⃣ روز دهم عملیات خیبر، به دستور فرماندهی قرارگاه فتح، عملیات در محور طلائیه و کوشک متوقف شد و نیروهای لشکر برای بازسازی عازم دوکوهه شدند✌️. همت هم چنان مشغول رتق و فتق امور بود و در منطقه ی عملیاتی ماند. بعد از ظهر روز چهاردم اسفند بود که او جزیره را ترک کرد و وارد پادگان دوکوهه شد. اکبر زجاجی به پیشواز او رفت و گفت: "حاجی، به دادمون برس. نیروها خسته شدن و بریدن😞. از طرفی چون مأموریت شون تموم شده، میخوان برگردن شهرهاشون." حاج همت با شنیدن این خبر کمی بهم ریخت. اگر نیروها به شهرهایشان باز میگشتند، عملا لشکر هیچ عقبه ای نداشت. او نیروها را در میدان صبحگاه دوکوهه جمع کرد و در فاصله ی بین نماز مغرب و عشإ سخنرانی آتشینی کرد.🎤 او گفت:«...ما هرچه داریم از شهدا داریم وانقلاب خونبار ما حاصل خون این عزیزان است. در هیچ کجای تاریخ و مقررات جنگ و تاکتیک جنگ، هیچ کس یا گروهی نتوانسته بگوید این عملیات پیروز است یا نه. حتی پیامبر هم در جنگ نگفته است که پیروز است یا نه. تنها چیزی که مهمه حرکت در راه خداست☝️. خداوند شکست میدهد، پیروزی هم میدهد، ما باید به او اتکإ داشته باشیم. اعضای بدن ما ضعیف است. عملیات به دست دیگری است، دست ما نیست که سخت باشد یا آسان. دیدگاه های ما مادی است، اما زیربنای جنگمان معنویت است. ما این جنگ را با خون خود پیش میبریم...»👌 بعد از این سخنرانی، که در حقیقت آخرین سخنرانی حاج همت قبل از شهادتش بود💔، تمام کسانی که قصد بازگشت داشتند، با چشمانی نمناک و عزمی راسخ، آمادگی خود را برای حضور در صحنه ی نبرد به فرماندهان خویش اعلام کردند.😢🌹 ... @kheiybar @shahedaneosve
📘 قسمت 7⃣3⃣ راوی:سعید مهتدی از قرارگاه دستور دادند تا دو گردان از لشکرمحمدرسول الله (صلی الله علیه و آله)یعنی گردان های حبیب ابن مظاهر و مالک اشتر به جزیره ی جنوبی اعزام شوند. این کار انجام شد، اما آنها وضع بسیار اسفباری داشتند😞. غذا بهشان نمیرسید، نیرو ها روحیه شان را از دست داده بودند، از بالا هم دستور رسیده بود که فکر برگشت را از سرتان بیرون کنید، باید آنجا بایستید و تا آخرین فشنگتان بجنگید☝️. حاج همت تصمیم گرفت که سری به آنها بزند، من هم با او رفتم. بسیجی ها با دیدن همت خیلی خوشحال شدند و به سمت او آمدند.☺️ حاجی پس از خوش وبش خطاب به آنها گفت: «برادرهای رزمنده، بسیجی های باایمان، درود بر این چهره های غبار گرفته تون، درود به اراده و شرفتون.🌸 اینجا سختی داره، زخمی شدن و قطعی دست وپا داره، اسیری داره، مفقودالاثر شدن داره، شهادت داره💔، اینها رو همه میدونیم، اما عزیزان، ما نباید گول این چیزهارو بخوریم، نباید فراموش کنیم که با چه هدفی توی این راه قدم گذاشتیم . ما برای جهاد در راه خدا اینجا هستیم.باید به یکی از این دو تن دهیم، یا اینکه از خودمون ضعف نشون بدیم و پرچم سفید ذلت و تسلیم به دست بگیریم و کاری کنیم که حرف امام روی زمین بمونه☝️، یا این که تا آخرین نفس، مردونه بجنگیم و شهید بشیم و با عزت از این امتحان سخت بیرون بیایم. حالا بسیجی ها، به من بگین چه کنیم؟ تسلیم بشیم یا تا اخرین نفس بجنگیم؟» خدا گواه است که حرف همت به اینجا که رسید، بسیجی ها با گریه فریاد زدند: "میجنگیم، میمیریم، سازش نمیپذیریم. "👌 بعد هم هجوم آوردند سمت حاجی و او را در آغوش گرفتند.😢 ... @kheiybar @shahedaneosve
📘 قسمت 8⃣3⃣ راوی:سعید مهتدی در عملیات خیبر، حاجی داخل سنگری بود که با خط، یک کیلومتر بیشتر فاصله نداشت. جایی را با لودر کنده بودند، رویش را هم تراوس انداخته بودند و اسمش را هم گذاشته بودند سنگر. ما هم توی خط بودیم و با بی سیم📞 با حاجی در ارتباط بودیم. وضع به همین منوال میگذشت که حاجی با من تماس گرفت و گفت: "قراره امشب بچه های لشکر امام حسین بیان اینجا، کسی رو ندارن، میمونی توجیه شون کنی؟"😢 گفتم: "حتما. " گفت: "پس غروب بیا سنگر تا خودت هم توجیه بشی، باهات کار دارم."☝️ گفتم: "باشه، چشم. الان کجا میری؟" گفت: "میرم پیش عباس، مشکل داره شاید بتونم کمکش کنم. " در عملیات خیبر من وحاجی در ضلع مرکزی بودیم، عباس کریمی و زجاجی هم در ضلع شرقی. حاجی بعد از اینکه با من صحبت کرد، سراغ رفت و سید حمید میرافضلی را که معاون قاسم سلیمانی بود، با خود برداشته و با موتور🏍 به سمت ضلع شرقی حرکت کرده بودند. شب شد، اما هنوز حاجی نیامده بود. با خودم گفتم: "گفت شب بیا سنگر، حتما اومده، من نبودم، رفته. " رفتم پیش قاسم سلیمانی و سراغ حاجی را گرفتم، گفت:" نه، اینجا نیومده."😞 یک موتور برداشتم و به ضلع شرقی رفتم. وقتی به مقر عباس کریمی و بچه هایش رسیدم، گفتم: "حاجی اینجا نیومده؟" عباس کریمی گفت: "نه. " گفتم: "اومده بود سمت شما که کمکتون کنه." گفت:" مسئله"ی خاصی نبود. پاتک شد، اما مشکل حادی پیش نیومد." گفتم: "عباس، غلط نکنم حاجی یه طوریش شده."😔 گفت: "چطور هم چین فکری میکنی؟" گفتم: "حاجی هرجا میخواست بره، بعید بود به من نگه."🙁 ... @kheiybar @shahedaneosve
📘 قسمت 9⃣3⃣ راوی:مهدی شفازند سوار بر موتورهایمان به راه افتادیم. حاج همت و میر افضلی جلو میرفتند و من هم پشت سرشان. دو سه متری با هم فاصله داشتیم. جایی که حاجی میخواست برود، پایین جاده بود. برای رفتن به آنجا می بایست از پایین پد میرفتیم روی جاده. این کار باعث می شد که شتاب دور موتور🏍 کم شود. عراقی ها هم روی آن نقطه دید کامل داشتند و درست به موازات نقطه ی مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوری از آنجا رد میشد، تیر مستقیم شلیک میکردند.💥 موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد، من که پشت سر آنها بودم، گفتم:" حاجی، اینجا رو گاز بده." حاجی گاز را بست به موتور که یک آن، گلوله ای شلیک و منفجر شد. دود غلیظی بین من و موتور حاج همت ایجاد شده بود. بر اثر موج انفجار، به گوشه ای پرتاب شدم😞 و تا چند لحظه گیج و منگ بودم. دود و گرد و غبار که خوابید، موتوری را دیدم که در سمت چپ جاده افتاده بود و دو جنازه هم روی زمین بود. تازه یادم افتاد که موتور حاج همت و میرافضلی جلوی من حرکت میکرد. به سمت جنازه ها رفتم، اولی را که با صورت روی زمین افتاده بود، برگرداندم، تمام بدنش سالم بود، فقط صورت نداشت و دست چپ؛ موج انفجار صورتش را برده بود😔. اصلا قابل شناسایی نبود. به سراغ دومی رفتم، نمیتوانستم باور کنم، میرافضلی بود. عرق سردی روی پیشانی ام نشست.💔 پایان @kheiybar @shahedaneosve
📘 🍁وصیت نامه اول🍁 بسم الله الرحمن الرحیم هرچه داریم از شهدا داریم و انقلاب حاصل خون شهیدان است. به تاریخ 19/10/1359 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه مینویسم. هر شب ستاره ای به زمین میکشند و باز این آسمان غم زده غرق ستاره است. مادر جان، میدانی تو را بسیار دوست دارم و میدانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان است🕊. مادر، جهل حاکم بر یک جامعه، انسان ها را به تباهی میکشد و حکومت های طاغوت مکمل این جهل اند و شاید قرن ها طول بکشد که انسانی از سلاله ی پاکان زاییده شود و بتواند رهبری یک جامعه سردرگم را و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور سلاله ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است💔. مادر جان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم. کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم، از امام بخواهید برایم دعا کند تا شاید من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد.😔 مادرجان، من متنفر بودم و هستم از انسان های سازش کار و بی تفاوت و متأسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمیدانند برای چه زندگی میکنند و چه هدفی دارند و اصلا اسلام چه میگوید، بسیارند، ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگویید، چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته شده است، به پا خیزید، اسلام را و خود را دریابید☝️. نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمیشود، نه شرقی، نه غربی. اسلامی که: اسلامی... و ای کاش ملت های تحت فشار مثلث« زور و زر و تزویر» به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند💥. مادرجان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول میکشد تا بتواند کم کم، صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسان ها بیرون برد. ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند، زیرا نه آن را میشناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شده بودند. از هر طرف به این نونهال آزاده ضربه زدند، ولی خداوند مقتدر است😊. اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد. پدر و مادر من، من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن وحسین وار شهید شدن را دوست دارم😇. الگوی جاوید یک مومن از بند هوی و هوس رستن است و من این الگو را نیز دوست داشتم. شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم و جور و شرک و الحاد میزند و خواهد زد و تارخ اسلام این را ثابت کرده است. پدر، ما فردا میرویم به جنگ با انسان هایی که چون کفار در صدر اسلام، نمیدانند چرا و برای چه میجنگند؛ جنگ با دموکرات یا در حقیقت آلت دست بعث بغداد، عراق.♨️ ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجن زار کشیده است، ولی چاره ای نیست، اینها سد راه انقلاب اسلامی اند، پس سد راه اسلام باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود. مادر جان، به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی، اصلا از تو راضی نخواهم بود، زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار. «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک»💔 اسلام دین مبارزه و جهاد است و در این راه احتیاج به ایمان و ایثار صبر واستقامت است. خواهران و برادرانم و هم چنین پدرم، مرا ببخشید و از آنها میخواهم که راهم را ادامه دهند. والسلام ساعت 12:15_پاوه اتاق تحقیقات سپاه @kheiybar @shahedaneosve
📘 🍁 وصیت نامه دوم 🍁 به نام خدا نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش، آرزوی وصالش را در سر داشتم. سلام بر حسین(علیه السلام) سالار شهیدان💔، اسوه و اسطوره بشریت. مادر گرامی و همسر مهربانم، پدر و برادران عزیزم درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید😊. چقدر شماها صبورید. خودتان میدانید که من چقدر به شهیدان عشق میورزیدم. غنچه هایی که (کبوترانی که) همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند🕊. الگو و اسوه هایی که معقتد به دادن جان برای گرفتن(بقا وحیات ابدی) و نزدیکی با خدای، چرا که « ان الله اشتری من المومنین». من نیز در پوست خود نمیگنجم. گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس میبینم و میخواهم از قفس به درآیم. سیم های خاردار مانع اند.😞 من از دنیای ظاهرفریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم میدارد، متنفرم (هوای نفس، شیطان درون و خالص نشدن). در طول جنگ، برادرانی که در عملیات شهید میشدند، از قبل سیمای شان روحانی و نورانی میشد😢 و هر بی طرفی احساس میکرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.👌 عزیزانم، این بار دوم است که وصیت نامه مینویسم، ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم، هنوز خالص نشده ام و آلوده ام. از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیزسپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم. ابتدا درگیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا(قمشه) وسمیرم، سپس شرکت در خوزستان جریان گروهک ها در خرمشهر☝️. پس از آن، سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک) و بعدا حرکت به طرف کردستان.دقیقا دو سال در کردستان هستم. مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است. خداوند تاکنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است. اکنون من میروم با دنیایی انتظار،انتظار وصال و رسیدن به معشوق، ای عزیزان من توجه کنید: 1-اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد، با این که نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم،حتی یک هفته خانه باشم، دلم میخواهد او را علی وار تربیت کنید.☝️ همسرم انسان فوق العاده ای است. او صبور است و به زینب عشق میورزد☺️. او از تربیت کرن صحیح فرزندم لذت خواهد برد. چون راهش را پیدا کرده است. اگر پسر به دنیا آورد، اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد، اسم او را مریم بگذارید، چون همسرم از این اسم خوشش می آید.☺️ 2-امام مظهر صفا، پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است و فرامین او را مو به مو اجرا کنید، تا خداوند از شما راضی باشد. زیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد.✅ 3-هرچه پول دارم، اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران( ستاد مرکزی) بدهید و بقیه را همسرم هرطور خواست خرج کند. 4-ملت ما، ملت معجزه گر قرآن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است. تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی( عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است.🌸 5-از مادرم و همه فامیل و همسرم، اگر به خاطر من بی تابی کنند، راضی نیستم، مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.🌹 حقیر ۱۳۶۱/۲/۲۶ @kheiybar @shahedaneosve