از خود گذر کنیم که این خوان آخر است
این انقلاب بیمه ی حضرت حیدر است🌿
تحریم میکنند که تسلیممان کنند🚷
مارا بهسرهوایاشارترهبر است😊✌️
#امام_خامنهای
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل سوم قسمت 7⃣6⃣ همت به بسیجی ها نگاه کرد و گفت:همه شما بهشتی هستید خدا
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍
فصل سوم
قسمت 9⃣6⃣
از لب تاقچه قرآن رو برداشت و شروع به خواندن کرد:والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقاموا الصلوه و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانیه و یدرئون باالحسنه السیئه اولئک لهم عقبی الدار
و کسانی که برای نیل خشنودی پروردگارشان شکیبایی پیشه کرده اند و نماز را برپا داشته اند و از هر آنچه روزی شان کرده ایم پنهان و آشکارا می بخشند و بدی را با نیکی دفع می کنند،اینانند که نیک سرانجامی دارند...🙃🙂
و کم کم آرام گرفت...☺️
آرام گرفت و دو سه ساعتی خوابید...😴
اما روز بعد دوباره کابوس عقرب ها شروع شد...🤦♀
عقرب ها دوباره آمدند...
از کجا؟نمی دانست.اما آمدند.خیلی راحت در همه جا می چرخیدندروی در ودیوار،در کف آشپزخانه و همه جا🦂
طوری که وقتی ژیلا می خواست راه برود،ممکن بود پای او روی عقرب هامی رفت😟😢
توی آشپزخانه،روی ظرف ها،و حتی توی دستشویی و ظرفشویی هم پر از عقرب شده بود وژیلا دیگر نمی دانست که چه کار باید بکند؟😞
از ترس تمام رختخواب رو روی تخت انداخته بود و خودش و مهدی روی آن بودند.ژیلا کنار مهدی،روی تخت می نشست و ساعت ها به در و دیوار نگاه می کرد...👀🤦♀
از بس عقرب کشته بود،دیگر خسته شده بود...😔
شمرده بود یک روز بیست و پنج عقرب کشته بود اما عقرب ها تمام نشده بودند و ژیلا دیگر نمی دانست که چه کار باید بکند....☹️😣
عقرب ها به خانه های همسایه ها هم هجوم آورده بودند...🦂
از ابراهیم هم خبری نبود...🤦♀
ژیلا می دانست که وقتی چند روز از ابراهیم بی خبر می ماند،یعنی حمله ای در کار است...😔😞
و می دانست هنگام حمله کار بر ابراهیم آن قدر سخت می شود که نه امکان گلایه برای ژیلا فراهم میشه و نه انصاف حکم میده که ژیلا بتونه از ابراهیم گلایه کنه...☹️😓
چرا که می دانست ابراهیم الان در میان آتش و خون دارد دست و پا می زند...😩
دارد گام بر می دارد...🚶🏻♂🚶🏻♂
فصل سوم
قسمت 0⃣7⃣
و آتش اندرآن هیزم افکندند و نه شبانه روز می سوخت و حرارت آن چنان شد که هیچ کس را زهره نبود که از آن حوالی گذر کند...😔
پس ابراهیم را بیاوردند.دست و پای در زنجیر کرده،استوار بسته،بی جبه وپیراهن...
پس به حیلت ابلیس،ابراهیم را اندر منجنیق نهادند و در میان آتش انداختند و آتش اندر وی رسید و خواست که او را در خود فروبرد ،که خداوند جبرئیل را بر کی نازل کرد که برو ابراهیم را بر پرگیرو جبرئیل ابراهیم را بر پر گرفت و به او گفت که :من جبرئیلم😇
هیچ حاجت داری؟اگر حاجتی داری بخواه...😊
و ابراهیم گفت که:من حاجت به خداوند خویش دارم و او هر کجا خواهد مرا فرو آورد...🙃🙂
و آتش به امر خدای متعال بر ابراهیم سرد گشت و چون نیک نظر کرد،چشمه ای آب دید در کنار او پدید آمده🌊
تازه روی و پرجوش...🌊
جرعه ای از آن بیاشامید گوارا😌
پس صدای مرغان هوا برخاست و به روزی چند آن جای مرغزاری پدیدگشت،نزه و خرم به امر خدای و نمرود چون ابراهیم را بدان جای و بدان حال دید،اندوهگین و متعجب گشت و سخت بشکست در خویش...😔
ژیلا چشم به در دوخته بود و حرکت عقرب ها و مهدی👦رو در اغوش می فشرد،همان گونه که روی رختخواب هاو بالای تخت نشسته بود و در خیال خودش اومدن ابراهیم رو می دیدازمیان آتش🔥وخون،از میان دود و باروت و توپ تانک و خمپاره😖😣میدان های بی پایان معین و انفجار💥و الله اکبر....📢
شب آمده بود و ابراهیم اما هنوز نیامده بود...
عقرب هانبودند...
عقرب ها شب ها نبودند!
یا بودند و ژیلا آن ها را نمی دید...🤦♀🤭
چند روز بعد کسی در زد...🚪
ژیلا از جا پرید😟
میخواست بره در روباز کنه که صدای گریه مهدی رو شنید...👦😢
ترسید که مبادا عقرب ها به او نیش زده باشند...😰
به سرعت به سمت مهدی برگشت...
اون رو از روی رختخواب بلند کرد...
لباس هاش رو بالا زد و چیزی ندید😶
اون رو لخت کرد و لباس هایش را تکاند...
باز هم چیزی ندید...🤦♀
دوباره صدای در زدن اومد...
ژیلا با ترس😦و احتیاط🤭از روی رختخواب پایین اومد و به طرف در رفت...👀
بعد یادش اومد که چادر سرش نکرده...
برگشت...🚶♀
چادرش رو سر کرد و دوباره رفت سمت در و پرسید:کیه؟🤔
جوابی نیامد...
یعنی چه؟😕
دوباره پرسید:کیه؟☹️
باز هم کسی جواب نداد...🤦♀
مضطرب شد!با دقت بیشتری نگاه کرد...
ناگاه سایه ی مردی روی شیشه،روی در بلند آلومینیومی اتاق افتاد...😟
سایه ی یه مرد غریبه توی هال...
ژیلا ترسید😰😨
آن سایه،سایه ی ابراهیم نبود...🤦♀😞
چون اولا همیشه او دو سه ساعت بعد از نیمه شب می آمد...🤦♀
ثانیا....
#ادامه_دارد...
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شب_جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و هدیه کنید🌿 به امام زمان علیه السلام که این عمل در صفا و جلا
جمع کل صلوات
🌸7،227🌸
قبول باشه از همگی حاجت روابشید ان شاءالله 💐
تعداد سوره قدر 458
تعداد سوره آل یاسین116
جای شهید مکیان خالی که😔
بعد از شهادتش مادرش تعریف میکرد یک روز که خیلی برایش گریه کردم به خوابم آمد. اما این بار با اجدادش آمد!گفت ببین. این اجدادم هستند. ایشان هم #امام_زمان هستند😍 شما نمیدونی اینجا جای ما خوب است؟ ما درکنار امام زمان (عج)هستیم🌹
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات به نیابت از
✨شهید احمد مکیان✨
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
#شنبه_های_نبوی
#لبیک_یا_رسول_الله
به لطف حُسن خُلقت بود و لبخند دل انگیزت😍
که صید دام خود کردی ابوذر را و سلمان را🌿
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
@kheiybar
مثلِ عکس رُخ مهتاب
ڪه افتاده در آب✨
در دلم هستی و🌱
بین مـن و تـو
فاصلههاست ....💔
#شهید_محمدابراهیم_همت
#روزتون_مزین_به_نگاهشهید🌹
@kheiybar
#احادیث_حسینی
✨امام صادق (ع) فرمودند:
💔اگر يكى از شما تمام عمرش را احرام حج ببندد اما امام حسين عليه السلام را زيارت نكند حقى از حقوق رسول خدا (ص) را ترك كرده است🍁؛ چرا كه حق حسين (ع) فريضه الهى و بر هر مسلمانى واجب و لازم است.✨☝️
@kheiybar
حاج محمدرضا طاهری، ذاکر اهل بیت علیهم السلام خاطره ای از دیدار خود با #شهید_همت را منتشر کرد:👇👇
وقتى سوار موتور تریل، داشت میرفت به سمت خط ( جزیره مجنون) زیارتش کردم ، مستانه ى مستانه میرفت اما وقتى حاجى رو میاوردن دیگه ندیدیمش، فقط شنیدم سردار لشگر ، بدون سر مهمان حضرت اباعبدالله علیه السلام شده 💔.... هنوز سخنرانى بعد عملیات والفجر یک حاجى تو گوشمه مخصوصاً اون جمله ى معروفش ( کربلا رفتن خون میخواهد ) 🕊اونشب همه ى بچه ها بعد از سخنرانى حاجى دوباره شور و شوق برگشتن به عملیات رو داشتند ... شاید دلیل این عکس رو کنار عکس حاج همت بپرسید ؟😊👆
وقتى از عملیات خیبر ، جزیره ى مجنون برگشیم پادگان دوکوهه ، خیلى از بچه ها میخواستن برا مرخصى به شهرشون برگردن ، اما وقتى گفتند یه عده تصمیم دارن برن شهر حاج همت به خانواده ى شهید سر بزنند ،کسى دیگه مرخصى نرفت و همه ى نیروها تصمیم گرفتند براى عزیمت به شهرضا در استان اصفهان اماده بشن ، یادم نیست چند تا اتوبوس🚌 از دوکوهه حرکت کردیم ولى میدونم تعداد اتوبوسها زیاد بود ، نیروهاى حاجى در لشگر ٢٧ مجلس بسیار خوبى تو شهرضا گرفتند و قرعه ى مداحى🎤 اونروز هم به نام بنده ى حقیر افتاد و خدارو شکر از این توفیق بى نصیب نموندم ، و این عکس یاداور مجلس شهید والامقام #حاج_همت در شهرضاست🌹
#سردار_دلهــا
#حاج_ابراهیم
@kheiybar
#مصائب_شام
#امان_از_دل_زینب_س
مرا پس از تو به بازار شام ها بردند
چقدر در وسط ازدحام ها بردند💔
برای سنگ زدن زیر بام ها بردند😭
مرا به مجلس لقمه حرام ها بردند
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
@kheiybar