eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
38.6هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
از خود گذر کنیم که این خوان آخر است این انقلاب بیمه ی حضرت حیدر است🌿 تحریم میکنند که تسلیممان کنند🚷 مارا به‌سرهوای‌اشارت‌رهبر است😊✌️ @kheiybar
⁉️ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل سوم قسمت 7⃣6⃣ همت به بسیجی ها نگاه کرد و گفت:همه شما بهشتی هستید خدا
😍 فصل سوم قسمت 9⃣6⃣ از لب تاقچه قرآن رو برداشت و شروع به خواندن کرد:والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقاموا الصلوه و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانیه و یدرئون باالحسنه السیئه اولئک لهم عقبی الدار و کسانی که برای نیل خشنودی پروردگارشان شکیبایی پیشه کرده اند و نماز را برپا داشته اند و از هر آنچه روزی شان کرده ایم پنهان و آشکارا می بخشند و بدی را با نیکی دفع می کنند،اینانند که نیک سرانجامی دارند...🙃🙂 و کم کم آرام گرفت...☺️ آرام گرفت و دو سه ساعتی خوابید...😴 اما روز بعد دوباره کابوس عقرب ها شروع شد...🤦‍♀ عقرب ها دوباره آمدند... از کجا؟نمی دانست.اما آمدند.خیلی راحت در همه جا می چرخیدندروی در ودیوار،در کف آشپزخانه و همه جا🦂 طوری که وقتی ژیلا می خواست راه برود،ممکن بود پای او روی عقرب هامی رفت😟😢 توی آشپزخانه،روی ظرف ها،و حتی توی دستشویی و ظرفشویی هم پر از عقرب شده بود وژیلا دیگر نمی دانست که چه کار باید بکند؟😞 از ترس تمام رختخواب رو روی تخت انداخته بود و خودش و مهدی روی آن بودند.ژیلا کنار مهدی،روی تخت می نشست و ساعت ها به در و دیوار نگاه می کرد...👀🤦‍♀ از بس عقرب کشته بود،دیگر خسته شده بود...😔 شمرده بود یک روز بیست و پنج عقرب کشته بود اما عقرب ها تمام نشده بودند و ژیلا دیگر نمی دانست که چه کار باید بکند....☹️😣 عقرب ها به خانه های همسایه ها هم هجوم آورده بودند...🦂 از ابراهیم هم خبری نبود...🤦‍♀ ژیلا می دانست که وقتی چند روز از ابراهیم بی خبر می ماند،یعنی حمله ای در کار است...😔😞 و می دانست هنگام حمله کار بر ابراهیم آن قدر سخت می شود که نه امکان گلایه برای ژیلا فراهم میشه و نه انصاف حکم میده که ژیلا بتونه از ابراهیم گلایه کنه...☹️😓 چرا که می دانست ابراهیم الان در میان آتش و خون دارد دست و پا می زند...😩 دارد گام بر می دارد...🚶🏻‍♂🚶🏻‍♂ فصل سوم قسمت 0⃣7⃣ و آتش اندرآن هیزم افکندند و نه شبانه روز می سوخت و حرارت آن چنان شد که هیچ کس را زهره نبود که از آن حوالی گذر کند...😔 پس ابراهیم را بیاوردند.دست و پای در زنجیر کرده،استوار بسته،بی جبه وپیراهن... پس به حیلت ابلیس،ابراهیم را اندر منجنیق نهادند و در میان آتش انداختند و آتش اندر وی رسید و خواست که او را در خود فروبرد ،که خداوند جبرئیل را بر کی نازل کرد که برو ابراهیم را بر پرگیرو جبرئیل ابراهیم را بر پر گرفت و به او گفت که :من جبرئیلم😇 هیچ حاجت داری؟اگر حاجتی داری بخواه...😊 و ابراهیم گفت که:من حاجت به خداوند خویش دارم و او هر کجا خواهد مرا فرو آورد...🙃🙂 و آتش به امر خدای متعال بر ابراهیم سرد گشت و چون نیک نظر کرد،چشمه ای آب دید در کنار او پدید آمده🌊 تازه روی و پرجوش...🌊 جرعه ای از آن بیاشامید گوارا😌 پس صدای مرغان هوا برخاست و به روزی چند آن جای مرغزاری پدیدگشت،نزه و خرم به امر خدای و نمرود چون ابراهیم را بدان جای و بدان حال دید،اندوهگین و متعجب گشت و سخت بشکست در خویش...😔 ژیلا چشم به در دوخته بود و حرکت عقرب ها و مهدی👦رو در اغوش می فشرد،همان گونه که روی رختخواب هاو بالای تخت نشسته بود و در خیال خودش اومدن ابراهیم رو می دیدازمیان آتش🔥وخون،از میان دود و باروت و توپ تانک و خمپاره😖😣میدان های بی پایان معین و انفجار💥و الله اکبر....📢 شب آمده بود و ابراهیم اما هنوز نیامده بود... عقرب هانبودند... عقرب ها شب ها نبودند! یا بودند و ژیلا آن ها را نمی دید...🤦‍♀🤭 چند روز بعد کسی در زد...🚪 ژیلا از جا پرید😟 میخواست بره در روباز کنه که صدای گریه مهدی رو شنید...👦😢 ترسید که مبادا عقرب ها به او نیش زده باشند...😰 به سرعت به سمت مهدی برگشت... اون رو از روی رختخواب بلند کرد... لباس هاش رو بالا زد و چیزی ندید😶 اون رو لخت کرد و لباس هایش را تکاند... باز هم چیزی ندید...🤦‍♀ دوباره صدای در زدن اومد... ژیلا با ترس😦و احتیاط🤭از روی رختخواب پایین اومد و به طرف در رفت...👀 بعد یادش اومد که چادر سرش نکرده... برگشت...🚶‍♀ چادرش رو سر کرد و دوباره رفت سمت در و پرسید:کیه؟🤔 جوابی نیامد... یعنی چه؟😕 دوباره پرسید:کیه؟☹️ باز هم کسی جواب نداد...🤦‍♀ مضطرب شد!با دقت بیشتری نگاه کرد... ناگاه سایه ی مردی روی شیشه،روی در بلند آلومینیومی اتاق افتاد...😟 سایه ی یه مرد غریبه توی هال... ژیلا ترسید😰😨 آن سایه،سایه ی ابراهیم نبود...🤦‍♀😞 چون اولا همیشه او دو سه ساعت بعد از نیمه شب می آمد...🤦‍♀ ثانیا.... ... @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#شب_جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و هدیه کنید🌿 به امام زمان علیه السلام که این عمل در صفا و جلا
جمع کل صلوات 🌸7،227🌸 قبول باشه از همگی حاجت روابشید ان شاءالله 💐 تعداد سوره قدر 458 تعداد سوره آل یاسین116
جای شهید مکیان خالی که😔 بعد از شهادتش مادرش تعریف میکرد یک روز که خیلی برایش گریه کردم به خوابم آمد. اما این بار با اجدادش آمد!گفت ببین. این اجدادم هستند. ایشان هم هستند😍 شما نمیدونی اینجا جای ما خوب است؟ ما درکنار امام زمان (عج)هستیم🌹 🏴 ختم صلوات به نیابت از ✨شهید احمد مکیان✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐 ☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️ تعداد صلوات رو به این آیدی بفرستین👇👇 @Behzadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به لطف حُسن خُلقت بود و لبخند دل انگیزت😍 که صید دام خود کردی ابوذر را و سلمان را🌿 @kheiybar
مثلِ عکس رُخ مهتاب ڪه افتاده در آب✨ در دلم هستی و🌱 بین مـن و تـو فاصله‌هاست ....💔 🌹 @kheiybar
‌‌‌‌ ✨امام صادق (ع) فرمودند: 💔اگر يكى از شما تمام عمرش را احرام حج ببندد اما امام حسين عليه السلام را زيارت نكند حقى از حقوق رسول خدا (ص) را ترك كرده است🍁؛ چرا كه حق حسين (ع) فريضه الهى و بر هر مسلمانى واجب و لازم است.✨☝️ @kheiybar
حاج محمدرضا طاهری، ذاکر اهل بیت علیهم السلام خاطره ای از دیدار خود با را منتشر کرد:👇👇 وقتى سوار موتور تریل، داشت میرفت به سمت خط ( جزیره مجنون) زیارتش کردم ، مستانه ى مستانه میرفت اما وقتى حاجى رو میاوردن دیگه ندیدیمش، فقط شنیدم سردار لشگر ، بدون سر مهمان حضرت اباعبدالله علیه السلام شده 💔.... هنوز سخنرانى بعد عملیات والفجر یک حاجى تو گوشمه مخصوصاً اون جمله ى معروفش ( کربلا رفتن خون میخواهد ) 🕊اونشب همه ى بچه ها بعد از سخنرانى حاجى دوباره شور و شوق برگشتن به عملیات رو داشتند ... شاید دلیل این عکس رو کنار عکس حاج همت بپرسید ؟😊👆 وقتى از عملیات خیبر ، جزیره ى مجنون برگشیم پادگان دوکوهه ، خیلى از بچه ها میخواستن برا مرخصى به شهرشون برگردن ، اما وقتى گفتند یه عده تصمیم دارن برن شهر حاج همت به خانواده ى شهید سر بزنند ،کسى دیگه مرخصى نرفت و همه ى نیروها تصمیم گرفتند براى عزیمت به شهرضا در استان اصفهان اماده بشن ، یادم نیست چند تا اتوبوس🚌 از دوکوهه حرکت کردیم ولى میدونم تعداد اتوبوسها زیاد بود ، نیروهاى حاجى در لشگر ٢٧ مجلس بسیار خوبى تو شهرضا گرفتند و قرعه ى مداحى🎤 اونروز هم به نام بنده ى حقیر افتاد و خدارو شکر از این توفیق بى نصیب نموندم ، و این عکس یاداور مجلس شهید والامقام در شهرضاست🌹 @kheiybar
مرا پس از تو به بازار شام ها بردند چقدر در وسط ازدحام ها بردند💔 برای سنگ زدن زیر بام ها بردند😭 مرا به مجلس لقمه حرام ها بردند @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا