seyedrezanarimani-@yaa_hossein.mp3
3.83M
#عید_مبعث 🍃
🎵اقرأ بسم ربک الذی خلق 🌹
🎤سیدرضا #نریمانی
#سرود
@Modafeaneharaam
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
ختم #صلوات به نیت: شهید حاج محمد ابراهیم همت🌹 به مناسبت روز تولدشون❤️ هدیه به حضرت زهرا (سلام الل
جمع ڪل صلوات
❤️21,781❤️
حاجت روا باشید انشاءالله با #دعاےشهید🌹
#همسرانه_شهــدا🌹
یک شب قبل از عملیات والفجر 4 بود در یکی از خانه های سازمانی پادگان الله اکبر اسلام آباد بودیم🙂 به خانه که آمد کاغذی📃 را به من نشان داد سیزده نفری می شدند اسامی هم سنگرانش بود اما جلوی شماره 14 را خالی گذاشته بود...☹️ گفتم اینا چیه؟ گفت : لیست شهدا . گفتم : کدام شهدا؟ گفت: شهدای عملیات آینده👌 . گفتم: از کجا میدانید؟ گفت: ما میتونیم بچه هایی که قراره شهید بشن رو از قبل شناسایی کنیم🙂. گفتم: علم غیب دارین؟😕
گفت:نه شواهد این جوری نشان میدهند، صورت بچه ها ، حرف زدن آنها ، دردودل های آنها و کلی علامات دیگر ....🍃
گفتم: اینها که سیزده تا هستند پس چهاردهمی کیه؟
گفت: این یکی رو باید شما دعا کنی قبول بشه حاج خانم .☺️😢
منظور #حاجی را فهمیدم .اما چرا من ؟ چطور می توانستم برای او آرزوی رفتن بکنم 😔؟ من #حاجی را بی اندازه دوست داشتم💔❤️
آن سوی دیوار دل –مریم زاغیان – صفحه 78
راوے:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید #معلم_فراری ٣ #فصل_اول ❤️يك جور زندگي❤️ يك سنگ را بردار و بيندا
#رمان_شهیدهمت
بر اساس زندگی شهید
معلم فراری
#ادامه_فصل_اول
❤️یک جور زندگی❤️
اين قصة سال هزار و سيصد و سي و چهار است. آن سالها، مسافرت مثل حالا
آسان نبود؛ آن هم براي زني كه يك بچه در شكم داشت. اما از قـديم گفتـهانـد :
وقتي پاي عشق به ميان آيد☝️، عقل راهش را ميكشد و ميرود. ننه نصـرت عاشـق
بود🙂. او سختي راه را به همراه مشهدي علي اكبر تحمل كرد؛ اما وقتـي بـه كـربلا
رسيد، بيماري او را از پا انداخت😞 و تازه متوجه شد كه چه كار خطرنـاكي انجـام
داده است. 😪
پزشكها پس از معاينه، سري تكان دادند و گفتند : بچه زنده نميماند. شايد هم
همين حالا مرده باشد😢. بهتر است به فكر نجات مادر بچه باشيم... 🍃
پزشكها براي ننه نصرت دارو نوشتند. آنها حرف از مرگ بچه مـيزدنـد و بـه
فكر نجات جان ننه نصرت بودند؛ اما ننه نصرت به فكر خودش نبود. او به نجات
جان بچه فكر ميكرد. 🙂
خلاصه، همان جا بود كه غم عالم در دل ننه نصرت سـنگيني كـرد. او بـا دل
شكسته رفت به زيارت قبر آقا امام حسين (ع) و بـا گريـه و زاري گفـت : «آقـا،😭
بچهام تقصيري ندارد. اين من بودم كه به عشق تو سر از پا نشناخته پـا در جـادة
خطر گذاشتم. اگر قرار است بچهام به خاطر عشق من بميرد، چه بهتر كه مـن هـم
همراه او بميرم.» 😔💔
ننه نصرت با چشماني پر از اشك و با دلي پـر از غـم بـه خـواب رفـت. در
خواب، بانوي بزرگواري به سراغش آمد،☺️ نوزاد پسري به آغوش ننه نصـرت داد و
به او الهام كرد كه اسمش را #محمدابراهيم بگذارد👌.
ننه نصرت وقتي از خواب برخاست، اثري از درد و بيماري در خود نديد. بـاز
هم نزد پزشكها رفت. آنها پس از معاينه، انگشت به دهان ماندند.😱