اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
•♥️🍃• #حرفقشنڱ بزرگے میگه↓ براۍِ اونایےڪه اعتقاداتتونو مسخره میڪنن دعا ڪنین خدا به عشقِ حسین "ع" دچ
دوستان این یکی از کانالای خودمونه لطفا عضو بشید مطمئن باشید پشیمون نمیشین😊🌹
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
جای شهید صدر زاده خالی😔 که همیشه به بچه ها میگفت یه شهید انتخاب کنید برید دنبالش بشناسیدش باهاش ارت
جمع کل صلوات
🌸8،734🌸
قبول باشه از همگی حاجت روا بشید ان شاءالله 💐
جای شهید سیاهکالی خالی😔
که همسرش میگفت
وقتی میخواستم توسل بکنم گفتم خدایا همسری به من بده که از نظر رفتاری و صورت شبیه شهیدهمت باشه بعد از ازدواج متوجه شدم بخاطر چهره ی همسرم و چشماش دوستانشون ایشون رو #شهیدحمیدهمت صدا میزدن.🌹
#شادی_روحش_صلوات
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات به نیابت از
✨شهید حمید سیاهکالی مرادی✨
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
#جانم_حسن
ما بہ عشقِ حسنش مےنازیم
جان بہ راهِ قدَمش مےبازیم🌿
عاقبٺ مثل حَریمِ اَرباب💔
از برایش حَرَمے مےسازیم☝️
#من_امام_حسنےام
#دوشنبه_های_امام_حسنی
@kheiybar
غبارِ صبح تماشاست!
هرچه باداباد
تو هم بخند🌿
جهانِ خراب میخندد...😍☝️
#شهید_ابراهیم_همت
#روزتون_متبرک_به_لبخندشهید🌹
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar
#احادیث_حسینی
✨امام صادق عليه السلام فرمودند:
هيچ پيامبرى در آسمانها و زمين نيست مگر اين كه مىخواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زيارت امام حسين عليه السلام مشرف شوند💔، چنين است كه گروهى به كربلا فرود آيند و گروهى از آنجا عروج كنند.✨🕊
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاجهمت😍 فصل دوم قسمت 5⃣4⃣ ابراهیم هم یکے دوبار زنگ زده بود وهمین زنگ ها ژیلا رو ت
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍
فصل دوم
قسمت 7⃣4⃣
حاج همت وضو گرفته و به سمت سوله برای نماز رفت...
دوسه نفر دوروبرش جمع شده بودند😊برادرش حبیب الله هم همراه اوبود...
بعد از نماز و دعا وقتی به سنگر برمی گشتند،حبیب الله به برادرش گفت که خودت رو آماده کن...!🙃🙂
حاج همت پرسید:برای چه چیزی باید خودم رو آماده کنم؟🤔
برادرش گفت:مردم از تو
خواستند که بیای و کاندید نمایندگی مجلس بشی!☺️
پس خودت روآماده کن تا برگردیم شهرضا و کار رو به امید خدا شروع کنیم🙂ابراهیم پس از کمی تأمل پاسخ منفی داد و تأکید کرد که:من اون لحظه ای که بسیجی ها باپیشونی بندهاشون میان واسه رفتن به خط از من خداحافظی
می کنن رو با هیچ چیز و هیچ کجا عوض نمی کنم و تا لحظه ی اخر هم در کنار همین بسیجی هامیمونم...☺️🧔
شانزدهم فروردین ۱۳۶۱ به اصفهان اومد...😊
بعد از فتح المبین یکی دو روز موند☺️تهدیدها و طعنه ها را شنید،لبخندی تلخ زد ورفت...🚶🏻♂
ابراهیم که رفت،ژیلا سعی کرد دوباره خودش رو به درس خوندن سرگرم کنه...😞هم گاهی به دانشگاه می رفت و هم گاهی درس می داد📚📖
می خواست خودش رودر کار غرق کنه...😔می خواست گذشت شب هاوروزهاراکمتر احساس کند...🤦♀
می خواست به ابراهیم کمتر فکر کند...
اما نمی شد...🤦♀🤦♀😔
فکر کردن یا نکردن دست خودش نبود😣به هر حال نبودن او را در کنار خویش احساس می کرد به ویژه حالا که می دید موجودی در وجود او دارد رشد می کند🤰🙍♀ژیلا این را که فهمید ناگاه موجی از شادی و امید اون رو،تمام اون روپرکرد و دیگه از اصفهان تکون نخورد...☺️
مادرش هم دیگر به او اجازه نداد که او از منطقه حرف بزند یعنی سعی کرد اون رو از فکررفتن به جبهه دور کند🙃
و او هم پذیرفت و تا آمدن مسافری که در راه داشت در اصفهان ماند...🤦♀
فصل دوم
قسمت 8⃣4⃣
خداروشکر....
ابراهیم همین را گفت و دلش لرزید...😖
گلویش سوخت😣
بغض کرد و اشک از چشم هایش جوشید و خنده بر لب هایش شکفت🙂🙃
+باید خودت رو تقویت کنی ژیلا...
-حالا مگر...😥
+باید مراقب خودت باشی و مراقب آن امانت الهے که داری حمل اش میکنی...!☺️🙊🤰چشم آقا،چشم،خیالت آسوده باشد...☺️🙈ژیلا این را گفت و افزود:
-از حالا به بعد شما هم بیشتر باید مواظب خودت باشی...☺️
حالا فقط ژیلا نیست که چشم انتظارشماست...
+البته!☺️
ابراهیم دیگر نتوانست حرفی بزند،دوباره همان موج ناشناخته بود که بر ساحل جانش وزید...
دوباره همان کنده شدن از خود بود که بر او هجوم آورد...🤦♂
همان گرمای نشاط آور اندوه...
اندوه بزرگ شدن،بزرگ تر شدن،پدر شدن...👨👦
ابراهیم داشت پدر می شد...☺️
پدر!🧔👨👦
چه حس غریبی!
شادی...😊
غرور...🙆♂
ترس...😧
تردید...😬
همه ی حس های تازه و ناشناخته در او بیدار شده بودند...
ابراهیم بزرگ تر شده بود☺️
ژیلا هم...☺️
باران روی بام خانه ی آن ها باریده بود روی بام خانه ی آقای بدیهیان در اصفهان و کربلایی علی اکبر همت در شهرضا و در جبهه روی سر ابراهیم🧔🌧حالا دیگر دشت و کوه و بیابان سرشار از طراوت باران بودبارانی که از چشم های ابراهیم فرومی ریخت...😢😭از نفس مسافری که در راه بود و می آمد...
مهدی...👶
محمد مهدی...😌☺️
#ادامه_دارد...
@kheiybar
📱 لوح | این فضا را خط کشی کنید
#رهبر_انقلاب: «فضای مجازی بدون اختیار ما، دارد مدیریت میشود و عوامل مسلط بینالمللی در این فضا از لحاظ خبردهی، خبررسانی، تحلیل دادهها و هزاران کار دیگر بشدت فعالند☝️. نمیشود مردممان را در این فضا، بیپناه رها کنیم.»✅
۹۹/۶/۲
@kheiybar
هدایت شده از دلنـــ💚ـــوشته های مذهبی
💔🕊
+شنیدمشهادت
آرزویبچهشیعههاس...!
-نهآرزوموننیس...؛
+واقعا...؟!
-آرزوموننیس
شهادتیکیاز #اهدافمونه...🖐🏻🖤`
@Delneveshtteh
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
💔🕊 +شنیدمشهادت آرزویبچهشیعههاس...! -نهآرزوموننیس...؛ +واقعا...؟! -آرزوموننیس شهادتیکیاز
کانال #دلنوشته مون😊🌹
دوستان قطعا پستایی که تو کانال دلنوشته میزاریم متفاوت تر هست
میتونید برای کانال های خودتون هم استفاده کنید✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تکان دهنده از شفاعت امام حسین علیه السلام😭
#حاج_غلامرضا_سازگار🎤
@kheiybar
•°
#آقای_مهربانی|•✨
روزِحساب کتاب که برسه...
بعضی ازگُناهات روکهِ بهت نِشون میدن،
می بینی براشون #استغفارنکردی،اصلا
یادت نبوده!
امّازیرِ هرگُناهت یه استغفارنوشته شده...!
اونجاست کهِ تازه میفهمی یکی به جات
توبه کرده...
یکی که حواسش بهت بوده؟!
یه#پدردلسوز...
یکی مثلِ#مهدی.....:) 🌸🌱
[یَااَبَانَا استَغفِر لَنَا ذُنُوبَنَا...]😔✋
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
#ادرکنا_یامهدی💌
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
جای شهید سیاهکالی خالی😔 که همسرش میگفت وقتی میخواستم توسل بکنم گفتم خدایا همسری به من بده که از نظر
جمع کل صلوات
🌸9،083🌸
قبول باشه از همگی حاجت روا بشید ان شاءالله 💐
جای شهید حججی خالی😔
که میگفت یهجوریباشکهسرنوشتتهرچیشد
ختمبهامامزمان(عج)بشه...🕊
#یادش_با_صلوات
🏴 #قرار_شبانه
ختم صلوات به نیابت از
✨شهید محسن حججی✨
{هدیه به حضرت زهــرا س}
و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐
☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️
تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇
@Behzadii
#سلام_امام_زمانم
تا نیایی
گــره از کار بشر وا نشود😔
درد ما💔
جز به ظهور تو مداوا نشود😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@kheiybar
.
.
صبح یعنی 🌤
غزل های جهان راهمگے جمع کنم🌱
ٺا به گوشٺ برسانم🕊
شاه بیٺ جهانم شده اے😍
#شهید_محمدابراهیم_همت
#روزتون_منور_به_نگاه_شهید🌹
@kheiybar
#احادیث_حسینی
✨امام صادق عليه السلام فرمودند:
💔جايگاه قبر امام حسين عليه السلام درى از درهاى بهشت است.🕊
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل دوم قسمت 7⃣4⃣ حاج همت وضو گرفته و به سمت سوله برای نماز رفت... دوسه ن
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍
فصل دوم
قسمت 9⃣4⃣
درد می آمد...😖
درد گاه و بی گاه مے آمد...😣
وژیلا از نفس می افتاد!😦
آهسته هرچیزی را که کنارش بود چنگ می زد و آهسته می نالید وعرق بر پیشانی اش نشست...😓
درد از دیشب شروع شده بودوژیلا به رو نمیاورد...😞
در خانه ی مادرشوهرش بود،در خانه ی🏠 کربلایی علی اکبر...👴
در شهرضا نمیخواست خودش را برای مادرشوهرش لوس کند...
نمی خواست خودش را ضعیف نشان دهد...😔
درد اما می آمد و چنگ می زد و او را در خود مچاله می کرد...😰😖
از یکی دوساعت پیش بیشتر می شد!
به کمر و پهلوهایش فشار می آورد و اورا در گوشه ای زمین گیر کرده بود...😢😞
صبح ابراهیم به خونه خواهرش زنگ زده بود وخواهرش می گفت که ابراهیم بی قراری می کرد!🙇♂🙍♂
می گفت که هی از ژیلا می پرسیدواین که از بچه چه خبر؟
هنوز به دنیا نیومده؟
نصرت خانم رو به ژیلا می گفت:نه نه جان من خبرش کن بگو یک تک پا بیاد شهرضا کنار زنش باشد و بچه اش روببینه...
ژیلا که نفس نفس میزد ازدرد،گفت:
نه مادر،نه اگر این همه راه بلند شد اومد وبچه به دنیا نیومد چی؟؟😞
اون وقت دوباره خسته و نگران باید برگرده جبهه
عیبی نداره مادر،میاد ما رو میبینه و برمیگرده...
دلتنگیمون که رفع میشه،نمیشه؟☹️
ابراهیم دوباره زنگ زده بود و از خواهرش خواسته بود ژیلا بیاد پای تلفن...☎️
ژیلا به سختی رفت پای تلفن و منتظرنشست...😕
چند دقیقه بعد ابراهیم دوباره زنگ زد انگار بو برده بود که خبری هست...نفس نفس زدن ژیلا😦هم داشت اون رو لو می داد🤦♀
+ابراهیم گفت:مطمئن باشم حالت خوبه؟😞🙇♂
-ژیلا گفت:مطمئن باش...😢
+یعنی زنده ای هنوز؟بچه هم زندس؟
-خیالت راحت باشه حالا حالاها من زنده ام وهمه چیز مثل قبله😞🤭
+خداروشکر...🙃
-از شما چه خبر؟اون جا...😔
+اینجا که غیر از تیر وترکش خبری نیست!به هر حال جات خالیه!🙊🙃
-ممنون...
+خب فعلا خداحافظ به مادر و همه سلام برسون😊
-خداحافظ...😓
فصل دوم
قسمت 0⃣5⃣
ابراهیم گوشی رو گذاشت...
ژیلا هم...
ودرد دوباره واین بار شدیدتراز قبل به سراغش آمد🤦♀
طوری که ناخواسته جیغ کشید و خواهر ابراهیم وحشت زده دوید به طرف او:
چی شده ژیلا جان؟😟😲
چیزی نیست!دردم انگار جدی تر شده!
خب مبارکه ان شآلله😇
به ابراهیم خبردادی؟؟
نه..!😥
چند دقیقه ی بعد همه دور ژیلا جمع شدند...🧕
درد آمده بود؛شدید و ناگهانی!😞
ژیلا را جابه جا کردند..
ژیلا دست هاش رو گذاشت دور کمرش و دوباره جیغش دراومد...😫😩
تاظهر درد در خود مچاله اش کردتا اذان،تانماز،تاعصر،تا عصر روز بیست و دوم آبان ماه ۱۳۶۱که مهدی اش به دنیا اومد...🙃🙂🤱
شادی،هلهله،اسفند دود کردن و تبریک☺️😇😌😍🤩
و ((ابراهیم پس کجاست؟؟))
هنوز خبرش نکرده اید؟؟
سه روز طول کشید تا به ابراهیم خبر رسید که پدر شده است...😌
یعنی تا خودش زنگ نزد،نفهمید!
اونها که نمی تونستند به او زنگ بزنند جای ثابتی نداشت...
خودش باید زنگ می زد🤦♀
وقتی خبر رو شنید،لحظه ای شاد☺️و مبهوت ماند...
بعد سجاده پهن کرد،در دل دشت و ((الله اکبر))نماز شکر خواند📿
نماز شکر خواند وگریست😭
بعد هم کارهاش رو سروسامان داد وکفش سفر پوشید و خودش رو قبل از همه به شهرضا به بالین همسرش ژیلا رسوند...☺️
ساعت سه صبح بود که ابراهیم کنار همسرش رسید،ژیلا در خواب و بیداری بود که ابراهیم پیشونیش روبوسید☺️ژیلا چشم باز کرد ابراهیم رودید اشک شوق و لبخند و سلام و آرامش،آرامشی بی پایان...😌
با او در کنار او ژیلا شکفته بود☺️
و ابراهیم اون رو و مسافر کوچولوی از راه رسیده اش رو،فرزنش رومی بویید...
ابراهیم بغض کرده و در حالی که اشک توی چشم هایش می چرخید؛
+گفت:حالت خوبه ژیلا؟؟😓😰
و ژیلا هم مشتاق تر از او،با چشم گریان
-گفت:آره خوبم😇😊
+شکر خدا🙊☺️
چیزی کم و کسر نداری برم برایت بخرم؟؟
ژیلا با تعجب پرسید:الان؟😯
این وقت شب؟🙄😬
#ادامه_دارد...
@kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی(ره):
اگر کسی نماز واجبی را نخواند و عمدا نمازش را از اول وقت به تاخیر بیندازد ،☝️
اسمش بالای در جهنم نوشته می شود که 《 فلان بن فلان وجب الله علیه دخول النار》🔥
خداوند داخل شدن در جهنم را بر فلان شخص واجب کرده است.😔
@kheiybar
ڪاش اون موقع هم لاین و
اینیستاگرام و ... بود
این رزمنده عڪسشو مےذاشت و
مےنوشت☝️
من و پاے قطع شدم
همین الان یهویـے
براے دفاع از میهن و نامــوس😔
⁉️ بہ نظرت چقدر لایڪــ مےخورد؟!
@kheiybar