eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷امام صادق(ع) فرموده اند:ِ🕊 ✨«غذا دادن به یک مومن در روز عید غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق و یک میلیون شهید و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد»✨ 🕊✨ @shahid_Ali_khalili_313 🕊✨
🕊نسیم غدیر ، غدیر یعنی💛 #غدیر یعنی؛ کسانی که عقب مانده اند برسند؛ و کسانی که جلو رفته اند برگردند! تا با #ولایت حرکت کنند... و این درسی ست ابدی برای تمام بشریت، از صدر اسلام تا ابد... 🌷 @shahid_Ali_khalili_313 🌷
خب رفقای ناب☺️❤️ قرار عاشقانمون که یادتون نرفته؟☝️☝️ رأس ساعت #8 🌷🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پایان تبادلات♻️ دسترسی به پیام ها🚀 رفقای قدیمی عشقین☺️💛 رفقای جدید صفا آوردین 😉🌷 √ و سَیظل مکانَهُ فارِغاً و فراغَهُ أجْمل الحاضرین...!💜 [ جایش" خالی "خواهد ماند.. و جای خالی اش از همه آنها که هستند زیباتر است...✨√] خواب حـ💔ــرم کربلا ببینید🌙⭐️🌚 🌟 @shahid_Ali_khalili_313 🌟
🍃🌸💕🌸🍃 💕🍃بر اوج کجاوه ها دو دست خورشید 💕🍃دست علی و دست پیمبر تابید 💕🍃زین نورٌ علی نور چو شد دین تکمیل 💕🍃عطر صلوات حق به عالم پیچید 🍃🌸 عید سعید غدیر خم مبارک باد. 🍃🌼 #صبحتون_حیدری °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
📖 ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۰۸ شهریور ۱۳۹۷ میلادی: Thursday - 30 August 2018 قمری: الخميس، 18 ذو الحجة 1439 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه) - یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه) - یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹عید الله الاکبر ، عید بزرگ ولایت، عید سعید غدیر خم، 10ه-ق 🔹قتل عثمان بن عفان، 35ه-ق 🔹بیعت مردم با امیر المومنین علیه السلام، 35ه-ق 📆 روزشمار: ▪️12 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️21 روز تا عاشورای حسینی ▪️36 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️45 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️60 روز تا اربعین حسینی ✅ با ما همراه شوید...👇👇👇 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
💠آداب عید غدیرخم 👈عيد غدير آداب و مستحبات بسيارى دارد در اينجا به بخشى از آنها اشاره مى شود: 🔅 غسل كردن 🔹غسل کردن در روز عيد غدير مستحب مؤكّد است. و بهتر است در اول روز انجام گيرد. 🔸«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع):... فَإِذَا كَانَ صَبِيحَةُ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَجَبَ الْغُسْلُ فِي صَدْرِ نَهَارِهِ» (1)، (2) 🔅پوشيدن لباس پاكيزه و نو 🔹«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع):... وَ أَنْ يَلْبَسَ الْمُؤْمِنُ أَنْظَفَ ثِيَابِهِ» (3) 🔸امام صادق علیه السلام فرمود: مستحب است در این روز، مؤمن لباس نظیف بپوشد. 🔅تبريك و تهنيت گفتن به يكديگر (4) 🔹«وَ هُوَ يَوْمُ التَّهْنِيَةِ يُهَنِّي بَعْضُكُمْ بَعْضاً» 🔸امام رضا علیه السلام فرمود: روز غدیر، روز تبریک و تهنیت گفتن به یکدیگر است. 🔅تبسم كردن. 🔹عنِ الرِّضَا (ع) قَالَ وَ هُوَ يَوْمُ التَّبَسُّمِ فِي وُجُوهِ النَّاسِ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ فَمَنْ تَبَسَّمَ فِي وَجْهِ أَخِيهِ يَوْمَ الْغَدِيرِ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالرَّحْمَةِ وَ قَضَى لَهُ أَلْفَ حَاجَةٍ وَ بَنَى لَهُ قَصْراً فِي الْجَنَّةِ مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ وَ نَضَّرَ وَجْهَهُ. (5) 🔸امام رضا عليه السلام فرمود: روز غدير روز تبسم به روى مؤمنين است كسى كه در اين روز به روى برادر مؤمن تبسم كند خداوند در روز قيامت نظر رحمت به او مى افكند. هزار حاجتش را برآورده ساخته و قصری از دُرّ سفید برایش بنا می کند و صورتش را زیبا می سازد. 🔅 صلوات فرستادن 🔹امام رضا علیه السلام فرمود: «وَ يَوْمُ إِكْثَارِ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» (6) 🔸صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد مستحب است. 🔅 رفتارهاى سخاوتمندانه 🔹در روز عيد غدير بايد چهره زندگى عوض شود همه بايد بكوشند برنامه عادى زندگى را با رفتارهاى سخاوتمندانه بيارايند. تا همگان طعم شيرين عيد را بچشند. (7) 🔅عقد برادرى 🔹عقد برادری يكى از آداب غدير است. (8) 🔅ديد و بازديد 🔹امام صادق علیه السلام فرمود: «... وَ صِلَةِ الْإِخْوَانِ» (9) 🔸روز عید غدیر روز دیدار برادران دینی است. 🔅 زيارت حضرت على عليه السلام 🔅 روزه گرفتن 🔹روزه گرفتن در روز غدير بسيار مستحب است. (10) 🔸امام صادق علیه السلام فرمود: «... وَ إِنَّهُ لَيَوْمُ صِيَامٍ» 🔅 شادى كردن 🔹امام صادق عليه السلام فرمودند: روز غدير روز خوشحالى و شادى است. (11) 🔅 عطر زدن. (12) 🔅 طعام دادن 🔹«وَ مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً كَانَ كَمَنْ أَطْعَمَ جَمِيعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ». 🔸امام رضا علیه السلام فرمود: کسی که مؤمنی را اطعام کند مثل این است که جمیع انبیاء و صدیقین را اطعام کرده است. (13) 🔅صدقه دادن 🔹صدقه دادن در روز غدير يكى از مستحبات مؤكد است. على عليه السلام فرمود: فضيلت يك درهم كه در روز غدير داده شود برتر است از دويست هزار درهم در زمان ديگر. (14) 🔅 زينت كردن 🔹«وَ هُوَ يَوْمُ الزِّينَةِ فَمَنْ تَزَيَّنَ لِيَوْمِ الْغَدِيرِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ كُلَّ خَطِيئَةٍ عَمِلَهَا صَغِيرَةً أَوْ كَبِيرَةً» 🔸امام رضا عليه السلام فرمود: روز غدير روز زينت است كسى كه براى روز غدير زينت كند خداوند هم گناهان كوچك و بزرگش را مى آمرزد. (15) 🔅 چشم پوشى از گناه برادران 🔹چشم پوشى از گناه برادران و برقرارى ارتباط دوستانه از ديگر مستحبات روز غدير شمرده شده است. (16) 🔅 برآوردن حوائج مؤمنان 🔹امام صادق عليه السلام فرمود در عيد غدير حاجت هاى برادرانت را برآور. (17) 🔅مهربانى و عطوفت كردن 🔹امام على عليه السلام فرمود: عطوفت و مهربانى كردن در روز غدير موجب رحمت و عطوفت خداى متعال خواهد شد. (18) 🔅 ملاقات، مصافحه و سلام کردن 🔹امام على عليه السلام می فرماید: در روز غدير يكديگر را ملاقات كنيد به هم دست بدهيد و سلام كنيد. °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام رفقای جان☺️❤️ عیدتون مبارکا باشه😍🌷✨🍃 مسابقه ما که یادتون نرفته⁉️ به همت خادمان کانال ودوستانمون ما حالا میخوایم به 14 نفر هدیه ناقابلی تقدیم کنیم😍 ( به هر نفر یک کارت شارژ 5تومانی) عیدی ما به شما دوستان☺️💝🎁 و اما جایزه دوم ما😃🤔 کسانی که اسمشون علی هست بهشون جایزه جدا تعلق میگیره😎 ✅اگه اسمتون ✨علی✨ هست از کارت ملی یا شناسنامه عکس میگیرید و برای ادمین ما ارسال میکنید✋ و کلام آخر هم اینکه امروز سوالات در کانال درج وتا پایان همون روز یعنی ساعت 8 شب،فرصت پاسخگویی دارید✨ آیدی خادم جهت ارسال جواب سوالات و عکس از کارت ملی کسانی که اسمشون نام زیبای ✨ علی✨ هست ایدی خادم↙️ @montazer04 🎈🎀🎈🎀🎈🎈🎀🎈🎀🎈🎀🎈🎀🎈🎀🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[❤️💚] { } 💛هر جا هستی همین الان دلت راهی صحن و سرای حرم امام رئوف کن و سلامی عرض کن☺️❤️🍃 ✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْض َ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ✨ 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 💌باز هم در به در شب شدم ای نور سلام 💌باز هم زائرتان نیستم از دور سلام 💌با زبانی که به ذکرت شده مأمور سلام 💌به سلیمان برسد از طرف مور سلام 😍 🍃 °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
سلام رفقای جان✋ پایان مسابقه عید💖 ان شاء الله شب بعد ارسال جوایز برنده ها در کانال اعلام میشوند🌸🍃🌸🍃
رفقای جدید خوش آمدید ☺️❤️ رفقای قدیمی عشقین😉🌟 ما هستیما لفت ندید☹️ کلی مسابقه و ایده داریم براتون😎✌️
۵۷ حرمش میرم تو برای دفاع از چادرش بمون اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشی و گریه نکنی قول بده - نمیتونم علی نمیتونم میتونی عزیزم _ پس تو هم بهم قول بده زود برگردی قول میدم - اما من قول نمیدم علی از جاش بلند شد و رفت سمت ساک دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم سرشو برگردوند سمتم دلم میخواست بهش بگم که نره ، بگم پشیمون شدم ، بگم نمیتونم بدون اون دستشو ول کردم و بلند شدم خودم ساکش رو دادم دستش و به ساعت نگاه کرد _ دردی رو تو سرم احساس کردم ساعت ۸ بود. چادرم رو سر کردم چند دقیقه بدون هیچ حرفی روبروم وایساد و نگاهم کرد چادرم رو، رو سرم مرتب کرد دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت:فرشته ی من با صدای فاطمه که صدامون میکرد رفتیم سمت در _ دلم نمیخواست از اتاق بریم ییرون پاهام سنگین شده بود و به سختی حرکت میکردم دستشو محکم گرفته بودم. از پله ها رفتیم پایین همه پایین منتظر ما بودن مامانم و مامان علی دوتاشون داشتن گریه میکردن فاطمه هم دست کمی از اون ها نداشت علی باهمه رو بوسی کرد و رفت سمت در زهرا سینی رو که قرآن و آب و گل یاس توش بود رو داد بهم.... _ علی مشغول بستن بند های پوتینش بود دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوی مامان اینا نمیشد آهی کشیدم و جلوتر از علی رفتم جلوی در... درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود... آه به اصرار خودت... _ آهی کشیدم و جلوتر از علی حرکت کردم. 💌 @shahid_Ali_khalili_313 💌
قرار بود که همه واسه بدرقه تا فرودگاه برن ولی علی اصرار داشت که نیان همه چشم ها سمت من بود. همه از علاقه من و علی نسبت به هم خبر داشتن. هیچ وقت فکر نمیکردن که من راضی به رفتنش بشم. خبر نداشتن که همین عشق باعث رضایت من شده _ بغض داشتم منتظر تلنگری بودم واسه اشک ریختن اما نمیخواستم دم رفتن دلشو بلرزونم رو پاهام بند نبودم .کلافه این پا و او پا میکردم. تا خداحافظی علی تموم شد اومد سمتم. تو چشمام نگاه کرد و لبخندی زد همه ی نگاه ها سمت ما بود... زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآن رد شد چشمامو بستم بوی عطرش رو استشمام کردم و قلبم به تپش افتاد _ چشمامو باز کردم، دوبار از زیر قرآن رد شد، هر دفعه تپش قلبم بیشتر میشد و به سختی نفس میکشیدم قرار شد اردلان علی رو برسونه اردلان سوار ماشین شد کاسه ی آب دستم بود. علی برای خدا حافظی اومد جلو به کاسه ی آب نگاه کرد از داخلش یکی از گل های یاس شناور تو آب رو برداشت بو کرد. _ لبخندی زد و گفت: اسماء بوی تورو میده قرآن کوچیکی رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش ، بغض به گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردن نداشتم اسماء به علی قول دادی که مواظب خودت باشی و غصه نخوری پلکامو به نشونه ی تایید تکون دادم خوب خانم جان کاری نداری ؟؟؟؟ کار داشتم ، کلی حرف واسه ی گفتن تو سینم بود، اما بغض بهم اجازه ی حرف زدن نمیداد. چیزی نگفتم _ دستشو به نشونه ی خداحافظی آورد بالا و زیر لب آروم گفت: دوست دارم اسماء خانم پشتشو به من کرد و رفت با هر سختی که بود صداش کردم علی به سرعت برگشت. جان علی ملتمسانه با چشمهای پر بهش نگاه کردم و گفتم: خواهش میکنم اجازه بده نویسنده:سرکار خانم علی آبادیِ 💌 @shahid_Ali_khalili_313 💌
۵۸ تا فرودگاه ییام چند دقیقه سکوت کرد و گفت: باشه عزیزم _ کاسه رو دادم دستش ، به سرعت چادر مشکیمو سر کردم و سوار ماشین شدم زهرا هم با ما اومد به اصرار علی ما پشت نشستیم و زهرا و اردلان هم جلو احساس خوبی داشتم که یکم ییشتر میتونستم پیشش باشم از همه خداحافظی کردیم و راه افتادیم _ نگاهی بهش انداختم و با خنده گفتم: علی با این لباسا شبیه برادرا شدیا اخمی نمایشی کرد و گفت: مگه نبودم ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم: شییه علی من بودی به کاسه ی آب نگاه کردو گفت: این دیگه چرا آوردی خوب چون میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم که زود برگردی _ سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علی دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟؟؟ یکمی فکر کردو گفت: به ماه نگاه کن سر ساعت ۱۰ دوتامون به ماه نگاه میکنیم لبخندی زدم و حرفشو تایید کردم علی تند تند زنگ بزنیا چشم چشمت بی بلا _ بقیه ی راه به سکوت گذشت باالخره وقت خداحافظی بود ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم به خاطر اردلان تونستیم بیایم اردلان و زهرا خداحافظی کردن و رفتن داخل ماشین تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علی برگردیا من منتظرم پلک هاشو بازو بسته کرد و سرشو انداخت پایین دلم ریخت دستشو گرفتم: علی ، جون اسماء مواظب خودت باش همونطور که سرش پایین بود گفت: چشم خانم تو هم مواظب خودت باش _ به ساعتش نگاه کرد دیر شده بود سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود اسماء جان برم ؟؟ قطره ای اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنی گل یاس یادت نره چند قدم ، عقب عقب رفت. دستشو گذاشت رو قلبش و زیر لب زمزمه کرد:عاشقتم من هم زیر لب گفتم: من بیشتر برگشت و به سرعت ازم دور شد با چشمام مسیری که رفت رو دنبال کردم. در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن من با دو چشم خویشتن ، دیدم که جانم میرود _ وارد فرودگاه شد. در پشت سرش بسته شد احساس کردم سرم داره گیج میره جلوی چشمام سیاه شد سعی کردم خودمو کنترل کنم. کاسه ی آب رو برداشتم و آب رو ریختم هم زمان ،،سرم گیج رفت افتادم رو زمین، کاسه هم از دستم افتاد و شکست _ بغضم ترکید و اشکهام جاری شد. زهرا و اردلان به سرعت از ماشین پیاده شدن و اومدن سمتم اردلان دستمو گرفت و با نگرانی داد میزد خوبی نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم با زهرا دستم رو گرفتن و سوار ماشینم کرد سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم و بی صدا اشک میریختم _ اومدنی با علی اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم هرچی اردلان و زهرا باهام حرف میزدن جواب نمیدادم. تا اسم کهف اومد. سرجام صاف نشستم و گفتم چی اردلان ... هیچی میگم میخوای بریم کهف ؟؟؟ سرمو به نشونه ی تایید نشون دادم... قبول کردم که برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد ممکن هم بود که داغون ترم کنه چون دفعه ی قبل با علی رفته بودم وارد کهف شدم. هیچ کسی نبود، رفتم وهمونجایی که دفعه ی قبل با علی نشسته بودیم ،نشستم. قلبم کمی آروم شد. اصلا مگه میشه به شهدا پناه ببری و کمکت نکنن ... _ دیگه اشک نمیریختم ، احساس خوبی داشتم چشمامو بستم و زیرلب گفتم: خدایا هر چی صلاحه همون بشه به من کمک کن و صبر بده حرفهایی که میزدم دست خودم نبود من، اسماء ای که انقد علی رو دوست داشت خودش با دست های خودش راهیش کردو الان از خدا صبر و صلاحشو میخواد. _ روزها همینطوری پشت سر هم میگذشت حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم اکثرا خونه بودم حتی پنج شنبه ها هم نمیرفتم بهشت زهرا هر چند روز یکبار علی زنگ میزد بهم اما خیلی کوتاه حرف میزد و قطع!!!! نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 💌 @shahid_Ali_khalili_313 💌
ادامه داستـــ📚ــــان 😍❤️☝️
#پروفایل 🎨 #دخترونه 👸 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•