eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
خشتـــ بهشتـــ
السلام علیڪ یا علی بن موسی الرضا❤️✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖شرح حدیثی از امام رضا (علیه‌السلام) ✅راه جذب دل‌ها، منتقل کردن سخن نیک اهل‌بیت (علیهم‌السلام) 💠رهبرانقلاب: امام علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیه الصّلاة و السّلام) به یکی از یاران خود فرمود: «رحم اللَّه عبدا احیا امرنا»؛ رحمت خدا بر آن کسی که امر ما را، مطلب ما را زنده کند. این راوی میگوید: «فقلت له کیف یحیی امرکم»؛ چه جوری میشود که امر شما، مطلب شما، موضوع مورد اهتمام شما زنده شود؟ «قال یتعلّم علومنا و یعلّمها النّاس»؛ علوم ما را فرا بگیرند، معارف اهل‌بیت را فرا بگیرند، آن را به مردم، به دلهای مشتاق، به ذهنهای جستجوگر منتقل کنند. «فانّ النّاس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا».(۱) 🔸برای گسترش معارف اهل‌بیت هیچ لازم نیست شما به این در و آن در بزنید؛ هیچ نیازی ندارد به بداخلاقی کردن و متعرض این و آن شدن؛ همین اندازه کافی است که معارف اهل‌بیت را درست فرا بگیریم، آن را به دیگران منتقل کنیم. این معارف توحیدی، این معارف انسان‌شناسی، این معارف فراگیر نسبت به مسائل زندگی بشر، خود جذاب است، دلها را جذب میکند، آنها را دنبال راه ائمه به راه می‌اندازد. ۱۳۸۹/۰۸/۰۳ ١) معانی الأخبار، شیخ صدوق، ص ۱۸۰ ؛ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ @shohadae_sho ♥️•••👆|🕊🌸
💌 من ڪبوتر بچه‌ای بودم ڪه آقا بارها بال‌های زخمی‌ام را التیامش داده‌اید . . . 🕊☘ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ @shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
~🙂💔~ •الو.. میشه‌ گوشےُ بِدید امام رضـآ.ع...؟ •// #استوری 🎈 •// #یاضامن‌آهـو.. 📿 @shohadae_sho🕊
• 🙂💔 • •// ... 🦋💕 نیسٺ گاهے، هیچ راهے جز بہ شاهے رو زدن با غمے سنگین رسیدن پیش او زانو زدن ظهرِ گرما، صحن مےچسبد چقدر شنیدن، بعد از آن یا هو زدن 🌱 @shohadae_sho🕊
🍃🌸 ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده 🍃🌸 گوشه‌ای از کربلا جا و مکانم بده 🍃🌸@shohadae_sho🌸🍃
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
🕌وقت اذان درهای آسمان باز است 🙌دست دعا و عجز و نیاز بالا ببریم 🙏جهت تعجیل در ظهور امام غریبمان مهدی زهرا سلام الله علیهم 🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀 🦋 💚 http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 💚••
🕊پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «خشم خداوند سخت است بر زن شوهرداری که چشم خود را از غیر شوهر خود یا از کسی که محرم او نیست پر کند». 📗شیخ صدوق،ثواب الأعمال، ص ۳۳۸، ح١ #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر نگاه تو بلند آسمانی ام  که از حضيض خاک‌ها به اوج می کشانی ام  من ازتبار لحظه‌های تند سير زندگی  تو از تبار ديگری، بهار جاودانی ام   سلام بر بهار دلها✋🌸
خشتـــ بهشتـــ
🍃امام رضا جانم ، نیت کرده بودم تا اذان شب میلادت را امسال جایی باشم که بوی حرمت مشامم را قلقلک دهد و بارقه طلایی کاری کند تا پلک نزنم😍 . ، نیت کرده بودم امسال آنقدر بمانم تا روحم از این خلسه به خود آید و رسوب دورش بشکند😔 . 🌿مولا جان چرا همه چیز از ما دریغ شد؟ چرا نمی‌توان راحت به سوی دیارت گام برداشت؟ گویی همه یک آن وارد غیبت شده‌اید.😭 . 🌿هوا بسی گیر دارد، گیر می‌کند به حلق و حنجره و سینه‌ام . سنگین و چشم هایم با ذهنم درگیر جایی گیر می‌کنند و ذهنم جای دیگر ... مگر رئوف و نیستی که اینگونه فاصله بین ما خلاء ایجاد کرده و آزار می‌دهد. 😣 . 🌿آقا ، نگرانم که این بلا عمرم را به سر برساند و نتوانم اتمسفر بارگاهت را باز احساس کنم 😭 . 🌿مراد از نوشتن توست اما حال روضه‌ی باز است ،که حال دنیا را بدون دسترسی به شما تجربه می‌کنند هرروز، روز چنگشان را بیشتر می‌کنند 😓 ‌. فرزندت کم بود که شما هم...🥺 آقا جان نگران هستم، نگرانم دریغ شود و....😥 . 🌿ناشکری کردیم اما غلط کردیم به ببخش، شاید هنوز او به ما امید دارد و کند🌹 . 🌿ببخشم نمی‌توانم شاد بنویسم، نگرانم از که حتی یک روز محدود بودن از شما یعنی ، یعنی قتل نفس... بده و نجات عطا کن...❤️ . ✍️نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز تولد (ع)❤️ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ❤️••👆🏻
خشتـــ بهشتـــ
🍃برای ، پسری از جنس . 🍃متولد۱۳ تیرماه ۱۳۷۰...پرچمدارِ مدافعانِ جوانِ حرم🌹 تربیت شده در دامانِ و ... از پدر را آموخت...اینکه پشتیبانِ آن باشد و تا لحظه آخر از ولایت دفاع کند.❤️ . 🍃برای هم همین را به یادگار گذاشت.او رفت و قرار است همسفرش،پسرشان را در راهِ حق و پشتیبان ولایت بزرگ کند. و به او بگوید که پدرت برای امنیت کسانی مثل خودش در این راه رفت .🌹 . 🍃در یگانِ خدمت می‌کرد...یگانی که سخت ترینها به آن محول می‌شد و محمدحسین و دوستانش، مرد روزهای سخت بودند👌 . 🍃مادرش محمدحسین را می‌شناخت! منتظرِ او بود و راضی است! راضی است از اینکه امانتش را،به دست صاحب اصلی بازگردانده. از اینکه نورِ چشمش شده است. و است.مثلِ همه مادرانی که عزیزشان را برای خدا و در راه او می‌دهند.🌹 . 🍃بامت بلند که مرا، از هرچه غیرِ تو بیزار کرده است💔 . 😍 . ✍نویسنده: . به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد: ۱۳ تیر ۱۳۷۰ . 📅تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴ . . 📅مزار شهید: بهشت زهرا قطعه ۵۰ . •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ❤️••👆🏻
﷽؛ ❤️تصوير ويژه از رهبرمعظّم انقلاب در حرم مطهر عليه السلام💚 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ❤️••👆🏻
عکس فوق العاده زیبا از ورودی صحن جمهوری حرم امام رضا (ع) ولادت امام هشتم مبارک💚💚💛💛
🍃🌸🌸🍃: 💌 همه‌جای حَرمت خوب و پر از نور، ولی پاتوق اصلی من، صحن گوهرشاد شماست . . . 🕊☘ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ @shohadae_sho
🕌 زیارت مجازی حرم امام رضا علیه السلام https://tv.razavi.ir/VR/2/#s=pano11246 التماس دعا 🙏🙏 🌸🌸عیدتون مبارک 🌸🌸 ❤️ 💚 💙 💜 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ❤️••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | سردار سلیمانی: نگین انگشتری من از شیشه‌های حرم امام رضاست😍 که از انفجار [۳۰خرداد۷۳] به‌جای مانده... فردا حرف درنیارید که زمرد دستش است...😂😭 😭 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ❤️••👆🏻
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
🕌وقت اذان درهای آسمان باز است 🙌دست دعا و عجز و نیاز بالا ببریم 🙏جهت تعجیل در ظهور امام غریبمان مهدی زهرا سلام الله علیهم 🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀 🦋 💚 http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 💚••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی حقوق انسانی و شخصیت بشریت، برده تمدن بی در و پیکر غربه + قلاده زدن زن غربی به همراهش در فروشگاه فردا روزی اگه دیدین شهیندخت و نیلوفرخانم و زیباکلام و....در حمایت از این بردگی جدید انسانها در غرب توییت زدند تعجب نکنید چون این جماعت سالهاست قلاده بندگی غربیها را به گردن دارند..... ♨️ مرد‌های قربانی فمنیست! همین فمنیست‌ها میگن آزادی زن به معنای محدودیت مرد‌ها نیست؛ بعد خودشون قلاده میزنن به مرد‌هاشون... اين همون #آزادی هست که #غرب ازش دم میزنه😏 مرده کفش پاشنه بلند هم پوشیده😁 #فمنیست #پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️ 🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 دستانش را شست و به آشپزخانه برگشت، نفس عمیقی کشید و گفت: «الهه! غذات چه بوی خوبی میده!» خودم می‌دانستم خوراک میگویی که تدارک دیده‌ام، آنچنان تعریفی نشده و عطر و بویی هم ندارد که خندیدم و گفتم: «نه! خیلی خوب نشده!» و او همانطور که روی صندلی می‌نشست، با قاطعیتی مردانه جواب دلشوره‌ام را داد: «بوش که عالیه! حتماً طعمش هم عالیه!» ولی خودم حدس می‌زدم که اصلاً خوراک خوبی از آب درنیامده و هنگامی که غذا را در دیس کشیدم، مطمئن شدم هیچ شباهتی به دستپخت مادر ندارد. حسابی دست و پایم را گم کرده بودم، ولی مجید با تمام وجود از خوردنش لذت می‌بُرد و مدام تعریف و تشکر می‌کرد. چند لقمه‌ای خورده بودیم که متوجه شدم ترشی را فراموش کرده‌ام. از سرِ میز بلند شدم و با گفتن «صبر کن ترشی بیارم!» به سمت یخچال رفتم، اما این جمله من به جای ترشی، خیالش را به دنیایی دیگر بُرد که دست از غذا خوردن کشید و با صدایی گرفته زمزمه کرد: «صبر کردن برای ترشی که آسونه!» سپس خندید و با شیطنتی شیرین ادامه داد: «من یه جاهایی صبر کردم که بیا و ببین!» شیشه ترشی را روی میز گذاشتم و با کنجکاوی پرسیدم: «مثلاً کجا؟» و او مثل اینکه خاطرات روزهای سختی به یادش آمده باشد، سری تکان داد و گفت: «یه ماه ونیم صبر کردم! به حرف یه ماه و نیم آسونه، ولی من داشتم دیوونه می‌شدم! فقط دعا می‌کردم تو این مدت اتفاقی نیفته!» با جملات پیچیده‌اش، کنجکاوی زنانه‌ام را حسابی برانگیخته بود که در برابر نگاه مشتاقم خندید و گفت: «اون شب که اومدم خونه تون آچار بگیرم و مامان برای شام دعوتم کرد، یادته؟» و چون تأیید مرا دید، با لحنی لبریز خاطره ادامه داد: «سرِ سفره وقتی شنیدم عصر برات خواستگار اومده، اصلاً نفهمیدم شام چی خوردم! فقط می‌خواستم زودتر برم! دلم می‌خواست همونجا سرِ سفره ازت خواستگاری کنم، برای همین تا سفره جمع شد، فوری از خونه تون زدم بیرون! می‌ترسیدم اگه بازم بمونم یه چیزی بگم و کارو خراب کنم!»از دریای اضطرابی که آن شب بخاطر من در دلش موج زده و من شبنمی از آن را همان شب از تلاطم نگاهش احساس کرده بودم، ذوقی کودکانه در دلم دوید و بی‌اختیار لبخند زدم. از لبخند من او هم خندید و گفت: «ولی خدا رو شکر ظاهراً اون خواستگار رو رَد کردی!» سپس با چشمانی که از شیطنت می‌درخشید، نگاهم کرد و زیرکانه پرسید: «حتماً بخاطر من قبولش نکردی، نه؟!!!» و خودش از حرفی که زده بود با صدای بلند خندید که من ابرو بالا انداختم و با لحنی پُر ناز پاسخ دادم: «نخیرم! من اصلاً بهت فکر نمی‌کردم!» چشمان مشکی و کشیده‌اش در احساس موج زد و با لحنی عاشقانه جواب حرف سیاستمدارانه‌ام را داد: «ولی من بهت فکر می‌کردم! خیلی هم فکر می‌کردم!» از آهنگ صدایش، دلم لرزید. خاطرات دیدارهای کوتاه و عمیق‌مان در راه پله و حیاط و مقابل درِ خانه، پیش چشمانم جان گرفت. لحظاتی که آن روزها از فهمش عاجز می‌ماندم و حالا خود او برایم می‌گفت در آن لحظات چه بر دلش می‌گذشته: «الهه! تو بدجوری فکرم رو مشغول کرده بودی! هر دفعه که می‌دیدمت یه حال خیلی خوبی پیدا می‌کردم» و شاید نمی‌توانست همه احساساتش را به زبان آورد که پشت پرده‌ای از لبخند، در سکوتی عاشقانه فرو رفت. دلم می‌خواست خودش از احساسش برایم بگوید نه اینکه من بخواهم، پس پیگیر قصه دلش نشدم و در عوض پرسیدم: «حالا چرا باید یه ماه و نیم صبر می‌کردی؟» سرش را پایین انداخت و با نغمه‌ای نجیبانه پاسخ داد: «آخه اون شب که برای تو خواستگار اومده بود، اواسط محرم بود و من نمی‌تونستم قبل از تموم شدن ماه صفر کاری بکنم.» تازه متوجه شدم علت صبر کردنش، حرمتی بوده که شیعیان برای عزای دو ماه محرم و صفر رعایت می‌کنند که لحظاتی مکث کردم و باز پرسیدم: «خُب مگه گناه داره تو ماه محرم و صفر خواستگاری بری؟» لبخندی بر چهره‌اش نقش بست و جواب داد: «نه! گناه که نداره... من خودم دوست نداشتم همچین کاری بکنم!» برای لحظاتی احساس کردم نگاهش از حضورم محو شد و به جایی دیگر رفت که صدایش در اعماق گلویش گم شد و زیر لب زمزمه کرد: «بخاطر امام حسین (علیه‌السلام) صبر کردم و با خودشم معامله کردم که تو رو برام نگه داره!» از شنیدن کلام آخرش، دلگیر شدم. خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) برای من هم عزیز و محترم بودند، اما اینچنین ارتباط عمیقی که فقط شایسته انسان‌های زنده و البته خداست، درمورد کسی که قرن‌ها پیش از این دنیا رفته، به نظرم بیش از اندازه مبالغه آمیز می‌آمد و شاید حس غریبگی با احساسش را در چشمانم دید، که خندید و ناشیانه بحث را عوض کرد: «الهه جان! دستپختت حرف نداره! عالیه!» ولی من نمی‌توانستم به این سادگی ناراحتی‌ام را پنهان کنم که در جوابش به لبخندی بی‌رنگ اکتفا کردم و در سکوتی سنگین مشغول غذا خوردن شدم. ✍