eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 🔴🔵 خاک مالی 🌕 نقل می‌کنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را می‌ساخت، دم دمای غروب خودش می‌رفت و مزد کارگران را می‌داد. کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف می‌کشیدند و خوشحال و قبراق مدت‌ها در صف می‌ماندند تا از دست شاه پول بگیرند. در این میان عده‌ای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت می‌زدند و لباس‌های خود را خاکی می‌کردند و در صف می‌ایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان می‌رسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکرده‌های رند را خوب می‌شناختند، به پادشاه ندا می‌دادند و کارگران خاک‌مالی‌شده را با فحش و بد و بی‌راه بیرون می‌انداختند أمّا شاه عباس آن‌ها را صدا می‌زد و به آن‌ها نیز دستمزد می‌داد و می‌گفت: من پادشاهم و در شأن من نیست که اینان را ناامید برگردانم! 🌹یا صاحب الزمان! مدت‌هاست در بساط شما خودمان را خاک‌مالی کرده‌ایم! گاهی در نیمه‌ی شعبان،گاهی جمعه‌ها، گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعای‌تان کرده‌ایم! می‌دانیم این کارها کار نیست و خودمان می‌دانیم کاری نکرده‌ایم ولی خوب یاد گرفته‌ایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم تا دستمزد دریافت کنیم. ای پادشاه مُلک وجود! این دست‌های نیازمند، این چشم‌های منتظر این نگاه‌های پرتوقع، گدای یک نگاه شمایند! یک نگاه! از همان نگاه‌های لطف آمیز که به کارکرده‌های با إخلاص‌تان روامیدارید.
😎 🔖 وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت:«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!» کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون. ما هم می خندیدیم بهشان. بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!!😂 😁 ♥️ 🌻[ @shohadae_sho ]🌻 💜👆
⚠️ دعــــــگنــــــــــاه ❗️ شرح در تصویر 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼•|سالروز شهادتت مبارک شهیدابراهیم هادی ⁦ 🌸•| ️شهادت شهیدمعزغلامی ۶فروردین ♥️••| میگویند بسیار با معرفت هستی نشان به آن نشانه که خون دادی تا من جاری شوم بی منت,بی ادعا, بی چون و چرا میگویند بامعرفت هستی  نشان به آن نشانه که هر بار لغزیدم با نیم نگاهی دستم را گرفتی و از میانه راه برم گرداندی دستت را رها کردم,باز دست رفاقت به سویم دراز کردی الان که خوب فکر میکنم میبینم چقدر خوب شد که هیچگاه برنگشتی,اگر جسمت در این دنیای خاکی میماند شاید لابلای هیاهوی این روزگار هیچ وقت نمیتوانستم پیدایت کنم تو اهل زمین نبودی,تو را آفریده بودند برای گمنامی,برای بریدن از همه تعلقات ... به یقین میدانم خدا تو را برای خودش جدا کرده ,شفاعت کمترین هدیه ایست که خداوند به تو ارزانی داشته و من همواره چشم به راه رسم رفاقت و مردانگی تو هستم و از اعماق جان ندای سلام بر ابراهیم سر میدهم... شهادتت مبارک 🕊 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌤 💚 🌿‌••| امام صادق‌علیه‌السلام‌میفرمایند: ♥️••| بیشتر خوبے ها در زنان است 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
+سلام‌ رفقا، شباهنگامیا وهیئتیاےعزیز🌱 باز هم گردان شباهنگام به منظور زنده نگهداشتن مراسمات مذهبے، به مدد اهل‌البیت جشن میلاد برگزار ڪرده. [همراه با هدایایے ناقابل] شما هم با دوستان و آشنایان دعوتید🍀 :) زمان: دوشنبه/۱:۲۰ بامداد مکان: ڪانال شباهنگام/ هیئت ام‌ابیها ⇦هرڪے روزیش باشہ، آنلاین میشہ!
🔺 کلامی از علما ⭕️ آیت الله سید قاضی طباطبایی
🔻#معرفی_شهدا | #مدافع_حرم ▪️ به معنای واقعی👌 کلمه به مال دنیا#بی‌اعتنا بود. تعدادی از دوستان حاج#حمید از او تقاضا کرده بودند یک شرکت مالی اقتصادی🏭 تأسیس کرده و به‌طور شراکتی در آن فعالیت کنند و حاج حمید😍هم مدیریت آن را بر عهده بگیرد. او بارها به بهانه‌های مختلف از زیر این کار شانه خالی کرده بود😳، اما سرانجام که با اصرارهای فراوان دوستان روبه‌رو شد، به ناچار پذیرفت.✅ 🌟 او به دلیل مشغله کاری و تمایل نداشتن زیاد به این‌گونه افکار و فعالیت‌های#مالی، زیاد در جلسات مداوم و منظم حضور نمی‌یافت😊، اما به‌طور مداوم دوستان تماس گرفته و خواهان #حضور او بودند تا این‌که بالاخره حاج حمید در جلسه‌ایی که درباره موارد مالی💵 گروه بود شرکت کرد. ➖ هنگامی که شب🌚 به خانه برگشت، به خواب رفته بود که ناگهان با فریاد از خواب😴پرید. همه ما نگران شدیم و حالش را جویا شدیم. او گفت که خیلی حالش بد😶 است و مدام خواب‌های آشفته می‌بیند و دلیل این #خواب‌ها را رفتن به همین جلسات مالی و امور دنیایی می‌دانست. وقتی از حاج حمید پرسیدیم چه خوابی دیده؟🤗 📍گفت : دائماً خواب می‌دیدم که در جلسه هستم و عقرب‌های بزرگ😳 دور و بر میزم هستند. حاج حمید خیلی ناراحت بود و آن شب تا صبح نخوابید و خود را سرزنش می‌کرد که این مجلس‌های امور دنیایی به من نیامده است. من کجا و بحث بر سر مال دنیا کجا؟ ✍🏼 به روایت همسربزرگوارشهید #شهید_سیدحمید_تقوی‌فر🌷 ●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۶ اهواز ‌●شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۶ سامرا ، عراق #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ 💠 #خانوما_بخونید 👈اميرمؤمنان امام علۍ عليه السلام : بهترين #زنان شما #پنج دسته اند. گفتند: آن پنج دسته ڪدامند؟ حضرت فرمود: ① زنان ساده و بى آلايش، ② زنان دل رحم و خوش خو، ③ زنان هم دل و همراه، ④ زنى ڪه چون شوهرش به خشم آيد تا او را خشنود نسازد، خواب به چشمش نيايد ⑤ زنى ڪه در نبود شوهرش از او دفاع ڪند؛ چنين زنى ڪارگزارى از ڪارگزاران خداوند است و ڪارگزار خدا هرگز خيانت نمى ورزد. 📘 ڪافی، جلد۵، ۳۲۵ #پویش_حجاب_فاطمے
هدایت شده از ܦ߭ߊ‌‌̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش 🌾• _ مادر آلزایمر دارند. وقت دارو هاشون رو فراموش می‌ کنند. از تنهایی هم رنج می‌ برند. منم معمولاً خونه نیستم. براتون مشکلی پیش نمیاد تمام وقت این جا باشید؟ +نه مشکلی نیست. ابروانش را در هم کشید. حق داشت، چطور ممکن بود دختری به سن من با چنین مسئله‌ ای مشکل نداشته باشد؟ یعنی کسی در خانه انتظارم را نمی‌ کشید؟ تصمیم داشتم تماسی با سرگرد داشته باشم و اگر لازم دانستند، موضوع را با محرابی در میان می‌ گذاشتم. مکالمات تلفن همراهی که در کوله‌ ام بود، قطعاً شنیده می‌ شد، بعید می‌ دانستم تلفن منزل محرابی را هم چک نکنند. _من باید برم. امروز می‌ تونید به صورت آزمایشی مشغول باشید؟ نقابی شاد به چهره زدم و اعلام موافقت کردم. محرابی هم پس از توضیح مختصری راجع به برنامه‌ ی غذایی پیرزن و نشان دادن آشپزخانه و داروها از خانه خارج شد. به محض خروجش کوله‌ ام را به حیاط انتقال داده و به سمت پیرزن پاتند کردم. +مادرجان! موبایلت کجاست؟ انگشتش به سمت اتاق نشانه رفت. تلفن همراه ساده و قدیمی را روی میز کنار ‌تخت قرض گرفتم. توان حرف زدن با سرگرد را نداشتم. بی‌ درنگ شماره‌‌ ی رعنا را گرفته و از جریانات پیش‌آمده مطلع ساختمش! گفت که تا نیم ساعت بعد با همین شماره تماس می‌ گیرد و برنامه را می‌ گوید. کنار پیرزن نشستم و دستش را در دست گرفتم. +مادر اسمتون چیه؟ _سیما. حاجی، ملک سیما صدام میکنه. +من چی صداتون کنم؟ _تو دوست معصومه‌ ای؟ مدرستون تعطیل شده؟ گویی در سال‌هایی قبل‌تر از این دهه مانده بود. +منو پسرتون برای پرستاری از شما... _آهان! نجمه جون کِی برگشتی؟ تو که رفتی محرابم آواره شد مادر! همش تو قبرستون سرگردون بود. هرچی می‌ گفتم یه روز بر می‌ گردی، باور نمی‌ کرد. بچه رو چرا نیاوردی تو خونه؟ تو حیاط سرما نخوره؟! پیرزن با چنان شوقی دستم را می‌ فشرد و صورتم را غرق بوسه می‌ کرد که اشک در چشمانم جمع شد. ✍• هیثم •┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🌔•✾•••┈┈•