eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸چرا به آینده انقلاب امیدواریم⁉️ 🔸کار به خاطر 3 اصل... 🔸صحبتهای دلنشین حاج حسین یکتا 👌 ʝσɨŋ↓ ❁•| @shahid_Ali_khalili_313
🎙 سخن‌نگاشت| اگر صدای شهیدان را بشنویم، خوف و حزن ما برطرف خواهد شد 🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_سوم #‌معرفی_شهدا #رفیق_شهیدم شهید حمید عرب نژاد🇮🇷🌟 عبدالحسین عرب نژاد متولد 1348 بود. او در
شهید حمید عرب نژاد🇮🇷🌟 مراسم تشییع و خاکسپاری شهدا را در تهران دیده بود که در آن شرکت داشته است و جلو می‌رود و می‌خواهد در خاکسپاری شهدا شخصا شرکت کند. وقتی وارد قبرمی‌شود می‌بیند که قبر مثل یک اتاق، فراخ و بزرگ است. آنجا با شهیدی که در آن قبر است شروع به صحبت کردن می‌کند. به شهید می‌گوید همسر من مشکلی دارد از شما می‌خواهم کمک کنید حل شود. شهید هم به او می‌گوید من کمک می‌کنم به شرط آنکه بروی پیش خانواده‌ام و خبری بدهی. من حسین فرزند اکبر هستم که خانواده‌ام در خانوک زندگی می‌کنند برو پیش خانواده‌ام بگو من جزو شهدایی هستم که در 21 رمضان در تهران به خاک سپرده شدند. بگو من شهید وسطی هستم." او ادامه می‌دهد: "آقای یزدی بعد از دیدن این خواب از کاظم آباد برای پیدا کردن خانواده شهید به خانوک می‌رود و چون هیچ شناختی از خانواده عمویم نداشته مدتی جست و جو و پرس و جو از گلزار شهدا و جاهای دیگر می‌کند تا بتواند خانواده عمویم را پیدا کند. وقتی این خواب را برای آن‌ها نقل کردند. عمویم ابتدا قبول نمی‌کرد. او برای آنکه شهید را شناسایی کند عکس برادر من را نشان آقای یزدی زاده می‌دهد و چند شهید دیگر که عکسش در خانه‌شان موجود بود و می‌گوید خوب نگاه کن؛ فردی که در خواب دیدی کدام یکی بود؟ اما آقای یزدی زاده می‌گوید این‌ها نبوده‌اند. بعد عکس پسر عمویم را بعد از همه این‌ها نشان می‌دهد و او را میان آن عکس‌ها شناسایی می‌کند. وقتی عمویم این موضوع را می‌فهمد و برایش حقانیت خواب ثابت می‌شود به دنبال این می‌رود که محل تدفین شهدا را پیادکند. "سردار حسین اسدی که همراه با سردار شوشتری چند سال پیش در زاهدان شهید شد، از بستگان ما بود. که در آن مقطع زمانی هنوز در قید حیات بود. عمویم موضوع را با ایشان در میان می‌گذارد و ایشان هم برای پیگیری این موضوع با شناختی که با بچه‌های تفحص و مسئولین کار داشتند موضوع را به آن‌ها می‌گوید و مشخص می‌شود در 21 رمضان فقط 5 شهید گمنام در تهران تدفین شده‌اند که آن‌ها هم در مسجد فائق به خاک سپرده شده‌اند. عمویم به همراه سردار شهید اسدی طبق پیگیری‌هایی که داشت و صحبت‌هایی که با مسئولین انجام دادند، فهمیدند که شهید وسطی مسجد فائق دقیقا در همان منطقه‌ای تفحص شده که شهید حسین عرب نژاد شهید شده است یعنی منطقه کوشک شلمچه و صادقه بودن این رویا بر همه مشخص شد. برادر . . . 🌸🍃 •❀||| @shahid_Ali_khalili_313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍎رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند.⚜ 🍎زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی ، خداوند صبری به تو می دهد که چشمانت را از آن بپوشی . این صبر ، رزق است.⚜ 🍎زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدرت می دهی. این فرصت نیکی کردن ، رزق است.⚜ 🍎 زمانی که خواب هستی سپس ناگهان بیدار می شوی ، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می شوی و نماز می خوانی رزق است چون بعضی ها بیدار نمی شوند .⚜ 🍎گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست نباشد ، ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی. این تلنگر ، رزق است.💗⚜ 🍎یکباره یاد کسی می افتی و دلتنگش میشوی و جویای حالش میشوی این یاداوری رزق است.⚜ 🍎رزق واقعی این است.رزق خوبی ها ؛ نه ماشین ، نه درآمد .اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش می دهد. اما رزق خوبی ها را فقط به دوستدارانش می دهد.💗⚜ 🍎ودرآخر همینکه عزیزانتان هنوز درکنارتان هستند و نفسشان گرم و سلامت است بزرگترین رزق خداوند است💗⚜ 🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
ادامه داســـ📕ــتان نسل سوخته👇👇👇
خشتـــ بهشتـــ
🍁 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🍁 قسمت #سی_ام دعوتنامه اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی
💚 💚 قسمت هدیه خدا عید نوروز ... قرار بود بریم مشهد ... حس خوش زیارت ... و خونه مادربزرگم ... که چند سالی می شد رفته بود مشهد... دل توی دلم نبود ... جونم بود و جونش ... تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس آرامش می کردم ... سرم رو می گذاشتم روی پاش ... چنان آرامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت ... عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم ... بقیه مسخره ام می کردن ... - از اون هیکلت خجالت بکش ... 13، 14 سالت شده ... هنوز عین بچه ها می مونی ... ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن ... هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت ... من کمر همتم رو محکم تر می بستم ... اما روحم به جای سخت و زمخت شدن ... نرم تر می شد ... دلم با کوچک تکان و تلنگری می شکست ... و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت ... اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمی زد ... درد و آرامش و شادی ... در وجودم غوطه می خورد ... به حدی که گاهی بی اختیار شعر می گفتم ... رشته مادرم ادبیات بود ... و همه ... این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن ... هر چند عشق شعر بودن مادرم ... و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد ... بی تاثیر نبود ... اما حس من ... و کلماتم ... رنگ دیگه ای داشت ... درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود ... و آرامش و شادی ... هدیه خدا ... خدایی که روز به روز ... حضورش رو توی زندگیم ... بیشتر احساس می کردم ... چیزهایی در چشم من زیبا شده بود... که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک می کردم... که وقتی به زبان می آوردم ... فقط نگاه های گنگ ... یا خنده های تمسخرآمیز نصیبم می شد ... اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم ... که توصیفی برای بهشت من نبود ... از 26 اسفند ... مدرسه ها تق و لق شد ... و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده ... پدرم، شبرو بود ... ایام سفر ... سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ... می زدیم به دل جاده ... این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود ... عاشق شب های جاده بودم ... سکوتش ... و دیدن طلوع خورشید ... توی اون جاده بیابانی ... وضو گرفتم ... کلید ماشین رو برداشتم ... و تا قبل از بیدار شدن پدرم ... تمام وسایل رو گذاشتم توی ماشین ... و قبل از اذان صبح ... راه افتادیم ... ادامه دارد... 🇮🇷نويسنده:شهیدسيدطاها ايماني🇮🇷 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313 🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷
💚 💚 قسمت نماز قضا توی راه ... توی ماشین ... چشم هام رو بستم تا کسی باهام صحبت نکنه ... و نماز شبم رو همون طوری نشسته خوندم ... نماز صبح ... هر چی اصرار کردیم نمی ایستاد ... می گفت تا به فلان جا نرسیم نمی ایستم ... و از توی آینه ... عقب... به من نگاه می کرد ... دیگه دل توی دلم نبود ... یه حسی بهم می گفت ... محاله بایسته ... و همون طوری نماز صبحم رو اقامه کردم ... توی همون دو رکعت ... مدام سرعت رو کم و زیاد کرد ... تا آخرین لحظه رهام نمی کرد ... اصلا نفهمیدم چی خوندم ... هوا که روشن شد ایستاد ... مادرم رفت وضو گرفت ... و من دوباره نماز صبحم رو قضا کردم ... توی اون همه تکان اصلا نفهمیده بودم چی خوندم ... همین طور نشسته ... توی حال و هوای خودم ... به مهر نگاه می کردم ... - ناراحتی؟ ... سرم رو آوردم بالا و بهش لبخند زدم ... - آدم، خواهر گلی مثل تو داشته باشه ... که می ایسته کنار داداشش به نماز ... ناراحتم که باشه ناراحتی هاش یادش میره ... خندید ... اما ته دل من غوغایی بود ... حس درد و شرمندگی عمیقی وجودم رو می گرفت ... - واقعا که ... تو که دیگه بچه نیستی ... باید بیشتر روی تمرکزت کار کنی ... نباید توی ماشین تمرکزت رو از دست می دادی ... حضرت علی ... سر نماز تیر از پاش کشیدن متوجه نشد ... ولی چند تا تکان نمازت رو بهم ریخت ... و همون جا کنار مهر ... ولو شدم روی زمین ... بقیه رفتن صبحانه بخورن ... ولی من اصلا اشتهام رو از دست داده بودم ... .ادامه دارد 🇮🇷نويسنده:سيدطاها ايماني🇮🇷 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خشتـــ بهشتـــ
خطبه ی 5 نهج البلاغه؛ بخش اول : پرهیز از فتنه من خطبة له (علیه السلام) لما قُبِض رسول الله (صلی الل
خطبه ی 5 نهج البلاغه؛بخش دوم: شجاعت امام علی علیه السلام خُلقه و علمه: فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ! هَيْهَاتَ، بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي، وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَة. 2. فلسفه سكوت  در شرايطى قرار دارم كه اگر سخن بگويم، مى گويند بر حكومت حريص است، و اگر خاموش باشم، مى گويند: از مرگ مى ترسيد. هرگز، من و ترس از مرگ! پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار. سوگند به خدا، انس و علاقه فرزند ابى طالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر است. اين كه سكوت برگزيدم، از علوم و حوادث پنهانى آگاهى دارم كه اگر باز گويم مضطرب مى گرديد، چون لرزيدن ريسمان در چاه هاى عميق.  ʝσɨŋ↓ ❁•| @shahid_Ali_khalili_313
🌓 💞خـــداوندا بدون #نوازشهای تو بدون مهر و مـحـبت تو بدون عشـق تو میان دست هاۍ زندگی مچاله میـشویم #مـهربانیت را از ما نگـــــیر. ✨ #شـبـتون‌مــهدوۍ✨ ʝσɨŋ↓ ✾•| @shahid_Ali_khalili_313
🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ای نفسِ صبحدم، گر نهی آنجا قدم🌱 خسته دلم را بجو، در شِکنِ موی دوست🍂 جان بفِشانم ز شوق، در ره باد صبا🌱 گر برساند به ما، صبح‌دمی بوی دوست🍂 #سلام✋ #صبحتون_بخیر🙌 #روزتون_خدایی💖 ʝσɨŋ↓ ✾•| @shahid_Ali_khalili_313 🍃🍂🍃🍂🍃🍂
تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۹ مهر ۱۳۹۷ میلادی: Monday - 01 October 2018 قمری: الإثنين، 21 محرم 1440 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام  💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️13 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️28 روز تا اربعین حسینی ▪️36 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️38 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ✅ با ما همراه شوید👇👇👇 ʝσɨŋ↓ ✾•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
🔴حمله موشكي به مقر سركردگان تروريستهاي حادثه تروریستی در شرق طبق آمار اولیه، شمار زیادی از تروریست های تکفیری به هلاكت رسيدند. 🔴اولین تصویر از موشک های شلیک شده به سمت الشعفه سوریه نکته جالبش اینه که مقر مورد هدف فقط چندکیلومتر با پایگاه تازه تاسیس و غیر قانونی آمریکا فاصله داشته 🔴شعارهای هک شده روی موشک‌های شلیک شده سپاه 🔻مرگ بر آمریکا 🔻مرگ بر اسرائیل 🔻مرگ بر آل سعود ʝσɨŋ↓ ❁•| @shahid_Ali_khalili_313
حاج‌قاسم‌سلیمانے:❤️🍃 با شھدا بودن سخت نیست با شھدا ماندن سخته! مثل شھدا بودن سخت نیست.. مثل شھدا ماندن سخته راه‌شھدایعنے.. نگھ‌داشتن‌‌آتش‌🔥در،دستانت👐 🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
اینم یکي از اون داستان هاےشگفت انگیز مربوط به دعاے توسل☺👇 کانال خاطرات بین المللی دعای توسل: #خاطره
کانال خاطرات بین المللی دعای توسل: 🌹🌿🍁🌹☘🌿🍁☘🌹🌿🍁🌹🌿                                               🌿           💠بسم الله الرحمن الرحیم💠 🌸 از شهر مقدس قم🌸 9. 🔸فقط از خدا کربلا می خواهم 🔸در سال ۱۳۹۳ وقتی که با خادم بزرگوار مسجدی در شهر مقدس قم درباره برکات هر روز خواندن دعای توسل صحبت کردم، او گفت: اگر واقعا دعای توسل این اثرات را دارد، من از همین امروز خواندنش را شروع می کنم و فقط از خدا کربلا می خواهم، به دلیل اینکه این چند سال، خیلی به دیگران زیارت قبول گفته ام و دیگر طاقتم تمام شده است! من هم با اطمینان و امید فراوان به خدای بزرگ و به خاطر برکات زیادی که تا آن لحظه از دعای توسل دیده بودم و بخصوص اینکه برای فراهم شدن شرایط تشرف به کربلا این دعای عظیم الشأن را بسیار مؤثر می دانستم، به او گفتم: إن شاء الله بزودی به برکت هر روز خواندن دعای توسل به زیارت کربلا مشرف می شوید و این سفر معنوی روزی شما خواهد شد، زیرا تجربه ها و خاطرات دعای توسل این را نشان می دهد که همه کسانی که هر روز دعای توسل را می خوانند، نه تنها به زیارت کربلا مشرف می شوند، بلکه إن شاء الله بیشتر از یکبار این توفیق بزرگ نصیب آنها خواهد شد. بعد از تقریبا ۲ ماه ایشان را دیدم در حالی که بسیار خوشحال بود. پرسیدم خبری شده؟ 🔶 گفت: حاج آقا! این دعای توسل واقعا خیلی جالب و مؤثر است! از همان روزی که درباره اثر هر روز خواندن دعای توسل با من حرف زدید، خواندنش را شروع کردم، آنهم فقط به نیت زیارت کربلا! بعد از چند روز، یک نفر از اهالی محل که در همین مسجد نماز می خواند پیش من آمد و گفت: من و چند نفر از نمازگزاران این مسجد، با همدیگر تصمیم گرفته ایم که هر کدام مقداری پول بگذاریم تا شما را برای همین اربعین به زیارت کربلا بفرستیم! 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸  ایدی حاج اقا مرتضی بیگلرے👇 @Biglari114 🔸کانال خاطرات بین المللی دعای توسل 🌟 j๑ïท ➺ •♡| @shahid_Ali_khalili_313 |♡•
🔴کربلا منتظر ماست شمر نمازش را میخواند، روزه‌اش را هم میگرفت، آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد، و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود... معاویه و ابن‌زیاد و عمربن‌سعد هم همینطور..... یادمان باشد، زیارت عاشورا که میخوانیم وقتی رسیدیم به "وَ لَعنَ الله..." هایش، لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم نکند این "لعن الله..."شامل حال ما هم بشود؟؟!!!!!!!!! مایی که گاه خودمان را "ارزانتر" از شمر و عمر و ابن‌زیاد میفروشیم...... جمله ای بس سنگین از شهید آوینی: "کربلا"به رفتن نیست... به شدن است!.. که اگر به رفتن بود! شمر هم "کربلایی" است!!⚠️ 🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
ادامه داســـ📕ــتان نسل سوخته👇👇👇
خشتـــ بهشتـــ
💚#رمان_واقعی_نسل_سوخته 💚 قسمت #سی_و_دوم نماز قضا توی راه ... توی ماشین ... چشم هام رو بستم تا کسی
🇮🇷 🇮🇷 قسمت دلت می آید؟ ... نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ... - من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید ... پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ... - آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟ ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ... سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ... - نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ... با شرمندگی سرش رو آورد بالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ... - دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ... نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ... سعید خودش رو کشید کنار من ... - واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🌟🌟 قسمت گدای واقعی ... راست می گفت ... من کلا چند دست لباس داشتم ... و 3 تا پیراهن نوتر که توی مهمونی ها می پوشیدم ... و سوئی شرتی که تنم بود ... یه سوئی شرت شیک که از داخل هم لایه های پشمی داشت ... اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می دید دهنش باز می موند ... حرف های سعید ... عمیق من رو به فکر فرو برد ... کمی این پا و اون پا کردم ... و اعماق ذهنم ... هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که ... صدای پدرم من رو به خودم آورد ... - هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده ... رو کرد سمت من ... - نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای ... هر چند ... تو مگه لباس به درد بخور هم داری که خوشت بیاد ... و نباشه دلت بسوزه ... تو خودت گدایی ... باید یکی پیدا بشه لباس کهنه اش رو بده بهت ... دلم سوخت ... سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین ... خیلی دوست داشتم بهش بگم ... - شما خریدی که من بپوشم؟ ... حتی اگر لباسم پاره بشه... هر دفعه به زور و التماس مامان ... من گدام که ... صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد ... - خانم ... اینقدر دست دست نداره ... یکیش رو بده بره دیگه... عروسی که نمیری اینقدر مس مس می کنی ... اینقدر هم پر روئه که بیخیال نمیشه ... صورتش سرخ شد ... نیم نگاهی به پدرم انداخت ... یه قدم رفت عقب ... - شرمنده خانم به زحمت افتادید ... تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت ... از ما دور شد ... اما من دیگه آرامش نداشتم ... طوفان عجیبی وجودم رو بهم ریخت ... . . ادامه دارد... 💛نويسنده:سيدطاها ايماني💛 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خشتـــ بهشتـــ
خطبه ی 5 نهج البلاغه؛بخش دوم: شجاعت امام علی علیه السلام خُلقه و علمه: فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَر
خطبه ی 6 نهج البلاغه؛ سرکوب کردن سرکشان و من كلام له (علیه السلام) لما أشير عليه بألّا يتبع طلحة و الزبير و لا يرصد لهما القتال و فيه يبين عن صفته بأنه (عليه السلام) لا يُخدَع: وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا، وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداً حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي. فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ) حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا.  (در سال 36 هجرى در شهر مدينه آن گاه كه از امام خواستند طلحه و زبير را تعقيب نكند، فرمود):  آگاهى و مظلوميّت امام عليه السّلام: به خدا سوگند از آگاهى لازمى برخوردارم و هرگز غافلگير نمی شوم، كه دشمنان ناگهان مرا محاصره كنند و با نيرنگ دستگيرم نمايند. من همواره با يارى انسان حق طلب، بر سر آن كس مى كوبم كه از حق روى گردان است، و با يارى فرمانبر مطيع، نافرمان اهل ترديد را درهم مى شكنم، تا آن روز كه دوران زندگانى من به سر آيد.  پس سوگند به خدا، من همواره از حق خويش محروم ماندم، و از هنگام وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تا امروز حق مرا از من باز داشته و به ديگرى اختصاص دادند.   ʝσɨŋ↓ ❁•| @shahid_Ali_khalili_313
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 با هر طلوع صبح، تو را یاد می کنم صیدم، هوای دیدن صیاد می کنم گل می کند به روی لبم غنچهٔ دعا وز اشتیاق وصل تو فریاد می کنم #محسن_خانچی سلام 🍃 صبحتون بخیر🍂 دلهاتون منور به نور حق☀ ʝσɨŋ↓ ✾•| @shahid_Ali_khalili_313 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃