خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_سوم #معرفی_شهدا #رفیق_شهیدم شهید حمید عرب نژاد🇮🇷🌟 عبدالحسین عرب نژاد متولد 1348 بود. او در
#بخش_چهارم
#معرفی_شهدا
#رفیق_شهیدم
شهید حمید عرب نژاد🇮🇷🌟
مراسم تشییع و خاکسپاری شهدا را در تهران دیده بود که در آن شرکت داشته است و جلو میرود و میخواهد در خاکسپاری شهدا شخصا شرکت کند. وقتی وارد قبرمیشود میبیند که قبر مثل یک اتاق، فراخ و بزرگ است. آنجا با شهیدی که در آن قبر است شروع به صحبت کردن میکند. به شهید میگوید همسر من مشکلی دارد از شما میخواهم کمک کنید حل شود. شهید هم به او میگوید من کمک میکنم به شرط آنکه بروی پیش خانوادهام و خبری بدهی. من حسین فرزند اکبر هستم که خانوادهام در خانوک زندگی میکنند برو پیش خانوادهام بگو من جزو شهدایی هستم که در 21 رمضان در تهران به خاک سپرده شدند. بگو من شهید وسطی هستم."
او ادامه میدهد: "آقای یزدی بعد از دیدن این خواب از کاظم آباد برای پیدا کردن خانواده شهید به خانوک میرود و چون هیچ شناختی از خانواده عمویم نداشته مدتی جست و جو و پرس و جو از گلزار شهدا و جاهای دیگر میکند تا بتواند خانواده عمویم را پیدا کند. وقتی این خواب را برای آنها نقل کردند. عمویم ابتدا قبول نمیکرد. او برای آنکه شهید را شناسایی کند عکس برادر من را نشان آقای یزدی زاده میدهد و چند شهید دیگر که عکسش در خانهشان موجود بود و میگوید خوب نگاه کن؛ فردی که در خواب دیدی کدام یکی بود؟ اما آقای یزدی زاده میگوید اینها نبودهاند. بعد عکس پسر عمویم را بعد از همه اینها نشان میدهد و او را میان آن عکسها شناسایی میکند. وقتی عمویم این موضوع را میفهمد و برایش حقانیت خواب ثابت میشود به دنبال این میرود که محل تدفین شهدا را پیادکند.
"سردار حسین اسدی که همراه با سردار شوشتری چند سال پیش در زاهدان شهید شد، از بستگان ما بود. که در آن مقطع زمانی هنوز در قید حیات بود. عمویم موضوع را با ایشان در میان میگذارد و ایشان هم برای پیگیری این موضوع با شناختی که با بچههای تفحص و مسئولین کار داشتند موضوع را به آنها میگوید و مشخص میشود در 21 رمضان فقط 5 شهید گمنام در تهران تدفین شدهاند که آنها هم در مسجد فائق به خاک سپرده شدهاند. عمویم به همراه سردار شهید اسدی طبق پیگیریهایی که داشت و صحبتهایی که با مسئولین انجام دادند، فهمیدند که شهید وسطی مسجد فائق دقیقا در همان منطقهای تفحص شده که شهید حسین عرب نژاد شهید شده است یعنی منطقه کوشک شلمچه و صادقه بودن این رویا بر همه مشخص شد.
برادر
.
.
.
#ادامه_دارد
#بایادش_صلوات 🌸🍃
•❀||| @shahid_Ali_khalili_313
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
خشتـــ بهشتـــ
#معرفی_شهدا_رمان🌷 #شهدای_هویزه🕊 #سفربه_سرزمین_نور✨ 📚قسمت اول بخش سوم🇮🇷 كنار ماشین، حاجهدایت افتاده
#خاطرات_سفربہ_سرزمین_نور
#قسمت_اول #بخش_چهارم
#رمـــــ📚ــان ازبابوے یاس تاخاکی، با بوی یاس
کارمن واجبتره😏
طاقت نیاورد. 😠«با تنها دستش» یقهی رانندهرو گرفت 👍و با چنان شدّتی كشید جلو كه سرش از پنجرهی ماشین بیرون اومد!😶
«من حسین خرازیام، 💪فرماندهی لشكر امامحسین(ع) و فعلاً برای من، هیچكاری واجبتر از جابهجا كردن این مجروحین بدحال نیست، فهمیدی⁉️
«اولینبار بود كه خودشرو معرّفی میكرد،☝️ همیشه بین بسیجیها گمنام بود، نمیخواست كسی بفهمه كیه و چه سِمتی داره؛ ولی ایندفعه بهخاطر نجات جون همرزمهاش باید...».👏
به كمك راننده مجروحینرو توی ماشین🚌 گذاشتند و ماشین حركت كرد.
برگشت؛ رفت بالای سر حاجهدایت. با خودش میگفت:🤔
«چرا من؟ چرا فقط من زنده موندم؟ چرا هنوز سالمم؟!😫 تو به هیچ دردی نمیخوری حسین خرازی، تو... گریه میكرد و میگفت».😭
با بوی یاس، از تولّد تا شهادتش بود. دستش🖐، مَشك آبش💎، چكمهی رزمش👢، تیر سهشعبهاش، آب سقّاییاش، باغچهی گل یاس 🌷مادرش، هَمَشرو به من سپرده بودن؛ ولی دریغ از یه ذرّه لیاقت كه من نداشتم!😔💔
سقّای تشنهلبانرو كه خوب میشناسی⁉️
🔶بعد از تولدش، امّالبنین همسر علی(ع)، عباسشرو بغل گرفت، روی دستاش گذاشت و برد بالای سر حسین(ع). اونرو دور سر حسین(ع) میگردوند
و میگفت: عباسم؛ سرور خودترو بشناس، عباسم؛ كعبهی خودترو بشناس!🔶
🔷نام نمایش: بابوی یاس،
♥️موضوع: از تولد عباس، تا سقّا شدن عباس، تا فدا شدن عباس!
ساخت ماكت و شبیه: ...؛ هَمَشرو به من سپرده بودن، ولی دریغ از یه ذرّه لیاقت كه من نداشتم😞
همون اول كار گمشدهای داشتم، گفتم ای خدا:🙏
☝️اُفَوِّضُ اَمْری اِلَیالله اِنَّاللهَ بَصِیرٌ بِاالْعِبَاد
🔹من تمام امورم را به خدا واگذار میكنم، بدرستیكه خداوند بصیر و بینا و آگاه بر بندهگان است.
🔸اللّهُمَّالرْزُقْنِی صَبْراً جَمِیلا فِیالطّاعَة والْمَعْصِیَة
خداوندا روزیام كن صبری زیبا در اطاعت و گناه
این اذكار همیشه بِهم آرامشی میده💚 عجیب و عجیبتر از اون صبری دلنشین!
#ڪپےتنهاباذڪرصلوات_تعجیل_درفرج_آقا🌟
#بایادشان_صلوات 📿
#ادامه_دارد ✅
╔ ♡♡♡ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ♡♡♡ ╝
.