خشتـــ بهشتـــ
#معرفــے_شہدا_قسمت_دوم💔 #رفیق_شہـــیدم🌟💚 #شہــید_مرتضی_دادگر💝 تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمو
#معرفــے_شہدا💔
#رفیق_شہـــیدم_قسمت_سوم🌟💚
#شہــید_مرتضی_دادگر💝
با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت...
"این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست.
دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.
لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است..
#ادامه_دارد..
#بایادش_صلوات
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
خشتـــ بهشتـــ
#معرفــے_شہدا🌟🇮🇷 #رفیق_شہیدم_قسمت_دوم 💛🌴 #شہیدمحمدرضاشفیعی 💔🕊 ۱۴ سال داشت که آمد و تقاضاي جبهه كرد.
#معرفےشهدا 🇮🇷🌟
#رفیق_شهیدم_قسمت_سوم 🍃
#شهیدمحمدرضاشفیعے🇮🇷✨
آن جوان گفت: شما اگر او را ببينيد ميشناسيدش؟ مادر جواب داد: او پسر من است. چطور او را نشناسم؟! جوان گفت: پس مادر! چطور من را نشناختي؟!
كدفعه مادر گريه اش گرفت، بغلش كرد.
خيلي ضعيف شده بود و صورتش لاغر شده بود و ظاهراً خون زيادي از او رفته بود. سر و صورتش سياه شده بود، مادرش با ناراحتي گفت: عزيزم چي شده؟ محمدرضا با همان آرامش شگفت انگيز هميشگي اش گفت: چيزي نيست، يك تيغ كوچك به پايم فرو رفته. مهم نيست. دكترها بيخودي شلوغش ميكنند.
بعدها مادرش فهميد يك تركش بزرگ از سر پوتين وارد شده پايش را شكافته و از انتهاي پوتين خارج شده بود.
نذر مادر
ارتباط عميق و توسل روحاني – معنوي عجيبي به امام زمان عجلالله فرجه داشت. پايش هم كه پس از سه سال حضور در جبهه مجروح شد، خود امام زمان عليه السلام شفايش داد. چهار عمل روي پايش انجام دادند اما دكترها گفته بودند، اصلاً فايدهاي نكرده است، بايد ۵ يا ۶كيلو وزنش را كمتر كند.
وقتي به مادر گفت، او خيلي ناراحت شد، بعد هم هزار تا صلوات نذر کرد. از مال دنيا هم دو تا قاليچه بيشتر نداشت که يکي را نذر خوب شدن پاي محمدرضا کرد. محمدرضا رفت جمكران آمد، گفت: مادر، غصه نخور!
رفته بود پيش پزشك براي ويزيت مجدد، که دکتر گفته بود اين پاي ديروزي نيست..
.
.
.
#ادامه_دارد
#بایادش_صلوات 🌸🍃
Ⓙσɨŋ√↓
|| @shahid_Ali_khalili_313 ||
خشتـــ بهشتـــ
#معرفےشہــدا 🇮🇷🌟 #رفیق_شہیــدم_قسمت_دوم🍃 #شہیدمحمودرضاساعتیان 🇮🇷✨ آنگاه برای فراگیری علوم دینی به ق
#معرفی_شهدا🇮🇷
#رفیق_شہیــدم_قسمت_سوم🌟🇮🇷
نامه دوم (ده تا پانزده سالگی)
فرزندم ابوذر سلام
الان حتما جنگ تمام شده و ملت ایران پیروز شدهاند و همه به رهبری امام آماده رفتن به قدس هستید. انشاءالله البته من الان همه مسائل را می دونم که چه شده است چون شهید بر همه امور آگاه است، ولی چون این نامه را قبل از شهادتم نوشته ام اینطور پیش بینی کرده ام. شاید هم اینطور نباشد. ابوذر جان درسهایت را خوب بخوان و راه پدرت را ادامه بده. تو باید با کافران بجنگی و انتقام خون پدرت را بگیری. تو قبل از اینکه به تکلیف برسی باید سعی کنی خودت را با نماز آشنا کنی و نمازهایت را بخوانی. سلام مرا به مامانت برسان و روی او را ببوس که او برای تو خیلی زحمت کشیده است
#ادامه_دارد
#بایادش_صلوات
||•√@shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#مـعـرفـے_شهدا 🇮🇷 #رفـیـق_شـہـیدم_قسمت_دوم❤️ #شهیده_سهام_خیام 🌟 سهام خيام در روز 25 بهمن ماه 1347 ش
#مـعـرفـے_شهدا 🇮🇷
#رفـیـق_شـہـیدم_قسمت_سوم❤️
#شهیده_سهام_خیام 🌟
سهام خیام، دختر نوجوان 12 ساله، از اهل الیرف (به معنای ساکنین محله کنار رودخانه) بود. حاج کاظم پدر سهام، راننده بود و به دلیل ضعف بینایی بارها تصادف کرده بود.
سهام 4 خواهر و 2 برادر داشت و خود فرزند دوم خانواده بود. خواهرش میگوید: «سهام در دوره تحصیلات ابتدایی عکسهای محمد رضا پهلوی را مثل کاریکاتور تغییر میداد و دستکاری میکرد و در تنور خانه نگه میداشت و معمولاً مادرمان در موقع نان پختن آنها را پیدا میکرد».
سهام به پدر و مادر احترام میگذاشت. حرفهایشان را گوش میکرد، شبها برای مادرش داستانهای ائمه اطهار (ع) را که در مدرسه میآموخت بازگو میکرد و مادر پای سخنانش مینشست.
یک روز مرا آماده کرد تا پیش عکاسی محله برویم و از من و خودش عکس گرفت. گفت: « میخواهم عکسهایم را به یادگاری به دوستانم بدهم و همین کار را کرد » .
پدر سهام روزهایی را که به خاطر تصادف به زندان افتاده بود، خوب به خاطر دارد: « وقتی که به خاطر تصادف به زندان افتادم، هیچ کسی به سراغم نمیآمد، جز دخترم سهام. او همیشه برایم غذا میآورد، به دلیل جو فرهنگی حاکم بر مردم هویزه و تعصبات موجود، بیرون رفتن زنان از منزل کمتر انجام میشد و محدود بود، به ویژه در مراکز نظامی و انتظامی، اما سهام با جرأت زیاد به دیدن من میآمد، دلداریام میداد و هیچ ترسی هم از نظامیان پاسگاه نداشت.»
وقتی شهر هویزه اشغال شد، آب لولهکشی قطع شد. سهام همیشه منبع آب را پر میکرد و از رودخانه آب میآورد. او از حضور اشغالگران متنفر بود و به آن ها اعتراض میکرد...
#ادامه_دارد.. ✅
#بایادش_صلوات 🌸🍃
╔ ❄❀❅ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ❄️❀❅ ╝
خشتـــ بهشتـــ
#معرفےشهدا 🇮🇷 #رفیق_شهیدم_قسمت_دوم🌟✨ #شهیدسیده_طاهره_هاشمے 💕 حضورش در صف مقدم راهپیمایی ها و تجمعا
#معرفےشهدا 🇮🇷
#رفیق_شهیدم_قسمت_سوم 🌟✨
#شهیدسیده_طاهره_هاشمے 💗
سیده طاهره در کار های هنری چون خطاطی، طراحی ، گلدوزی ،نگارش مقاله، تهیه ی روزنامه دیواری و نیز اداره ی برنامه های فرهنگی بسیار موفق و بسیاری از برنامه های فرهنگی ،اجتماعی و حرکت های سیاسی مدرسه برعهده ی او بود.
او بسیار خوش فکربود وطرح های زیبا و آموزنده ای را برنامه ریزی کرده و به بهترین شکل ممکن اجرا می کرد.برگزاری انتخابات نمادین برای بچه ها،راه اندازی کتابخانه ی مدرسه و اجرای نمایشنامه های انقلابی در قالب بازی های کودکانه ازاقدامات به یاد ماندنی اوست. او همچنین مفاهیم سیاسی وانقلابی را در طرح های هنری و گرافیکی اش به تصویر می کشید. "طاها"تخلصی بود که با آن آثار خود را امضا می کرد .تخلصی که خیلی ظریف و دقیق از ابتدای اسم و فامیلش گرفته شده بود.طا هره حتی در برخورد با دانش آموزانی که تحت تاثیر تبلیغات گروهک های منحرف قرار گرفته بودند،بسیار مهربان،با حوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی ،آن ها را به خود جذب می کرد.
کارش را هرگز...
.
.
.
#ادامهدارد ✅
#رفیق_شهیدم 🌟
#بایادش_صلوات 🌸🍃
💛دختری که نامش طاها بود🌟
╔ 🏴🏴🏴 ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ 🏴🏴🏴 ╝