eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🌟 🍃 🇮🇷✨ آن جوان گفت: شما اگر او را ببينيد مي‌شناسيدش؟ مادر جواب داد: او پسر من است. چطور او را نشناسم؟! جوان گفت: پس مادر! چطور من را نشناختي؟! كدفعه مادر گريه اش گرفت، بغلش كرد. خيلي ضعيف شده بود و صورتش لاغر شده بود و ظاهراً خون زيادي از او رفته بود. سر و صورتش سياه شده بود، مادرش با ناراحتي گفت: عزيزم چي شده؟ محمدرضا با همان آرامش شگفت انگيز هميشگي اش گفت: چيزي نيست، يك تيغ كوچك به پايم فرو رفته. مهم نيست. دكترها بيخودي شلوغش مي‌كنند. بعدها مادرش فهميد يك تركش بزرگ از سر پوتين وارد شده پايش را شكافته و از انتهاي پوتين خارج شده بود. نذر مادر ارتباط عميق و توسل روحاني – معنوي عجيبي به امام زمان عجل‌الله فرجه داشت. پايش هم كه پس از سه سال حضور در جبهه مجروح شد، خود امام زمان عليه السلام شفايش داد. چهار عمل روي پايش انجام دادند اما دكترها گفته بودند، اصلاً فايده‌‌اي نكرده است، بايد ۵ يا ۶كيلو وزنش را كمتر كند. وقتي به مادر گفت، او خيلي ناراحت شد، بعد هم هزار تا صلوات نذر کرد. از مال دنيا هم دو تا قاليچه بيشتر نداشت که يکي را نذر خوب شدن پاي محمدرضا کرد. محمدرضا رفت جمكران آمد، گفت: مادر، غصه نخور! رفته بود پيش پزشك براي ويزيت مجدد، که دکتر گفته بود اين پاي ديروزي نيست.. . . . 🌸🍃 Ⓙσɨŋ√↓ || @shahid_Ali_khalili_313 ||
🇮🇷🌟 🍃 🇮🇷✨ چشم به راه من نباشيد چند روز بيشتر از وداع محمدرضا نگذشته بود كه شب در عالم خواب مادرش او را ديد… در خواب مادر محمدرضا از در خانه داخل آمده بود. يك لباس سبز پر از نوشته بر تنش بود. از در كه آمد يك شاخه گل سبز در دستش بود ولي جلوي مادركه آمد يك بقچه سبز كوچك شد. سه مرتبه گفت: مادر برايت هديه آوردم. مادرش گفت: چطوري پسرم؟ اين بار چرا اينقدر زود آمدي؟! گفت: مادر عجله دارم، فقط آمدم بگويم ديگر چشم به راه من نباشيد! صبح كه مادر بيدار شد از خودش پرسيد چه اتفاقي افتاده است؟ شايد ديشب حمله و عمليات بوده است. با دامادش تماس گرفت و قصه را گفت. دامادش خواب را خيلي تاييد نكرد. دوباره شب بعد مادر همين خواب را ديد. محمدرضا گفت: ديگر چشم به راه من نباشيد! وقتي براي بار دوم به دامادش گفت، رفت سپاه و پرس و جو كرد ولي خبري نبود. از آنها خواستند يك عكس و فتوكپي شناسنامه را پست كنند براي صليب سرخ، كه آنها هم همين كار را كردند… شهادت محمدرضا از نيروهاي واحد تخريب لشکر علي ابن ابيطالب عليه السلام بود. . . . 🌸🍃 Ⓙσiŋ↓ ~|| @shahid_Ali_khalili_313
🇮🇷🌟 🍃 🇮🇷✨ عمليات کربلاي ۴ آخرين عمليات او بود. بعد از ۵ سال حماسه آفريني در جبهه‌هاي حق عليه باطل در عمليات كربلاي ۴ مجروح و سپس اسير شد. ۱۱ روز شكنجه سربازان دشمن را تحمل كرد تا عاقبت در تاريخ ۱۴دي ماه ۱۳۶۵ به شهادت رسيد. دوستانش مي‌گفتند به سختي مجروح شد و پيکرش جا ماند. اينطوري بود که محمدرضا شفيعي به جرگه شهداي گمنام پيوست. برخي مي‌گفتند او اسير شده چون دوستاني که در کنار او بودند همگي اسير شدند، اما خانواده اش چشم انتظار او بودند… به آنها اطلاع دادند كه محمدرضا در ارودگاه شهر موصل، بعد از ۱۰ روز اسارت به شهادت رسيده و جنازه او را در قبرستان الكخ مابين دو شهر سامرا و كاظمين دفن كرده‌اند… زندگینامه شهید محمدرضا شفیعی جسد شهید محمد رضا شفیعی پس از شهادت آنچنان تازه و معطر می‌ماند که صدام به سربازان خود دستور می‌دهد که جنازه این شهید را در برابر آفتاب قرار دهند تا بپوسد و وقتی این کار نیز به سرانجام نرسید دستور می‌دهد که بر روی پیکر این شهید اسید بپاشند که با این کار نیز آسیبی به بدن شهید نمی‌رسد و جسد تازه و معطر این شهید بعد از گذشت ۱۶ سال به وطن برمی گردد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸🍃 ʝσɨŋ√↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🇮🇷🌟 🍃 🇮🇷✨ شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشته است محمود رضا ساعتیان برای فرزندش سه نامه نوشته و از او خواسته ‌در دوران‌‌ کودکی، نوجوانی و جوانی آن‌ها را بخواند و زود‌تر از آن بازشان نکند. این شهید بزرگوار همچنین در نگارش نامه‌هایش حتی خط لازم را مد نظر قرار داده و برای سنین کودکی از خط بسیار ساده و روان استفاده کرده است شهید محمودرضا ساعتیانُ فرزند محمّدحسین و معروف به «الهی» ۲۳ دی ۱۳۴۰ در یزد به دنیا آمد. وی پس از گذراندن دوره تحصیلی ابتدایی در دبستان «صدّیق»، در مدرسه راهنمایی «معراج» به تحصیل پرداخت. سپس به تهران رفت و در ۱۳۵۹دیپلم ریاضی و فیزیک را از دبیرستان موسوی گرفت. او پس از فراگیری مقدمات علوم دینی، سطح متوسط را به پایان رساند و مدرک معادل کاردانی را از «مدرسه شهیدین» حوزه علمیه قم دریافت کرد. وی در مبارزات منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شرکت داشت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی از سوی کمیته انقلاب برای مبارزه با منافقان به شمال کشور رفت. او در دهم‌ مهر ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و تا ۲۹ شهریور۱۳۶۰فعالیت کرد. همچنین مدتی مسئول روابط عمومی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد بود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸🍃 ʝσɨŋ√↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🇮🇷🌟 🍃 🇮🇷✨ آنگاه برای فراگیری علوم دینی به قم رفت و همزمان با تحصیل بار‌ها در جبهه حضور یافت و در عملیات‌هایی مانند‌ مجنون، فاو، والفجر ۲و ۸، حاج عمران و بیت‌المقدس ۲ شرکت کرد. او در ۲۳ فروردین ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش به پا، دست و پهلو مجروح شد. ساعتیان را «الهی» لقب داده بودند؛ چون معنویت و روحانیت فوق‌العاده‌ای داشت.  محمودرضا در سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و دو فرزند به نام‌های سلمان و ابوذر از خود به یادگار گذاشت. وی سه نامه برای فرزندش ابوذر نوشته و از او خواسته است ‌در دوران‌ کودکی، نوجوانی و جوانی آن‌ها را بخواند و زود‌تر از آن بازشان نکند. این شهید بزرگوار همچنین در نگارش نامه‌هایش حتی خط لازم را مد نظر قرار داده و برای سنین کودکی از خط بسیار ساده و روان استفاده کرده است.  نامه اول (هفت تا دوازده سالگی) فرزند عزیزم ابوذر سلام من پدر تو هستم الان در بهشت هستم. اینجا خیلی خوب است. امیدوارم تو هم همراه مامان به بهشت بیایید. اما اگر بخواهی به بهشت بیایی باید گوش به حرف مامان بدهی و خدای نکرده اذیت نکنی. باید درس‌هایت را خوب بخوانی و تکلیف‌هایت را خوب انجام دهی. من تو را خیلی دوست دارم و منتظر شما هستم. (پدرت محمود ۳/ ۱۰/ ۶۶) 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸🍃 ʝσɨŋ√↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🕊🇮🇷 💔🌟 🕊💔 💌نامه سوم (سیزده تا هفده سالگی)💌 🌴فرزند عزیزم ابوذر سلام🌸🍃 خدای بزرگ انسان را برای چه آفریده است. آیا انسان را خلق کرده تا او هم مانند سایر حیوانات بخورد و بخوابد و دعوا کند و... نه خدای بزرگ انسان را برای امتحان و آزمایش آفریده است تا ببیند چه کسانی در این امتحان نمره خوبی می‌آورند تا آن‌ها را داخل بهشت کند و کسانی که در این امتحان رفوزه شوند به جهنم می‌روند. مواد امتحانی خدا زیاد است ولی مهم‌ترین آن نماز است که اگر کسی نمره نمازش خوب بشود یعنی همه نماز‌هایش را خوب بخواند و معنی آنرا خوب بداند و نمره خوبی بیاورد امتحان‌های دیگرش نیز خوب می‌شود. زمان این امتحان از وقتی شروع می‌شود که انسان به تکلیف برسد و علائم تکلیف سه چیز است که آن‌ها را می‌توانی در رساله بخوانی چون وقت زیادی ندارم. بیشتر از این نمی‌توانم برایت بنویسم معذرت می‌خواهم. (محمود پدرت) وی سرانجام در روز ششم خرداد ۱۳۶۷ در تک نفوذی عراق در منطقه شلمچه، در حالی‌ که فرماندهی گردان امام علی (ع) را به عهده داشت، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. 📜گزیده‌ای از وصيت‌نامه شهيد📜   ... شما را وصيت می‌کنم که از غافلان نباشید ‌روزی برسد که حسرت بخورید که عمر بر باد رفت و پایم لب گور رسید، ولی آمادگی ندارم و بهترین توشه برای این سفر بزرگ که منزلگاه‌ها و عقبه‌های هولناک دارد، تقوا و عمل صالح است... .  🌷🇮🇷 🌟 ||•🇮🇷 @shahid_Ali_khalili_313
💔🕊 🌷🌟 🇮🇷 5 خرداد 75 مصادف با 7 محرم بود . 2 روز دیگر تا تاسوعای حسینی فاصله داریم . عباس صابری نیز به مولا و سرور خود ابوالفضل العباس (ع) اقتدا می کند و عزم پیدا کردن شهیدی دارد . عباس با روزهای قبل فرق دارد شوری وصف ناپذیر در وجود او هویدا است . بچه ها که پای کار رفتند . بنده در مقر بودم. به خاطر شدت گرمی هوا معمولا ساعت 11 برادران از پای کار باز می گشتند . من در حال استراحت بودم . عباس وارد سنگر شد و مرا بیدار کرد و گفت : بلند شو ، بلند شو ، امروز وقت خواب نیست با پایش مرا می زد و می گفت نباید بخوابید . بنشینید تا همدیگر را زیاد ببینیم .مدام می گفت بیشتر بنشینید همدیگر را ببینیم . هی گفتم : عباس بگذار بخوابم . دیشب پست دادم ، هر کاری می کردم با خنده رویی نمی گذاشت بخوابیم . تا ظهر که وقت نماز شد و در حسینیه کوچکمان با جمع باصفای همسنگران به صف ایستادیم و سپس سفره پهن شد دور سفره حلقه زدیم. بعد از صرف نهار یک دفعه عباس برای کار داوطلب خواست و گفت : کی می آید برویم پای کار و با بیل کار کنیم؟ از آنجائی که به بیل مکانیکی وارد بودم فکر کردم بیل مکانیکی را می گوید . گفتم عباس من می آیم . گفت : برویم .حاضر به رفتن شدم .یک دفعه عباس یک بیل دستی به دستم داد و یکی نیز برای خودش برداشت ، گفتم : عباس مگر قرار نبود با بیل مکانیکی کار کنیم ؟ گفت : نه با همین بیل کار می کنیم . . .. 🌟 Ⅱ🌟 @shahid_Ali_khalili_313
💔🇮🇷✨ 🌱🌴 💔🌟 چرا که روز پنج شنبه برای غسل شهادت به دو کوهه رفته و نواری نیز از ایشان باقی مانده که می گوید من در حمام حاج همت هستم و غسل شهادت می کنم خلاصه با آمبولانس که تا ساعتی بعد پیکر غرق به خون عباس را حمل خواهد کرد راهی محل کار شدیم .دم میدان مین ما را پیاده نمود و آمبولانس به مقر برگشت .به طرف میدان مینی که از طرف رژیم بعث بر جای مانده بود پیاده راه افتادیم . هدف عباس آقا زدن معبر بر کانالی که به علت زیاد بودن مین والمری نامش را کانال « والمری » گذاشته بودند . و عباس آقا خوب می دانست که پیکر بسیاری از عزیزان رزمنده در آن کانال به جای مانده است . در طول مسیر عباس آقا می گفت : امروز به عشق حضرت عباس کار می کنیم و به من الهام شده که امروز یک شهید پیدا می کنیم نگو که قسمت خودش بود که شهید شود . و اصلا عباس آقا از قبل ، خود را برای شهادت آماده کرده بود. چرا که روز پنج شنبه برای غسل شهادت به دو کوهه رفته و نواری نیز از ایشان باقی مانده که می گوید من در حمام حاج همت هستم و غسل شهادت می کنم . و از حالات خود بیان می کند و از شهدا و حاج همت و حاج عباس کریمی استمداد می کند که دیگر به عاشورای آن سال نکشد و می گفت : آرزو دارم در عاشورای امسال در محضر حضرت ابا عبد الله الحسین باشم . با گفتن بسم الله وارد می شویم. عباس آقا جلو می رود و من پشت سر ایشان ، پرسیدم عباس آقا اینجا خطری ندارد می گوید نه ، اینجا را برادر مجید پاروکی پاکسازی کرده است . بعد از کمی رفتن در میدان مین وارد معبر می شویم و به محل شهادت شهیدین غلامی و شاهدی که از شهدای تفحص بودند می رسیم که در دی ماه سال 1374 به دیار یار شتافتند .. ⓙⓞⓘⓝ↓ Ⅱ🇮🇷 @shahid_Ali_khalili_313 .
💚 🌟🇮🇷 💔🕊 عباس آقا به من گفت : تو اینجا بنشین تا من بروم وضعیت را ببینم و برگردم . نمی دانم چرا آن روز اصرار نکردم که کنارش باشم. حدودا 6 دقیقه جلوی چشمان من مین ها را خنثی می کرد و به جایی رسید که به محل نشستن من مشرف بود کم کم از روی کانال به سمت جلو که می رفت دیگر من او را نمی دیدیم .البته او می توانست مرا ببیند. ده دقیقه ای نگذشته بود ، ناگهان انفجاری زد که من اول فکر کردم حتما عباس آقا سیم تله را کشیده و آن را منفجر کرده. از جایم برخاستم و چند بار صدایش کردم . جوابی نشنیدم . خیلی نگران شدم . بچه ها که در مقر صدای انفجار را شنیدند و می دانستند ما داخل میدان مین هستیم . برادر رفیعی با آمبولانس آژیرکشان خود را به طرف ما رساند . به سوی آمبولانس دویدم و گفتم : هر چه عباس را صدا می زنم کسی جواب نمی دهد . بالاخرهقسمتی از محل مشرف به محل انفجار را بالا رفتیم عباس را دیدم که دست و پا قطع شده . نیم خیز به زمین افتاده دو ، سه باری این کار را تکرار کرد ، دیگر تاب ایستادن نداریم. بچه ها که در مقر صدای انفجار را شنیدند و می دانستند ما داخل میدان مین هستیم . برادر رفیعی با آمبولانس آژیرکشان خود را به طرف ما رساند . به سوی آمبولانس دویدم و گفتم : هر چه عباس را صدا می زنم کسی جواب نمی دهد . بالاخره قسمتی از محل مشرف به محل انفجار را بالا رفتیم عباس را دیدم که دست و پا قطع شده . نیم خیز به زمین افتاده دو ، سه باری این کار را تکرار کرد ، دیگر تاب ایستادن نداریم . . Ⓙⓞⓘⓝ↓ ||•🇮🇷 @shahid_Ali_khalili_313
💚🌟 🌟🇮🇷 💔🕊 برادر رفیعی اجازه نمی دهد که وارد میدان شویم و می گوید تو تخریبچی نیستی .ولی مطئن بودیم عباس هنوز زنده است و شکر خدا را می گفتیم . برادر رفیعی دنبال تخریبچی رفت دلمان تحمل نداشت . بسم الله را گفتیم و با برادر پزشک یار وارد میدان مین شدیم ، بعد از دقایقی پر التهاب به بالای سر عباس آقا رسیدیم . صورت سوخته ، بدنش پر از ترکش ، دست و پا قطع شده ، که از شدت درد به دندانهایش فشار می آورد و دستش ریش ریش شده یک پا که کاملا قطع شده بود و دیگری نصفه، که پزشکیار سریع سرم وصل می کرد و سعی در جلوگیری از خونریزی بیشتر داشت. عباس ما را به یاد شهیدانی می اندازد که پیکر مطهرشان در منطقه جا مانده و دوستان بر مانده از جنگ ، نوعی دیگر وفاداری خود ر ا به جهانیان ثابت می کنند. او را به پشت می گذاریم تا به عقب برسانیم. به طرف آمبولانس در حرکتیم .به کانال والمری رسیدیم.هنوز صدای خرخر عباس از گلوی او به گوش می رسد و ما خوشحال از زنده بودن او قوتی پیدا کردیم و به محل مقتل شهیدین شاهدی و غلامی رسیدیم. او را بر روی برانکارد گذاشته و به سرعت از میان معبری که دو طرف آن سیم خاردار توپی بود حرکتی می دهیم و به آمبولانس می رسیم .. Ⓙⓞⓘⓝ↓ ||•🇮🇷 @shahid_Ali_khalili_313
🌴🍃 🌹🌟 💔✨ صورت سوخته ، بدنش پر از ترکش ، دست و پا قطع شده ، که از شدت درد به دندانهایش فشار می آورد و دستش ریش ریش شده یک پا که کاملا قطع شده بود و دیگری نصفه، که پزشکیار سریع سرم وصل می کرد و سعی در جلوگیری از خونریزی بیشتر داشت. راه دور جاده ای پر چاله و دست انداز ما را یاری نمی کند تا او را سریع به بیمارستان برسانیم .  عباس همچون مولای و سرورش با دستی قطع شده به لقاء الله پر کشید و دوستان و یاران خود را تنها می گذارد تا در روز عاشورا میهمان آقا ابا عبد الله الحسین (ع) باشد و وقتی به بیمارستان مخبری رسیدیم که گفتند دیگر شهید شده است . خداوند روحش را شاد و راهش را مستدام بدارد . بعد از شهادت عباس ، علی آقا محمود وند به محل آمدیم تا پای جا مانده اش را از میدان مین برداریم و به پیکر مطهرش برسانیم تا برای تشییع به تهران برسانند . علی آریانا وضعیت انتقال را از میدان مین جویا شد . وقتی توضیح دادیم گفت به جاهایی رفتید که مین های والمری را به مین های گوجه ای بسته بودند و ما آنجا را خدایی بوده که رد کردیم و هیچ صدمه به ما نرسیده و تا رسیدن به عباس آقا هفت ردیف مین را رد کردیم و در برگشت نیز همین مسیر را پشت سر گذاشتیم . قسمت آن روز برای عباس آقا بود که به آرزوی دیرینه اش برسد . 💐راوی: برادر امیر جهروتی💐 🌟 🌸🍃 Ⓙⓞⓘⓝ↓ ||•🇮🇷 @shahid_Ali_khalili_313
🌷 💔 🇮🇷 زندگینامه شهید محمد اتابه 🇮🇷 شهید محمد اتابه فرزند علی در پانزدهم مرداد سال ۱۳۶۶ در شهر شهیدپرور گوراب زرمیخ از شهرستان صومعه سرا استان گیلان و در خانواده ای مذهبی و با عشق به اهل بیت دیده به جهان گشود. پدرش کشاورزی ساده دل و متدین بود که بیش از همه چیز به رزق حلال اهمیت میداد. محمد دوران تحصیل خود را در زادگاهش شهر گوراب زرمیخ سپری کرد. این شهید دوران ابتدایی را در مدرسه حافظ و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید پورنصیری درس خواند و همچنین دیپلم خود را نیز از دبیرستان شهید خداپرست أخذ نمود. محمد در دوران نوجوانی و جوانی فعالیت های فرهنگی و آموزشی زیادی را در مسجد جامع محل و حوزه بسیج شهید بهشتی داشت.ایشان در برگزاری یادواره های شهدا به صورت ویژه کمک میکرد و نقش بسزایی در زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا ایفا می نمود. محمد بعد از گرفتن دیپلم در آزمون ورودی دانشگاه افسری امام حسین (ع) شرکت کرد و پس از فارغ التحصیلی در مقطع لیسانس در سال ۱۳۸۹ به عضویت رسمی لشکر عملیاتی ۱۶ قدس گیلان درآمد. شهید محمد اتابه در سال ۱۳۸۹ ازدواج و درسال ۱۳۹۳ تنها یادگار  او، امیرحسین به دنیا آمد. این شهید در طول مدت خدمت همواره درحال انجام مأموریت در جبهه های شمالغرب بود. شهید اتابه در دی ماه سال ۱۳۹۴ برای اولین بار عازم سوریه شد و پس از دوماه دوری از خانواده و فرزندش به دیار خود بازگشت،ولی عشق به اهل بیت به ویژه حضرت زینب(س) اجازه نداد که او را از سوریه و حریم عمه سادات دور نگه دارد. او حدودا پس از ۸ ماه درحالیکه تنها ۲ روز که از مأموریت قبلی خود بازگشته بود برای بار دوم عازم سوریه شد و سرانجام در منطقه آکادمی نظامی۳هزار(همدانیه) شهر حلب در ۹ آبان ماه سال ۱۳۹۵ در روز یکشنبه بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر به رفقای شهید خود پیوست و به آرزویی که سال ها برای آن تلاش کرده بود رسید. پیکر مطهر این شهید پس از یک روز به خاک میهن بازگشت و به زادگاهش منتقل شد و در جوار آستان مقدس آقا سید ابراهیم(ع) و چند تن از شهدای دفاع مقدس واقع درگلزار شهدای شهر گوراب زرمیخ آرام گرفت و توفیق اولین شهید مدافع حرم شهرستان صومعه سرا ، هفدهمین شهید مدافع حرم استان گیلان و هشتاد و نهمین شهید بخش میرزاکوچک نصیب او شد. (ان شاالله که این شهید والامقام در روز محشر شافع ما باشد) والسلام 🌟🇮🇷 📿 Ⓙⓞⓘⓝ↓ ||•🇮🇷 @shahid_Ali_khalili_313
🇮🇷 🌟✨ 💓 شهید سیده طاهره هاشمی در اول خرداد سال 1346در روستای شهید آباد شهرستان آمل ،در خانواده ای متدین و انقلابی به دنیا آمد و تحت تربیت پدر و مادر بزرگوارش که هردو از سادات بودند،رشد و پرورش یافت. وی از کودکی با قرآن، نهج ابلاغه و سایر کتب اسلامی انس و الفت خاصی پیدا کرده بود و به دلیل جو فرهنگی و مذهبی خانواده، روح تشنه اش با عمیق ترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد. سیده طاهره از وقتی که نخستین گام ها رابرای آموزش در مدرسه برداشت، لحظه ای از مطالعه غافل نبود.عشق به مطالعه در کتب اسلامی و اندیشه های متفکران بزرگ انقلاب، از او دختری با شعور و بادر کی بالاتر از سنش ساخته بود. او بینش و بصیرت سیاسی بسیار قوی داشت،به طوری که در محیط مدرسه علاوه برکسب علم،به انجام  فعالیت های سیاسی و تربیتی  نیز می پرداخت. حضورش در صف مقدم.. . . . ..✅ 🌸🍃 🌟دختری که نامش طاها بود🌟 ╔ 🏴🏴🏴 ════╗   ||•🇮🇷 @marefat_ir ╚════ 🏴🏴🏴 ╝
🇮🇷 🌟✨ 💕 حضورش در صف مقدم راهپیمایی ها  و تجمعات ضد رژیم پهلوی،او را با مواضع انقلاب اسلامی و آرمان های امام خمینی آشنا کرده بود.او همچنین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی  یکی از اعضای موثر انجمن اسلامی مدرسه و عضوفعال پایگاه بسیج محله بود. او دختر مهربان ،دلسوز و دانش آموزی نمونه و موفق و درس خوان بود و هرگز در ادای تکالیف واجب دینی کوتاهی نمی کرد و مستحبات را تا جایی که می توانست به جا می آورد. به حجابش خیلی مقید بود.قبل از انقلاب هم با چادر به مدرسه می رفت. حتی سرکلاس هم چادر را سرش برنمی داشت.مسئولان مدرسه به او گفته بودنداینجا روسری هم حق نداری سرکنی ،چه برسد به چادر!اما زیر بار نرفته بود. سیده طاهره لحظه ی شهادت هم چادرش را برروسری اش سنجاق کرده بود. سیده طاهره... . . . .. ✅ 🌟 🌸🍃 💛دختری که نامش طاها بود🌟 ╔ 🏴🏴🏴 ════╗   ||•🇮🇷 @marefat_ir ╚════ 🏴🏴🏴 ╝
🇮🇷 🌟✨ 💗 سیده طاهره در کار های هنری چون خطاطی، طراحی ، گلدوزی ،نگارش مقاله، تهیه ی روزنامه دیواری و نیز اداره ی برنامه های فرهنگی بسیار موفق و بسیاری از برنامه های فرهنگی ،اجتماعی  و حرکت های سیاسی مدرسه برعهده ی او بود. او بسیار خوش فکربود وطرح های زیبا و آموزنده ای را برنامه ریزی کرده و به بهترین شکل ممکن اجرا می کرد.برگزاری انتخابات نمادین برای بچه ها،راه اندازی کتابخانه ی مدرسه و اجرای نمایشنامه های انقلابی در قالب بازی های کودکانه ازاقدامات به یاد ماندنی اوست. او همچنین مفاهیم سیاسی وانقلابی را در طرح های هنری و گرافیکی اش به تصویر می کشید. "طاها"تخلصی بود که با آن آثار خود را امضا می کرد .تخلصی که خیلی ظریف و دقیق از ابتدای اسم و فامیلش گرفته شده بود.طا هره حتی در برخورد با دانش آموزانی که تحت تاثیر تبلیغات گروهک های منحرف قرار گرفته بودند،بسیار مهربان،با حوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی ،آن ها را به خود جذب می کرد. کارش را هرگز... . . . 🌟 🌸🍃 💛دختری که نامش طاها بود🌟 ╔ 🏴🏴🏴 ════╗   ||•🇮🇷 @marefat_ir ╚════ 🏴🏴🏴 ╝
🇮🇷 ✨🌼 💚 کارش را هرگز گردن کسی نمی انداخت.همیشه خودش کارهایش را انجام می داد، دقیق و سر وقت. عبادت و نمازهایش هم همین طور بو د، نماز سروقتش ترک نمی شد. همیشه چهره ی خندان و شادابی داشت و پر جنب و جوش  بود.همراه آراستگی ظاهر و رفتار های معقول و مودبانه،بسیار وقت شناس بود.وقتی با کسی قرار ملاقات داشت، سروقت می رفت و او را معطل نمی کرد.اگر قول می داد کاری را انجام دهد،امکان نداشت زیر قولش بزند. وقتی کاری را به او می سپردند، با اینکه فرصت کافی داشت،بلافاصله مشغول آن می شد.میگفت:کار را نباید معطل گذاشت ؛ممکن است بعدا فرصت پیش نیاید.تکالیف درسی اش را پاکیزه و منظم می نوشت.برای همین سر درس ریاضی،مدام معلم از او می خواست برود پای تخته و تمرین ها را حل کند... . . . ...✅ 🌟 🌸🍃 💛دختری که نامش طاها بود ✨ ╔ 🏴🏴🏴 ════╗   ||•🇮🇷 @marefat_ir ╚════ 🏴🏴🏴 ╝
🇮🇷 🌼✨ ❤️ روز ششم بهمن سال 1360گروهک های معاند انقلاب اسلامی با اشغال شهر آمل با نیرو های بسیجی و مردمی درگیر شده بودند. ان روز درست مصادف با مراسم عقذ خواهرش بود.شب تا صبح درگیری شدیدی بین اعضای ملحد اتحادیه ی کمونیست های ایران و نیرو های مسلح شهر به خصوص سپاه پاسداران اتفاق افتاده بود. مدارس تعطیل شده بود و سیده طاهره با جمع آوری دارو، رساندن نان به مدافعان شهر و...در کمک به بسیجیان و پاسداران تلاش می کرد.سرانجام اودر غروب روز ششم بهمن سال 1360در سن چهارده سالگی،در حال کمک به نیرو های مدافع شهردر اثر اصابت دو گلوله به گردن و قلبش به فیض شهادت نایل آمد. 💛 💕 زندگے نامه ی داستانے این شهید بزرگوار در کتاب 👇👇👇 → نوشته شده است . ✅👆 ╔ 🏴🏴🏴 ════╗   ||•🇮🇷 @marefat_ir ╚════ 🏴🏴🏴 ╝