خشتـــ بهشتـــ
#معرفــے_شہدا💔 #رفیق_شہـــیدم_قسمت_سوم🌟💚 #شہــید_مرتضی_دادگر💝 با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در ح
#معرفــے_شہدا💔
#رفیق_شہـــیدم_قسمت_چهارم🌟💚
#شہــید_مرتضی_دادگر💝
گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟
وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست...
جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات...
کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟
نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت
#ادامه_دارد..
#بایادش_صلوات
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#معرفےشهدا 🇮🇷🌟 #رفیق_شهیدم_قسمت_سوم 🍃 #شهیدمحمدرضاشفیعے🇮🇷✨ آن جوان گفت: شما اگر او را ببينيد ميشنا
#معرفےشهدا 🇮🇷🌟
#رفیق_شهیدم_قسمت_چهارم🍃
#شهیدمحمدرضاشفیعے 🇮🇷✨
چشم به راه من نباشيد
چند روز بيشتر از وداع محمدرضا نگذشته بود كه شب در عالم خواب مادرش او را ديد…
در خواب مادر محمدرضا از در خانه داخل آمده بود. يك لباس سبز پر از نوشته بر تنش بود. از در كه آمد يك شاخه گل سبز در دستش بود ولي جلوي مادركه آمد يك بقچه سبز كوچك شد. سه مرتبه گفت: مادر برايت هديه آوردم.
مادرش گفت: چطوري پسرم؟ اين بار چرا اينقدر زود آمدي؟!
گفت: مادر عجله دارم، فقط آمدم بگويم ديگر چشم به راه من نباشيد!
صبح كه مادر بيدار شد از خودش پرسيد چه اتفاقي افتاده است؟ شايد ديشب حمله و عمليات بوده است. با دامادش تماس گرفت و قصه را گفت.
دامادش خواب را خيلي تاييد نكرد. دوباره شب بعد مادر همين خواب را ديد. محمدرضا گفت: ديگر چشم به راه من نباشيد! وقتي براي بار دوم به دامادش گفت، رفت سپاه و پرس و جو كرد ولي خبري نبود. از آنها خواستند يك عكس و فتوكپي شناسنامه را پست كنند براي صليب سرخ، كه آنها هم همين كار را كردند…
شهادت
محمدرضا از نيروهاي واحد تخريب لشکر علي ابن ابيطالب عليه السلام بود.
.
.
.
#ادامه_دارد
#بایادش_صلوات 🌸🍃
Ⓙσiŋ↓
~|| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#مـعـرفـے_شهدا 🇮🇷 #رفـیـق_شـہـیدم_قسمت_سوم❤️ #شهیده_سهام_خیام 🌟 سهام خیام، دختر نوجوان 12 ساله، از ا
#مـعـرفـے_شهدا 🇮🇷
#رفـیـق_شـہـیدم_قسمت_چهارم❤️
#شهیده_سهام_خیام 🌟
پس از اشغال هویزه، ارتش بعث به همراه دست نشاندههای خود (ستون پنجم) اقدام به غارت مال و اموال مردم و ادارات کرد. از جمله این ادارات، مدرسه سهام خیام و اداره آموزش و پرورش بود که باعث خشم سهام میشد. در مقابل چشم برخی اهالی هویزه و در حضور نیروهای غارتگر سهام لب به شکوه و اعتراض میگشود که شهر را ناامن کردید، وسایل مدرسه ما را به یغما میبرید، شما حق چنین کارهایی را ندارید. یک بار که سهام به متجاوزان اعتراض میکرد، یکی از اهالی با دیدن خشم آنها گفت: « او یک بچه است!» نظامیان عراقی هم گفتند: « این دختر بارها مزاحم ما شده و به ما توهین کرده»
همان روز سهام به خانه برگشت و لباس نوی عیدش را پوشید و به بهانه شستن ظروف و آوردن آب از رودخانه به کنار رودخانه رفت. هر چه مادر خواست مانع رفتن او شود، نتوانست.
ورده ساکی، یکی از دوستان سهام است که روز شهادت او در کنارش بود. او از روز شهادت سهام میگوید: «من در آن زمان 12 سالم بود. ما به دلیل قطع آب شهر، مجبور بودیم برای شستن ظروف و تهیه آب آشامیدنی به کنار رودخانه برویم. یک روز من ظرفهای کثیف را برداشتم و به کنار رودخانه رفتم. آنجا سهام را هم دیدم که دارد ظرف میشوید. زنانی دیگر هم در ساحل رودخانه در مقابل من و سهام مشغول شستن ظروفشان بودند.
کار دشمن و ستون پنجم، ایجاد مزاحمت برای زنانی بود که در حاشیه رودخانه به کار خود مشغول بودند و بیشتر اوقات موجب ارعاب و وحشتشان میشدند. مردم از این موضوع به ستوه آمدند و در همان روز یک قیام مردمی بپاشد و تظاهرات صورت گرفت، مردم با استفاده از ریگ و سنگ و چوب به سوی نیروهای دشمن حملهور شدند....
#ادامه_دارد.. ✅
#بایادش_صلوات 🌸🍃
╔ ❄❀❅ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ❄️❀❅ ╝
خشتـــ بهشتـــ
#معرفےشهدا 🇮🇷 #رفیق_شهیدم_قسمت_سوم 🌟✨ #شهیدسیده_طاهره_هاشمے 💗 سیده طاهره در کار های هنری چون خطاطی،
#معرفےشهدا 🇮🇷
#رفیق_شهیدم_قسمت_چهارم✨🌼
#شهیدسیده_طاهره_هاشمے 💚
کارش را هرگز گردن کسی نمی انداخت.همیشه خودش کارهایش را انجام می داد، دقیق و سر وقت.
عبادت و نمازهایش هم همین طور بو د، نماز سروقتش ترک نمی شد.
همیشه چهره ی خندان و شادابی داشت و پر جنب و جوش بود.همراه آراستگی ظاهر و رفتار های معقول و مودبانه،بسیار وقت شناس بود.وقتی با کسی قرار ملاقات داشت، سروقت می رفت و او را معطل نمی کرد.اگر قول می داد کاری را انجام دهد،امکان نداشت زیر قولش بزند.
وقتی کاری را به او می سپردند، با اینکه فرصت کافی داشت،بلافاصله مشغول آن می شد.میگفت:کار را نباید معطل گذاشت ؛ممکن است بعدا فرصت پیش نیاید.تکالیف درسی اش را پاکیزه و منظم می نوشت.برای همین سر درس ریاضی،مدام معلم از او می خواست برود پای تخته و تمرین ها را حل کند...
.
.
.
#ادامهدارد...✅
#رفیق_شهیدم 🌟
#بایادش_صلوات 🌸🍃
💛دختری که نامش طاها بود ✨
╔ 🏴🏴🏴 ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ 🏴🏴🏴 ╝