#قسمت_اول 🍃🌸
#داستان_واقعی 🌿••
#سال1351تهران دكتر نگاهي به آزمايشهاي بچه كرد.
چند بار معاينه كرد و در آخر گفت: "مننژيت مغزي!" بچهتان مننژيت مغزي گرفته، بايد بستري شود.
تب بالا و تشنج و گريههاي شديدي داشت كه امان همه را بريده بود.
كودك را بستري كردند. بعد از بيستوچهار ساعت كه توي دستگاه بود، دكتر به مادرش گفت: بايد آب كمر بچه را بگيريم براي آزمايشهاي تكميلي. ممكن است بعد از اينكه آب كمر را كشيديم، بچه سالم بماند كه البته به احتمال نودوپنج درصد فلج ميشود. شما رضايتنامه امضا كنيد تا ما ادامه دهيم.
مادر وقتي اين را شنيد، رضايتنامه را امضا نكرد.
دكتر هم با برخورد تند و توهينآميز پرونده را برداشت و مطالبي پايين آن نوشت تا ديگر هيچ بيمارستاني اين بيمار را قبول نكند. بعد هم پرونده را مقابل مادر انداخت.
مادر گفت: خدايي كه اين مريضي را به بچه من داده، خودش ميتواند خوبش كند. خدا ميداند كه من نميتوانم بچه فلج را نگهداري كنم و كودكش را بغل كرد و رفت خانه. چند روز گذشت. حال بچه روزبهروز خرابتر ميشد. حالا ديگر چشمانش بسته نميشد. يك قطره آب هم نميخورد. دست و پايش كاملاً خشك و بيحركت شده و سرش به عقب برگشته بود. مادر سه روز بود كه يك آينه گذاشته بود مقابل دهان كودكش تا بفهمد كه نفس ميكشد يا نه.
ديگر مضطر شده بود...
دنبال پناهگاه ميگشت تا به او پناه ببرد...
از همهجا بريده بود...
كودكش را بغل كرد و پلهها را بالا رفت و روي بام نشست...
كودك را مقابل خودش خواباند...
دو ركعت نماز با همان دل شكسته و حال پريشان خواند و هزار بار ذكري گفت كه فرج را برايش هديه آورد: صلي الله عليك يا رسول الله.
آخر هم با حال زار گفت: يا رسول الله، اگر كودكم، محمدم، قابل است كه بماند شما شفايش بدهيد و اگر هم نه، اين طفل را از اين زجري كه ميكشد راحت كنيد.
مادر براي لحظاتي خواب چشمانش را گرفت. سوار سفيدپوشي را ديد كه آمد و....
وقتي به خودش آمد، محمد را بغل كرد و از پشت بام پايين آمد، ميدانست كه اتفاقي ميافتد. چشمش به ساعت بود. يكي ـ دو ساعت نگذشته بود كه محمد آرام آرام پلك زد...
سرش را چرخاند...
دست و پايش را تكان داد و با نگاهش مادر را جستجو كرد.
مادر آرام صدا زد: محمد، محمدجان، بيا بغل مادر. ميآيي محمدجان.
محمد روي دو زانو تكيه كرد و خم شد و آهسته كمر راست كرد و به آغوش گرم مادر پناه برد. فردا صبح مادر پرونده پزشكي محمد را برداشت، او را بغل كرد و رفت بيمارستان پيش همان دكتر و....
ادامه دارد...✅
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻