eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهداء و الصدیقین🙂 😌قصه ناگفته پدر 😍ادامه گفتگو با دختر شهیدحسن تهرانی‌مقدم 🌙•| شب‌هامعمولاً دیربه‌خانه می‌آمد و من هم پابه‌پای ساعت بیدار می‌ماندم تا از راه برسد. 🌟•| گاه ساعت‌ازنیمه‌شب می‌گذشت‌که می‌رسید. از صبح سرکار بود، اماوقتی می‌آمد، انگار همه‌ی خستگی‌ها و دغدغه‌های کار را پشت در می‌گذاشت. من همیشه فکر می‌کردم پدرم دو شخصیت و دو جلد دارد؛ کسی که سر کار می‌رود و کسی که با تمام انرژی و قوا به خانه می‌آید. 🌸•| سر کار که بود، خسته و گرسنه می‌شد. بیشتر وقت‌ها پیتزا می‌خرید که بخورد، اماهیچ‌وقت دلش نمی‌آمد که به آن دست بزند. همان‌طور سالم و دست‌نخورده، می‌آوردش خانه و با ما غذای خانگی می‌خورد. پیتزا هم روزی خواهرم می‌شد برای فردای مدرسه. 🌺•|از همان لحظه‌ای که می‌آمد، بازی ما شروع می‌شد. حتی لباس‌هایش را عوض نمی‌کرد. تا در را باز می‌کرد، در خانه چشم می‌گرداند دنبال من که به رسم همیشه، با او قایم موشک بازی می‌کردم. جاهای خیلی سختی هم قایم می‌شدم و بازی‌مان، یک بازی واقعی بود که باید واقعاً دنبالم می‌گشت. 🌼•| همیشه در همه‌چیز، من برایش اول بودم. همیشه می‌گفت: «اول زهرا، بعد بقیه». موقع گفتن این جملات، آن درخشش دلنشین چشم‌هایش، عمیق‌تر می‌شود. می‌‌خندم و می‌گویم: «ته‌تغاری بوده‌ای برای خودت ها!» او هم با خنده‌ای نرم تأیید می‌کند: «به معنی واقعی کلمه. 🌻•| مسافرت که می‌رفتیم، مادر و خواهرم با هم برای خرید می‌رفتند و من و پدر با هم.. | | | 🌸• @shohadae_sho ______________________