🌹 حاج #حسین_خرازی به شناسایی رفته بودبعد شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد نقطه ای را نشان داد و گفت:
اگر من شهید شدم اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم به صاحبش بگویید راضی باشد. 🌾••
#سیره_شهدا 🌹
#صلوات 🌿••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو💛••
❇️ #سـیـره_شـہـدا
ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ .
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻤﺎﻥ، ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺷﻮﯼ ..
حبیب الله ﮔﻔﺖ : ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺍﺳﺖ... ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﮏﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ
ﻭ ﺭﻓﺖ .
ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ :" ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺤﺪﺛﻪ .. "
ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ :
" ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﻡ.. قنداﻗﻪ ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ تابوﺗﻢ . ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ .. "
ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ .. ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ...
#شهید_حبیبالله_افتخاریان ♥️
▫️ @shohadae_sho▫️
شیفتــہ ۍشهیــد بابایـۍ بود و از وقتۍ با ایـــن شهیــد آشنا شـد شـوق پڔواز دڔ دڔونش، شعلہوڔ شد. او جوان تڔیـــن شهیــد مدافـع حڔم است.🌹
دڔ سوڔیـہ هڔ وسیلہاۍ خــڔاب میشد، مصطفۍ دڔست مۍکڔده تا جایـــۍ کہ اسـم نابغہ کوچک ڔوۍ او گذاشتہ بودند.🌹
موبایـــل هڔ کدام از اعضاۍ خانواده هم کہ خڔاب میشد، مصطفۍ دڔسـت میکڔد بدون اینکــہ آموزشۍ دیـده باشـد. 🌹
او بہ دوستانـش گفتہ بود دعـا کنید🌹
تا محڔم تمام نشده،من هم شهیــد شوم🌹
و پیش شهیــد باقڔی بڔوم کہ ڔوز آخڔ محڔم، او هم شهیـــد شــد🌹
#سیره_شهدا
#شهید #سید_مصطفی_موسوی🌹
🕊 یاد شهدا با ذکر صلوات 🕊
🌺
┏━ ✨ 🌹 ✨ 🌸 ✨ ━┓
💐 @shohadae_sho 💐
┗━ ✨ 🌸 ✨ 🌹 ✨ ━┛
#سیره_شهدا
💠شهید #حمید_سیاهکالی_مرادی
🔹دستگیری از فقرا
▫️همسر شهید نقل میکنند: وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضاکردن از افراد دیگری نباشد.
▫️بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد؛ به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد؛
▫️وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمدهاست.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
j๑ïท➺°.•| http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 ¦
#سیره_شهدا 🌷
#شهید_سعید_کمالی
💠به نقل از برادر شهید
سعید خیلی به نفس خود مسلط بود، هیچگاه او را عصبانی و یا پرخاشگر ندیدم، در این مواقع سکوت می کرد. با وجود اینکه بسیار شاد و شوخ بود اما هیچگاه از حد اعتدال خارج نمی شد و هرگز کسی را با مزاح و خنده هایش نمی رنجاند. ببسیار مراقب بود که گناه نکند. نظم خاصی داشت بویژه در خصوص نماز بسیار دقیق و منظم بود.
🌼به نماز که می ایستاد بسیار، سنگین، باوقار و متواضع بود، گاهی اوقات به او نگاه که می کردی با خود می گفتی آیا این همان سعید شاد و شوخ است که این چنین باوقار به نماز ایستاده است؟
🌟 اهل تعقیبات و ذکر و اهل دعا و مناجات بود.
✨بارها در موضوعات مختلف به ما می گفت باید طوری زندگی کنیم که زمینه ساز ظهور امام زمان(عج) باشیم. زن و زندگی، مهمانی رفتن، حتی لباس پوشیدنمان و ... اصلاً ورد زبانش بود که زمینه ساز ظهور باشیم.
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
بسم رب الشهداء و الصدیقین🙂
😌قصه ناگفته پدر
😍گفتگو با دختر شهید حسن تهرانی مقدم
انیس یاسین😘😘
برای شروع گفتگو، از سن و سال و مقطع تحصیلیاش میپرسم. «کلاس هفتمم».
تند چرتکه میاندازم و سیستم آموزشی زمان خودم را با او مقایسه میکنم تا بفهمم به زبان من، کلاس چندمی است.
میگوید : «هنوز به سال انتخاب رشته نرسیدهام» و از رشتهی مورد علاقهاش که میپرسم، میگوید : «احتمالاً تجربی را انتخاب میکنم».
😍«زهرا جان بیست جزء قرآن کریم را هم حفظ کرده». خانم حیدری است که گوشهی حسینیه، روی صندلی سادهای نشسته و گفتگویمان را دنبال میکند.
😊سعی میکنم از حضور فعالش در مصاحبه استفاده کنم.
او هم هرجا خاطرات در ذهن زهرا پس و پیش شدهاند، به کمک میآید.
😃زهرا برایم توضیح میدهد: «ما قرآن را از آخر به اول حفظ میکنیم، برای همین راحتتر است. به مدرسهی قرآنی میروم. کنار درسهایمان، قرآن را هم حفظ میکنم».
میپرسم: «کدام سوره را بیشتر دوست داری؟» که بلافاصله میگوید:
😍«یاسین»😍. عروس قرآن.
☺️لبخند میزنم،
😔اما ته دل به این فکر میکنم چند بار این سورهی آشنا را برای پدرش خوانده و دلتنگیهایش را با آیهآیهی آن تسکین داده.
‼️حرف را از خودش به پدر میکشم. میخواهم ذهنش را به خاطرات دور ببرد؛
به اولین چیزهایی که از پدرش به خاطر میآورد؛ به پررنگترین بهیادماندهها.
اینطور میشود که زهرا طهرانی مقدم برایم از پدر میگوید، از پدر موشکی ایران.
#ادامه_دارد 😍
#سیره_شهدا | #سبک_زندگی
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
#محرم | #امام_حسین | #واکسن
🌸•• @shohadae_sho
_______________________
بسم رب الشهداء و الصدیقین🙂
😌قصه ناگفته پدر
😍ادامه گفتگو با دختر شهیدحسن تهرانیمقدم
🌙•| شبهامعمولاً دیربهخانه میآمد و من هم پابهپای ساعت بیدار میماندم تا از راه برسد.
🌟•| گاه ساعتازنیمهشب میگذشتکه میرسید.
از صبح سرکار بود، اماوقتی میآمد، انگار همهی خستگیها و دغدغههای کار را پشت در میگذاشت.
من همیشه فکر میکردم پدرم دو شخصیت و دو جلد دارد؛ کسی که سر کار میرود و کسی که با تمام انرژی و قوا به خانه میآید.
🌸•| سر کار که بود، خسته و گرسنه میشد. بیشتر وقتها پیتزا میخرید که بخورد، اماهیچوقت دلش نمیآمد که به آن دست بزند.
همانطور سالم و دستنخورده، میآوردش خانه و با ما غذای خانگی میخورد. پیتزا هم روزی خواهرم میشد برای فردای مدرسه.
🌺•|از همان لحظهای که میآمد، بازی ما شروع میشد. حتی لباسهایش را عوض نمیکرد. تا در را باز میکرد، در خانه چشم میگرداند دنبال من که به رسم همیشه، با او قایم موشک بازی میکردم. جاهای خیلی سختی هم قایم میشدم و بازیمان، یک بازی واقعی بود که باید واقعاً دنبالم میگشت.
🌼•| همیشه در همهچیز، من برایش اول بودم. همیشه میگفت: «اول زهرا، بعد بقیه».
موقع گفتن این جملات، آن درخشش دلنشین چشمهایش، عمیقتر میشود. میخندم و میگویم: «تهتغاری بودهای برای خودت ها!» او هم با خندهای نرم تأیید میکند: «به معنی واقعی کلمه.
🌻•| مسافرت که میرفتیم، مادر و خواهرم با هم برای خرید میرفتند و من و پدر با هم..
#ادامه_دارد ✅
#شهیدحسنتهرانیمقدم
#سیره_شهدا | #سبک_زندگی
#محرم | #امام_حسین | #واکسن
🌸• @shohadae_sho
______________________