eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 🍃 💔 📚در عرصه تحصيل علم و معرفت📚 در سالهاي كودكي ، از بركت هوش سرشار و استعداد شكوفايي كه خداوند در ذاتش به وديعه نهاده بود ، دروس مقدماتي را خواند و پس از اتمام دروس سطح ، امامت جماعت مسجد باقرخان را عهده دار گرديد و پس از گذراندن سالها رنج و مشقت و فقر شديد مادي ، در سال 1314 به منظور ادامه تحصيل راهي نجف اشرف شد . ايشان خود در اين باره مي گويد : « در زمان رضا خان قلدر ملعون ما را چند بار زنداني كردند و يك دفعه بناشان تبليغ بود. بعد فشار آوردند كه اصلاً بايد از روحانيت بيرون بروي و 24 ساعت مهلت دادند كه بنده اصلاً خلع لباس كنم و از روحانيت بيرون روم و مسجد و منبري نباشم. بناچار فرار كردم و رفتم نجف و اين هم خواست خدا وسيله خيري شد براي استفاده از محضر بزرگان . » در آنجا از محضر اساتيدي چون مرحوم آيت ا... حاج شيخ كاظم شيرازي ، آيت ا... حاج سيد ابوالحسن موسوي اصفهاني ، آيت ا... العظمي حاج سيد ميرزا آقا اصطهباناتي و آيت ا... حاج ميرزا علي آقا قاضي طباطبايي كه يكي از اعاظم اهل معرفت بود ، كسب فيض نمود. در سن 24 سالگي موفق به كسب درجه اجتهاد از مراجعي چون آيات عظام آقا ضياء عراقي ، شيخ كاظم شيرازي و سيد ابوالحسن اصفهاني گرديد . شهيد دستغيب صاحب 8 اجازه اجتهاد بود . پس از مراجعت از نجف اشرف ، ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد جامع عتيق و تنوير افكار عموم ، تحصيل و فراگيري علم و دانش را ادامه داد و خدمت فقيه و عارف نام مرحوم آيت ا... حاج شيخ محمد جواد انصاري همداني ( قدس سره ) رسيد و با بهره گيري از مراحم آن بزرگوار ، مدارج عاليه اي را در عرفان طي كرد و بالاخره همنشيني و رفاقت با حضرت آيت ا... نجابت جملگي موجب آزادي از قيود عالم طبع گرديد و آرزويي جز تقرب به ذات مقدس پروردگار و وصال او باقی نگذاشت. 💛 ✅ ||•🏴 @marefat_ir .
🌸🍃 🍃 💔 امروز گذری کوتاه از زندگی مجید قربانخانی از زبان یک خواهر عاشق را برای مخاطبان محترم مشرق می‌نویسیم. مجید هیچ وقت علاقه‌ای به درس خواندن نداشت تا هشتم خواند و برای همیشه کتابهای درسی‌اش را در قفسه‌های کتاب به یادگار گذاشت، و کنار پدر در بازار آهن مشغول به کار شد. در آمد روزانه‌اش را بین من و مادر آن خواهرانم تقسیم می‌کرد، وقتی معترض این رفتارش می‌شدیم می‌گفت روزی‌رسان اصلی خداوند است. همه خانواده و فامیل آرزویمان بود که دامادی مجید را ببینیم، وقتی میگفتیم برایت آستین بالا بزنیم، میگفت: داماد می‌شوم، عروسی‌ام خیلی هم شلوغ می‌شود، ماشین عروسم به جای اینکه گل قرمز داشته باشد، گل سیاه دارد و چون خیلی شوخ طبع بود هیچکدام از ما حرف‌هایش را اصلا جدی نمی‌گرفتیم. مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود‌، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد‌، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می‌خواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه می‌گفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده‌ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا می‌روی برادرم» بود؛ همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب (سلام الله علیها) داشت. 💛 ✅ ||•🏴 @marefat_ir
🌸🍃 🍃 💔 فرشته فهمیده «خواهر شهید محمد حسین فهیمده روایت می‌کند: «برادرم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۶ و همزمان با ماه محرم به دنیا آمد و پدرم به دلیل ارادتی که به امام حسین (ع) داشت تصمیم گرفت نام پسرش را حسین انتخاب کند تا ادامه دهنده راه شهدای کربلا باشد. محمدحسین مقطع ابتدایی را در قم گذراند و بعد به کرج آمدیم. در سال ۱۳۵۷ در زمان درگیری‌های انقلاب او که ۱۱ سال بیشتر نداشت به پخش اعلامیه‌ها و نوارهای حضرت امام (ره) می‌پرداخت. روزی مادرم در آشپزخانه بود که محمدحسین وارد شد. مادرم از او پرسید: کجا بودی؟ جواب داد کنار قبرم. مادرم تعجب کرد. حسین ادامه داد: محل دفن من قطعه ۲۴ بهشت‌ زهرا (س) کنار مزار آیت‌الله طالقانی است و بعد از شهادت محمدحسین، زمانی که سنگ قبرش را گذاشتیم دیدیم که پیش‌گویی او به واقعیت پیوسته است. 💛 ✅ ||•🇮🇷 @marefat_ir .
♥️‌|•° 💚 🌱 شنیده بود در شهر قزوین سید قافله‌باشی نامی زندگی ‌می‌کند که مستجاب‌الدعوه‌ است و شاید بتواند مشکل او را حل کند. آخر هفته که محمد‌صادق همسرش، از سفر به خانه بازگشت مسئله را با او در میان گذاشت. بقچه و بار و بندیلش را در خورجین نهاد و به کمک محمدصادق سوار چهار‌پا شد. محمد‌صادق مرد خوش‌سفری بود که برای زیارت امام‌زادگان اهمیتی بسیار قائل بود. طوفانِ آشوب‌گرِ دل مریم هم با زیارت شاهزاده‌حسین تا حد زیادی فرو نشسته بود. در نشیمن خانه‌ای قدیمی به انتظار سید قافله باشی ثانیه‌هارا می‌شمرد تا چشمش به مرد سن‌و سال دار نورانی‌ای افتاد که وارد شد. به احترامش راست قامت شدند و او سر به زیر پرسید مشکلشان چیست!؟ محمدصادق تمام ماجرا را تعریف کرد و سیدِ عارف سری تکان داد... ✅ نویسنده: 💠 ❌ ||•🏴 @marefat_ir
🌸🍃 🍃 💔 محمدرضا می گفت چون حضرت آقا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ قیدی نیاوردند که چطور کمک می‌کنیم، من به عنوان پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم. می‌گفت شما فکر کن امام زمان(عج)  ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان و سرباز و آماده که ایشان را خوشحال کند؟ او واقعا با هدف می رفت. محمدرضا به امام حسین (ع )به عنوان مشعل زندگی‌اش نگاه می کرد و در کنار امام حسین (ع) به شهدای مدافع حرم و دفاع مقدس علاقه داشت. عشق زیادی به شهید "محرم ترک" از اولین شهدای مدافع حرم داشت و شهید رسول خلیلی، دایی های شهیدش، شهدایی مثل اصغر وصالی، همت، باکری و متوسلیان را الگوی زندگی خودش قرار می داد. اطلاع وسیعی از آنها داشت و خودش را برای هدف و آرمان بزرگش که شهادت بود آماده می کرد. 💛 ✅ ||•🇮🇷 @marefat_ir