eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
214 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
٢ روز بعد از ديدار مجمع عالى فرماندهان با رهبرى مصاحبه كرده و گفته: لكسوس سوار ميشم، فرمانيه ميشينم ، ... و اهل جانماز آب كشيدن هم نيستم. سلمنا شما اگه اهل جانماز آب كشيدن نيستى اون لباس سپاه رو از تنت بيار بيرون بعد فخرفروشى كن، اون لباس حرمت داره سپاه رو چهارتا لاشخور مثل تو به گند کشیدن. ✅ @kheymegahevelayat
🔴 ترفندهای مشترک فتنه‌های ایران و عراق ⭕️ قسمت اول، حضور نیروهای خارجی 📌 امسال و در میانه اعتراضات عراق، شایعه‌ای مبنی بر حضور نیروهای ایرانی برای سرکوب اعتراضات در برخی رسانه‌‌ها منتشر شد. این شایعات، در حجم گسترده توسط رسانه‌های ضدانقلاب پوشش داده شد. 📌 درست مشابه همین شایعه در فتنه ۸۸ وجود داشت، در آن زمان رسانه‌های ضدانقلاب شایعه می‌کردند که سربازان سیاه پوش لبنانی، با معترضان ایرانی برخورد می‌کنند. 📌 آن ها حتی امسال و در زمان سیل که نیروهای جهادی عراق برای کمک به مناطق سیل زده آمدند، شایعاتی را علیه آنان منتشر کردند و هر اتفاقی را به آنان منتسب کردند. یکی از جنجال‌ترین فیلم‌های آن ایام، مربوط به یک جوان اهوازی می‌شد که به دختر بی‌حجاب تذکر داده بود اما رسانه‌های بیگانه وی را عضو نیروهای الحشدالشعبی معرفی کردند تا وانمود کنند عراقی‌ها برای امدادرسانی به ایران نیامده‌اند. ✅ @kheymegahevelayat
⭕️ به‌هوش باشیم! ۱. طرح ترور آیت‌الله سیستانی در نجف ۲. طرح ترور حاج‌قاسم در کرمان ۳. طرح ترور مقام بلندپایه مقاومت در ضاحیه هر۳ پیوست فتنه اجتماعی-سیاسی داشتند؛ هر۳ ایجاد بی‌ثباتی می‌کردند؛ هر۳ قطعات یک پازل بودند و بحمدالله هر۳ کشف شده و شکست خوردند #محور_مقاومت 👤 حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
✅ بوی فتنه۹۸ 🔷 حرکتی که امروز در عراق شروع شده و قطع به یقین در روزهای آینده بواسطه راه افتادن سیل خروشان راهپیمایان اربعین حسینی در نطفه خفه خواهد شد نشان از عزم و اراده محور آل یهود_آل سعود در منطقه دارد و این یعنی اینکه شورش کور در عراق که تا ۷ آبان ۹۸ و بعد از آن در ایران نیز تست خواهد شد. 🔷 البته این شورش کور چه در ایران و چه در عراق قطعا با شکست سنگین مواجه خواهد شد اما باید خواص و عناصر سیاسی فاسد اصلاح طلب و اعتدالگرا در ایران و نیز عناصر فاسد غربگرا و عربستانگرا در عراق را پایش نمود تا از پشت خنجر آلوده به زهر خود را بر پیکر ملت های مسلمان منطقه وارد نکنند. 🔷 در هفته های آینده ان شاءالله با ابتکار عمل یمنی ها و غافلگیری بزرگ در سرزمین های اشغالی، صحنه همچنان به نفع جبهه حق یعنی جبهه مقاومت تغییر خواهد یافت. 🔷 گویا شیطان پلید و همه یاران و متحدانش از جن و انس هم متوجه شده اند راهپیمایی اربعین پیشران و زمینه ساز ظهور حضرات امام مهدی عجل الله تعالی می باشد و تمام عِده و عُده خود را برای سنگ اندازی در مسیر زائران اربعین بسیج کرده اند. اما به شیطان می گوییم روز ۲۸ مهر (فردای اربعین) روسیاه تر از گذشته خواهی شد... **** 🔵 به این اخبار و تکذیب آن دقت کنید: ☑️ در نجف حکومت نظامی اعلام شد، زائران به عراق نروند مرز بسته است/ حکومت نظامی تکذیب شد مرزها هم باز است و تاکنون نزدیک ۱۰۰ هزار زائر وارد عراق شده اند. ☑️ از ورود ایرانی ها به حرم حضرت امام علی ع جلوگیری می کنند/ این خبر ۱۰۰درصد دروغ است و فیلم ها بسیاری از نجف برای ما ارسال شد که موج زائران ایرانی و عراقی و ملیت های دیگر با وحدت و یکپارچی وارد حرم امام اول شیعیان می شوند. 🔴 وزیر بهداشت: بیماری های خطرناک اپیدمیک در مسیر راهپیمایی اربعین در انتظار زوار است. وزارت بهداشت عراق و هلال احمر هیچ گاه این ادعای دروغ را تایید نکردند و میلیون ها ایرانی و غیر ایرانی که سالهای گذشته به راهپیمایی اربعین رفته اند به جز سرماخوردگی معمولی که در همین فصل در تمام دنیا شایع است با هیچ بیماری دیگری مواجه نبودند. 🔴 وزارت خارجه و سامانه سماح: باتوجه به اوضاع بحرانی عراق، زائران سفر خود را به تاخیر بیاندازند. به جز بغداد و چند نقطه محدود در عراق، آرامش کامل در نجف و کربلا و مسیر بین نجف تا کربلا (طریق الجنه) برقرار است. - منافقین خلق برای حادثه آفرینی در مسیر نجف تا کربلا برنامه دارند. اگر منافقین آنقدر احمقند که در مسیری که در هر قدم آن چند بچه هیئتی و حزب اللهی و انقلابی و سپاهی و بسیجی و حشدالشعبی و... حضور دارند بخواهند رخنه کنند و کاری کنند بگذار بیایند تا انتقام خون ۱۷ هزار شهید از مردم کوچه و بازار را از آنها بستانیم. 🔴 هشدار به اذناب شیطان اگر در مسیر راهپیمایی از هوا داعش ببارد؛ اگر در مسیر راهپیمایی از زمین مار و عقرب بجوشد؛ اگر در مسیر راهپیمایی تله انفجاری بگذارند؛ اگر تمام موکب ها را از مسیر جمع کنند و... باز هم ما دست از شرکت در این رزمایش بزرگ ظهور برنخواهیم داشت و موجی را که در چند سال گذشته آغاز کرده ایم تا آخر ادامه خواهیم داد. بی خود تلاش مذبوحانه نکنید. 👤 ادمین: حاج عماد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ با کانال تخصصی ، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید. 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قویترین ارتش خاورمیانه ارتش سعودیها است. بخصوص یگان زنان سعودی. ماشاءالله. بعد از چندهزار اسیری که دادند حالا با شیرزنانشان وارد میدان شدند. حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
خواهران و برادران هموطن ما در اسیر شده اند. از جریان انقلابی کشور می‌خواهیم که مطالبه گری کنند. ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
آخه چرا انقدر متوهم هستید شما من نمیدونم. بخصوص اون میلاد که ادای استراتژیست ها رو در میاره. میگه
اینستاگرام لحظاتی قبل این پست را از صفحه اینستاگرام خیمه گاه ولایت حذف کرد و صفحه را محدود کرد. از شما مخاطبان محترم تقاضامندیم این تصویر و مطلب آن را نشر دهید
خیمه‌گاه ولایت
#لردگان #ایدز خواهران و برادران هموطن ما در #لردگان اسیر #ایدز شده اند. از جریان انقلابی کشور می‌خ
خبر فوری با اقدامات اطلاعاتی و امنیتی سربازان گمنام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فرزند یکی از سران ضدانقلاب خارج نشین در چهارمحال و بختیاری که اقدام به درگیری مسلحانه و سوء استفاده از مطالبات به حق مردم شریف لردگان کرده بود دستگیر شد. در اسرع وقت و بعد از برطرف شدن ملاحظات امنیتی نام و تصویر شخص دستگیر شده منتشر خواهد شد. @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_هشتاد_و_شش یک روز ساعت 10 صبح بود، همینطور که نشسته ب
وقتی از هتل اومدم بیرون نمیدونستم باید به کدوم سمتی برم... 100 درصد اونی که نفوذی بود و اون آدم و فرستاده بود کار من و تموم کنه تا نسترن توسلی و دکتر افشین عزتی به راحتی به مقصودشون برسن، دیگه الان فکر میکرد کار من تموم شده هست... گوشی اون آدمی که اومده بود تا من و بکشه رو از جیبم درآوردم و به اون شماره ای که بهم نشون داده بود یه پیام فرستادم تا خیال کنه اونی که فرستاد سراغ من، کارم و تموم کرده.. به زبان عربی نوشتم: «انتهيت من ذلك...کارش و تموم کردم.» گوشی رو خاموش کردم گذاشتم توی جیبم. گوشی که باید به نیروی کمکی وصل میشدم و روشن کردم، چون چاره ای نداشتم.. چندثانیه ای از کامل بالا اومدن گوشی گذشته بود که پیامکی رو از نیروی کمکی «یاسر» دریافت کردم. «تعال مباشرة إلى الشارع خلف الفندق... فوری بیا به سمت خیابون پشت هتل.» فورا رفتم خیابون پشت هتل... تا رسیدم دیدم دکتر عزتی و نسترن توسلی دارن سوار یه ماشین شاسی بلند میشن. شاید باورتون نشه، اما به صراحت میگم.. اونقدری که نسترن توسلی برای سیستم اطلاعاتی ما با ارزش بود، افشین عزتی دانشمند اتمی دیگه از این لحظه ارزش نداشت. افشین از لحاظ علمی یه روزی به دردمون میخورد، اما حالا دیگه نه چون خیانت کرده بود. ولی نسترن برای ما حُسن شاه ماهی داشت. نباید گمش میکردم. پیام دادم به گوشی دختر شهید حاج احمد العبیدی... نوشتم: «يرجى الذهاب إلى الطابق العلوي في غرفتهم وأخذ القلم من الخلف. وإعطائه لأخيك لمنحي وظيفة... لا تدعني أعرف ما تقوله... لطفا برو بالا داخل اتاق اونا (افشین و نسترن) خودکارو از پشت تابلو بگیر و به دست برادرت برسون تا سرفرصت به من بده. از احوالت من و بی خبر نزار.» یک نفر و دیدم که با موتور مسافر جا به جا میکنه. بهش یه مبلغی دادم و گفتم پشت اون ماشین بره. چندروز بیشتر به اربعین باقی نمونده بود. حرکت کردیم رفتیم سمت کربلا. همینطور دنبال سوژه ها بودم که ساعت 3 بعد از ظهر به وقت عراق یه جا توقف کردن. اونم بعد از حدود 5 ساعت. چون خیییلی ترافیک بود. راننده موتور گفت دیگه بیشتر از این نمیتونم ببرمت و یه فکری به حال خودت کن.. منم موندم چه خاکی به سرم کنم. خلاصه، از فرصت استفاده کردم فورا چفیه مُ از دور کمرم باز کردم انداختم روی زمین نمازم و کنار یه موکب خوندم. خدا منو ببخشه، معلوم نبود نمازم و چطور خوندم اون روز. حواسم به سوژه ها بود تا گمشون نکنم. مستحبات نماز مثل قنوت و... رو رها کردم. همینطور که از دور نگاشون میکردم وَ زیر نظر داشتمشون، دیدم یه ماشین دیگه اومد دنبال دکترافشین عزتی و نسترن توسلی. موندم با دست خالی چیکار کنم. اونا سوار ماشین شدن و داشتن بین شلوغی و جمعیت میرفتند. قشنگ معلوم بود که حضور اون ماشین در اون تایم خاص، کاملا از قبل برنامه ریزی شده هست. در همین حین، چشمم خورد به یه دوچرخه. رفتم به یک نوجوون کنار یکی از موکب ها گفتم دوچرخه برای کیه؟ گفت برای منه. بهش گفتم میشه اجاره بدی گفت نه!! این پسره هم داشت لج میکرد. گفتم بهت پول زیادی میدم بازم قبول نکرد. هرچی اصرار کردم که هرقدری پول بخوای بهت میدم برو دوچرخه بهتر بخر اما پاش و کرده بود توی یه کفش. هر چی دوروبرم و نگاه کردم دیدم کسی نیست بخوام بگم بیا این پول و بگیر من و ببر به هرجایی که این ماشین داره میره. مجبور شدم بین اون بیابون که دستم به جایی بند نبود، پسره رو ببرمش پشت موکب که خلوت بود بترسونمش اما بازم لج میکرد وَ میگفت دوچرخم و نمیدم. اعصابم داشت میریخت به هم. از طرفی دلمم به حال این خادم امام حسین می سوخت، اما من کارم جوری بود که نباید اون دوتا رو گم میکردم. نمیتونستم برای اون پسره توضیح بدم که موضوع چیه. دیدم همچنان داره مقاومت میکنه، از توی کیفم چسب پنج سانتی رو آوردم بیرون، پیچیدم دور دهن اون نوجوون عراقی، دستاشم به تن میله های پشت موکب بستم، فورا اومدم کنار موکب چفیه رو بستم به صورتم بعدشم اسم موکب و به ذهنم سپردم، دوچرخه رو گرفتم فرار کردم. بین جمعیت همینطور رکاب میزدم. از کنار جاده و قسمت خاکی میرفتم تا به ماشین برسم. خلاصه رسیدم به ماشین. پاهام دیگه جون نداشت، ولی مجبور بودم رکاب بزنم. از طرفی هوا هم به شدت آلوده بود، دیگه نفسم بالا نمیومد، اما من باید تلاش میکردم. شاید باورتون نشه، حدود 3 ساعت بخاطر ترافیک و حضور زائر و... من رکاب زدم تا اینکه رسیدیم به یک روستایی و ماشین حامل دکتر عزتی و نسترن پیچید داخل یه کوچه. عزتی و نسترن از ماشین پیاده شدند و با وسیله هاشون رفتند داخل خونه ای ناشناس. دوچرخه رو گذاشتم یه کنار، نشستم روی خاک ها. دیگه از درد پا داشتم میمُردم. انقدر رکاب زده بودم که وقتی نشستم روی زمین حس میکردم هنوز پاهام داره به طور خودکار رکاب میزنه... دیدم رفت و آمدهای داخل کوچه بسیار زیاد هست. همزمان یه نفر اومد سمتم.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هشتاد_و_هفت وقتی از هتل اومدم بیرون نمیدونستم باید
گفت: «مرحبا اخي تعال الى الله في منزلك. عزيزي حاج الإمام الحسين. تعال إلى بيت الإمام الحسين. كل شيء جاهز لك...***سلام برادر. تو رو به خدا بیا به داخل منزل من. ای زائر امام حسین تو رو به جان امام حسین بیا به منزل من. برات همه چیز آماده هست.» نفهمیدم چی شد، اما مثل حالا که دارم براتون مینویسم، از این همه محبت مردم عراق که به زائر امام حسین داشتند گوشه های چشمم تر شد! دیدم خم شد نشست روی خاک ها داره پاهای منو ماساژ میده.. دستاش و گرفتم کشیدمش سمت خودم بغلش کردم دستاش و از روی احترام گذاشتم بالای سرم، مجبور شدم یه چاخانی سر هم کنم تا دست از سرم برداره. بهش گفتم: «حبيبي ، علي أن أذهب إلى المكان الآن ولا أستطيع المجيء إلى منزلك...*عزیزم من الان باید برم به جایی و نمیتونم بیام به منزل تو.» خیلی اصرار کرد و منم انکار.. خلاصه دست به سرش کردم تا بره. کم کم هوا تاریک شده و رفت و آمدهای داخل کوچه هم کم شده بود... چشمم افتاد به یه سطل آشغال کنار دیوار که کلی کارتن و کسیه و پلاستیک کنارش دِپو شده بود.. موقعیت سطل زباله طوری بود که زیر نور چراغ برق نبود وَ کسی نمیتونست منو که داخل تاریکی میشینم ببینه. یکی از اصول کارهای اطلاعاتی در شب همین هست. برای اینکه شناسایی نشی، باید بری در تاریکی بشینی و کمین کنی وَ سوژه رو در روشنایی قراربدی و کنترلش کنی. از فرصت خلوت بودن کوچه استفاده کردم رفتم پشت سطل زباله نشستم... مقدار زیادی از کارتن ها و کیسه هایی که وجود داشت ریختم روی خودم و زیرش مخفی شدم تا کسی من و نبینه، اما جوری تنظیمش کردم که خودم بتونم همه چیز و زیر نظر بگیرم و ببینم.. قشنگ به درب خونه مورد نظر که سوژه ها داخلش بودن اشراف داشتم. چشمتون روز بد نبینه... دیدم بوی گند سطل زباله داره خفم میکنه!! اما مجبور بودم تحمل کنم! بدون حرکت نشستم و فقط چشمم رو به درب خونه دوختم.. یک ساعتی گذشت دیدم رفت و آمد خاصی دیگه نیست، فورا بلند شدم رفتم دورو بر خونه رو چک کنم تا یه وقت درب دیگه ای نداشته باشه، که خداروشکر نداشت. آبی همراه من نبود، مجبور شدم چندساعت بعد از اذان مغرب با خاک تیمم کنم و همون پشت سطل زباله قبله رو تشخیص بدم و بشینم نمازم و یواشکی بخونم. چون اصلا نمیشد ایستاده نماز بخونم. اون شب از فرط خستگی داشتم از بی خوابی بیهوش میشدم! اما تا میخواستم بخوابم یه سوزن ته گرد فرود میکردم توی رون پاهام یا میزدم به کف دستم تا نخوابم. اون شب رفت و آمد های مشکوکی به اون خونه میشد که برام سوال بود. ماشین های لوکس و... موبایل اندروید و از کیفم در آوردم. باطری و سیم کارتش و جا زدم بعد روشنش کردم. دلیل اینکه گوشی اندروید و بعد از استفاده در هتل نورالعباس نجف که اداره داده بود برای ماموریت استفاده کنم خاموشش کردم و سیم کارت و باطریش و در آوردم رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی بود. وقتی روشن شد نور گوشی رو کم کردم. فعالش کردم و جی پی اس زدم موقعیت دقیق خودم و مشخص کردم. گوشی مربوط به ارتباط با نیروی کمکی رو که یه گوشی ساده بود روشن کردم. بهش پیام دادم: «مرحبا. اَریدُ المتحرک.. سلام. یه موتور میخوام.» دو دقیقه بعد پیام داد: «مرحبا اخي اين هو موقعك؟... سلام برادر. موقعیتت کجاست.» موقعیت دقیق و براش فرستادم. 40 دقیقه بعد با یه موتور رسید سر کوچه. وقتی رسید چراغ موتورو خاموش کرد. همونطور که نشسته بود روی موتور، داشت داخل کوچه رو میدید. آروم گوشیم و از جیب پیرهنم گرفتم بهش پیام دادم: «اترك المحرك في مواجهة سلة المهملات بجانب الدراجة.. ثم خذ الدراجة وخذها حول جسر ثورة الأشين مكاب شباب القاسم يبعد حوالي 100 كم عن كربلاء... **موتورو بزار روبروی سطل زباله کنار دوچرخه، بعدش دوچرخه رو بگیر ببر سمت موکب شباب القاسم کنار پل ثوره العشرین که حدود 100 کیلومتری کربلا هست.» قشنگ زیر نظر گرفتمش، دیدم اومد موتور و گذاشت و دوچرخه رو گرفت رفت تا به صاحبش برگردونه. از قبل داخل پلاستیکی که روی دسته دوچرخه نصب بود دوتا پنجاه هزارتومنی ایرانی گذاشتم براش و شماره منزلم در ایران رو هم برای این نوجوون گذاشتم تا اگر نیاز هست بیشتر بهش پول بدم بهم خبر بده.. دلیل اینکه براش دینار نگذاشتم این بود که ممکن بود هر لحظه برای کاری که ممکنه پیش بیاد پول عراقی نیازم بشه و من دستم حداقل خالی نباشه وسط ماموریت. بگذریم. خلاصه اونشب با سوزن به دست و پاهام، خودم و بیدار نگه داشتم. نماز صبحم و پشت همون سطل زباله بصورت نشسته و با تیمم خوندم. حالم داشت از بوی بد زباله ها به هم میخورد.. دیگه چشمام طاقت بیدار موندن نداشت. دستام آلوده بود، حتی نمیتونستم چشام و بمالونم چون ممکن بود عفونی بشه، برای همین مجبور بودم فقط پلک بزنم تا خارشی که از بی خوابی به چشمم افتاده بود، بتونم با همین پلک زدن های ساده بر طرفش کنم.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هشتاد_و_هشت گفت: «مرحبا اخي تعال الى الله في منزلك
هرکاری کردم دیگه نتونستم بیداربمونم، نیم ساعتی رو بعد از اذان صبح مجبور شدم بین خواب و بیداری به سر ببرم. طبق آموزش هایی که دیده بودم با کوچیکترین صدا و رفت و آمدی بیدار میشدم. آموزش هایی که دیده بودیم به قدری مارو حساس بار آورده بودند که اگر از روی صورتمون مورچه رد میشد یا مگسی کنارمون پر میزد میفهمیدیم و چشممون به طور ناخودگاه باز میکردیم. نیم ساعتی از چرت هوشیارانه من گذشته بود که یه صدایی اومد. چشام و فورا باز کردم دیدم یه سگ مشکی جلوی پامه. اگر کمی تکون میخوردم کارتن از روی پام میرفت کنار و سگ میفهمید. کوچه ی اون محله دیگه شلوغ شده بود و مردم و زوار مشغول رفت و آمد بودند. بررسی کردم دیدم از اون خونه ی مورد نظر آدم رفت و آمد میکنه. از طرفی موندم سگ و چیکارش کنم، از طرفی اون خونه همینطور داشت شک منو بیشتر میکرد. درهمین لحظات دیدم افشین عزتی و نسترن توسلی اومدن بیرون دارند سوار یه لندکروز دو کابین مشکی با شیشه های دودی میشن. با خودم گفتم خدایا حالا من چه غلطی کنم که سوژه ها دارن میرن.. از شانس گند من دو تا سگ دیگه هم اضافه شدن. میخواستم کاری کنم منو نگاه نکنن تا جلب توجه نشه، اما نمیشد چون ممکن بود هرسه تا سگ رو وحشی ترش کنم. تنها کاری که تونستم بکنم این بود که فقط چشمام و بستم.. خیلی آروم شروع کردم به زمزمه کردن آیت الکرسی: بسم الله الرحمن الرحیم. اَللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ.)* لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. به اینجا که رسیدم چشام و باز کردم، دیدم سوژه ها سوار ماشین شدند دوتا ماشین دیگه هم که یکی جلو بود و دیگری پشت سرشون روشن شده دارن حرکت میکنن. سرم و به آرومی برگردوندم سمت سگ ها. با چشمای نیمه باز نگاهشون کردم دیدم یکی کم شده و دوتا موندن.. ادامه دادم عبارات آخر آیت الکرسی رو خوندم: اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ. دیدم سگ دومی هم رفته. اما دلهره داشتم.. چون سوژه ها رفتند و همینطور از کوچه دورتر میشدند و من فقط گردوخاک و نور کمی از چراغ عقب ماشین اونارو میدیدم. ترسیدم گمشون کنم. یه سگ مونده بود و نرفت. میخواستم یه حرکت بزنم فورا بلند بشم گردنش و بگیرم و باهاش درگیر بشم اما صلاح ندونستم. چون ممکن بود دوتا سگ دیگه برگردن. هر سه تا سگ وحشی بودن و منم چاره ای نداشتم. شاید باورتون نشه، ده دقیقه موندم که چیکار کنم.. دیگه دیدم هیچ چاره ای ندارم، دل و زدم به دریا و گفتم هر چه بادا باد. با خودم گفتم حتی اگر زخمی هم شدم توسط این سگ و اون دوتایی که سر کوچه هستند، باید بلندشم برم چون سوژه ها دارندهمینطور دورتر میشن. شرایط جوری بود که باید یه هویی بلند میشدم با سگ گلاویز میشدم. نمیشد کیفم و بگیرم و از درونش یه شوکر یا اسپری بگیرم بزنم بهش. چشمتون روز بد نبینه وقتی بلند شدم سگ نیم متر رفت عقب اما در کمتر از یک ثانیه حمله وَر شد به سمتم و پرید خودش و کوبید به سینم. چپ و راست پارس میکرد. چندنفری از دور داشتن میدیدن اما جرات نمیکردن جلو بیان. یه بار دیگه سگ پرید سمتم اینبار گردنش و گرفتم، اما سگ وحشی عین ماهی از دست آدم لیز میخوره و قابل کنترل نبود. سگ از دستم رها شد، یه هویی حمله کرد زد پاچم و گرفت، پای منو به دندون کشید. نالم رفت آسمون.. دوتا سگ دیگه هم داشتن میومدن.. دیگه چاره ای نداشتم، تنها کاری که تونستم بکنم این بود اسلحه رو از پشت کمرم آوردم بیرون، مسلحش کردم یه گلوله شلیک کردم به صورت سگ. فوری کیف و گرفتم، بلافاصله لنگان لنگان رفتم سمت موتور. دوتا سگ دیگه داشتن پارس میکردن و میومدن. نفهمیدم چطور با اون پا هِندل زدم.. فقط یادمه تمام قدرتم و داخل پاهام جمع کردم محکم هندل زدم تا روشن بشه. از طرفی اون خونه مشکوک بود، باید سریعتر متواری میشدم تا با صدای گلوله بیرون نیان و آمار این اتفاق رو به سوژه ها یا به اون تیمی که سوژه رو داشته میبرده و نمیدونستم کی هستن یه وقت ندن. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
سلام لطفا، خواهشا، پیام ندید که مستند داستانی امنیتی رو بیشتر منتشر کنید. حدود 400 تا پیام نخونده وجود داره که هیچ کدوم و باز نکردم. فقط پیام همسنگران و مدیران کانال ها که با ما تعامل دارن درصورت لزوم خوانده و پاسخ داده خواهد شد. وقتی پیامی خونده میشه جواب داده نمیشه فحش ندید و بی احترامی نکنید. شاید لزومی به پاسخگویی وجود نداره. اونایی که میاید پی وی و با عصبانیت میگید جواب سلام واجبه، من یه سلام به همتون میکنم از حالا تا آینده. سلام. ارادت. شبتون بخیر یاعلی