eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.1هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
214 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 حزب الله: داعش با حمایت آمریکا جنایت السویداء را مرتکب شد 🔹 حزب الله لبنان حملات تروریستی به استان السویداء در جنوب سوریه و مجریان و عاملان پشت پرده آن و تفکر تکفیری این گروه‌های تروریستی را محکوم و تاکید کرد داعش با حمایت آمریکا این جنایت را مرتکب شد. 🌐 @kheymegahevelayat
تنها چند روز پس از تهدید مبنی بر تسلط ایران بر تنگه هایی به جز تنگه هرمز، کشتی های عربستانی در تنگه باب المندب با موشک مورد هدف قرار گرفتند! روحانی کاره ای نبود اما پشتوانه حرفش یک بنام حاج قاسم بود و وعده عملی شد! روحانی در اقتصاد وعده‌هایی داد اما پشتوانه وعده‌ها لیبرال‌هایی مثل نیلی و سریع القلم بودند و هیچ یک عملی نشد! 🌐 @kheymegahevelayat
فوری 🚩حمله پهپادی ارتش یمن به فرودگاه بین المللی ابوظبی 🔹️ شبکه تلویزیونی المسیره در خبری فوری اعلام کرد: واحد پهپادی یمن با یک فروند پهپاد از نوع صماد 3، فرودگاه بین المللی ابوظبی را چند بار هدف قرار داد. ادمین: مالک اشتر حزب الله ↩️ لحظه به لحظه بامسائل و مطالبِ تحلیلی ،سیاسی، امنیتی درون مرزی و برون مرزی 🌐 @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#رصدخانه_امنیتی_برون_مرزی_خیمه_گاه_ولایت فوری 🚩حمله پهپادی ارتش یمن به فرودگاه بین المللی ابوظبی
🚩تکمیلی/ حمله پهپادی یمن به فرودگاه ابوظبی 🔹️فرودگاه بین المللی ابوظبی در توئیتر نوشت: "اداره فرودگاه های ابوظبی وقوع حادثه ای در فرودگاه بین المللی ابوظبی را در ساعت چهار عصر امروز تایید می کند که باعث آن، یک خودروی حمل و نقل پشتیبانی در محوطه متعلق به ساختمان شماره یک مسافران بوده است و این حادثه تاثیری بر فعالیت فرودگاه یا برنامه پروازهای ورودی و خروجی نگذاشته است". 🔹️منابع یمنی گفتند که درپی حمله پهپادی فعالیت فرودگاه ابوظبی متوقف شده است. 🔹️شبکه المیادین از توقف پروازهای ورودی و خروجی به فرودگاه ابوظبی خبر  داده است. ادمین: مالک اشتر حزب الله ↩️ لحظه به لحظه بامسائل و مطالبِ تحلیلی ،سیاسی، امنیتی درون مرزی و برون مرزی 🌐 @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
_آره گفتم بیارنش همینجا تا توجیه بشه. بدجور ترسیده بنده خدا. ولی بهش نگفتند که قراره این بره سر قرار
سری دوم قسمت چهل و‌ ششم بعد از اینکه این دعارو خوند، دستش و از روی قلبم برداشت و گفت: خداوند ان شاءالله به شما کمک میکند و از همسرتان محافظت میفرمایند. تا قبل از اذان مغرب امروز یک گوسفند قربانی کنید و گوشت آن ذبح را بین مردم همان منطقه پخش کنید و خودتا چیزی میل نکنید از آن.. ان شاءالله به زودی حاجت میگیرید.. بفرمایید.. مرخصید. دلم قرص شد.. دستش و بوسیدم و خداحافظی کردم و اومدم بیرون. رفتم مستقیم سمت ویلا. البته ویلای خودمون نرفتم. رفتم خونه ی داریوش. چون منطقه رو زیاد نمیشناختم، به داریوش گفتم بیا باهم بریم یه گوسفند بگیریم. رفتیم و یه گوسفند گرفتیم.. بهش گفتم قصاب یا یه نفر که ذبح کنه سراغ داری؟ گفت: آره سراغ دارم. رفتیم یه جایی یه قصاب و سوار کردیم و آوردمش همون ویلای مادرم اینا. به داریوش گفتم کنارش باش و وقتی قصاب گوسفند و ذبح کرد، گوشتش و توی محله تقسیم کن. خیلی دلم گرفته بود. پیام دادم به مهدی و نوشتم: +سلام علیکم..میخوام ببینمت. دفتری؟ _سلام. نه داداش. دارم میرم خونه. بیا اونجا. +مزاحم نباشم.؟ _پاشو بیا مسخره بازی درنیار. مزاحمم چیه؟ منتظرتم. +میام. یاعلی رفتم خونه مهدی. خانومشم بود. وقتی رسیدم جلوی درب خونشون، در که باز شد مهدی و خانومش اومدن استقبال من. خانومش تا من و دید با تعجب گفت: _سلام داداش عاکف ، احوال شما. خوبید؟ پس فاطمه زهرا جون کجاست؟ با تعجب یه نگاه به مهدی کردم و یه نگاه به خانمش... مهدی یه سرفه ای کرد و گفت: _سحر جان ، فاطمه زهرا خانم نیومده چالوس. عاکف هم چون کار داشت، تنهایی اومد شمال. شما برو چای بریز بیار اتاق من. ما هم میریم اونجا. ممنونم. عاکف جان بفرما داخل.. اومدیم داخل اتاقش و به مهدی نگاه کردم.. دیدم میگه: _شرمنده ام.. ولی باور کن عاکف جان، من به سحر چیزی نگفتم. اونم نمیدونه این اتفاق ها افتاده.. فقط از نیومدن خانومت تعجب کرد. +خوب کاری کردی بهش نگفتی. اینطوری بهتر شد. رفتم یه گوشه ای نشستم توی اتاقش و سرم و تکیه دادم به دیوار. مهدی روبروم روی صندلی نشست و نگام میکرد و ناراحت بود. به مهدی گفتم: +میتونم ازت یه خواهشی کنم؟ _آره داداشم. تو جون بخواه. +میخوام تا نیم ساعت_یک ساعت دیگه، یکی و دعوت کنی خونت، برامون روضه حضرت زهرا بخونه یه کم. خیلی دلم روضه میخواد. خسته شدم مهدی. نیاز دارم ریکاوری کنم خودم و. مهدی از روی صندلی اتاقش اومد پایین و کنارم نشست و دست انداخت دور گردنم ، با دلداری دادن گفت: _عاکف چته تووو. چرا انقدر بی تابی میکنی.؟ چرا انقدر نگرانی؟ بهت حق میدم ولی یه کم صبور باش و باهم فکر کنیم ، تا ببینیم باید چیکار کنیم.. درست میشه. نگران نباش. +نمیدونم مهدی. خسته شدم. دلم سکوت میخواد. دلم آرامش میخواد. دلم میخواد فاطمه بود تا بریم یه جایی که دست هیچکی بهمون نرسه.. خودم باشم و خودم. بشینم به خودم فکر کنم. به این که تا الان چیکار کردم. چطور زندگی کردم و قراره چطور زندگی کنم. مهدی یه جمله ای هست که میگه دو دسته هیچ وقت به زندگی عادی برنمیگردند. دسته اول کسانی که عاشق میشن، و دسته دوم کسانی هستند که به جنگ میرن. من دسته اول و نمیگم قبول ندارم، دارم ولی خیلی کم. چون طرف یک سال دوسال اصلا بیست سال فکر عشقشه، کم کم یادش میره... ولی مهدی، جنگ... مهدی... مهدی امان از جنگ... هیییی امان از جنگ... من از دسته دومم پسر، میفهمی چی میگم؟ از دسته دوم!! دسته دومی که درگیر دسته اول هم شده حالا.. من، هم عاشقم و هم ازجنگ برگشته. اما مهدی حالم از خودم گاهی اوقات به هم میخوره. دیگه داشتم از بغض خفه میشدم. اما صدام و قورت میدادم و نمیزاشتم دادم در بیاد. گفتم: +مهدی میخوام باهات درد دل کنم.. تو ندیدی توی سوریه چجوری زنه مردم و میبردن کنیزی و بعد بهش تجاوز میکردن. مهدی من توی داعشی ها بودم. اینارو نمیتونم به کسی بگم... سینم داره از نگفتن سوراخ میشه و میترکه.. مهدی میخوام بمیرم وقتی بهش فکر میکنم.. وقتی اونجا بودم میدیدم دختر 14 ساله رو نوبتی 20 نفر بهش تجاوز میکردند. وقتی یاد اون دختر 10 ساله میوفتم که بهش تجاوز کردن و باردار شد و نتونست تحمل کنه و‌ بعدش مرد.. به این فکر میکنم که علنا توی سنگراشون میگفتن میرسیم تهران و مشهد تک تک کوچه پس کوچه هاش و پر از خون میکنیم و با مادرشون و خواهرشون نزدیکی میکنیم و رحم به کسی نمیکنیم.. مهدی من دارم دیوانه میشم فکر میکنم بهش.. مهدی یادم نمیره توی المیادین سوریه توی یک روز به 37 تا دختر با سن بین 8 تا 25 سال تجاوز کردن.. من چندروزی بود به عنوان نفوذی ایران توی داعش بودم و خودم زده بودم جای یکی از نیروهای ارتش آزاد که همکاری میکرد با تروریست ها.. اون روز بیرون اتاق بودم. روی صورتم و پوشونده بودم. لباس یک دست مشکی تنم بود. با اسلحه از داعشی ها حفاظت میکردم. صدای ضجه ها و التماس و گریه های دختره توی گوشمه هنوز.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت چهل و‌ ششم بعد از اینکه این دعارو خوند، دستش و از روی قلبم
شیش هفتاشون سعودی بودند که مستقیم آمریکا اینارو فرستاده بود اونجا.. آموزشاشون و توی انگلیس و اسراییل دیده بودن، چون از سران داعش بودن.. از نزدیکترین نیروها به ابوبکر البغدادی بودن. مقاومت در به در دنبال گیر انداختن اینا بود.. مهدی اون دختر از بس بهش تجاوز شد مرد.. جون داد... خدا میدونه مخاطبان عزیز همین الان چشمام داره میباره برای مظلومیت مردم سوریه و عراق.. سرم و آروم تکیه داده بودم به دیوار و میزدم بهش و با بغضی که داشت خفم میکرد، و ناله ای که توی سینم حبس شده بود برای مهدی گفتم: +مهدی من بعد از سوریه چندماهی عراق بودم. توی عراق با اطلاعات حشدالشعبی کار میکردم. دستم بازتر بود و کسی زیاد بهم کار نداشت. وقتی اخبار ایران و میدیدم، که چطوری بعضی سیاسیون ما دارن صنعت هسته ای رو بر باد میدن، چطوری دارن جلوی آمریکایی هایی که مسئول این همه بدبختی جهان هستند و داعش و بوجود آوردن و... چطور این مسئولین و جوونای خام دارن خوش رقصی میکنند برای آمریکا، خدا میدونه چقدر گاهی ناراحتی میکردم.. عراق که بودم با یکی از بچه های اطلاعات حشدالشعبی دو سه روز قبل شهادتش باهم بودیم. اسمش ابو حسان بود. باهم دیگه به زبان عربی که حرف میزدیم بهم میگفت: « ایرانتون چخبره؟» منم خجالت میکشیدم. بهم میگفت: « مردمتون مارو ببینن چه فلاکتی داریم میکشیم بخاطر آمریکایی ها که اینجا بودن و بعد به جای خودشون داعش و فرستادن، تا مارو به این روز در بیارن، عبرت بگیرن یه کم.. برای ما این امر به یقین تبدیل شده که آمریکا میخواد ما و سوریه رو بزنه تا به شما برسه. بعد مسئولین شما و بعضی مردمتون نمیفهمن هنوز که آمریکا کیه.» راست میگفت. مهدی اون راست میگفت.. مهدی من انقدر ناراحتی میکردم اونجا.. طوری که دلم میخواست عراق و ول کنم بیام ایران. از شدت فشار عصبی و ناراحتی، تیک عصبی پیدا کرده بودم.. اومدم ایران، حالا این شده. ببین بخاطر دشمنی که با پیشرفت ایران دارن، آمریکایی ها عواملشون و میفرستن ایران، چندسال زندگی میکنن و تهش میشه اینکه زن من و اسیر میکنند. مهدی خیلی ناراحت شده بود از حرفام.. آه بلندی کشید و نفسش و داد بیرون و گفت: _داداش ، چقدر دلت پره تو.. حق داری بخدا.. مردم قدر این نعمت آرامش و امنیت و نمیدونن. +مهدی شاید باورت نشه، توی سوریه، پیش میومد من و بچه های زیرمجموعم تا 16 یا 20 روز ، یه حمام ساده نمیرفتیم. حتی گاهی اوقات تا دو سه روز اونجا آب نبود تا بخوایم بخوریم.. آب برای طهارت هم نداشتیم حتی.. جنگ یعنی ویرانی.. یعنی این همه بدبختی.. یکی از بچه های ما آب خورد و اون آب سمی بود شهید شد. این مردم نمیدونن پشت پرده چخبره. ما اطلاعاتی ها میدونیم و دهنمون بستس.. نمیشه همه چیز و به مردم گفت.. +بگذریم. مهدی روضه خون دعوت میکنی؟ _آره.. همزمان خانومش در زد و چای آورد. مهدی چای رو گرفت و خوردیم و بعدش رفت بیرون و چند دیقه بعد باز دوباره اومد توی اتاق. زنگ زد به یه روضه خون و هماهنگ کرد. یه ساعت بعدش اومد خونه مهدی. من و مهدی و روضه خون سه تایی نشستیم توی اتاق. خانم مهدی هم داخل یه اتاق دیگه بود و صدارو میشنید. روضه خون شروع کرد دعا و یه کم مناجات و بعدشم روضه حضرت زهرا خوند از زبان مولا علی علیه السلام: لیلاتر از لیلایی/ ای مادر زیبایی زهرای من گر بروی میمیرم از تنهایی زهرای من به این التماس مردم مظلوم نرو محسن که رفته تو دیگه خانم نرو... نرو تا،دوباره بی سپر نشم نرو تا بی یارو بی یاور نشم انقدر زُل نزن به گهواره ی محسن خدا خواست دوباره من پدر نشم. آن دوره ی عشق و وفا یادش بخیر آن روزگار با صفا یادش بخیر زهرا، شب عروسی یادته بابات میگفت: پیر شی به پای مرتضی؟؟ یادش بخیر.... فاطمه جان تو پیر شدی به پای من اما در هجده سالگی.. جوون بودی اما به پای منه علی کمرت خم شد.. آه یا زهرااااا یک آن به خودم اومدم دیدم کل صورتم و محاسنم خیسِ از اشک شده و دارم فقط زیر لب هی آروم زمزمه میکنم و استغاثه میکنم و میگم یا زهرا یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی. شعرش خیلی واقعا جانسوز بود و با یه لحن غمگین و روضه ای خونده بود درمورد حضرت زهرا، و حضرت محسن سلام الله که شهیدشده بود در شکم بی بی دو عالم. از زبان امام علی خوندو جیگرم داشت خون میشد. شعر یه خرده به حال و روز من شبیه بود. اینکه پدر نشدم. اینکه خانمم امکان شهادتش وجود داشت و... ✍ ادامه دارد... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
🚨 تمام نکات محرمانه و گفته‌نشده‌ای که امروز سردار سلیمانی به ترامپ یاد آوری کرد 🔻 شما چه‌کاری می‌توانستید بکنید که در طول این 20 سال نکردید؟ ⁉️ یادتان هست؟! 1️⃣ یادتان هست... آمدید به افغانستان و جنایت‌هایی را انجام دادید. شما از سال 2001 با 110هزار سرباز چه غلطی کردید؟ امروز دارید به طالبان برای گفتگو التماس می‌کنید. 2️⃣ یادتان هست... در گذشته آمریکا ابهتی داشت، اما امروز زباله‌های ایران یعنی منافقین را دور خود جمع کرده‌اید تا چه‌چیزی را ثابت کنید؟ قدرت و توان ما را می‌دانید. 3️⃣ یادتان هست... برای سربازانتان پوشک بزرگسال تهیه می‌کردید. حالا امروز آمدید ما را تهدید می‌کنید؟ از فرماندهان و سیاستمداران خود بپرسید و حرف‌های ندانسته را به‌زبان جاری نکن. 4️⃣ یادتان هست... آمریکا فرمانده وقت خودش را به ایران فرستاد پیش من -به‌عنوان سرباز کشور و، نه رئیس جمهور ایران- که "آیا می‌شود به ما مهلت بدهید و از نفوذتان استفاده کنید سربازان ما این چند ماه مورد حمله مجاهدین عراق قرار نگیرند تا ما از عراق خارج شویم؟!". 5️⃣ یادتان هست... در جنگ 33روزه پشت رژیم صهیونیستی ایستادید ، اما چه غلطی توانستید بکنید؟ غیر از این است که همه شروط حزب‌الله در جنگ 33روزه و همه شروط حماس، جهاد و گروه‌های دیگر فلسیطینی را پذیرفتید؟ 6️⃣ یادتان هست... که یک جنگ با پشتوانه 2هزار میلیارد دلاری را در یمن به نتیجه نرساندید؟ یک سازمان در یمن در مقابل شماست ولی در مقابل پیشرفته‌ترین امکانات جنگی شما پیروز شده است، در این چهار سال چه‌چیزی را به دست آوردید؟ 7️⃣ یادتان هست... دریای سرخ را که یک دریای امن بود ناامن کردید، ریاض و عربستان که صد سال بود یک خمپاره در آن شلیک نشده بود امروز زیر آتش قرار دادید؟ 📌 حالا امروز برای ما خط‌ونشان می‌کشید؟ ادمین: مالک اشتر حزب الله ↩️ لحظه به لحظه بامسائل و مطالبِ تحلیلی ،سیاسی، امنیتی درون مرزی و برون مرزی 🌐 @kheymegahevelayat
🔴هشدار جدی امام جمعه موقت تهران به جریان مدیریتی حاکم ◀️آیت الله موحدی کرمانی در خطبه‌های نماز جمعه تهران: منتظر نباشید مردم به دلیل اقتصادی به خیابانها بریزند، و خودشان را درخواست کنند، شما دولت هستید مشکلات اقتصادی مردم را شناسایی کرده و دفع قبل از رفع بپردازید. مردم انقلابشان را دوست دارند و صبر دارند اما شما (دولت) هم بکوشید انقلابی باشید و انقلابی کار کنید. 🌐 @kheymegahevelayat
میدونید خروجی پروژه دختران خیابان انقلاب؛ مسیح علینژاد و ائتلاف گروهک و پمپئو در همزمانی محرم ۱۴۰۰ امسال و ۴۰ سالگی نظام اسلامی با جرقه ی قبح شکنی و تحریک اقتصادی مردم قراره تکمیل بشه؟ آنها میدوند صبر مردم بر مشکلات معیشتی با حمله به اعتقاداتشون لبریز خواهد شد. 🌐 @kheymegahevelayat
سرنگونی نظام ❌حسین دهباشی( سازنده مستند انتخاباتی روحانی) 🔹واقعیت این است که اکثر با اصل سرنگونی نظام ج.ا سخت موافقند، به شرط آنکه در فردای قدرت به خودشان برسد. و چون این اطمینان را ندارند چنین به سفره انقلاب آویخته‌اند و کار که سخت می‌شود همین بسیجی‌هایی را که مسخره می‌کردند به اتحاد می‌خوانند. این یعنی ریاکاری! 🔸اصلاح‌طلبان بارها گفته و نوشته‌اند که ارکان اصلی و مصرح در قانون اساسی جمهوری اسلامی نظیر ولایت مطلقه فقیه، شورای نگهبان، نظارت استصوابی، قوه مقننه و... حتی ظواهری مثل حجاب اجباری را قبول ندارند. چه می‌ماند؟ سفره انقلاب! وزارت و وکالت و سفارت و استانداری و شهرداری و این‌ها! 🌐 @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
شیش هفتاشون سعودی بودند که مستقیم آمریکا اینارو فرستاده بود اونجا.. آموزشاشون و توی انگلیس و اسراییل
سری دوم قسمت چهل و‌ هفتم شعر یه خرده به حال و روز من شبیه بود. اینکه پدر نشدم. اینکه خانمم امکان شهادتش وجود داشت توی همون لحظه ها و... روضه تموم شد و رفتم صورت روضه خون و بوسیدم و به مهدی گفتم خودم میرسونمش. روضه خون و رسوندم خونش. بعد از رسوندن اون شخص، داشتم بر میگشتم سمت فیروزفر و دفتر اون نهاد اطلاعاتی_امنیتی که دیدم حاج کاظم زنگ زد.. جواب دادم: +الو سلام حاجی. _سلام پسرم. خوبی عاکف جان. +الحمدلله. بهترم. _چه جالب. توی این وضعیت میگی بهترم؟؟!!!!!؟ شک ندارم یا روضه رفتی طبق معمول، یا رفتی خدمت یه صاحب نفسی مثل همیشه.. حالا بگو کدومش؟ +هردو.. _خب پس وضعیتت خوبه الحمدلله.. ان شاءالله روحیت بهتر هم میشه.. +چیزی شده زنگ زدی حاجی؟ _من الان طبقه بالا توی دفترم هستم توی 034. بچه ها مجیدی رو آوردند و دارن توجیهش میکنند بابت رسوندن پی ان دی. عاکف یه خبری هم دارم برات. +خیره ان شاءالله. _این چندوقتی که مجیدی میرفته یه گوشه ای با تلفنش صحبت میکرده. +خب. _اصلا یه مورد مشکوک هم حتی نبوده توی حرفا و شماره هاش. +خب الحمدلله.. ولی حاجی من نگران جان مجیدی هستم.. اتفاقی براش بیفته داستان میشه.. اونایی که میخوان پی ان دی رو از این طفلک بگیرن تروریستن.. _میدونم عاکف جان. بچه ها بهش جلیقه ضدگلوگله دادند تا زیر پیرهنش بپوشه و روی پیرهنش هم کت میپوشه تا مشخص نکنه. اوناهم پی ان دی رو گرفتن در میرن حتما.. به جان پدرِ شهیدت حاج علی که همه عشقم و رفیقم بود، منم مثل تو نگرانم ولی خب عاکف جان خواسته ی تروریستا هست.. ما هم راهی نداریم برای گیر انداختنشون جز همین که این حرکت و انجام بدیم.. من از همون اول میخواستم عاصف و برای تحویل پی ان دی بفرستم که اتاق هدایت تروریستا خودشون اسم مجیدی رو آوردند و از ما خواستند.. ما هم نمیتونیم توی این وضعیت تحریکشون کنیم و بگیم نه.. چون کار تیم رصد و عملیات پیچ میخوره.. +حاج کاظم، من اونجا نیستم. اگر بودم خودم میبردم. هرچند اونا خودشون گفتن مجیدی باید بیاره براشون. حاجی التماست میکنم نفوذی یا خبرچین و ، هر چی زودتر پیداش کنید. چون هرچی میگذره بر ضرر ما داره تموم میشه.. اون آدم نفوذی، یا توی سیستم امنیتی ما هست و یا توی سکوی پرتاب.. این بار ، بدجوری داره پیچ میخوره موضوع. لطفا سریعتر پیداشون کنید و قال قضیه رو بِکَنید تا اخبار بیشتری رو بیرون درز ندادن. _حواسمون هست... بچه های ضدجاسوسی رو درگیر کردم توی این موضوع که ما اینجا خودمون و درگیر نفوذی نکنیم و روش وقت نزاریم. ان شا ءالله هروقت پیدا شد توی 034 بهمون دست میدن. +کدوم منطقه قرار هست پی ان دی رو تحویل بدید؟ _قراره بیان سمت اکباتان. +حاجی از بچه های عملیاتی تشکیلات خودمون، به شیش هفت نفرشون فوری بگید برن بالای ساختمونای دورو بر محل قرار مستقر بشن. چندتا تک تیرانداز و برای هر نوع درگیری احتمالی آماده کنید. _چشم عاکف جان، حتما این موضوع و انجام میدم.. حواسمون هست.. بهم بگو تو چیکار کردی اونجا؟ +منم هستم دارم پیگیری میکنم.. بچه های اطلاعاتی_امنیتیِ اینجا سخت مشغولن. مهدی رو تاحدودی درگیر کردم. ان شاءالله تعالی به نتایج مطلوبی برسیم. _عاکف فکر کنم این بنده خدا دیگه آماده هست. از دوربین اتاقم دارم طبقه پایین و میبینم. من کم کم برم پایین. +حاجی خوب توجیهش کنید. _حواسم هست عاکف جان. بهش گفتم حواسش باشه و مراقب باشه که اونا نفهمن پی ان دی قلابی هست. چون براش خطرناک میشه. +چیزی نگفت اینطور گفتی بهش؟ پشیمون نیست؟ _نه جوون شجاعی هست. ولی خب یه کم ترس ته دلش هست.. هرکی باشه همینه.. میگه تا اونا بخوان پی ان دی رو تست کنند و منم توضیح بدم بهشون، زمان میگذره. بنده خدا میگفت تا من پی ان دی رو تحویل میدم بچه های شما ان شاءالله بتونن وارد عمل بشن و اتاق فکر این دشمنارو توی ایران پیدا کنند و همکارتون آقاعاکف هم خانمش و بتونه توی این تایم پیدا کنه. قبل این که بیام بالا ، دیدم تلفنش زنگ خورد و جلوی ما جواب داد. ظاهرا خانومش بوده. به خانمش گفته الان نمیتونم صحبت کنم. ان شاءالله برای عروسی دعوت میکنیم فلانی و فلانی رو. دیدم اینطوری گفت وقتی به خانومش، بهش گفتم عقدکُنون توعه؟؟ گفت آره. باورت نمیشه عاکف وقتی ازش پرسیدم و اونم گفت آره، انگار یکی با یه آجر زدن توی سرم. دیدم مجیدی میگه کاش میتونستم عقد کنون خودم و عقب بندازم تا بتونم کار شمارو سریعتر و بهتر انجام بدم. باورت نمیشه انقدر خجالت کشیدم جلوش. بهش گفتم کاش منم میتونستم جای تو یکی دیگه رو بفرستم. ولی خواست دشمن اینه تو ببری. بهش گفتم نگران نباشه و من و همکارام همه مراقبت میکنیم ازش. +ای بابا.. خیلی ناراحت شدم..مواظبش باشید تورو خدا.. _حتما..خب عاکف من دیگه برم پایین. فعلا. +یاعلی
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف سری دوم قسمت چهل و‌ هفتم شعر یه خرده به حال و روز من شبیه بود. اینکه پد
حاجی قطع کرد و منم دیگه رسیده بودم سمت دفتر فیروزفر توی چالوس. بعد اینکه رفتم داخل دفتر فیروزفر توی اون نهاد امنیتی یک ربع بعد عاصف تماس گرفت گفت: _میخوای عملیات تحویل پی ان دی رو مستقیما ببینی؟؟ +آره عزیزم.. عالیه. _بچه هایی که توی صحنه هستند از پشت بوم یکی از ساختمونا دارن فیلم میگیرن و مستقیم پخش میشه روی مانیتور دفتر ما. مانیتور اونجارو روشن کن و از همون مسیر قبلی بیا توی تنظیمات.. یه کد تازه میفرستم به ایمیل گوشیت.. بزن بیا توی مانیتور.. فقط وارد شدی، یوزر پسوردت و وارد نکن. صفحت که بالا اومد، به من بگو تا خودم از اینجا برات وارد کنم. مانیتور اتاق فیروزفر و روشن کردم و از مانیتوری که توی اتاق حاجی توی تهران بود و یه دوربین جلوش بود، مستقیم من از چالوس به مانیتور دفتر حاج کاظم نگاه میکردم و عملیات و می دیدم و با تلفن نکات لازم و مهم و میگفتم. چون هم معاون حاجی بودم و هم مسئول عملیات این پرونده. بزارید براتون تعریف کنم چی میدیدم.. چندجا البته ارتباط قطع شد.. ولی چیزایی که دیدم و تعریف میکنم براتون. از پشت بوم یکی از ساختمونای مشرف به محل قرار بچه های ما داشتند فیلم میگرفتند.. مجیدی با یه کوپه خارجی قرمز رنگ که طبق خواسته ی تیم جاسوسی_ترویستی دشمن بود ، رفته بود محل قرار برای تحویل پی ان دی. ده دیقه بعد از رسیدن مجیدی بچه های مستقر در صحنه و پشت بوم های اطراف ، متوجه حضور یه موتور سوار میشن.. یه موتور سوار با لباس مخصوص پیست مسابقات موتور سواری که یکدست مشکی بود. اومد سر خیابونی که نزدیک محل قرار و نزدیک ماشین مجیدی بود. خیلی حساس بود این لحظه. داشتم میدیدم که همزمان فیروزفر در زد و گفتم بیاد داخل.. دیدم پشت سرش مسئول دفترش داشت میومد داخل که گفتم بفرمایید بیرون. داخل نیاید. فیروزفر چون رییس یکی از نهادهای طلاعاتی و امنیتی مازندران بود من بهش اجازه دادم بیاد. داشتم میگفتم... یه موتور سوار رسید. ولی نزدیک ماشین نیومد... حاج کاظم هم،، همزمان به بچه ها بی سیم زد و تاکید کرد و خیلی محکم گفت: « موتور سوار داره وارد عمل میشه. همه گروهها آماده باشن. بدون دستور من کسی کاری نمیکنه. دوتا ماشین رهگیری هم آماده باشن. به طور نامحسوس با دستور من وارد عمل میشن. تک تیراندازا روی استندبای می مونن. کسی حق شلیک نداره. درصورت اجازه شلیک به بازو و یا زانوی موتور سوار میرنید. نه نقط حساسش.» خیلی تعجب کرده بودم که چرا موتور سوار نمیاد جلو. مجیدی هم توی ماشین نشسته بود و منتظر بود تا بیان و قطعه رو ازش بگیرن. من به عاصف که پشت خط بود و نظرات من و بعضا به حاجی و یا تیم عملیات منتقل میکرد گفتم: « فوری به بچه ها بی سیم بزن بگو موتور سوارو تحریک نکنن. هیچ حرکت اضافه ای نکنن بچه های ما. خیابون و آروم نگه دارن.. رفت و آمدهای مشکوک و بی خودو خیلی فوری حذف کنند. » حدوداً چهاردقیقه موتور سوار مکث کرد.. بعد از این دقایق، موتور سوار حرکت کرد سمت ماشین قرمز که پی ان دی رو از مجیدی تحویل بگیره. اومد کنار ماشین ایستادو جَک موتورو زد و از موتور پیاده شد. بعدش رفت سوار ماشین شد. ما نتونستیم بفهمیم کیه.. چون سرش کلاه ایمنی مشکی بود و شیشه ی کلاهش، کاملا یک دست دودی بود. به عاصف گفتم: +صدام و داری؟ _آره عاکف. میشنوم. +به یکی از دوربین های پشت بوم بگو زوم کنه دقیق روی قدوبالای تحویل گیرنده پی ان دی بعد اینکه پیاده شد. هنوز سوار نشده فوری بگو الانم همین کارو کنن. _چشم عاصف بی سیم زد به یکی از بچه ها و این کارو گفت انجام بدن. دیدم اون شخص یه مردی هست با قدی حدودا 2 متر. چهارشونه. اندام ورزشکاری.. با وزنی حدود ۹۵ کیلو.. پنجه های قوی و کلفت. سوار ماشین شد.. داشتم از استرس عملیات دیوانه میشدم که اتفاقی برای مجیدی نیفته.. فقط نگران مجیدی بودم.. بعد از چهل ثانیه اون شخص اومد بیرون. سوار موتورش شدو رفت.. اما جعبه ی قطعه پی ان دی دستش نبود!!!!! از جام بلند شدم و کاپشنم و در آوردم و انداختم روی صندلی و رفتم نزدیک مانیتور.. خیلی حساس بود اون لحظه ها.. قلبم به تپش افتاده بود..بلافاصله به عاصف گفتم: +عاصف صدام داری؟ _آره بگو +مگه مجیدی توی گوشش گوشیه ریز نداره؟ _چرا داره. +خب چرا معطلی پپپسسس؟ صداش کنید ببینید چیشده و چرا طرف پی ان دی رو نگرفته و از ماشین پیاده شده رفته ؟؟!!! ✍ ادامه دارد.... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال تلگرام و ایتا و‌ سروش ( ) که در پایین درج شده است می باشد وگرنه قابل پیگیری و‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat ✅ تلگرام👇 🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1 ✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇 ✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat