eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
35.1هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
5.5هزار ویدیو
210 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_کوتاه سال 95 وسی‌روز قبل از اربعین بود که من و حسین و رسول و چندنفر از همکارا
سال 91 و در مقطعی که درگیری‌ها در سوریه به اوج خودش رسیده بود، بنا به دستور معاونت ضد جاسوسی بعنوان سرتیم یکی از گروه‌های امنیتی و مستشاری شدم و مسئولیت آموزش نیروهای سوری و حزب‌الله در امور امنیتی و اطلاعاتی به من و تیمم واگذار شد. رفت و آمد ما به لبنان شروع شد و بایستی یک سری مجوزها را شخصا از حاج قاسم می‌گرفتیم. اینجا نقطه همکاری مجدد ما بود تا اینکه در سال 91، درگیری‌های سوریه هم آغاز شد. آن زمان آقای شهید حاج حسین همدانی فرمانده سوریه بود. حاج قاسم پیغام داد که فلانی بیاید وضعیت امنیتی نیروهای سوریه را بررسی کند و یک گزارشی به من بدهد. من هم به همراه 4 نفر از بچه‌هاس معاونت‌مان به سوریه اعزام شدیم تا گزارشی که مدنظر حاج قاسم بود را تهیه کنیم. در زمان حضور ما دیگر جنگ را به خوبی میشد حس کرد و بخش‌های زیادی از دمشق در دست داعش بود و از همان ابتدا درصدد محاصره فرودگاه دمشق بودند که اگر این اتفاق می‌افتاد، مشکلات خطرناک و خیلی زیادی به وجود می‌آمد. سه روز بعد از حضور من و تیمم در دمشق، به ما گفتند حاج قاسم در شهر دمشق منتظر شماست. از فرودگاه تا خود شهر دمشق هم حدود 25 کیلومتر فاصله است. به اتفاق عاصف عبدالزهراء و حسین و عبدالله و مصطفی و مهدی سوار یک ون شدیم تا به محل ملاقات برویم. در مسیر، چندجا ماشین ما را زدند؛ یعنی به نزدیک جاده آمده بودند و ماشین‌هایی که به سمت دمشق می‌رفتند را می‌زدند. حتی چند ماشین را دیدم که راننده‌هایشان کشته شده بودند و جنازه هایشان کنار ماشین افتاده بود. راننده ون هم نمی‌دانست اوضاع اینگونه است. ما هم خبر نداشتیم که تروریست‌ها بخشی از مسیر را گرفته‌اند. وقتی تیراندازی شد، تازه فهمیدیم که در دام افتاده‌ایم. راننده یا باید ترمز می‌کرد و برمی‌گشت که امکان نداشت؛ چون اگر ترمز می‌کرد او را می‌زدند و می‌گرفتند و یا به رفتن ادامه می‌داد که در این صورت هم تیراندازی می‌کردند. فقط پایش را روی گاز گذاشته بود و با سرعت 170-80 کیلومتر می‌رفت به طوری که ماشین را به سختی می‌شد کنترل کرد. یک لحظه دیدم ماشین دارد چپ می‌کند. به راننده گفتم: +معلومه داری چیکار میکنی؟ یواش‌تر برو. _دارند می‌زنند حاجی. +متوجهم، اینها شاید ما رو بزنند، ولی حتما با این وضع رانندگی تو، ماشین چپ می‌کنه و هممون به چوخ میریم. فورا اسلحه آکا12 روسی که داشتم و گرفتم از زیر صندلی و به مهدی گفتم شیشه ماشین و باز کنه و بلافاصله جاش و با من عوض کنه. بلافاصه بعد از جابجایی شروع کردم به تیراندازی به سمت تکفیری‌های مسلح که نزدیک جاده بودند. یکی از همراهان ما در ماشین اسلحه داشت و اونم از سمت دیگه‌ای شروع به تیراندازی به بیرون کرد تا اینکه نهایتا به یاری خدا با اینکه تیرهای زیادی به ماشین خورده بود، ولی ما آسیبی ندیدیم، رد شدیم. دیگه شب شده بود. در دمشق ما را به خانه‌ای امن و حفاظت شده بردند و خوابیدیم تا نماز صبح و بعد از نماز هم قرار شد برویم پیش حاج قاسم. بهم با خط امن خبر دادند حاج قاسم در حرم حضرت رقیه(س) است. در واقع مقر فرماندهی‌اش را آنجا قرار داده بود. وقتی او را دیدم، در کمال آرامش در حرم نشسته بود و فرماندهی می‌کرد. آقای همدانی و آقای (...) هم آنجا حضور داشتند. دقیقا برج 9 سال 91 بود. خدمت ایشان رفتم و دستش را بوسیدم. حاج قاسم از من خواست تا بروم و از وضعیت پایگاه‌های امنیتی سوریه گزارشی تهیه کنم و به ایشان بدهم. با هواپیما به لاذقیه رفتیم. در آنجا شهید شاطری که بعدها توسط تک تیراندازهای اسرائیلی شهید شد را دیدم. یادش بخیر، چند شب باهم بودیم. چند جای دیگر هم رفتیم و وضعیت سوریه را دیدیم و متوجه شدیم تخصصشان خوب است و تجهیزات خوبی هم دارند ولی مشکل این بود که بخشی از ارتش سوریه رفته و به دشمن پیوسته بودند و ارتش آزاد (جیش الحر) را تشکیل داده بودند. توپ و مهمات و تجهیزات امنیتی و نیروهای اطلاعاتی خوبی داشتند، اما نیرو نبود که اینها را به کار بگیرد. البته در برخی موارد نیروهای اطلاعاتی‌اش ترور و برخی دم‌ودستگاه‌ها را از کار انداخته بودند. توصیه میکنم برای خواندن خیانت سران سوری، به خاطرات که قبلا در همین کانال منتشر شد مراجعه کنید. لینک خاطرات https://eitaa.com/kheymegahevelayat/22203 ✍ادامه دارد... ❌کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است 📢 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید. ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
سال 91 و در مقطعی که درگیری‌ها در سوریه به اوج خودش رسیده بود، بنا به دستور معاونت ضد جاسوسی بعنوان سرتیم یکی از گروه‌های امنیتی و مستشاری شدم و مسئولیت آموزش نیروهای سوری و حزب‌الله در امور امنیتی و اطلاعاتی به من و تیمم واگذار شد. رفت و آمد ما به لبنان شروع شد و بایستی یک سری مجوزها را شخصا از حاج قاسم می‌گرفتیم. اینجا نقطه همکاری مجدد ما بود تا اینکه در سال 91، درگیری‌های سوریه هم آغاز شد. آن زمان آقای شهید حاج حسین همدانی فرمانده سوریه بود. حاج قاسم پیغام داد که فلانی بیاید وضعیت امنیتی نیروهای سوریه را بررسی کند و یک گزارشی به من بدهد. من هم به همراه 4 نفر از بچه‌هاس معاونت‌مان به سوریه اعزام شدیم تا گزارشی که مدنظر حاج قاسم بود را تهیه کنیم. در زمان حضور ما دیگر جنگ را به خوبی میشد حس کرد و بخش‌های زیادی از دمشق در دست داعش بود و از همان ابتدا درصدد محاصره فرودگاه دمشق بودند که اگر این اتفاق می‌افتاد، مشکلات خطرناک و خیلی زیادی به وجود می‌آمد. سه روز بعد از حضور من و تیمم در دمشق، به ما گفتند حاج قاسم در شهر دمشق منتظر شماست. از فرودگاه تا خود شهر دمشق هم حدود 25 کیلومتر فاصله است. به اتفاق عاصف عبدالزهراء و حسین و عبدالله و مصطفی و مهدی سوار یک ون شدیم تا به محل ملاقات برویم. در مسیر، چندجا ماشین ما را زدند؛ یعنی به نزدیک جاده آمده بودند و ماشین‌هایی که به سمت دمشق می‌رفتند را می‌زدند. حتی چند ماشین را دیدم که راننده‌هایشان کشته شده بودند و جنازه هایشان کنار ماشین افتاده بود. راننده ون هم نمی‌دانست اوضاع اینگونه است. ما هم خبر نداشتیم که تروریست‌ها بخشی از مسیر را گرفته‌اند. وقتی تیراندازی شد، تازه فهمیدیم که در دام افتاده‌ایم. راننده یا باید ترمز می‌کرد و برمی‌گشت که امکان نداشت؛ چون اگر ترمز می‌کرد او را می‌زدند و می‌گرفتند و یا به رفتن ادامه می‌داد که در این صورت هم تیراندازی می‌کردند. فقط پایش را روی گاز گذاشته بود و با سرعت 170-80 کیلومتر می‌رفت به طوری که ماشین را به سختی می‌شد کنترل کرد. یک لحظه دیدم ماشین دارد چپ می‌کند. به راننده گفتم: +معلومه داری چیکار میکنی؟ یواش‌تر برو. _دارند می‌زنند حاجی. +متوجهم، اینها شاید ما رو بزنند، ولی حتما با این وضع رانندگی تو، ماشین چپ می‌کنه و هممون به چوخ میریم. فورا اسلحه آکا12 روسی که داشتم و گرفتم از زیر صندلی و به مهدی گفتم شیشه ماشین و باز کنه و بلافاصله جاش و با من عوض کنه. بلافاصه بعد از جابجایی شروع کردم به تیراندازی به سمت تکفیری‌های مسلح که نزدیک جاده بودند. یکی از همراهان ما در ماشین اسلحه داشت و اونم از سمت دیگه‌ای شروع به تیراندازی به بیرون کرد تا اینکه نهایتا به یاری خدا با اینکه تیرهای زیادی به ماشین خورده بود، ولی ما آسیبی ندیدیم، رد شدیم. دیگه شب شده بود. در دمشق ما را به خانه‌ای امن و حفاظت شده بردند و خوابیدیم تا نماز صبح و بعد از نماز هم قرار شد برویم پیش حاج قاسم. بهم با خط امن خبر دادند حاج قاسم در حرم حضرت رقیه(س) است. در واقع مقر فرماندهی‌اش را آنجا قرار داده بود. وقتی او را دیدم، در کمال آرامش در حرم نشسته بود و فرماندهی می‌کرد. آقای همدانی و آقای (...) هم آنجا حضور داشتند. دقیقا برج 9 سال 91 بود. خدمت ایشان رفتم و دستش را بوسیدم. حاج قاسم از من خواست تا بروم و از وضعیت پایگاه‌های امنیتی سوریه گزارشی تهیه کنم و به ایشان بدهم. با هواپیما به لاذقیه رفتیم. در آنجا شهید شاطری که بعدها توسط تک تیراندازهای اسرائیلی شهید شد را دیدم. یادش بخیر، چند شب باهم بودیم. چند جای دیگر هم رفتیم و وضعیت سوریه را دیدیم و متوجه شدیم تخصصشان خوب است و تجهیزات خوبی هم دارند ولی مشکل این بود که بخشی از ارتش سوریه رفته و به دشمن پیوسته بودند و ارتش آزاد (جیش الحر) را تشکیل داده بودند. توپ و مهمات و تجهیزات امنیتی و نیروهای اطلاعاتی خوبی داشتند، اما نیرو نبود که اینها را به کار بگیرد. البته در برخی موارد نیروهای اطلاعاتی‌اش ترور و برخی دم‌ودستگاه‌ها را از کار انداخته بودند. توصیه میکنم برای خواندن خیانت سران سوری، به خاطرات که قبلا در همین کانال منتشر شد مراجعه کنید. لینک خاطرات https://eitaa.com/kheymegahevelayat/22203 ✍ادامه دارد... ❌کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است 📢 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید. ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff