خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد خانوم ایزدی گفت: _وقتی عکس فائزه رو دادیم، گفتند ب
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_یک
بعد از گفتگو با خانوم ایزدی و شنیدن گزارش ایشون، به بهزاد نوبت دادم تا گزارش های خودش و شرح بده.
بهزاد که در غیاب منو عاصف وضعیت میدانی رو پشتیبانی و هدایت میکرد، باهاش سر صحبت و باز کردم.. گفتم:
+خب آقا بهزاد شما بفرمایید.. وضعیت میدانی چطور هست؟
_عرضم به حضورتون که موقعیت مقداد و سعید یک تا چهار همشون دارن کارهایی که بهشون محول شده درست انجام میدن.
+کجا هستند دقیقا؟
_ سعید سه و چهار در داخل بیمارستان برای کنترل عزتی مستقر هستند. مقداد و سعید یک و دو همین الان در رهگیری به سر میبرن.
+کدومشون فائزه رو داره؟ کدومشون ملک جاسم و ؟
_مقداد، فائزه ملکی رو کنترل میکنه، سعید یک هم در مواقعی که خونه خالی میشه استندبای می مونه تا کسی داخلش رفت و آمد نکنه و ما رکب نخوریم.. سعید دو هم ملک جاسم و زیر چتر خودش داره.
+خونه امن جدید سوژه ها الان کجاست؟
_سمت آبشناسان.
+آیا فائزه وَ ملک جاسم، طی این مدت کوتاه به بیرون از خونه رفتند؟
_بله. طی این دو روز، خانوم فائزه ملکی دو دفعه به تنهایی با ماشین رفته تا یه سوپر مارکت وسیله گرفته برگشته. فقط در همین حد.
+در سوپر مارکت مورد مشکوکی رویت نشد؟
_خیر.. قدم به قدم با فائزه داخل سوپر مارکت رفتیم و گشتیم. نکته ای که قابل توجه باشه و بخواد با صاحب مغازه بینشون چیزی رد و بدل بشه اصلا وجود نداشت.
+از ملک جاسم برام بگید... دوست دارم در مورد این جانور بیشتر توضیح بدید.
_طی این دو. روز، یک مرتبه رفته تا ناصر خسرو.
+با عکسی که خانوم ایزدی بدست آورده چهرش مطابقت داره؟
_بله.
+ برای چی رفته بیرون؟ کجا رفته؟ چیکار داشت؟
_ با یکی صحبت کرد و بهش یه کاغذ داد برگشت.
دردم داشت کلافم میکرد... به سختی و با صدایی آروم گفتم:
+به اون کسی که کاغذ داده شناساییش کردید؟
_بله. مشخصاتش و از سیستم در آوردم. کامل داخل مشتمونه.
مشخصاتش و داد بهم... داشتم هویت اون شخصی که ملک جاسم در ناصرخسرو باهاش دیدار داشته رو مطالعه میکردم که بهزاد همزمان توضیح میداد... گفت:
_از این آدمایی هست که داروهای غیرمجاز میفروشه. فعلا گفتیم دستگیرش نکنیم که ببینیم ملک جاسم وَ این شخص تا کجا میخوان باهم ارتباط داشته باشن.
+خوب کاری کردید. خب ادامش...
_دوتا از بچه ها رو داخل فرودگاه مستقر کردم.
+مشخصات مأمورمون.
_ خانوم عبادی و آقای نیایش. عکس فائزه وَ ملک جاسم رو هم به برخی اعضای واحد خودمون دادیم. به همه اعلام کردیم کسی حق نداره بهشون نزدیک بشه. فقط رهگیری میکنن و خبر میدن به 4412.
نگاهی به جمع کردم... گفتم:
+این حرفی که الآن میزنم، میخوام نظر همه ی شمارو بدونم... به نظر جمع، مقصدشون برای خروج یا فرار، به کدوم کشور هست؟
هرکدوم یه چیزی گفتند که میشد روش حساب کرد. اما بهزاد گفت:
_راستش فعلا که نمیشه پیش بینی کرد. ولی قطعا یا ترکیه، یا باکو «کشور آذربایجان». طبیعتا فائزه میره کانادا !! می مونه ملک جاسم.. اما این وسط یک بحثی هم وجود داره اونم اینکه به احتمال قوی وَ با وضعیتی هم که ملک جاسم داره وَ آذربایجان هم که محل استقرار پایگاه های اطلاعاتی موساد هست، ممکنه این نامرد بره اون سمتی. بازم میگم، ممکنه. چون یک بار در باکو رویت شده. گزارشش قبل از این جلسه دستم رسید.
گفتم:
+سپردید به بچه های برون مرزی؟
_بله. همین امروز حوالی اذان مغرب دستورات لازم و دادیم به همکاران تا اقدامات مقتضی صورت بگیره..
+خوبه.. پس کشورهای احتمالی رو از حالا کد گذاری کنید..
چندنفر از بچه ها گفتند: « آقا عاکف، پیش بینی شما چیه؟»
گفتم:
«یه استادی داشتم که الآن ساکن آمریکا هست. اون همیشه معتقد بود پیش بینی در عرصه ی سیاست و مسائل اطلاعاتی و امنیتی خطا هست. اما بنظرم اینطور که بوش میاد مقصد این دوتا آدم به سمت خاک افغانستان هست.»
دیدم همه دارن من و نگاه میکنن. گفتم:
«ممنونم از همتون بابت گزارش هایی که دادید. فقط همه ی شما عزیزان باید یک زحمت بکشید، وقتی رفتید پایین بلافاصله گزارش کاراتون و بنویسید بعدش بفرستید بالا تا اینکه کامل مطالعه وَ بررسی کنم. هر خبر جدیدی هم که شد من و درجریان بگذارید. خواهشا نگید الان حالش خوب نیست و جراحت داره و باید استراحت کنه و... !! پس کسی حق نداره ملاحظه ی من و کنه. حالا هم تشریف ببرید سر کاراتون و اونایی هم که باید برن استراحت برن بخوابن. منم دیگه نمیتونم حرف بزنم.
این خلاصه ای از گفتگوی دوساعت و سی دقیقه ای من و همکارانم در اون جلسه بود که تا حدود 3 و نیم صبح طول کشید و بسیار خلاصه نوشتم.
همکارام رفتن، بیسیم زدم به بچه هایی که داخل بیمارستان مراقب عزتی بودن. بعد یه آمار از مقداد و سعید یک و دو گرفتم. همه اوضاع رو آروم و عادی گزارش کردن. حافظ که مراقبت از عاصف رو به عهده داشت اومد روی خطم:
_عاکف/ حافظ
+بگو حافظ.
_آقا عاصف تقاضای گفتگو با شمارو دارن.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_یک بعد از گفتگو با خانوم ایزدی و شنیدن گزارش ایشون،
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_دو
گفتم :
بپرس تلفن همراه کاری باهاشه؟
حافظ چند ثانیه بعد گفت:
_بله. الآن پرسیدم گفتن باهاشونه.
تلفن دفترو گرفتم زنگ زدم به موبایل عاصف. چندتا بوق خورد جواب داد. یه صدای ضعیفی اومد.
_عاکف سلام.
+سلااااممممم داداش عاصف خودم.
_صدات چرا اینطوره؟
+درد دارم. بگذریم.. میدونی چقدر نگرانت شدم داخل اون سگ دونی. چرا عین موش ساکت شده بودی. یه تکون میدادی به خودت حداقل پسرررر. من که مردم و زنده شدم.
گفت:
_چی بگم والله.. راستش الآن نمیتونم زیاد حرف بزنم.. فقط خواستم خیالم جمع بشه زنده ای.
+چشمات بهتره.
_آره.. این چندساعت هردوتا چشام و چندبار شستشو دادن.
+ضربه دیگه ای هم خوردی؟
_به جفت چشام مشت زد... بعد با گاز فلفل حدود بیست_سی ثانیه مستقیم زد به توی چشمم !! خیلی درد دارم.. دکتر گفته مردمکت آسیب دیده و خون جمع شده.روی اون... گفته اگر گاز فلفل با شستشو از خارج نشه، ممکنه چشام و جراحی کنند.. میگن درصد بیناییم به احتمال زیاد میاد پایین... دکتر میگفت مردمک چشات آسیب دیده و مویرگات 20 درصدش پاره شده. موندم چیکار کنم.
عاصف بغض کرد گفت:
_عاکف من اگر صورت مادر پدرم و نبینم دیوونه میشم.
گفتم:
+عاصف این چه حرفیه فدات شم.. نگران نباش داداش. ان شاءالله خوب میشی.. حاج کاظم همه رو بسیج کرده برای خوب شدنت. خیلی نگرانتم به مولا. برات دعا میکنم... امیدوارم زودتر خوب بشی.
_همه چیز خوبه؟
+آره. تحت کنترله. تو نگران چیزی نباش. بچه ها یک تنه دارن کار میکنند. پیش بینی هامونم داره درست از آب در میاد. ولی خب باید تاوانش و من و تو میدادیم. اونم به این شکل. گاهی اوقات باید فدا بشی تا برنامه ها درست از آب دربیاد.
_به این روز در اومدن من و تو هم سناریوی از پیش طراحی شده بود؟ درسته؟
+کاری نداری؟
_عاکف. آقا عاکف. حاج عاکف. داداش. یه لحظه قطع نکن.. باشه. بِپیچون طبق معمول.
+همدیگرو میبینیم صحبت میکنیم. به زودی ان شاءالله مرخص میشی.
_خواهشا سناریوهاتون و یه بازنویسی هم بکنید تا اینجوری بابامون در نیاد.
+روزهای آینده میبینمت. زیادی داری گل به خودی میزنی پشت تلفن. شب خوش.
قطع کردم.
اون شب نمیتونستم بیدار بمونم. چون دردم مجددا زیاد شده بود. بعد از اینکه صحبت با عاصف تموم شد دکتر اومد دوتا مرفین بهم تزریق کرد و چندتا قرص هم بهم داد تا معدم و آروم کنه. برای همین دیگه نعشه ی نعشه بودم و چشام باز نمیشد. اون شب تا صبح خوابیدم، فقط برای اقامه ی نماز صبح بهزاد بیدارم کرد که بعد از اقامه نماز تا ساعت 8 صبح بخاطر مصرف مسکن ها و مرفین و... خوابیدم و استراحت کردم. کمی حالم بهتر شده بود. دردام کم شده بود، امابدنم به شدت کوفته بود.
ساعت 8 صبح که بیدار شدم دست و روم و شستم نشستم پشت میز کارم. همزمان که صبحونه میخوردم، دوربین های کوچه و خیابون منتهی به خونه امن ، وَ دوربین های بعضی خیابون های منتهی به محل استقرار حریف رو چک کردم.
یک هفته بعد...
دیگه خوب شده بودم، عاصف هم خداروشکر پس از یک هفته منتقل شد به خونه امن. حالش بهتر شده بود و با بسیج شدن تیم پزشکی چشمای عاصف از نابینا شدن و عمل جراحی نجات پیدا کرد.. خب الحمدلله.
ساعت 11 صبح.
زنگ زدم طبقه پایین خونه امن، به خانوم ایزدی گفتم با معاون رییس سازمان انرژی اتمی تماس بگیره و ما رو به هم وصل کنه...حدود سه دقیقه بعد تماس گرفت گفت پشت خط هستن. گفتم وصلش کنه:
+سلام آقای معاون. چطورید؟
+شما که رحمتی، زحمت دوستانتون هستن.
_شما واقعا اون آدم و دوست من میدونید؟
+نمیدونم. شما چی میگید؟
آهی کشید گفت:
_کسی که به مملکتش خیانت میکنه دوست من نیست.
+بگذریم.. بهم بگید آیا فرصت دارید که هم و ببینیم؟
_بله. چرا که نه.
+بچه های ما میان دنبال شما وَ تحت الحفظ مشایعت میشید به محل ملاقات. بعد از اتمام ملاقات هم بَرِتون میگردونن به محل کارِتون. لطفا از تیم حفاظتتون فقط یک نفرو به همراه خودتون بیارید، اونم برای اینکه کاری داشتید واستون انجام بدن.
_بله حتما.
+تشکر. یاعلی مدد.
بعد از این تماس، ارتباط گرفتم با یکی از بچه ها که حدید و 3200 و بفرسته سر موقعیت قبلی. مقداد و سعید یک و دو فعلا برگردن اداره.
حدید و 3200 رفتن سر موقعیت مورد نظر. یعنی مراقبت از خونه ای که ملک جاسم و فائزه ملکی بودن.
ساعت 12 همان روز...
منتظر بودم معاون رییس سازمان اتمی رو بیارن که صدای بیسیمم در اومد. عاصف بیسیم زد:
_عاکف/ عاصف عبدالزهرا !
+جانم عاصف؟
_ما سر کوچه ایم.
+قدمتون روی چشم.
آماده شدم ، کمی اتاق رو مرتب کردم، کاغذا و مسائل محرمانه رو جمع کردم. حدود 7 دقیقه بعد سنسور درب اتاقم که دست عاصف بود زده شد.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_دو گفتم : بپرس تلفن همراه کاری باهاشه؟ حافظ چند
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_سه
وقتی در اتاق باز شد دیدم عاصف وارد شد، کنار در ایستاد، معاون سازمان اتمی اومد داخل.
بلند شدم رفتم سمتش برای خوش آمد گویی. سلام علیکی کردیم و نشستیم. بعد از لحظاتی سر صحبت و باز کردم. بهش گفتم:
+خب جناب معاون، راحت اومدید تا اینجا؟
_بله. خداروشکر. دوستانتون محبت کردند ما رو آوردند.
+ مایلید بریم سر بحث اصلی خودمون؟
_بله حتما.
+اول ازهمه یک مطلب و باید خدمتتون عرض کنم، وَ اونم اینکه دکترعزتی طی چند روز آینده مرخص میشه میره منزل تا رَوَندِ درمانش با استراحتی که دکتر بهش میده ادامه پیدا کنه. پای سمت چپش که آسیب دیده فعلا داخل گچ هست، کمرشم شدیدا آسیب دیده ولی خب تحت درمانه. بنده معتقدم ایشون به زودی میاد اداره. شما برای جایگیزینی ایشون چیکار کردید؟
_راستش با رییس سازمان اتمی کشور که صحبت کردم، ایشون دکتر جعفرنژاد رو معرفی کردن برای جایگیزین قرار دادن دکتر افشین عزتی.
+خب الحمدلله. الان پس مشکلی ندارید؟
_نه.
+خوبه. پس فقط یه زحمت بکشید، اونم اینکه شدیدا دکتر عزتی رو محدود کنید وَ دسترسی ایشون به قسمت های محرمانه و ارتباط با دانشمندان رو به شدت کاهش بدید. یه مراسم تودیع و معارفه کوچولو و صوری «الکی» بگیرید که قال قضیه کَنده بشه بره پی کار خودش.
_چشم حتما اینکارو میکنیم.
+جناب معاون لطفا دقت کنید که چی میگم. متاسفانه طبق خبرهایی که رسیده، و بررسی های که تیم بنده داشتند، افشین عزتی در چند مرحله، قبل از متوجه شدن دستگاه اطلاعاتی ما، یک سری اسناد محرمانه مربوط به صنعت هسته ای رو به سرویس های جاسوسی و اطلاعاتی متخاصم داده وَ براشون فرستاده.
_آقای سلیمانی شما میدونید چه اسنادی رو؟ وَ از چه قسمتی؟
+بله. ما به اون اطلاعات دسترسی پیدا کردیم. اسناد و اطلاعات سری که دکترعزتی فرستاده برای دشمن با یک ایمیل کد دار بوده. بچه های ما موفق شدند تموم اونارو به دست بیارن.
_خب الان ما با این مشکل چیکار کنیم؟
+شما نگران نباشید. فقط اون پروژه ها باید تغییر پیدا کنه. اطلاعات لو رفته رو دراختیارتون میگذاریم و اون بخش باید فعلا کاراش منتقل بشه به واحد دیگه ای. تیم بنده دارن روی یکسری افراد دیگه ای هم که با عزتی همکاری داشتند رصد اطلاعاتی انجام میدن و اونارو زیر چتر خودشون قرار دادن. اگر تیم بنده به هرچیزی که بر خلاف مصالح امنیت هسته ای ما باشه دست پیدا کنند فورا به شما ارجاع میدیم تا در اون بخش اقدامات لازم رو برای جلوگیری از آسیب پذیری انجام بدید.
_ پس خیلی فاجعه هست.
بلند شدم از روی صندلی و کمی قدم زدم.. عاصف به معاون سازمان انرژی هسته ای کشور گفت:
«جناب معاون نگران نباشید. ما همه چیز و زیر نظر داریم. شما فقط هرچه زودتر مراسم تودیع و معارفه رو برگزار کنید. آقای عزتی رو بخواید که بیاد اداره. اگر نق و نوقی هم کرد، بگید تصمیم رییس هست. فقط لطفا دسترسی ایشون به رییس سازمان، وَ افراد مهم سازمان، اتاق ها، بخش های مهم، نیروگاه های کشور، مانند نطنز و فردو و... رو کم کنید. شدیدا دسترسی ایشون رو کاهش بدید. ضمنا، نباید جوری با دکتر عزتی رفتار بشه که از این ماجرا بویی ببره و شک کنه.. باید جوری پیش برید که همه چیز عادی جلوه کنه وَ ایشون خیال کنه تغییرات فقط مربوط به ایشون نیست وَ از بالا تا پایین برای یک سری افراد جایگزین اومده.»
معاون سازمان انرژی اتمی ایران به عاصف گفت :
«قطعا می پرسه که چرا انقدر دارید محدودم میکنید. اونوقت جواب چیه؟»
عاصف گفت:
«بهش میگید که پروژه های اتمی داشت عقب می افتاد، مجبور شدیم یک نفر که در سطح شما باشه بیاریم جایگزین کنیم تا به کارها ادامه بده.. بگید باید بعضی طرح ها هر چه زودتر به اتمام برسه. فقط همین و بگید وَ ایشون رو بفرستید به مرخصی اجباری و بگید ما به شما نیاز داریم وَ باید زودتر خوب بشید تا در پروژه های مهمتر ازتون استفاده کنیم.. همین. »
رفتم بین صحبت های عاصف با معاون... به معاون گفتم:
+شما از چی نگرانید؟
_از اینکه ایشون شک کنه؟
بهم برخورد، گفتم:
+ما رو گرفتید؟
_نه واقعیت و دارم میگم !
+یعنی ما این مسائل رو نمی فهمیم؟ نمیدونیم ممکنه ایشون شک کنه؟
چندثانیه سکوت کرد، مجددا گفت:
_باشه. هرطور شما بگید آقا عاکف.
+اطمینان کنید لطفا.
این دیدار پس از کمی گفت گو وَ تبادل نظر به پایان رسید. چند روز از این دیدار گذشت وَ عزتی هم با پای لنگان برگشت اداره. من هم به خاطر مسئولیتم روی این پرونده، در مراسم تودیع و معارفه در سازمان انرژی اتمی حضور داشتم تا همه چیزو زیر نظر بگیرم.
✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک #کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_ایتا و نام صاحب اثر #عاکف_سلیمانی مجاز است
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
May 11
برای این کودک که اسمش امیر عباس هست دعا کنید😔😭
یا امام حسین ، جان علی اصغر شش ماهت به دل پدر و مادر این کودک رحم کن.
یا باب الحوائج، به این کودک شفای عاجل عطا بفرما.
پی نوشت: پول داروهاش ۹میلیارد!!!!!
۴ماه بیشتر وقت نداره. براش دعا کنید.
✅ @kheymegahevelayat
بزرگـی میگفت :
•|به هیات که میروید
زبان حالتان با امام حسین این شعر باشد.
[با دستِ تهی
آمـدنم عیبی نیست
حیف است که با
دستِ تهی بر گردم]
✅ @kheymegahevelayat
🔸روزمان را با #قرآن آغاز کنیم...
● آمرين به معروف و ناهيان از منكر، در رديف انبيا الهی
سوره آلعمران (3) : آيه 21
● إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (21)
● براستى كسانى كه به آيات خداوند كفر مى ورزند و پيامبران را به ناحق مى كشند و كسانى از مردم را كه فرمان به عدالت مى دهند مى كشند، پس آنان را به عذابى دردناك بشارت ده.
🔸پيامها:
1- در شرايطى، اظهار حقّ لازم است اگر چه به قيمت شهادت انبيا و اوليا باشد.
2- گاهى طاغوتها براى كشتن فرزانگان با تبليغات و شايعات و توجيهات، كار خود را حقّ جلوه مى دهند. «بِغَيْرِ حَقٍّ»
3- نام كسانى كه به عدالت دعوت مى كنند و آمرين به معروف و ناهيان از منكر، در رديف انبيا برده شده است. لذا كيفر قاتلان آنان نيز همچون قاتلان پيامبران است. «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ»
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●میگن روضه دلمُردگیه
●میگن گریه افسُردگیه
●نمیدونن خبر ندارن
●حسین آغاز زندگیه...
🔺بشنوید و لذت ببرید از این شور دلربایی خونده حمید آقای علیمی...
#در_لشکر_حسینیم ...
👤 ادمین: فاتح اسرائیل
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 پرچم ایران بر فراز فریگیت نظامی فرانسوی!
#اقتدار
👤 ادمین: فاتح اسرائیل
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بازدید فرمانده کل سپاه از جزیره استراتژیک فارسی در خلیج فارس
✅ @kheymegahevelayat