💬 «نیروهایی را که میدانیم وفادار به انقلابند، اینها مجموعهای عظیم از مردم هستند، اینها را باید در همه جا تقویت کنیم، اگر چنانچه از لحاظ آبرویی مورد تعرض قرار میگیرند، باید از آنها حمایت کنیم و امکان حضور اینها را در مراکز حساس فراهم بکنیم.»
🔸 امام خامنهای - ۴ مهر ۱۳۹۸
✅ @kheymegahevelayat
✅ #دشمن_شناسی از نگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی
دشمن اصلی، در مقابل نظام جمهوری اسلامی و ملت ایران، اوّلاً صهیونیستها هستند که میدانند از نظر ملت ایران، رژیم غاصب آنها در فلسطین، یک رژیم غیرمقبول و شناخته نشده و غیررسمی و رو به اضمحلال است. بیشتر دشمنیها هم، از طرف آنهاست. سرمایهداران صهیونیست، در اطراف دنیا، مخصوصاً در آمریکا و اروپا، مشغول فعّالیّتند.
رادیوها، روزنامهها، وسایل ارتباط جمعی و بسیاری از امکانات، در اختیار آنهاست و علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی و ملت ایران، فعالیت میکنند.
دشمن دیگر هم، رژیم آمریکاست که در واقع، روی دیگر این سکه است.
✅ @kheymegahevelayat
شاه سعودی با میانجیگری عراق برای ملاقات با ایران موافقت کرده است
میدلایستآی:
🔹سعودیها به عراق برای هماهنگی دیدار با مقامات ایران چراغ سبز نشان دادهاند .
🔹سعودیها پیش از آغاز روند مذاکرات شروطی دارند و درباره ایران نیز چنین است.
🔹ما این شرایط را به هر طرف منتقل کردهایم.
#اقتدار_ایران
✅ @kheymegahevelayat
قبلا میگفتن قوه میذاره یارو از قدرت که اومد پایین میره محاکمه میکنه اما در مورد حسین فریدون ثابت شد که رییسی تو این حوزه شوخی نداره و در حالی که برادرحسین فریدون هنوز رئیس جمهور هست و گفته بود اگه به داداشم دست بزنید اعلام جنگ میکنم قوه محاکمه کرده و حکم قطعی رو هم داده.
برخورد با مفاسد عرضه میخواست که آملی لاریجانی نداشت.
چون زیر عمامه خودش کنار گوشش مفسدین بودن.
#اکبر_طبری
✅ @kheymegahevelayat
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عملیات «نصر من الله» چه دستاوردی برای یمنیها داشت؟
🔸 آیا بعد از «نصر من الله» باید منتظر «فتح قریب» باشیم؟
✅ @kheymegahevelayat
سرلشکر سلامی: در حال تبدیل «فشار حداکثری» دشمن به «خواهش حداکثری» هستیم.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هفتاد_و_سه گغتم: +موقعیت پایانی که عامل ما در مورد
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهار
وقتی گفتم سفر کربلای دکتر عزتی و نسترن یک پوشش هست، حاج آقای «....» و حاج کاظم و حاج هادی با کمی تعجب به هم دیگه نگاه کردند، طوری که انگار این حرف من براشون غیرقابل منتظره بود! حاج هادی گفت:
_اگر اینطور باشه باید اقدامات پیشگیرانه رو انجام بدیم. پس با این اتفاق، طرح قبلی شما رو که رییس تایید کرده بدرد این موضوع نمیخوره، درسته؟
حاج آقای«....» گفت:
_آقای عاکف سلیمانی، یه فکری بکنید برای این قضیه. کوچکترین اشتباه یعنی شکست پروژه!
+خیالتون جمع باشه. من فکر همه جا رو کردم. نمیزارم فریب بدن مارو !
حاج کاظم گفت:
_پس عاکف جان، طبق این خبرها و تحلیل های تو یعنی داره یک بازی پیچیده و خطرناکی آغاز میشه! شما بعنوان مسئول و کارشناس این پرونده باید خیلی حواست باشه تا از کسانی که اون طرف میز نشستند ضربه نخوری.
+حواسم هست. فقط لطفا دست منو باز بزارید تا بتونم از اختیارات بیشتری استفاده کنم. ممکنه یکی دو ماهی رو جنجال رسانه ای داشته باشیم. چون احتمالا در کربلا خیلی از ورق ها برمیگرده.
حاج آقای«....» گفت:
«یا ابالفضل، باز شروع شد. خدا بخیر کنه جنجال رسانه ای رو ! همین الآنشم سر قتل فائزه ملکی این چندهفته ای که گذشت از همه جا تحت فشاریم که این خانوم دوتابعیتی چرا در ایران کشته شده. هم وزارت خارجه ول کن نیست، هم جاهای دیگه.»
گفتم:
«نگران نباشید. به لطف خدا اتفاقی خاصی نمی افته.»
حاج آقای«....» به حاج هادی گفت:
«شما مدیرکل بخش ضدجاسوسی هستی، چیزی نمیخوای بگی؟»
حاج هادی به رییس گفت:
«من یک سوال از برادرمون عاکف دارم.»
گفتم:
«بفرمایید»
روش و کرد سمت من گفت:
«برادر عاکف، اگر ممکنه ماحَصَل این پرونده تا به اینجا رو که شما همه ی اُموراتِش رو در دست داشتی در یک کلمه بگو تا بدونیم چی به چیه.»
سرم و انداختم پایین، کمی مکث کردم، مجددا سرمو آوردم بالا نگاهی به جمع انداختم، نفسی چاق کردم و به حاج هادی گفتم:
+در یک کلمه نمیگنجه. اما برای شما در یک کلمه میگم، اونم اینکه یک جنگ اطلاعاتیِ غربی_عبری_عربی علیه کشور ایران شروع شده.
حاج آقای«....» گفت:
«برای ما بیشتر توضیح بده. تو و تیمت چه چیزهایی رو رصد کردید که این و میگی؟»
گفتم:
«باید عرض کنم یک مثلت شومی تحت عنوان ناتوی اطلاعاتی که غربی_عِبری_عربی هست علیه ایران به راه افتاده وَ ایران درگیر یک جنگ اطلاعاتی تمام عیاری شده که شدت این جنگ در آینده بیش از این خواهد شد. این جنگ سه ضلع داره که تا این لحظه آمریکا در راس این ضلع هست و اسراییل هم ضلع دیگر اون و تشکیل میده. همچنین یک ضلع دیگری هم وجود داره که شکل دهنده اون ضلع، کشور عربستان سعودی هست! وَ طبق تجربه وَ پرونده هایی که در این سال های اخیر به دستم رسیده معتقدم کشورهای عربی حاشیه خلیح فارس رو زیر چتر خودش قرار داده تا به ما ضربه بزنن. درحال حاضر این سه تا کشور چنین مثلثی رو تشکیل دادند. اما کارهایی که دارند انجام میدن بر این اساس هست که آمریکا فضای اطلاعاتی و مهره هارو پیش میبره، آل سعود دلارهای حاصل از فروش نفتش و خرج این موارد میکنه، موساد هم ضربه آخرو میزنه وَ کارهایی از قبیل خرابکاری و ترور و ربایش و دیگر موارد و انجام میده.»
حاج آقای«....» نفس عمیقی کشید و صورت خسته شو با دست مالید گفت:
_وَ حرف عاکف و من تکمیل میکنم، اونم اینکه انگلیس هَندِل کننده ی مخفی این سه ضلع هست که گاهی اوقات هم عربستان جاش و میده به اون. البته نه برای خرج دلار، بلکه برای عرض اندام کردن علیه ایران. اونم با فسادهای اخلاقی و مهمونی گرفتن سفارتش در تهران و نزدیک شدن به بعضی مهره های کلیدی ایرانی که قبله آمالشون غرب هست.»
رییس ادامه داد گفت:
_آقا عاکف، این حرف من و به یاد داشته باش! غیر از این سه کشوری که نام بردی، ممکنه کشورهای دیگری هم در این پازل قرار بگیرند! تجربه سال های اخیر من اینطور نشون داده که اون ها همه باهم متحد شدن. اخیرا از بخش های مختلفی به من اسناد و مدارکی دادند که قطر، اردن، امارات، و... دارند علیه ما فعالیت های مهم اطلاعاتی میکنند. اینکه شما گفتی کشورهایی که در حاشیه حوزه خلیج فارس هستند یعنی همین کشورها، وَ به تمام این کشورها ترکیه رو هم اضافه کن که سخت داره علیه ما فعالیت میکنه. تمام این ها در کنار فشارهای اقتصادی علیه حکومت ایران و ملت ایران برای این هست که ما رو جلوی آمریکا به زانو در بیارن.
گفتم:
+بله دقیقا. البته اینم بگم که ما با کشورهایی مثل ترکیه و قطر و اردن و چندکشور دیگه همکاری های اطلاعاتی داریم. اما همین قطر که با ما همکاری میکنه دنبال ضربه زدن به ما هست! اونم با هدایت و پشتیبانی وَ چتری که عربستان علیه ما باز کرده وَ این هارو زیر اون قرار داده.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهار وقتی گفتم سفر کربلای دکتر عزتی و نسترن
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنج
ادامه دادم به صحبتام، گفتم:
«جا داره یک فلش بک بزنم اتفاقی که چندماه گذشته پیش اومد. همونطور که مستحضرید حدود 9 ماه قبل ما تونستیم با همکاری سرویس اطلاعاتی قطر شبکه ای رو در منطقه غرب آسیا «خاورمیانه» زیر ضربه ببریم که این شبکه مربوط به ترور دبیر کل حزب الله لبنان جناب آقای سیدحسن نصرالله بود. این شبکه در «....» کشف و خنثی شد. ما ایرانی ها یک مثالی داریم که میگیم فلانی چوب دو سر طلا هست! با این تفاسیر قصه کشور قطر هم دقیقا همینه. مثل تمام کشورها یک روز با ایران هست و یک روز علیه ایران.
حاج آقای «....» نگاه به ساعتش کرد، بعدش ادامه دادو خطاب به جمع گفت:
«الان ساعت 2:50 دقیقه بامداد هست. ساعت 10 صبح در شورای عالی امنیت ملی جلسه دارم، حتما نتیجه این جلسه وَ مباحثی که مطرح شده رو با شخص دبیر شورای عالی امنیت ملی کشور مطرح میکنم تا ان شاءالله پس از تایید نهایی وَ در صورت صلاحدید بتونیم در جلسه شورای اطلاعاتی کشور که پس فردا هست، پیرامون موضوع دشمنی کشورهای همسایه از بُعد امنیتی و اطلاعاتی رو داخل اون جلسه در دستور کار قرار بدیم تا مورد بررسی وَ ارزیابی قرار بگیره.
رییس نگاهی به من کرد گفت:
«آقا عاکف ممکن هست یک جلسه شما تشریف بیارید در جلسه شورای عالی امنیت ملی، یا اینکه ممکن هست دعوت بشید در جلسه شورای اطلاعاتی کشور تا این مباحث رو با سند و نمونه هایی که در اختیار دارید توضیح بدید. بنظرم اینطور بهتره. هم حاج کاظم، هم حاج هادی، هم شما عاکف خان آماده این موضوع باش.»
هر سه تامون گفتیم «چشم.»
حاج آقای «....» به حاج هادی نگاه کرد گفت:
«سوژه ما دکتر عزتی به همراه خانوم نسترن توسلی میخواد بره کربلا. تدبیرت چیه؟»
حاج هادی کمی با تسبیحش وَر رفت بعد نگاهی به من کرد، بعد روش و کرد سمت رییس گفت:
«راستش حاج آقا با این اتفاقاتی که افتاده، به نظر بنده صلاح نیست که به غیر از آقا عاکف شخص دیگه ای به این ماموریت بزرگ عازم بشه. چون هم تجربه داره، هم اینکه سرتیم هدایت این پرونده هست، وَ از همه مهمتر بخاطر اشرافش روی این موضوع میتونه مستقیما پرونده رو در خاک عراق هدایت کنه. اگر بخوایم از نیروهای دیگه استفاده کنیم ممکنه کار با یکسری خلل های امنیتی وَ اطلاعاتی مواجه بشه که بعدا عواقب وَ تبعات بدی رو برای سرویس ما خواهد داشت.»
چیزی نگفتم. دلِ پراز آشوبم رفت پیش خانومم اما همین دل آشوب و همسر بیمارم و سپردم به امام حسین وَ خدای بزرگ امام حسین.
حاج آقای «....» گفت:
«آقا عاکف بنابر این شما خودت و برای خروج آماده کن. من با نظر هادی موافقم. اگر خودت بری عراق بهتره، ضمنا مواظب خودتم باش. توقعم از شما اینه مثل همیشه ماموریتت و درست انجام بدی و پیروزمندانه برگردی.»
گفتم:
«چشم. خیالتون جمع باشه. نمیزارم حق مردم کشورم پایمال بشه.»
گفت:
«خدا حفظتون کنه.»
بعد از این حرفا حدود یکساعت و نیم به بررسی و گفتگو وَ تحلیل اوضاع ادامه دادیم. پس از اتمام جلسه از حاج آقای «....» خداحافظی کردیم و منو حاج هادی با حاج کاظم از دفترش اومدیم بیرون و رفتیم سمت دفتر حاج هادی.
داخل دفتر حاج هادی هم جلسه ای با حضور من و حاج کاظم باعنوان کمیته سه نفره برگزار شد، تصمیماتی اتخاذ شد که دیگه نمیگم براتون. چون خودتون در ادامه از اصل موضوع با خبر میشید که چه اتفاقاتی افتاد.
مخاطبان محترم کانال #خیمه_گاه_ولایت ، لطفا از این جا به بعد #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم رو با دقت بیشتری مطالعه بفرمایید. چون وارد فاز جدید و برون مرزی خواهیم شد.
ساعت حدود 4:30 صبح بود که جلسه کمیته سه نفره منو حاج هادی و حاج کاظم هم تموم شد. رفتم دفترم کمی استراحت کردم. انقدر خسته بودم که دیگه حوصله نداشتم برای اقامه نماز صبح به حسینیه اداره برم. همون دفتر کارم روی فرشی که یه گوشه همیشه پهن بود نمازم و خوندم.
زیاد فرصت نداشتم، باید عازم کربلا میشدم. اما دلم با همسرم بود.
بعد از نماز رفتم موبایل شخصیم و از داخل کیفم گرفتم روشن کردم و زنگ زدم به موبایل خواهرم که با مادرم اومده بودن خونه ما. خواهرم جواب داد:
_سلام محسن جان. خوبی عزیز خواهر؟
+سلام میتراجان. چون میدونستم بیداری بهت زنگ زدم.
_من اومدم رفتی؟ بیا یه کم پیشمون تا ببینمت. کجایی؟
+سرکارم عزیزم.. چخبر؟ خانومم کجاست؟
_داروهاشو دادم، داره استراحت میکنه. میخوای باهاش صحبت کنی؟
+مگه بیداره؟
_آره. چون موقع دارو خوردنش بود بیدارش کردم.
+آها! آره قربونت برم اگر بیداره دلم میخواد باهاش حرف بزنم. ممنون میشم گوشی رو بدی بهش.
خواهرم گوشی رو داد به خانومم...
_الوو.. محسن سلام.
+سلام . خوبی دورت بگردم. بهتری؟
_شکر خدا.
+فاطمه جان؟
_جانم.
+فرصت ندارم، میخوام یه چیزی بهت بگم، امیدوارم دلخور نشی.
_باشه فهمیدم.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنج ادامه دادم به صحبتام، گفتم: «جا داره ی
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_شش
گفتم:
+بخدا قرار نبود من برم. همه چیز یه هویی شد. من دلم پیش توئه. حاج کاظم بهم گفت که حواسش بهت هست و منم با خیال راحت برم! مادرم و میترا هم که هستند کنارت.. بهشون گفتم بمونن تا مهدیس یه کم به درسش برسه.
_محسن کِی میای؟
اینطور که گفت خیلی دلم شکست. گفتم:
+فاطمه میدونی کجا میخوام برم؟
جوابی نداد، بعد از چندثانیه سکوت گفت:
_محسن!
+جان محسن. چیشده؟ بگو!
_ من دیشب خواب دیدم.. خواب دیدم ساکت و بستی و داری میری کربلا.
وقتی اینطور گفت اشک توی چشام جمع شد. هم دلتنگ امام حسین بودم، هم مریضی خانومم منو داغون کرده بود. با این حرفش خیلی به هم ریختم.. بدجور شکستم..از درون خُرد شدم... گفتم:
+فاطمه دارم میرم پیش امام حسین. یه ماموریت هست که باید برم. میرم اونجا ازش شفای تورو میگیرم و برمیگردم. مریم دختر حاجی هم مریض بود امام حسین شفاش داد. امام حسین هیچکسی رو از در خونش دست خالی بر نمی گردونه. یادته حاج آقا سعادت چی میگفت؟ میفرمود شمر نشسته بود روی سینه امام حسین، امام حسین بهش گفت به مادرم فاطمه «سلام الله علیها» قسم اگر بلند شی بری شفاعتت میکنم.. پس شک نکن امام حسین داره این روزای مارو هم میبینه. تو خوب میشی.. تو کنیز روضه های امام حسینی، مگه میشه امام حسین حاجتت و نده! نگران نباش. ما که از شمر کمتر نیستیم.
_اگر منو شفا نداد چی؟
+فاطمه زهرا جان اینطور نگو. امام حسین خیلی کریم هستند.. شاید مصلحتی هست. آقام سیدالشهدا هوای تمام نوکرا و کنیزاش و داره.
فاطمه با بی حالی گفت:
_محسن حالم داره روز به روز بدتر میشه.. احساس میکنم خیلی چیزا هست که تو میدونی اما بهم نمیگی.
+چیزی نیست فاطمه.. تو خوب میشی.. فقط باید یه دوره ای رو بگذرونی.
خانومم پشت تلفن به گریه افتاد، نمیتونست حرف بزنه. هق هق میکرد.. همونطور که صداش خسته و آروم بود گفت:
_ما قرار بود امسال باهم بریم کربلا. تو به من قول دادی. حالا من مریضم و تو داری میری؟ میخوای تنهایی بری؟
+فاطمه زهرا به همون خدایی که لاشریک له هست دلم پیش توئه. به جان سیدالشهداء راست میگم. دعا کن این ماموریتم تموم بشه، وقتی تموم شد و برگشتم ایران میرم دنبال کارای زیارت خودمون تا باهم بریم کربلا. باور کن میبرمت زیارت امام حسین. بزار این مأموریت تموم بشه خودم نوکریت و میکنم. تو فقط گریه نکن. باشه؟
_محسن مواظب خودت باش.
+چشم. خواهشا تو فقط گریه نکن، بزار من خاطرجمع برم برگردم.
التماس های خانومم بدجور منو میسوزوند. گریه هاش پشت تلفن، آروم و بی حال صحبت کردناش، التماس دعاهاش، دلتنگیاش و... خیلی منو به هم میریخت!
گفت:
_محسن، تورو خدا دعام کن اونجا. اگر تونستی، حتما برام تربت اصل گیر بیار.
خیلی دلم شکست با این حرفش.. آروم داشتم اشک میریختم.. اما سعی میکردم خانومم متوجه نشه. اما اون زرنگتر از این حرفا بود.. گفت:
_محسن، داری گریه میکنی؟
سکوت کردم، نفسم بالا نمی اومد جواب بدم... با چشمای خیس بهش گفتم:
+فاطمه چرا اینطور میکنی. بخدا من دلم میشکنه تو این جوری داری زار میزنی و التماس میکنی تا برات تربت بگیرم.
_محسن برام فقط تربت بگیر. من نیاز دارم به تربت امام حسین.
+حتما..اگر گیر بیارم مگه میشه برات نگیرمش. مخلصتم. جونمم برات میدم.
_کی بر میگردی؟
+نمیدونم. هیچچی دست من نیست. رفتنم قطعی شده، اما برگشتنم اصلا معلوم نیست.
_وای محسن با دل من این کارو نکن. من دیگه طاقت این همه دوری رو ندارم.
+فاطمه زهرا، تو به هیچچی فکر نکن. من قول میدم برگشتم حالا حالاها از کنارت تکون نخورم. به جان تو راست میگم. جَوون مرگ بشم اگر دروغ بخوام بگم. این بار قولم قول هست. با حاج کاظم صحبت میکنم که اگر ممکنه چندماهی منو ماموریت برون مرزی نفرستند تا اینکه تو خوب بشی. انقدر کنارت می مونم که خودت خسته بشی بگی برو یک ماه خونه نباش. انقدر می مونم کنارت که از دیدن من خسته بشی. حالا خوبه؟
خانومم خندید گفت:
_دیوونه. این چه حرفیه. فقط تورو خدا مراقب باش. باز نری درب و داغون برگردی!
+ان شاءالله که اینطور نمیشه. تو به هیچ چیزی فکر نکن. فقط داروهات و منظم بخور، شیمی درمانیتم انجام بده.
_چشم.
+خب من باید کم کم برم آماده بشم. با من کاری نداری؟
_نه عزیزم. دوست دارم. مراقب خودت باش.
+منم دوست دارم. خداحافظ.
قطع کردم و فوری از دفترم خارج شدم، رفتم سمت دفتر حاج کاظم... وارد اتاقش که شدم گفت:
_میدونم چرا به هم ریخته ای ! اما اتفاق جدیدی افتاده بازم؟
گفتم:
+حاجی جان، من قبل از اینکه بیام دفترت زنگ زدم با فاطمه صحبت کردم. خیلی بی قراری میکنه. دلم کنده شد تا بتونم خداحافظی کنم باهاش. تورو خدا یه کم حواست به خونمون باشه. مادرم و خواهرم، همچنین خانواده فاطمه دور و برش میگردن تا عدم حضور من باعث نشه تنهایی رو احساس کنه، اما خب شما که حواست باشه من خیالم جمع تره.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هفتاد_و_شش گفتم: +بخدا قرار نبود من برم. همه چیز یه
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_هفت
حاجی گفت:
_مگه میشه مواظب دخترم نباشم. همونقدر که تو عزیزی برای من، فاطمه زهرا برای من از تو هم عزیزتر هست و عین دخترم مریم می مونه. تو نگران این مسائل نباش. ان شاءالله میری ماموریت، از همونجا شفای خانومتم از ارباب بی کفنمون حسین بن علی علیه السلام میگیری بر میگردی.
+خدا حفظت کنه.
_الان برنامت چیه؟
+من که ان شاءالله تا نیم ساعت دیگه عازم فرودگاه هستم. فقط تا الان هنوز خبری از پاسپورت کاری نشده.
_نگران نباش. بچه ها دارن آماده میکنن و میرسه به دستت.
در همین حین تلفن دفتر حاجی زنگ خورد. گوشی تلفن و گرفت گفت:
«سلام. بله... خب...چی میگه؟؟.... باشه.. عیبی نداره.. آره الان درو باز میکنم بیاد داخل.»
تلفن و قطع کرد رفت سمت درب اتاقش، اثر انگشت زد بازش کرد. در که باز شد دیدم حاج هادی هست.. اومد داخل تا منو دید در و بست گفت:
_عه اینجایی؟ تماس گرفتم دفترت جواب ندادی! حضوری هم رفتم نبودی.. گفتم تا پیدات بشه بیام کاظم و ببینم..
+بله، تازه اومدم.. با حاج آقا کاری داشتم.
حاج هادی گفت:
_ عاکف جان، یه لطفی بکن قبل رفتن عاصف عبدالزهرا رو توجیهش کن.
+توجیه هست. خیالتون جمع. ولی بازم چشم.
_اونور از دم فرودگاه یه نیروی کمکی دوروبرت هست. از برادران شیعه ی عراقیه به اسم یاسر که فرزند شهید حاج احمد العبیدی هست.
گفتم:
+حاج احمدالعبیدی که جانشین فرمانده اطلاعات حشدالشعبی بود و توسط نیروهای مسعود بارزانی سر پس گرفتن سد موصل شهید شد؟
_بله خودشه.
+بسیار عالی.
_درجریان باش که یاسر وَ خواهرش برای مرکز ما در ایران، از خاک عراق کار اطلاعاتی میکنند. بیا این سه تا گوشی رو با این شش تا سیم کارت هایی که خط امن هست و مخصوص عراق هست رو بگیر بزارش داخل ساک سفرت. سعی کن اصلا به نیروی کمکی متصل نشی. بزار همچنان سفید بمونه. در صورت لزوم میتونی با این گوشی مشکی به نیروی کمکی وصل بشی.
+اجازه و میزان دسترسی من به نیروی کمکی چقدره؟
_15 درصد. اونم وقتی کارد به استخون رسید.
+قرار هست کدومشون کمک کنند؟ خواهر یا برادر؟
_برادر !
+پس خواهره چی؟ درصورت سوخت رفتن برادرش جایگزین میشه؟
_نه. این خانوم ممکنه طبق پیش بینی هایی که داریم و سوژه ها ممکن هست به اون سمت برن کمکت کنه!
+با چه کدی؟
_ابویاسر/ح/م/ب 9613/...
+من چطور شناساییش کنم؟ یه عکس بهم نشون بده.
_حتما بهت عکسش و نشون میدم. اما صبر کن فعلا.
بعد ادامه داد گفت:
_وقتی وارد فرودگاه نجف شدی، بعد از بازرسی بدنی و کنترل وسائلت خروج میکنی. در این مرحله هم یکی از برادران عراقی ما که از اَکراد اهل سنت عراق و از اعضای حشدالشعبی وَ عامل سیستم اطلاعاتی ما در عراق هست و برامون کار میکنه، بهت یه کلت میرسونه با سه تا خشاب. به احتمال خیلی زیاد ممکنه نیازت بشه اونور. این برادرمون اسمش عبدالستار هست. یه پیر مرد 65 ساله که 190 قدشه و حدود 85 وزنش. عبدالستار چهارشونه هست و هیکلی. موهای سرش ریخته. ته ریش میزاره و ابروی سمت راستش شکسته شده.
+درپوشش خاصی اسلحه رو بهم میرسونه؟
_بعد از خروج برو سمت سرویس بهداشتی. قرار شد اگر محیط خلوت بود بهت برسونه.
+اگر نشد؟
حاج هادی لبخندی زد گفت:
_ خیلی حیله گرانه اسلحت و بهت میده. فقط اگر سرویس بهداشتی خلوت نبود فورا برگرد داخل سالن فرودگاه. اون خودش تو رو پیدات میکنه.
+موقعیتش داخل فرودگاه چطوره؟
_در بخش نظافت و خدمات فرودگاه کار میکنه. ضمنا، تا یادم نرفته بهت بگم که موقع برگشت از ماموریت هم برات کد میکنیم که اسلحه رو چیکار کنی.
+درمورد من بهش...
حرفم و قطع کرد گفت:
_عبدالستار امتحان پس داده هست، وَ مورد اطمینان سیستم ما هست. با ایمیل یکبار مصرف عکست و دریافت کرده. اگر در فرودگاه به مشکل بر خوردی میاد سمتت. وضعیت فرودگاه نجف در عراق این روزها خیلی به هم ریخته هست. حواست باشه. برای همین فعلا نمیشه به راحتی کاری کرد.
+با چه کدی میاد؟
حاج هادی عکسش و بهم نشون داد، چهرش و به ذهنم سپردم. بعد گفت:
_با کد امنیتیِ موحد 0065 خالد «موحد صفر صفر شصت و پنج خالد»
+بعدش!
_تمام.
+باشه. حله.
حاج کاظم گفت:
_ان شاءالله که به زودی بر میگردی ایران.
+ان شاءالله به مدد مولا.
منو حاج کاظم همدیگرو بغل کردیم و خداحافظی کردیم، با حاج هادی از دفترش اومدیم بیرون.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است وَ ذکر نام #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهار وقتی گفتم سفر کربلای دکتر عزتی و نسترن
🔵 نکاتی را درمورد ناتوی اطلاعاتی غربی_عبری_عربی در راستای مطالبی که در #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم توضیح داده شد، امشب عرض خواهم کرد که قبلا هم به آن اشاره کردیم 👇👇👇👇
به مطال زیر دقت کنید:
🔷 تحلیل
🔷 گزارش
درمورد #جنگ_غربی_عبری_عربی در بخش های مختلف علیه کشور ایران
این جنگ ها مختلف است:
امنیتی و اطلاعاتی
نظامی
اقتصادی
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
🔵 نکاتی را درمورد ناتوی اطلاعاتی غربی_عبری_عربی در راستای مطالبی که در #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سر
⬅️ مهم مهم مهم
خواستههای «عبری_عربی_آمریکایی» وزیر خارجه آمریکا از ایران
✍#تحلیل_کوتاه
📝 چندی پیش مایک پمپئو، وزیر خارجه ایالاتمتحده آمریکا طی سخنرانی خود در #اندیشکده_افراطی_و_ضد_ایرانی_هریتج، ضمن اعلام راهبرد سیاست خارجی آمریکا، بهصورت ویژه مطالب و خواستههایی را در مورد ایران مطرح کرد.
مطالعه خواستههای مطرحشده نشان میدهد، غالب مطالبی که وزیر خارجه به زبان آورده است بیش از آمریکا دغدغه رژیم صهیونیستی و برخی حکام عرب منطقه است.
📝 تحلیل و ارزیابی
📌 خواستههای #عبری:
1⃣ عدم تحمل اینکه موشکهای ایران در جولان اشغالی فرود آیند؛
2⃣توقف تهدید علنی و آشکار رژیم صهیونیستی توسط ایران؛
3⃣ توقف حمایت از حزبالله و حماس؛
4⃣ خروج ایران از سوریه
📌 خواستههای #عربی:
1⃣توقف حمایت ایران از نیروهای مقاومت مردمی در عراق و انصارالله در یمن؛
2⃣توقف فعالیتهای هستهای ازجمله آبسنگین (بیش از میزانی که کشورهای عرب همپیمان آمریکا دارند!)؛
3⃣ توقف تولید، توسعه و تهدید موشکی کشورهای عربستان و امارات!
📌خواستههای #آمریکایی:
1⃣ آزادی زندانیان (غالباً جاسوس) آمریکایی در ایران؛
2⃣ اعلام جنبههای نظامی فعالیتهای هستهای سابق به آژانس بینالمللی انرژی اتمی
3⃣ اجازه دسترسی بیقیدوشرط برای بازرسی از همه پایگاهها در همه نقاط کشور
📌 تحلیل و تبارشناسی خواستههای وزیر خارجه آمریکا از ایران نشان میدهد نزدیک به 70 درصد از آنها (7 مورد از 10 مورد) درواقع بیشتر دغدغه رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای عربی است تا خود آمریکا. اکثر خواستهها نیز آغشته به دروغ و اتهاماتی است که هیچ دلیل محکمی برای اثبات آنها وجود ندارد.
✅ @kheymegahevelayat