eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.1هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
214 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸رئیس موساد سرلشکر «قاسم سلیمانی» را به ترور تهدید کرد. ● «یوسی کوهن» در ادعاهایی، دبیرکل حزب‌الله و فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران را به ترور تهدید کرد. «یوسی کوهن» رئیس سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی، در مصاحبه با روزنامه صهیونیستی «مشبحه» گفت: ● سلیمانی می‌داند که نابودی وی غیرممکن نیست اما او تاکنون اشتباهی انجام نداده که نامش در فهرست ترور موساد قرار بگیرد. ●فعالیت‌های سلیمانی در تمام مکان‌ها آشکار و ملموس است و او سیستمی عملیاتی ایجاد کرده که تهدیدی بزرگ برای اسرائیل به شمار می‌رود. ● سيد حسن نصرالله می‌داند ما گزینه‌ای برای نابودی وی داریم. 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
پیشنهاد لاریجانی به سران قوا برای محرمانه ماندن اطلاعات مالی مسئولان سخنگوی هیأت رئیسه مجلس: 🔹رئیس مجلس در نشست سران قوا مطرح کرد که ساز و کاری برای کد و رمزگذاری بیندیشند تا نمایندگان برای اطلاعاتشان مصونیت داشته باشند. 🔹احتمالا برای اعلام دارایی‌های مسئولان زمان‌بندی می‌کنند، مثلا می‌گویند طی یک هفته هر مسئول به صورت فردی در سامانه مربوطه اطلاعات اموال و دارایی‌های خود را ثبت کند. پی نوشت : دارایی مسئولان باید محرمانه بمونه، اما به حساب مردم بدبخت 15 میلیون پول برای خرید کالا میاد از چندجا زنگ میزنن برای چی اومده!!! الحمدلله لاری جانی! ها کم چپاول نکردند. آقای لاریجانی شما از چی می‌ترسی؟ @kheymegahevelayat
🔻خروج دو میلیون و ۳۵۰ هزار زائر از کشور معاون عملیات ناجا: 🔹️ برابر آمارها از ابتدای ماه صفر تاکنون بیش از دو میلیون و ۳۵۰ هزار زائر از مرزهای کشور خارج شده‌اند. 🔹بیشترین تردد از مرز مهران انجام شده، به طوری که ۵۶ درصد از کل ترددهای اربعین مربوط به این مرز بوده است. @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_هفت ادامه دادم گفتم: + از طرفی بچه های ما تونست
وقتی رییس گفت احساس میکنم حرفای مهمی هست که میخوای بگی، یه لحظه نگاش کردم، دیدم اونم داره بهم نگاه میکنه! تاملی کردم گفتم: +راستش بله حاج آقا! درسته! رییس گفت: _این دیدار قرار بود فردا صبح به درخواست من انجام بشه، تا منو شما بدون اینکه معاونم آقا کاظم و مدیر کل بخش ضدجاسوسی حاج آقا هادی بفهمن دیداری محرمانه داشته باشیم تا درمورد این پرونده شخصا من و شما دوتایی بدون حضور کسی صحبت کنیم و منم حرفات و راحت بشنوم. +خدا حفظتون کنه ان شاءالله. _ببین پسرم، به دلیل وجود حفره اطلاعاتی که در این پرونده وجود داره، ترجیح دادم حتی حاج کاظم و حاج هادی هم نباشند تا همه چیز طبق اصول امنیتی پیش بره. میخوام ببینم بعد از جلسه امروز عصر تا حالا چیکار کردی؟ +راستش حاج آقا من یه سری خطراتی رو احساس میکنم که اگر اجازه بدید درمورد این موضوع صحبت کنیم! اخم کرد و به فکر فرو رفت، بعد از چندثانیه نگاهی بهم کرد گفت: _چه خطری؟ +ما با دستگیری نسترن در خاک عراق و منتقل کردنش به ایران، طبیعتا ارتباط سرویس مقابل با سرشبکه رو قطع کردیم. _خب ! +عدم ارتباط اون ها با نسترن باعث تردید میشه. الآن حدود 48 ساعت میشه که نسترن در دسترس حریف نیست. _درسته! خب بعدش... +ما باید از داخل اداره یه سری ساز و کارهای ارتباطی رو ترتیب بدیم تا این ارتباط حفظ بشه. چون اگر ما این کارو نکنیم برای مرحله ی آخر که مربوط به دکتر افشین عزتی میشه به مشکل بر میخوریم و نمیتونیم به هدفمون برسیم. از طرفی داخل این پرونده یک حفره وجود داره که ما هنوز شناساییش نکردیم. این حفره خیلی خطرناکه. _خب. درسته. بعدش! +طبق اسنادی که دراختیار داریم نسترن توسلی در ایران شبکه ای داره که طبیعتا با دستگیری نسترن و عدم ارتباط اونها با این زن، دچار سردرگمی میشن و خبر به سرویس مقابل میرسه. _درسته. برنامت چیه؟ +من معتقدم به شاخه های این شبکه در داخل خاک ایران پاتک بزنیم. _طرحت؟ +قبل از اینکه خبر توسط اون باگ به رابط ها و از رابط به دونه دونه از شاخه های این شبکه ی نفوذی برسه که بخواد عدم اطلاع از وضعیت نسترن حساسشون کنه و احتمال بدن دستگیر شده باشه، ما عملیات دستگیری بعضی از زیرشاخه ها رو در دستور کار قرار بدیم تا کار سخت تر نشه. چون هرچی شبکه گسترده تر بشه، طبیعتا رصد و کنترل، وَ همچنین دستگیری اون ها مشکل میشه. ازطرفی ارتباط نسترن با دشمن از داخل همین اداره باید حفظ بشه. چون هدف اصلی ما درست اجرا شدن مرحله آخر هست که مربوط به دکتر افشین عزتی میشه. اگر همه این کارهارو درست انجام بدیم اما دشمن بفهمه نسترن دستگیر شده کارمون گره میخوره، اونوقت همه درگیر مشکلات غیرقابل پیش بینی میشیم. یعنی در واقع شکست این پروژه و عملیات محسوب میشه. رییس تشکیلات ما خیلی آدم با ابهتی هست. من در این مستند داستانی اسمش و نمیارم. ولی عکساش در اینترنت به عنوان رییس یکی از سرویسهای اطلاعاتی ایران موجوده و میتونید سرچ کنید. خیلی دوسش دارم. هم جذبه داره، هم نورانی هست، هم زیبا. وقتی اون حرف و زدم، رییس عمامش و از سرش برداشت، سرش و تکیه داد به صندلی ماشین، شاید چیزی حدود پنج دقیقه چشماش و بست.. منم هر چند ثانیه نگاش میکردم.. میدیدم لبش مشغول گفتن ذکر هست. بعد از دقایقی که بینمون به سکوت گذشت، چشماش و باز کرد سرش رو بلند کرد، چندبار به صورتش دست کشید... نگاهی بهم کرد گفت: _دستگیری شاخه های داخلی این شبکه رو شروع کنید. به اضافه اینکه حفره رو پیدا کنید. +چشم. _اما یک نکته ای رو بهت میگم... باید دقت کنی. +امر کنید. _از ارتباط نسترن با سرویس های مقابل که الآن دستگیر شده نباید کسی متوجه بشه. +میشه واضح تر توضيح بدید؟ سکوت کرد... بعد از لحظاتی گفت: _آقای عاکف سلیمانی! روی این مسئله ای که میخوام بهت بگم تاکید بر این هست که از این طرح نباید حتی حاج کاظم که معاون من هست و حاج هادی مسئول مستقیم تو هست با خبر بشن. میتونی جوری عمل کنی حساس نشن؟ کمی مکث کردم... چون سخت بود! من یه جوون با سابقه ای حدودا یک دهه و نصف کار اطلاعاتی کردن ، وَ حاج کاظم و حاج هادی غول سرویس اطلاعاتی ایران بودن که 40 سال سابقه کار امنیتی داشتند! مگه میشد من جلوشون زیر آبی برم؟ توی دلم مدد گرفتم از خدا و اهلبیت گفتم: +حاج آقا، شدن که میشه اما... حرفم و قطع کرد گفت: _پس تو نمیتونی. چون اگر میتونستی، دیگه اما و اگر نمی آوردی. +شما نگذاشتید من حرفم تموم بشه. _بفرما. +منظورم این نیست که نمیتونم. منظورم اینه که با توجه به حفره ای که وجود داره این کار خیلی خیلی سخته. من به در و دیوار هم شک دارم. اگر میخواید حاج کاظم و حاج هادی از این ماجرا با خبر نشن، باید چندتا کار کنیم، یکیش اینه که میخوام دستم و باز بزارید تا هرکاری که نیاز هست انجام بدم. _تو معاون یکی از بخش های ضدجاسوسی هستی، دستت بازه.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_هشت وقتی رییس گفت احساس میکنم حرفای مهمی هست که
گفتم: +فرمایش شما درسته. اما شما از رابطه ی سینوسی من و حاج هادی مطلع هستید. ممکنه این پرونده اولین پرونده و آخرین پرونده من در سِمَت معاونت بخش ضدنفوذ «ضدجاسوسی» باشه. حاج هادی با من کنار نمیاد. این پنهون کاری ها هم ممکنه روی مسیر پرونده اثر بگذاره! حاج هادی مدیرکل بخش ضدجاسوسی هست.. کسی که این سمت و داره خییییلی زیرک هست و متوجه همه ی پنهون کاری زیر دستش میشه و طوری که شاید منم متوجه نشم چطور فهمیده. _آقای سلیمانی، مثل اینکه متوجه نیستید شما. من رییس این تشکیلات هستم، من میگم باید چی بشه و چی نشه! هادی رو از این لحظه از ذهنت خط بزن. شما از این لحظه با من هماهنگ باش. این پرونده رو مستقیم زیر نظر من هدایت میکنی! بهت اختیار تام میدم که هر کاری مصلحت هست انجام بده. من کاری به هادی و کاظم ندارم. بازم تکرار میکنم، از این لحظه به بعد این پرونده زیر نظر مستقیم من هدایت میشه! میخوام کاظم و هادی رو در این پرونده تبدیل به یک آماتور وَ یک مهره سرگردان کنم! کمی فکر کردم گفت: _ به چی داری فکر میکنی. +به اینکه دوتا نخبه ی اطلاعاتی کشور و که این همه به آمریکا و اسراییل و سرویس های اروپایی و منطقه ضربه زدند و نخبه های اطلاعاتی گروه هايی مثل حزب الله و حشد الشعبی و فاطمیون از شاگردای اینا هستند رو چطور دورشون بزنم. اونم یکی مثل حاج کاظم و حاج هادی. _بهت میگم چطورمیشه حتی غولهارو دور زد. اما میخوام بدونم طرحی داری یا نه؟ +بله، اما زمان میخوام. _زمان نداری. +لطفا. _چقدر؟ +24 ساعت. _اصلا حرفشم نزن. فقط یکساعت. +حاجییی؟ دورت بگردم، مگه خاله بازیه؟ از اون نگاه های ریاستی و بالادستی بهم کرد، گفت: _حرفی بینمون نمی مونه. فقط یکساعت زمان داری. همینجا توی ماشین میشینی فکر میکنی. منم میخوام یک ساعت بخوابم. آدم حسابم نکرد و دیدم عباش و کشید روی صورتش خوابید. یعنی از بس حرصم گرفته بود دلم میخواست دوتا مشت بزنم به سر خودم. نشستم کلی فکر کردم، توسل کردم به حضرت زهرا. واقعا چیزی به ذهنم نمیرسید تا لحظات آخر. دقایق آخر که نا امید بودم، از لطف خدا یه پیشنهاد به ذهنم رسید. 45 دقیقه از چرت رییس و فکر کردن من در اون ماشین گرم و نرم و تاریک گذشت. آروم صداش زدم: +حاج آقا بیدارید؟ _بله. من هیچ وقت نمیخوابم توی دلم گفتم آره، منم باور کردم. اما جدای از شوخی، رییس داشت راست میگفت.چون امنیتی ها خیلی از نکات امنیتی رو حتی جلوی مطمئن ترین افراد پیرامونشون هم رعایت میکنن. عبا رو از روی صورتش برداشت گفت: _میشنوم. گفتم: +دوتا طرح به ذهنم میرسه! و یک پیشنهاد هم درمورد باگی که در پرونده وجود داره! هم پیشنهاد وَ هم دوتا طرح من به همدیگه مرتبط هستند! _بگو! +اول کدوم و؟ _پیشنهادت درمورد باگ «حفره اطلاعاتی در پرونده» رو بگو، بعدشم طرح مربوط به نسترن توسلی رو بگو! +آقا باور کنید قصد جسارت ندارم، اما باید بگم من تا الآن درمورد باگ پرونده اشتباه میکردم! روی صندلی خودش و جابجا کرد، دستی به محاسنش کشید گفت: _واضح تر بگو ببینم. +راستش نباید دنبال باگ پرونده در کنار خودم و زیر مجموعم و پایین دستی ها بگردم. به خاک پدر شهیدم قسم میخورم قصد جسارت ندارم، اما کار اطلاعاتی شوخی بردار نیست. _آفرین. موافقم، نباید در کارمون تعارف کنیم. خب ادامش... +راستش آقا من از عراق تا اینجا برای باگ پرونده دارم روی کِیس هایی که سمتشون از من بالاتر هست میگردم و فکر میکنم. یعنی در سطح حاج هادی و حاج کاظم وَ مدیران برون مرزیمون! قطعا دور و بر من باگ وجود نداره! اما بالاتر از من وجود داره! _خب! این از پیشنهادت که دنبال بالاتر از خودت باید برای باگ موجود بگردی! اما طرحت برای نسترن چیه؟ توی دلم گفتم رئیس چرا انقدر امشب یُبس هست. کلی براش توضیح میدم میگه خب بعدش!!! مخاطبان محترم ، طرحی که در ذهنم بود به ریاست گفتم و خیلی استقبال کرد. حالا خودتون در ادامه میخونید! بعد از اینکه طرح و توضیح دادم از ماشین پیاده شدیم و خداحافظی کردیم، رییس رفت داخل ساختمون، منم رفتم سمت پارکینگ و ماشینی که دراختیارم بود گرفتم رفتم سمت خونه امن برای دیدار با عاصف. وقتی در مسیر خونه امن 4412 بودم با 3200 ارتباط گرفتم و خودش و رسوند 4412 برای یک جلسه ی مهم و کاملا سری. چون قرار بود طرح من عملیاتی بشه! وقتی رسیدم خونه امن، 3200 هم چنددقیقه بعد رسید! به عاصف گفتم به خانوم افشار بگه آماده بشه باید بریم جایی! ترجیح دادم بابت ارائه اون طرح و پیشنهادم داخل خونه امن نباشیم! چون با این حفره ای که ایجاد شده بود، حتی به اتاق خودمم شک داشتم. با رعایت این مسائل من میتونستم زودتر از هر چیزی به اون حفره اطلاعاتی دست پیدا کنم. خانوم 3200 و خانوم افشار، عاصف وَ من! چهارتایی سوار پرادوی مشکی که دراختيارم بود شدیم و از خونه امن4412 زدیم بیرون.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_نه گفتم: +فرمایش شما درسته. اما شما از رابطه ی
با این طرحی که داشتم، طبیعتا هر خبری که به بیرون درز میکرد میتونست کار یه کدوم از همین سه نفر «عاصف_خانوم افشار_خانوم3200» باشه. شایدم کار خودم که تحت فشار بودم!!!اصلا مگه قرار نبود من بیرون از 4412 دنبال حفره بگردم؟ یعنی در سطح مدیر!!! شما چی فکر میکنید؟ بگذریم... با 3200 و عاصف و خانوم افشار در اون ساعت از شب داخل شهر تهران دوری زدیم، بعدش کنار یه خیابون توقف کردم و سر صحبت رو باز کردم. براشون یه چیزایی رو توضیح دادم. تاکید کردم از اینجا به بعد این ماموریت کاملا سری هست. حتی بهشون سر بسته فهموندم غیر از ریاست کسی نمیدونه! اینم به شما مخاطبان بگم که همه ی طرح و برای اون سه نفر توضیح ندادم، بلکه یه گوشه ای رو ! از صفرتا صد این طرح رو فقط من و رئیس با خبر بودیم. یه گوشه ای رو فقط برای اینکه عاصف و 3200 و افشار بدونن داریم چیکار میکنیم توضیح دادم تا در جریان باشند. بعد از ارائه طرح، باهم رفتیم اداره. من رفتم اتاق رییس کل که مجددا باهم درمورد ادامه پروژه هماهنگی های لازم و انجام بدیم. لطفا از اینجا به بعد رو خوب بخونید!!! چون خیلی باید حواستون باشه و ممکنه در قسمت های آینده فلش بک بزنیم روی همین قسمت ها !! نسترن این چند روزی که دستگیر شده بود و در بازداشت بود، اصلا لب به آب و غذا نمیزد!! خانوم افشار رفت باهاش صحبت کرد که غذاش و بخوره اما نسترن قبول نمیکرد! از جایی که ما میدونستیم نسترن توسلی درگیر معده دردهای شدید هست، بهش دارو دادیم که حداقل داروش و بخوره! از داخل اتاق رییس داشتیم به طور آنلاین به نسترن توسلی نگاه میکردیم. نسترن داروش و خورد و بعدش شاید به اندازه دو سه تا قاشق برنج خورد! لحظاتی نگذشت که دیدم صدای بیسیمم اومد. با رئیس خیلی ریلکس نشسته بودیم و میوه و تنقلات می‌خوردیم. بیسیم و گرفتم، صدای خانوم افشار بود، گفت: _آقا عاکف صدام و داری؟ +بله بگو، آرامشت و حفظ کن! _متهم حالش بد شده! داره تهوع میکنه. چشمشاش داره سفید میشه! +چیزی نیست. الان میگم دکتر بیاد بالای سرش. به3200بگو آماده بشه ببریمش بیمارستان! فورا به حاج هادی خبر دادم! بعدش از رییس خداحافظی کردم از دفترش خارج شدم. رفتم طبقه ای که نسترن توسلی بازداشت بود! به عاصف و افشار و 3200 گفتم مسلح بشن، زیر لباسشون جلیقه ضدگلوله بپوشن، به تن نسترن هم جلیقه بپوشن تا یه وقت بابت اون حفره ای که وجود داشت، عوامل دشمن بو نبرن و حذفش نکنن! هماهنگ شد فورا آمبولانس اومد جلوی ساختمون! نسترن و منتقل کردیم داخل آمبولانس. خانوم افشار و 3200 با آمبولانس رفتند، من و عاصف هم با پرادویی که دراختیارم بود! رفتیم سمت بیمارستان میلاد. وقتی نسترن و بردیم اورژانس یه دکتر و دوتا پرستار بالای سرش حاضر شدند. دکتر نگاهی به وضعیت نسترن کرد و از ما سوالی پرسید که چی شده؟ خانوم افشار برای دکتر توضیح داد که دو سه روزی میشد این خانوم چیزی نخوردن، تا اینکه بخاطر معده دردی که داشته بهش دارو دادیم و بعدشم چند لقمه غذا خورد، اما به شدت تهوع کرد! دکتر با شنیدن این توضیحات گفت چیزی نیست! فقط یه به هم ریختگی ساده هست! با دو سه ساعت بستری شدن و تزریق سرم و دارو مشکلش برطرف میشه! دکتر مشغول توضیح دادن بود که تلفنم زنگ خورد.. رفتم بیرون از اتاق.. جواب دادم: +الو! سلام. _سلام عاکف. چه خبر؟ وضعیت نسترن چطوره؟ حاج هادی بود.. معلوم بود بنده خدا نگران شده که اونوقت شب زنگ زده! گفتم: +دکتر الان وضعیتش و دیده گفته که چیز خاصی نیست. چندساعت دیگه مرخص هست. فقط باید چندساعتی رو بستری باشه! _من و بی خبر نزار. +چشم. به خانوم 3200 و عاصف گفتم بمونن بیمارستان مراقب نسترن باشند. من و خانوم افشار برگشتیم سمت 4412 . ساعت حدود 3 بامداد بود و دو ساعتی میشد که از بیمارستان برگشته بودیم! داشتم با یکی از همکارا درمورد یه موضوعی حرف میزدم که تلفن کاریم زنگ خورد! عاصف پشت خط بود... جواب دادم: +جانم عاصف؟ _آقا عاکف سلام.. میخوایم متهم و برگردونیم اداره! +بسیار عالی.. با آمبولانس اداره هماهنگ کن بیاد دنبالتون شمارو برگردونه. شما و 3200 هم همون پشت آمبولانس کنار متهم مسلح بشینید! _چشم. بعد از تماس عاصف بامن، خبرش و به حاج هادی دادم که نسترن و دارن بر میگردونن اداره. از همکارم جدا شدم و رفتم داخل حیاط خونه امن قدم زدم! نیم ساعتی بود که داشتم قدم میزدم و به پرونده و زوایای پنهانش و به بیماری همسرم و... فکر میکردم! همینطور که مشغول قدم زدن بودم عاصف زنگ زد.. جواب دادم: +جانم. بگو عاصف! _آقا عاکف، دستم به دامنت! گفتم: +چیشده؟ چرا داری نفس نفس میزنی؟ اتفاقی افتاده؟ _خبر بد دارم! ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat
#رامسفلد_وزیر_دفاع_پیشین_آمریکا: مقاومت فلسطین، حاصل مقاومت لبنان و مقاومت لبنان، حاصل انقلاب ایران است و آن، نتیجۀ قیام حسین‌بن‌علی(ع) در ۱۴۰۰ سال پیش است. ✅ @kheymegahevelayat
✅ اینجا است و 1400 سال بعداز طعنه که ای دوستانت چقدر اندک هستند... @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
‏جفری ساکس همون مامور CIA تو غرب آسیاس که گفت جای تغییر رژیم باید نیروی همسو با سیاست هامون تو کشوره
#جفری_ساکس تئوریسین فروپاشی اقتصادی شوروی و مشاور ویژه جورج سوروس، پدر انقلاب های رنگی در جهان، چه خوابی برای ایران دیده است؟ #نفوذ ✅ @kheymegahevelayat
✅ پاتک رسانه ای نظام سلطه صهیونیستی اینه که شنیده نشه. 🔷 ستاره قدیمی گفت: هدف سرّی هالیوود این است که با هیاهو «نگذارد صدایی شنیده شود.» است که هیچ هیاهویی توان رویارویی با آن را ندارد. حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat