• تقاص عشق •
| روایتی از ۱۳ محرم سال ۱۳۵۷ |
▪️ سوم امام حسین بود. همه هیئتها خودشان را به مسجد ملااسماعیل میرساندند. میدانستیم این مراسم، با سالهای قبل تفاوت دارد. امسال همه چیز متفاوت بود.
▪️ما دیرتر از بقیه هیئتها رسیدیم به امیرچخماق. یکی میگفت: سربازهای شاهنشاهی به هیئتهایی که عکس امام خمینی داشتند، حمله کردند.
▪️وارد خیابان قیام شدیم. سربازها مثل مور و ملخ گوشه و کنار خیابان ریخته بودند. یک نفر دوید سمت ما. گفت که حاجآقا صدوقی گفتند با نیروهای رژیم درگیر نشیم. قلبم تند تند میزد. زانوهایم میلرزید ولی پایم را محکم زمین میکوبیدم. از جلوی هر سربازی که رد میشدم، اَشهدم را میخواندم. همین که پیچیدیم سمت مسجد ملااسماعیل، سربازهای شاهنشاهی گاز اشکآور پرتاب کردند.
▪️یک پاکت سیگار همیشه در جیبم بود. شروع کردم به پخش کردن سیگارها بین مردم. این هم نذری ما برای محرم. دود سیگار جلوی سوزش چشم را میگرفت.
▪️ما داخل مسجد نشسته بودیم که به حاجآقا صدوقی خبر دادند سه نفر، طرف خیابان قیام و امیرچخماق شهید شدند. حاجآقا همانجا گفتند به هیئتهایی که هنوز وارد مسجد نشدند بگوید از کوچه پس کوچهها برگردند. بعد هم رفتند پشت بلندگو و خطاب به نیروهای شاهنشاهی گفتند:
▪️- اگر قصد جان کسی را دارید اول بیاید من را بزنید. من همین جا هستم. این را با صدای بلند میگویم که سینه من هدف گلوله شماست.
صدای حاجآقا به قدری بلند بود که بلندگو سوت کشید.
نماز را همانجا به امامت حاجآقا صدوقی خواندیم.
▪️بعد از نماز هر چه به حاجآقا گفتیم از کوچه پس کوچهها به خانه برگردند، قبول نکردند. مستقیم همان راهی را رفتند که سربازهای شاه با عزاداران امام حسین درگیر شده بودند.
🖋 به قلم : #محمد_حیدری
@mim_ha_neveshte
✔️نشریه #خیابان_قیام
⚫ https://eitaa.com/khiaban_ghiam
⚫ https://ble.ir/khiaban_ghiam