خودت را نه ؛ ولی خیالت را در آغوش کشیدم .
خودت را نه ؛ ولی رویایت را در آغوش کشیدم .
خودت را نه ؛ ولی عکست را در آغوش کشیدم .
حالا خودت را مهمان این تن خستهم نمیکنی؟!
از سکوت لعنتیش متنفرم !
که چی؟!
چیو میخوای ثابت کنی؟!
فهمیدم که نباشی نمیتونم ادامه بدم ، بسه ، تمومش کن این بچه بازی رو .
دستان زخمیام را محکم در دستانش میفشرد و مدام تکرار میکرد که چرا با خودت چنین کردی .
نمیدانست که زخم اصلی بر روی قلبم بود ؛ زخمی عمیق و ملتهب .