معرفیامامهدایت
نام: محمّد
کنیه: ابوجعفر
لقب: باقر«شکافنده»
به آن حضرت، «باقر العلوم»
یعنی: شکافنده عِلم ها می گویند
#درساخلاقازامامباقربیاموزیم
✍نقل شده که شخصی #مسیحی،
از روی استهزاء«مسخره، ریشخند»
بجای باقر، به آن حضرت گفت:
أ انتَ بقرٌ؟ آیا تو گاو هستی؟
#امام بدون آنکه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیّت کند، با کمال آرامش #فرمود:
لا أنا باقرٌ: نه، من باقرم
#مسیحی کوتاه نیامد و بی ادبی اش را ادامه داد و گفت:
تو پسر همان زنی هستی که آشپز بود؟
#امام: بله حرفه اش آشپزی بود،
عار و ننگی محسوب نمی شود.
#مسیحی:
مادرت، زنی سیاه رو، بی شرم و بد زبان بود
#امام:
ان کنتَ صدقتَ غفر اللهُ لها
اگر این نسبتها که به مادرم میدهی راست است،خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد
و ان کنتَ کذبتَ غفر الله لکَ
و اگر دروغ میگویی، خدا تو را بیامرزد
#شخص_مسیحی وقتی این همه حلم و برداری از امام را مشاهده کرد، منقلب«دگرگون» شد و #با گفتن #شهادتین
«أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَّسولُ اللّه» #مسلمان_شد
✍ولادت با سعادت پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، حضرت باقرالعلوم" علیهالسلام" را خدمت شما شیعیان و محبین آن امام عریز، تبریک عرض می کنیم
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#قسمت_دوم
یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن.
آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند:
«در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری، نه فقط در میان عربها مظلوم بود.
نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای...
#انفجار!
#آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش ۴۵ درجهای به طرف چپ جایگاه افتادند.
اولین محافظ خودش را بالای سر #آقا رساند.
مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که #آقا را بیاورد بیرون.
امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک #ضبط صوت افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدارهی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند
« عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی »
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند.
سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد.
محافظها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور میراندند.
در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش میآمدند، زیر لب زمزمهای میکردند؛ #شهادتین میگفتند. لبها و چشمها تکان میخوردند؛ خیلی کم البته.
در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید.
پنج نفر آدم با قیافهی خونآلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و #آقا را روی دست این طرف و آن طرف بردند.
با آن صورت خونآلود، کسی #امام_جمعهی شهر را نشناخت.
دکتری ضربان #قلب را گرفت: «نمیشود کاری کرد.» محافظها با سرعت به سمت در خروجی رفتند.
پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند؟ دارند تمام میکنند» اسم #آقای_خامنهای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»
#ادامه_دارد
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀