eitaa logo
خوبان
651 دنبال‌کننده
10هزار عکس
8.3هزار ویدیو
21 فایل
ارتباط با ادمین:https://eitaa.com/Khoban7
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📗کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 9⃣7⃣قسمت هفتاد و نه ( خبر شهادت ) 🥀🌸راوی : مادر شهید 🥀🌷سه ماه بود که احمدبه جبهه رفته بود.به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم.نگران احمدبودم، به بچه‌ها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. 🥀🟢یک روز دیدم رادیو عملیات پخش می کند.نگرانی من بیشتر شد.ضربان قلب من شدیدتر شده بود. 🥀⚪️مردم از خبر شروع عملیات خوشحال بودند، اما واقعا هیچکس نمی تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی خبر است را درک کند. 🥀🌷همه می دانستند احمدبهترین و کم‌آزارترین فرزند من بود.خیلی او را دوست داشتم. حالا این بی خبری خیلی من را نگران کرده بود، مرتب دعا می‌خواندم و به یاد احمدبودم. 🥀🌘تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانه‌ی من نشست، بعد کبوتر دیگری در کنار او قرار گرفت و هردو به سوی آسمان پر کشیدند حیرت زده از خواب پریدم، نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانواده ماست؟!اما نه، ان شاالله احمد سالم بر‌می گردد. ⬅️ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) ✨🌿🌸🌿✨
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📗کتاب 🔺زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 0⃣8⃣قسمت هشتادم 🥀🌸دوباره‌ خوابیدم.این‌بار چیز عجیب‌تری دیدم. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. 🥀🟢در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکه‌ی خدا به زمین آمده بودند! هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکه است. آن‌ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمدعلی را در آن سوار کردند، بعد هم همه‌ی ملائک به همراه احمد به آسمان‌ها رفتند‌. 🥀⚪️روز بعد چند نفر از همسایه‌ها به خانه‌ی ما آمدند و سراغ حسین آقا را می گرفتند! 🥀🌷گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر می کردند حسین آقا همراه ایشان بوده. من گفتم حسین آقا در خانه است.من ناراحت احمدعلی هستم. 🥀🌸آن روز مادر شهید جمال محمدشاهی را دیدم، این مادر گرامی را از سال‌ها قبل در همین محل می شناختم.ایشان سراغ احمدعلی را گرفت، گفتم: بی خبرم.نمی دانم کجاست. 🥀🌸سیده خانم، مادر شهید جمال، هم رویای عجیبی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد. 🥀🟢ایشان گفت:« درعالم خواب، به نماز جمعه‌ی تهران رفته بودیم، آن قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت. بعداعلام کردند که امام زمان(عج)تشریف آوردند و می‌خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند! 🥀🌷من با سختی جلو رفتم.وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم.از بلندگو اعلام کردند: شهید احمدعلی نیری». ⬅️ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) ✨🌿🌸🌿✨
📗کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 1️⃣8️⃣قسمت هشتاد و یکم (خبر شهادت) 💫🟢خلاصه همان روز بود که دیدم رفت و آمد در اطراف خانه‌ی ما زیاد شده. پسرم مرتب می آمد و می رفت. 💫⚪️ظهر بود که از اخبار شنیدیم هواپیمای حامل شهید محلاتی مورد هدف قرار گرفته 🔺و ایشان به شهادت رسیده‌اند. 💫🔴و بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمدعلی را اعلام کردند. 💫🌷مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس رضوان الله علیه و عبارتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. 💫🌹بعد از اینکه حضرت آقای حق شناس این حرف‌ها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند. 💫🟢عجیب اینکه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت. اما هیچ گاه از او مکروه ندیدم، 🔺چه رسد به گناه! 🌷احمد رفت، اما می دانستم که او اهل این دنیا نبود. او در این جهان ماندنی نبود. او هرلحظه آماده‌ی رفتن بود. خدا هم او را در جوانی به نزد خود برد. ⁉️بعد از احمد تمام آنچه از او مانده بود را جمع کردیم، چندین جلد کتاب بود که همه‌ را به حوزه‌ی قم تحویل دادیم. یکی از علما می گفت: این کتاب‌ها برای چه کسی بوده؟ 🔺این ها حتی برای طلبه ها سنگین است! ⬅️ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
📗کتاب 💫🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 2️⃣8️⃣قسمت هشتاد و دوم 💫🌷راوی : حاج مرتضی نیری 💫🟢نوروز سال ۱۳۶۵از راه رسید. مراسم چهلم احمدآقا نزدیک بود، برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر. عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا(س) شدیم. 💫⚪️سنگ قبر و تابلوی آلومینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم، بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه۲۴رفتیم. کسی در بهشت زهرا(س)نبود. نم نم باران هم آغاز شده بود. با خودم گفتم: 🔺کاش یکی دو نفر دیگه هم برای کمک می آوردیم. 💫🔴همان موقع یک جوان، که شال سبز به گردن انداخته بود، جلو آمد و سلام کرد!! بعد گفت: اجازه می دید من هم کمک کنم؟ ما هم خوشحال شدیم 🔺و گفتیم: بفرمایید. 💫🌷من همینطور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمدآقا داشتم را مرور می کردم. من پسرعمو و داماد خانواده‌ی آن ها بودم. از زمان کودکی هم باهم بودیم. هر بار که به روستای آینه ورزان می رفتیم 🔺شب و روز باهم بودیم. 💫🌹احمد در دوران کودکی خیلی جنب و جوش داشت، به راحتی از دیوار بالا می رفت. فوتبال خوبی داشت و... 🔺اما وقتی نوجوان شد در مسیر معنویات قرار گرفت... ⬅️ ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
📗کتاب 💫🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 3️⃣8️⃣قسمت هشتاد و سوم 💫🌹حاج آقا حق شناس به خوبی به زندگی احمد جهت داد و او را به قله معنوی رساند. کار نصب سنگ قبر انجام شد. برای اینکه تابلوی بالای مزار را نصب کنیم، باید کمی از بالای قبر را گود میکردیم 🔺تا پایه های تابلو در زمین قرار گیرد. 💫🟢باران شدید شده بود. لحظات غروب بود. خاک انجا هم سست بود. من روی زمین نشستم و با دست مشغول کندن شدم. گودال عمیقی درست شد دست من تا کف گودال می رفت و خاک ها را بیرون میریخت. 🔺اما دیدم یک سنگ جلوی کار مرا گرفته... 💫⚪️این قدر فکرم مشغول بود که فکر نکردم گودال خیلی عمیق شده و ممکن است به محل قبر برسم.! دور سنگ را خالی کردم و آن را بیرون کشیدم. در آن لحظات غروب یک دفعه دیدم 🔺زیر سنگ خالی شد.! 💫🔴با تعجب سرم را پایین آوردم. دیدم سنگی که در دست من قرار دارد از سنگ بالای لحد است و اکنون یک راه به داخل قبر ایجاد شده...! رنگم پریده بود. چرا من دقت نکردم؟ 🔺برای چی این قدر اینجا را گود کردم؟؟ 💫🌷همین که خواستم سنگ را به سر جایش قرار دهم آن چنان بوی خوشی به مشامم خورد که تا امروز هنوز شبیه آن را حس نکرده ام! 🔺می خواستم همین طور سرم را داخل گودال نگه دارم... ⬅️ ادامه دارد ... 🥀با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
💫📗کتاب 💫🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 4️⃣8️⃣قسمت هشتاد و چهارم 💫🟢همین که خواستم سنگ را سر جایش قرار دهم آن چنان بوی خوشی به مشامم خورد که تا امروز هنوز شبیه آن را حس نکرده ام! می خواستم همین طور سرم را داخل گودال نگه دارم... 🔺سرم را بالا گرفتم. 💫⚪️بیرون گودال هیچ بوی عطری نبود. آن موقع اطراف قبر گل کاری نشده بود. فقط بوی نم باران به مشامم می آمد. 💫🔴با خود گفتم: احمد چهل روز پیش شهید شده مگر نمی گویند که جنازه بعد از چهل روز متعفن میشود؟؟ 🔺دوباره سرم را داخل قبر کردم.گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر خالی کرده اند. 💫🌹سنگ را سر جایش قرار دادیم. تابلو را نصب کردیم و مزار احمد آقا را برای مراسم چهلم آماده کردیم. وقتی می خواستیم برگردیم دوباره ایستادم و به قبر او خیره شدم. من اطمینان داشتم که 🔺پیکر احمد آقا مانند بقیه اولیا الله سالم و مطهر مانده است. 💫🌷باران شدید شده بود. من ایستاده بودم و حسابی خیس شدم. آقا مجید صدایم کرد و به سمت ماشین برگشتم. اما فکر ان بوی خوش از ذهنم خارج نمیشد، بوی خوشی که 🔺با هیچ یک از عطر های دنیا قابل مقایسه نبود! ⬅️ ادامه دارد ... 🥀با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
💫📗کتاب 💫🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 5️⃣8️⃣قسمت هشتاد و پنجم 💫🌷راوی : جمعی از دوستان شهید 💫🟢 آیه قرآن می گوید که شهید زنده است. شهید قدرت دارد اثر دارد و ما اثر خون آنها را در جامعه میبینیم 💫⚪️ اولین بار که خواب احمد آقارا دیدم مربوط به مدتی بعد از شهادت ایشان بود. جمع ما با رفتن احمد آقا محور اصلی خود را از دست داده بود. 💫🔴من با کسانی در محل رفیق شدم که مقید به مسائل دینی نبودند. یک شب در عالم رؤیا دیدم که با همان رفقا توی کوچه هستیم. رفقا به من گفتند: 🔺رسول برو مخفی شو احمد آقا داره میاد!! 💫🌷من رفتم پشت دیوار و از آنجا نگاه می کردم. دیدم احمد آقا باهمان چهره معصوم ونورانی به کوچه ما آمد. بعد دوستان من احمد آقا را گرفتند و کشان کشان اورا از کوچه بیرون کردند! 🔺همین طور که احمد آقا را از کوچه بیرون میبردند داد زد: من باید رسول را ببینم... 💫🌹اشک در چشمانم حلقه زده بود. دلم برایش خیلی تنگ شده بود. دویدم و پریدم توی بغلش و شروع کردم به بوسیدن احمد آقا... 💫🟢از این رؤیای صادقانه همه چیز را فهمیدم. از فردا رابطه ام را با آن رفقا قطع کردم 🔺و دیگر آنها را ندیدم...! ⬅️ ادامه دارد ... 🥀با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
💫📗کتاب 💫🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 6️⃣8️⃣قسمت هشتاد و ششم 💫🟢مدتی از شهادت احمد آقا گذشته بود. قرار بود روز بعد با تعدادی از دوستان به تفریح برویم. هرچند میدانستم دوستان خوبی نیستند و ممکن است پای گناه و...در میان باشد. 💫⚪️خدا شاهد است همان شب در عالم رؤیا دیدم که احمدآقا با عصبانیت و ناراحتی آمده و به من میگوید: با اینها بیرون نرو، با این دوستانت جایی نرو! 💫🔴فردا صبح هر طور بود به مادرم گفتم که آنها را رد کند. اما خیلی در فکر فرو رفته بودم که این چه خوابی بود؟! 🔺بعد ها از همان افراد شنیدم که به گناه افتاده بودند و... 💫🌷احمدآقا نه تنها در موقع حضور ظاهری در دنیا به فکر تربیت ما بود بلکه حالا هم از ما جدا نیست و به فکر هدایت ماست. 💫🌸یکی دیگر از دوستان میگفت: در ایام فتنه88 ذهن و فکر ما درگیر بود. یک شب در عالم رؤیا دیدم که احمدآقا به مسجد امین الدوله آمده. 🔺اما به نماز نرسید! 💫🌹گفتم: احمدآقا نبودی دیر اومدی؟! احمد آقا جمله ای گفت و رفت: سَر ما خیلی شلوغه! بلا فاصله به ذهنم خطور کرد که این مشکلات را شهدا حل میکنند. یاد کلام نورانی امام راحل افتادم. 🔺آنجا که میفرمایند: مسلم خون شهیدان اسلام و انقلاب را بیمه کرده است... ⬅️ ادامه دارد ... 🥀با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
💫📗کتاب 💫🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 7️⃣8️⃣قسمت هشتاد و هفتم 💫🌹حضرت امام(رضوان اله علیه) در جمله ای بسیار زیبا می‌فرمایند: ... 🔺این قبور شهدا تا ابد دار الشفا خواهند بود. 💫🟢یعنی راه را به آیندگان نشان می‌دهد که برای حل مشکلات دین و دنیای خود 🔺به سراغ چه کسانی بروید. 💫⚪️احمد آقا تا زمانی که زنده بود مانند یک طبیب به دنبال بندگان خدا بود تا دست آنها را بگیرد 🔺و راه آسمان را به آنها نشان دهد. 💫🔴خداوند متعال هم شهیدان را زنده خطاب کرده. پس او کنون هم دنبال هدایت است... 🔺اگر کسی در این دوران هم به سراغ او برود یقینا دست خالی برنمی گردد. 💫🌹من تا روز های آخر همیشه همراه احمد اقا بودم. به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به او شکایت کردم. گفتم : هر کاری کردیم مادرم خوب نشده. دکترها جوابش کردن و بعد گریه ام گرفت.... 🔺احمد نگاه خاصی به من انداخت و گفت: ناراحت نباش، مادرت خوب میشه! 💫🌸فردای آن روز مادرم خوب شد! مادرم دیگر دچار بیماری نشد تا یکسال بعد... ⬅️ ادامه دارد ... 💫🥀با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
💫📗کتاب 💫🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 8️⃣8️⃣قسمت هشتاد و هشتم 💫🟢سال بعد و در روزهای آخری که با احمد آقا بودیم دوباره رفتم سراغ احمد آقا. به خاطر مریضی مادرم ناراحت بودم. لبخندی زد و گفت: خوب میشه ان شاءالله 🔺و بعد به طرز عجیبی مادرم خوب شد! 💫⚪️یک سال از شهادت احمد آقا گذشت. دوباره مریضی مادرم برگشت حال مادرم بسیار بد شده بود. 🔺این بار رفتم سر مزار احمد آقا در بالای قبر شهید چمران. 💫🔴گفتم: احمد آقا فدات بشم. این مریضی مادر ما شده یک سال یک سال! شما زنده‌ای و از همه چیز خبر داری. 🔺شما از خدا بخواه که این مریضی مادرم برای همیشه حل بشه!! 💫🌹این را گفتم و برگشتم. احساس می‌کردم که دوباره احمد آقا لبخندی زد و گفت: خوب میشه ان شاءالله! مادرم فردای آن روز خوب شد. همه پزشکان از مادرم قطع امید کرده بودند اما با دعای احمد آقا مادرم شفا یافت. 🔺مادرم با گذشت سال‌ها از آن ماجرا دیگر دچار مریضی نشد!! ⬅️ ادامه دارد ... 💫🥀با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
🌙📗کتاب 🌙🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 9️⃣8️⃣قسمت هشتاد و نهم 🌙🟢هر سال دوم عید به منزل شهدای مسجد به خصوص شهید نیری می‌رویم. 🔺امسال یکی از بچه‌های بسیجی جوان اصرار داشت به همراه ما بیاید. 🌙⚪️وقتی به منزل شهید نیری آمد برای من گفت: من هشت سال پیش ازدواج کردم 🔺اما بچه دار نمی‌شدم. 🌙🔴تا یک به بار به توصیه بسیجیان قدیمی مسجد به سراغ مزار شهید نیری 🔺در بهشت زهرا رفتم. 🌙🌷شنیده بودم که نزد خداوند متعال خیلی آبرو دارد برای همین گفتم: من اعتقاد دارم شما زنده اید 🔺و به خواست خدا می‌توانید گره از کار مردم باز کنید. 🌙🌹بعد از او خواستم دعا کند که خدا به من هم فرزندی بدهد. این بنده خدا مکثی کرد و با صدایی بغض الود ادامه داد: 🔺بعد از آن ماجرا، خانم بنده بار دار شد و چند روز قبل فرزندان دوقلوی من به دنیا آمدند... 🌙🟢از این دست ماجراها بسیار از زبان دوستان و آشنایان و حتی کسانی که ایشان را نمی‌شناخته‌اند شنیده‌ایم 🔺که از بیان آنها صرف نظر می‌کنیم. ⬅️ ادامه دارد ... 💫🥀با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
🌙📗کتاب 🌙🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 0️⃣9️⃣قسمت نودم (وصیت نامه) 💫🌹عارف و سالک الی الله شهید احمد علی نیری بنا به توصیه بزرگان دین چند سطری را به عنوان وصیت نامه از خود به یادگار گذاشته است. 💫🟢درباره وصیت ایشان ذکر این نکته خالی از لطف نیست که ایشان با اینکه سه ماه در مناطق مختلف عملیاتی حضور داشتند اما فقط چند ساعت قبل از شهادت مشغول به نگارش وصیتنامه می شوند! 💫⚪️ایشان در مقدمه وصیت خود پس از حمد پروردگار واقرار به شهادتین، با این آیه وصیت خود را آغاز میکند:الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور...والذین کفرو اولیاءهم الطاغوت...یخرجونهم من النور الی الظلمات...اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون 💫🔴پس از عرض سلام وتهیت به پیشگاه ارواح مقدس انبیا و ائمه معصومین بالاخص حضرت بقیة الله ارواحنا له الفداء چند سطری به عنوان سنتی از رسول اکرم که ان شاءالله تعالی تذکری برای ما و برایم باشد مینویسم. 🔺ان شاءالله باقیات و صالحاتی برایم باشد. 💫🌷شکر پروردگار عالمیان که ما را بر انگیخت و ما را لایق دانست و هدایت کرد. و رسولان متعددی بلاخص رسول اکرم و ائمه معصومین را بر ما ارزانی داشت تا بتوانیم ره گشای خوبی در این جهان باشیم در مقابل شیاطین. 💫🌸خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در دنیا و عمل میکنند به وظایف خود، به امید تزکیه نفس و ترفیع درجه و لذت درعبادت و خشوع قلب.! کسی به آن می‌رسد که مراقبت های سختی بر اعمال و گفتار خود داشته باشد. 🔻🔻🔻
🌙📗کتاب 🌙🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 1️⃣9️⃣قسمت نود و یکم ( یادی از برادر شهید حمید رضا نیری ) 🌙🌹جوانی بود با سواد. تحصیلات دانشگاهی در دانشگاه تربیت معلم تهران داشت. بسیار مذهبی بود. 🌙🟢یعنی کسی که در مسجد امین الدوله و در محضر آیت الله حق شناس رضوان الله علیه بزرگ شود 🔺یقینا انسان کاملی شد. 🌙⚪️خوش تیپ و ورزشکار بود. در تیم جوانان تاج «استقلال» فوتبال بازی می کرد. خلاصه همه چیز را باهم داشت. 🌙🔴حمید رضا در دوران انقلاب یکی از محور‌های برنامه‌های انقلابی و فرهنگی مسجد بود. در همه تجمعات و برنامه‌های انقلابی حضور داشت. 🌙🌷دیپلم ریاضی داشت و دانشجوی رشته ریاضی بود. با پیروزی انقلاب اولین گروه‌های دانشجویی را برای مقابله با ضد انقلاب تشکیل داد. 🌙🟢دانشگاه تربیت معلم در خیابان مفتح مرکز فعالیت‌های او و دوستانش بود. 🌙⚪️او در دوران جوانی در جلسات بسیاری از علما نظیر علامه نوری و دیگر بزرگان تهران حضور می‌یافت.او اسلام را درست شناخته بود. 🔺برای همین کسی نمی‌توانست در اعتقاداتش خللی وارد کند. ⬅️ ادامه دارد ... 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )
🌙📗کتاب 🌙🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 2️⃣9️⃣قسمت نود و دوم ( یادی از برادر شهید حمید رضا نیری ) 🌙🟢بارها دیده بودم که تابلویی به دست می گرفت و در تجمعات دانشجویی شرکت می کرد. 🔺او از بنیان گذاران گروه دانشجویان پیرو خط امام بود. 🌙⚪️وارد جمع گروه های کمونیستی میشد. شروع می کرد با آن ها بحث کردن. کسی تاب مقابله با استدلال های قوی و فن بیان او را نداشت. 🔺او به حق یکی از ذخایر انقلاب بود. 🌙🔴مدت کوتاهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که ضد انقلاب محیط دانشگاه را هدف قرار داده بود. 📌درگیری به این محیط علم و دانش کشیده شد. می خواستند دانشگاه تربیت معلم در مرکز تهران را تصرف کنند. اما به آنها اجازه نداد. 🔺با جمعی از دوستان هم فکر خود در آنجا مشغول مقاومت شد. 🌙🌹دانشگاه تربیت معلم تهران از گزند حمله مخالفان در امان ماند. حالا ساختمانی که از آن محافظت میکرد به نام خودش نام گذاری شده. 🔺به نام شهید حمید رضا نیّری... ⬅️ ادامه دارد ... 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )
🌙📗کتاب 🌙🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 3️⃣9️⃣قسمت نود و سوم ( یادی از برادر شهید حمید رضا نیری ) 🌙🟢جنگ افغانستان آغاز شد. کشور اسلامی همسایه ما مورد حمله قرار گرفت. به یاری آنها رفت. می گفت: اسلام مرز ندارد. با پسر عمویش راهی دیار غربت شد. مدتی بعد برگشت. اما پسر عمویش محمد حسین در این نبرد به شهادت رسید. 🔺پیکر او هرگز بازنگشت. 🌙⚪️ضد انقلاب شهرهای ایران را نا امن کرده بود. برای برنامه تبلیغی و دفاع از نظام راهی شمال کشور شد. در آن سالها لحظه ای آرامش نداشت. قلب تپنده او برای انقلاب و اسلام می تپید. با شروع جنگ از خانواده خداحافظی کرد. 🔺به آبادان رفت و به نیروهای ارتش پیوست. 🌙🔴اما مدتی بعد از آنها جدا شد و به نیروهای سید مجتبی هاشمی پیوست... روزهای اول جنگ بود و مناطق عملیاتی بسیار ناهماهنگ. تنها گروه جنگ‌های نامنظم بود که در خوزستان فعالیت می‌کرد. 🔺به آن ها پیوست و با دوستانش جلوی پیشروی ارتش عراق را گرفت. 🌙🌷حمیدرضا در یکی از روزهای سرد زمستان ۱۳۵۹ به آرامش رسید. او پس از مبارزه‌ای سخت و نفس‌گیر 🔺در کنار جاده‌ی آبادان ماهشهر به شهادت رسید. 🌙🌹پیکر حمیدرضا تا سال بعد در مناطق عملیاتی ماند. با عملیات شکستن حصر آبادان پیکر او پیدا شد. اکنون حمیدرضا نیری در اطراف مزار برادر در قطعه ۲۴ بهشت زهرا آرمیده است. 🔺تا روزی که برای یاری امام منتظر از جا برخیزد. ⬅️ ادامه دارد ... 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )
🌙📗کتاب 🌙🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 4️⃣9️⃣قسمت نود و چهارم (نامه) 🌙🟢یکی از کارهای زیبایی که احمد آقا برای دوستان و شاگردانش انجام می داد نوشتن نامه بود. این نامه ها سرشار از ارشادات عرفانی و معرفتی بود. در ادامه نامه ای که را که سال 1362 برای آقای ماشاءالله محمدشاهی ارسال شده است، 🔺به اختصار می خوانیم؛ 🌙⚪️اما به اعتقاد همه دوستان این نامه ها گویی برای امروزه‌ی ما نگارش شده. پس وقتی به این نامه ی عارفانه نظر می‌افکنید به این دیدگاه باشید که احمد آقا این نامه را برای ما نوشته است. 🌙🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌙🟢و مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (سوره اسراء :79) 🌙⚪️و قسمتی از شب را (از خواب برخیز) و قرآن (و نماز) بخوان این یک وظیفه ی اضافی برای توست. امید است پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش برساند. 🌙🌹مردی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) از پاداش آن که شب به پا خیزد تا (نماز و قرآن) بخواند پرسید. آن حضرت در جواب مرد فرمودند: 🌙🌷مژده اش بده که، هرکس یک دهم شب را با اخلاص به خاطر جلب رضای پروردگار نماز بگذارد پروردگار به فرشتگانش می‌فرماید: 🔺از برای بنده ی من بنویسید پاداشی به شماره هر چه نی و خار و چراگاه و... است. 🌙🌷کسی که یک نهم شب را نماز بگذارد، پروردگار به او دعای مستجاب عطا می فرماید 🔺و روز قیامت نامه عملش را به دست راستش می دهد. 🌙🌷کسی که یک هشتم شب را نماز بگذارد، در روز رستاخیز از قبرش که بیرون می آید صورتش مانند شب چهارده است 🔺و به همراه امان یافتگان از صراط می گذرد. 🔻🔻🔻
🌙📗کتاب 🌙🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 5️⃣9️⃣قسمت نود و پنجم (نامه) 🌙🌷و کسی یک چهارم شب را نماز بگذارد فرشته‌ای نمی‌ماند مگر آنکه به مقام و منزلت او نزد پروردگار حسرت می‌برد و گفته می‌شود 🔺از هر کدام از درهای هشت گانه بهشت می‌خواهی وارد بهشت شو. 🌙🌷کسی که یک سوم از شب را نماز بگذارد، اگر هفتاد هزار بارِ طلایش بدهند، با پاداش او برابر نخواهد بود 🔺و این کار افضل است از اینکه هفتاد بنده از اولاد اسماعیل آزاد کرده باشند. 🌙🌷کسی که یک دوم شب را نماز گذارد، به اندازه ریگ بیابان از برای او حسنه است که کمترین حسنه‌اش 🔺یازده برابر از کوه احد سنگین‌تر است. 🌙🌷و کسی که یک شب تمام به نماز ایستد، در حال تلاوت کتاب پروردگار عزوجل و در رکوع و سجود و ذکر باشد چنان پاداشی به او داده می‌شود که کمترین آن‌ها این است که مانند روزی که مادرش او را زایید از گناهان بیرون می‌رود. و به شماره‌ی مخلوقات پروردگار برای او حسنه نوشته می‌شود 🔺و به همین اندازه درجه برای او منظور می شود و... 🌙🌹و چون سر از خاک برآورد از جمله ایمنی یافتگان خواهد بود و پروردگار تبارک و تعالی به فرشتگانش می‌فرماید: ای فرشتگان من، بنده‌ی مرا بنگرید، که شبی را به خاطر رضای من بیدار مانده او را در بهشت فردوس جا دهید. و برای او در بهشت صدهزار شهر است که در هر شهری همه آنچه دلها بخواهد و دیده‌ها از آن لذت برد و به خاطر کسی خطور نکند مهیا است. 🔺و همه‌ی اینها نیمی از کرامت‌ها و افزایش‌ها و مقام‌های قربی است که برای او آماده کرده‌ام. ⬅️ ادامه دارد ... 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )
🥀📗کتاب 🥀🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 6️⃣9️⃣قسمت نود و ششم 🔥توصیف جهنم از لسان مبارک شهید نیری(رضوان الله علیه) 🥀🟢ای خدای ارحم الراحمین به من رحم کن. هنگامی که از میان شعله‌های آتش دوزخ فریادی برآید که (احمد نیری) کجاست؟ همان کسی که با آرزوهای دراز و امروز و فردا کردن وقت گذرانی کرد و در کارهای زشت، 🔺عمر خود را تلف کرد. ♨️پس از این آواز، ماموران دوزخ با عمود آهنین شتابان و هول انگیز به سوی من آیند و مرا کشان کشان به سوی عذابی سخت برده و با سر در قعر دوزخ اندازند و می گویند بچش! که تو همانی که در دنیا آن چنان خود را عزیز و گرامی می‌داشتی و (من را) در جایی مسکن دهند که اسیر در آنجا برای همیشه اسیر است 🔺و آتش آن همواره شعله ور. ⭕️نوشابه آنجا جحیم و جایگاه همیشگی‌ام دوزخ و حمیم باشد. شعله‌های فروزان مرا از جای بر کند ولی قعر دوزخ باز مرا در کام خود کشد. 🔺نهایت آرزویم آن باشد که بمیرم ولی از مرگ خبری نباشد. 💢پاهایم بر پیشانی بسته شده و روی من از ظلمت گناه سیاه گشته، به هر طرف که روم فریادی می‌کشم. به هر سو رو آورم صیحه زنم که؛ ای مالک، وعده‌های عذاب درباره‌ی من محقق شده. ای مالک، از سنگینی زنجیرهای آهنین توان ما از دست رفته است، ای مالک پوست‌های تن ما کباب شده، 🔺ای مالک ما را بیرون بیاور که دیگر به کارهای زشت باز نخواهیم گشت. 📌پاسخ بشنوم که هرگز! اکنون هنگام امان یافتن نیست و از این جایگاه ذلت، روی تافتن نیست، زبان در کشید و سخن نگویید. گر به فرض محال از اینجا بیرون روید، 🔺باز به همان اعمال زشتی که از آن‌ها نهی شده بودید بازخواهید گشت. 🔻🔻🔻
🥀📗کتاب 🥀🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 7️⃣9️⃣قسمت نود و هفتم (نامه) 🥀🟤پس از عرض سلام خدمت برادر گرامی و عزیزم ماشاءالله محمدشاهی امیدوارم حالت خوب باشد و در پناه حق تعالی، معرفت الهی را کسب کرده باشی. 🥀⚪️ماشاءالله جانم، همان طوری که به عرضتان رساندم انسان باید حق تعالی را خوب بشناسد. وقتی که حق تعالی را شناخت دنبال اطاعت و بندگی او می رود. 🥀🟤اما بعضی از ما خوب پروردگار را نشناختیم. با فکر خودمان اعمالی از ما سر می زند که اگر این اعمال را انجام دهیم به پروردگار نزدیک می شویم، 🔺ولی این طور نیست. 🥀⚪️بلکه هر لحظه از که این اعمال را انجام دهیم از حق تعالی دورتر می شویم. 🥀🟤پس برادرم باید بیاییم و بسنجیم، اعمالی که ما از صبح تا شب و یا از شب تا صبح انجام می دهیم 🔺خوب وارسی کنیم. 🥀⚪️ماشاءالله، این چندین ساعت که در پیش تو بودم خیلی از دستت ناراحت شدم؛ چون کلی اخلاق تو فرق کرده! ماشاءالله خیلی عقب افتادی. 🔺بکوش، خودت را نجات بده. 🥀🟤اگر باز تنبلی به خرج دهی، عقب تر می افتی. آن وقت است که آن طور که پروردگار (باید) به شما عنایت بکند نمی کند. 🔺آن وقت است که گرفتار نفس و شیاطین می شوی. ⬅️ ادامه دارد ... 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )
🥀📗کتاب 🥀🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 7️⃣9️⃣قسمت نود و هفتم (نامه) 🥀⚫️ماشاءالله فکر کنم (علت این مشکل) در اثر برخورد با زنان است که معاشرت می‌کنی، و در اثر برخورد با برادرانی است که هنوز در دامن نفس غوطه‌ور هستند. 📌وقتی به برادران هم سن خودت می‌رسی عوض اینکه یک چیزی یاد بگیری و یا یاد بدهی، همه‌اش در خنده‌های بیهوده و صحبت‌هایی که شما را سرگرم کند و حرف‌هایی که حجاب می‌آورد مشغول هستی! ⭕️یا اینکه در تنهایی که هستی عوض اینکه به پروردگار قرب پیدا کنی با فکرهای بیهوده وقت خود را می‌گذرانی. 💢ماشاءالله یک فکری کن. یک کمی به عقب برگرد. ببین وقتی در تهران پیش رفقا و دوستانت بودی چه عنایتها داشتی، چقدر در یاد پروردگار بودی. هر روز حداقل چیزی یاد می گرفتی و یا به کسی چیزی یاد می دادی. اما حالا نه! 🔴به جای اینکه وقتی با کسی هم صحبت می شوی و چیزی (برای گفتن) نداری سکوت کنی، مدام حرف می زنی، 🔺ماشاءالله، خیلی ناراحت می شوم که تو را این گونه ببینم. ⬅️ ادامه دارد ... 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )
🥀📗کتاب 🥀🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 8️⃣9️⃣قسمت نود و هشتم (نامه) ⭕️خیلی از دستت ناراحت شدم. وقتی (فلانی) در ماشین به من گفت: ماشاءالله مدتی است با من حرف نمی زند و حتی وقتی سلام می کنم جواب سلام مرا نیز نمی دهد. ⁉️آیا ماشاءالله این طوری است؟ به خدا قسم اگر این گونه باشی، از پروردگار به دور هستی. آیا می خواهی... را به تو معرفی کنم. 🥀🌷او کسی است که پروردگار به خاطر او مباهات می کند. او کسی است که امام زمان (عج) از او راضی و خشنود است... ‼️آن وقت توی بدبخت با او حرف نمی زنی؟ تو عوض اینکه مباهات کنی که پروردگار همچنین کسی نصیب شما کرده، از او جدا شده ای؟ ⁉️آیا خجالت نمی کشی؟ آیا از پروردگار که این قدر حب تو را در دل مردم و دوستانت گذاشته و احترام تو را نزد مردم حفظ کرده خجالت نمی کشی؟ 🥀🔴راستی جای شرم است. راستی جای خجالت است برای تو که این گونه باشی! ماشاءالله بدان اگر او را دیدی و دست و صورت او را نبوسی و از او معذرت خواهی نکنی، دیگر حقی که تو بر گردن من داری ادا نمی کنم، برو خجالت بکش... 🥀⚪️اگر بشنوم که از او هنوز جدا هستی، از پروردگار می خواهم که تو ار هدایت کند. که شاید مقام او را در خواب ببینی و وقتی که فهمیدی از پروردگار تشکر کنی که همچنین کسی نصیب شما کرده. 🥀🟢برادرم ماشاءالله، امیدوارم که پروردگار شما را هدایت کند و همیشه در جلب رضای پروردگار باشی. ⬅️ ادامه دارد ... 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )
🥀📗کتاب 🥀🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 9️⃣9️⃣قسمت نود و نهم (نامه) 🥀🌷همان طور که در «روستای رینه» به شما گفتم، خیلی کارهای بچه گانه که در شأن تو نیست انجام می دهی. 🔺آن ها را کمتر کن. ان شاءالله پیروز می شوی. 🥀⚪️در جایی که خیلی پرده، بین تو و پروردگارت حائل می شود، نگاه کن ببین حرفی که می زنی 🔺آیا نفعی دارد یا نه؟! ⭕️ماشاءالله از چیزی که به درستی آن را نمی شناسی طرفداری نکن. وقتی که خواستی از کسی طرفداری کنی خوب او را بشناس و کارهایش را خوب درک کن. 🔺بعدا از او طرفداری کن. 💢ماشاءالله این را بدان وقتی که در اولین بار تو را در رینه دیدم، بالای آن پل خیلی ناراحت شدم! چون نور صورت تو خیلی رفته بود 🔺و خواستم نصیحتت کنم که نشد. ⬅️ ادامه دارد ... 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )
🥀📗کتاب 🥀🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 0️⃣0️⃣1️⃣قسمت صدم (نامه) 🥀🟢ماشاءالله جان، قرآن زیاد بخوان. کتاب درسی‌ات را هم فراموش نکن. احترام برادرانت را داشته باش. احترام دوستانت را هم داشته باش. 🥀⚪️اشتباه می‌کنی به کسی از دوستانت سوءظن پیدا نمایی. تو باید همیشه و در هرجا خودت را کوچکتر احساس نمایی. 🥀🔴درباره‌ی... باید بروی پیش او و اگر ببینی که در گمراهی است نجاتش بدهی، نه اینکه او را ترک نمایی. همین حالا ببین چقدر عقب افتادی. 🥀🌷آیا با کسی که از اهل دنیاست هم صحبت می‌شوی؟ پس بکوش خودت را به همان مقام قبل برسانی 🥀🌹و ماشاءالله... صحبت‌های بالا را به عمل برسان. ان شاءالله موفق شوی و ان شاءالله شیطان که تو را اسیر کرده از دست او نجات یابی. 🥀🟢پیری و جوانی چو شب و روز بر آید 🥀⚪️ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم 🥀🟢بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم 🥀⚪️پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم 🥀(عمل کن به این دو خط شعر)🥀 🥀🟢والسلام علی من اتبع الهدی 🥀🌹برادر کوچکت، احمد علی نیری ⬅️ ادامه دارد ... 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )
🥀📗کتاب 🥀🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری ⬅️ قسمت آخر( شهید محمد حسین نیری، پسرعمو) 🥀🟢برای احمد آقا حکم استاد را داشت. از کسانی که از خرمن وجود آیت الله حق شناس خوشه ها چیدند. او قبل از انقلاب دیپلم گرفت. از لحاظ ایمان و اعتقاد از بقیه جلوتر بود. 🔺برای پیروزی انقلاب هر چه در توان داشت به کار بست. 🥀⚪️در شجاعت و قدرت فرماندهی نظیر نداشت. به خاطر همین از مسئولین حفاظت از امام (ره) شده بود. 🥀🔴در سال ۵۸ راهی کردستان شد. تجربیات خوب نظامی کسب کرد. همان سال کشور اسلامی افغانستان مورد حمله روس ها قرار گرفت. محمدحسین از حضرت امام کسب اجازه کرد 🔺و با دوستان خود راهی هرات افغانستان شد. 🥀🌷می گفت اسلام مرز نمی شناسد. باید به برادرانمان کمک کنیم. در منطقه هرات نیروهای افغان را منظم و آماده مبارزه با دشمن کرد. 🥀🌹محمدحسین وقتی مشغول مبارزه با دشمنان اسلام بود به شهادت رسید. دوستانش نتوانستند پیکر او را به عقب منتقل کنند. از محمدحسین هیچ خبری نشد. 🔺او به جرگه ی شهدای بی مزار پیوست. 💥پایان کتاب💥 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )
🥀📗کتاب 🥀🌷زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری ⬅️ قسمت آخر( شهید محمد حسین نیری، پسرعمو) 🥀🟢برای احمد آقا حکم استاد را داشت. از کسانی که از خرمن وجود آیت الله حق شناس خوشه ها چیدند. او قبل از انقلاب دیپلم گرفت. از لحاظ ایمان و اعتقاد از بقیه جلوتر بود. 🔺برای پیروزی انقلاب هر چه در توان داشت به کار بست. 🥀⚪️در شجاعت و قدرت فرماندهی نظیر نداشت. به خاطر همین از مسئولین حفاظت از امام (ره) شده بود. 🥀🔴در سال ۵۸ راهی کردستان شد. تجربیات خوب نظامی کسب کرد. همان سال کشور اسلامی افغانستان مورد حمله روس ها قرار گرفت. محمدحسین از حضرت امام کسب اجازه کرد 🔺و با دوستان خود راهی هرات افغانستان شد. 🥀🌷می گفت اسلام مرز نمی شناسد. باید به برادرانمان کمک کنیم. در منطقه هرات نیروهای افغان را منظم و آماده مبارزه با دشمن کرد. 🥀🌹محمدحسین وقتی مشغول مبارزه با دشمنان اسلام بود به شهادت رسید. دوستانش نتوانستند پیکر او را به عقب منتقل کنند. از محمدحسین هیچ خبری نشد. 🔺او به جرگه ی شهدای بی مزار پیوست. 💥پایان کتاب💥 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )